نگاهى به شیوه امر به معروف و نهى از منکر در جامعه
ملیحهالسادات سیدرضا
ابراهیم علیهالسلام آزر و بتپرستان و ستارهپرستان را به توحید دعوت نمود. این دعوت، همراه با احترام و محبت و بدور از سخنان زشت و خشونتآمیز بود، حتى اجبار و زورگویى در سخنانش دیده نشد، بلکه مواعظ ایشان همواره همراه با دلایل کاملاً منطقى و معقول بود.
اما واکنش مردم در برابر دعوت حضرت ابراهیم علیهالسلام دوگونه بود: اکثریت مردم از دعوت روى گردانده، به مخالفت و مبارزه با وى پرداختند؛ و گروه اندکى ایمان آورده، به همراه ایشان از سرزمین بابل خارج گردیدند.
در این نبشتار سعى شده تا واکنشهاى متفاوت جامعه در مقابل دعوت ابراهیم علیهالسلام با استعانت از آیات قرآن کریم و روایات صحیح مورد بررسى قرار گیرد.
به دنبال دعوت ابراهیم علیهالسلام ، آزر و همچنین قوم بتپرست و نیز نمرود از او روى گردانده، بهمبارزهبا وى پرداختندکه درذیل، چگونگى برخوردآنها بررسىخواهد شد:
با توجه به آنچه گذشت، حضرت ابراهیم علیهالسلام در عباراتى لطیف و اشاراتى نیکو که حاکى از مهربانى و عطوفت، صبر و بردبارى، لطف و احترام وافر ایشان بود و نیز با بیان دلایل قانعکننده، که افکار خفته را به حرکت وا مىداشت، آزر را به توحید دعوت نمود و از او خواست که تنها خداى یکتا را بپرستد و از عبادت مشتى سنگ و چوپ خوددارى نماید. سپس او را به حق دعوت نمود و بطلان عبادت بتها را بیان کرد؛ بتهایى که دعاى عبادتکنندگان را نمىشنوند و جایگاه آنها را نمىبینند، پس چگونه رفع حاجت آنها مىکنند یا خیر و برکت در روزى و یا نصرت به آنها مىرسانند؟ (1) اما آزر، که در دربار نمرود به شوکت و جلال خاصى رسیده بود، حاضر نبود مقام خود را از دست بدهد و به عبادت خداوند تعالى بپردازد. از اینرو، در جملهاى خصمانه و تهدیدآمیز از حضرت ابراهیم علیهالسلام روى برگرداند. قرآن کریم سخن آزر را چنین نقل مىفرماید: «قال اراغب انت عن الهتى یا ابراهیم لئن لم تنته لارجمنّک و اهجرنی ملیّا» (مریم: 46)؛ گفت: (اى ابراهیم) آیا تو از معبودهاى من روى گردانى؟ اگر (ازاینکار) دست برندارى، تو را سنگسارمىکنموبراىمدتىطولانى از من دور شو.
آزر در مقابل سخنان حضرت ابراهیم علیهالسلام مخالفت شدیدى از خود بروز داد. وى در پاسخ دعوت حضرت ابراهیم علیهالسلام ، او را از خود طرد نمود و به بدترین نوع مرگ ـ سنگسار کردن ـ تهدید نمود.
آزر با خشونت، حضرت ابراهیم علیهالسلام را به دور شدن از وى امر نمود. روایات وارده درباره این موضوع چنین است:
الف. حسن و مجاهد و سعید بن جبیر و سدى درباره «واهجرنى ملیّا» گویند: یعنى براى مدتى دراز از من دور شو.
ب. ابن عباس و قتاده و عطاء و ضحّاک گویند: یعنى از من دور شو تا از عقوبت من سالم بمانى. (2)
ج. ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم از ابن عباس درباره «واهجرنى ملیّا» آوردهاند که گفت: «اجتنبنی سالما قبل ان یصیبک منّی عقوبة»؛ براى اینکه سالم بمانى و عقوبت من به تو نرسد، از من دور شو.
د. عبد بن حمید از عکرمه مانند روایت مزبور را آورده است. (3)
چنانکه ملاحظه شد، حضرت ابراهیم علیهالسلام با کلام «یا ابت» و سخنان مؤدّبانه، مهربانى و دلسوزى خود را به آزر بیان کرد. اما آزر در کلام خود، به چند شکل، نسبت به ایشان بىاحترامى نمود که عبارتند از:
اول. پاسخ چند جمله مؤدّبانه حضرت ابراهیم علیهالسلام را در یک جمله خصمانه بیان نمود.
دوم. کلام خود را با آوردن همزه استفهام، که متضمّن معناى انکار است، شروع نمود.
سوم. در مقابل خطاب حضرت ابراهیم علیهالسلام به صورت «یا ابت»، آزر ایشان را به اسم خطاب کرد، در صورتى که مىتوانست با گفتن «یا بنى» رابطه نزدیکتر با ایشان برقرار نماید و جواب صحیحترى به لطف ایشان بدهد. (4)
چهارم. آزر، حضرت ابراهیم علیهالسلام را با تأکید فراوان تهدید کرد. لام و نون تأکید ثقیله در «لارجمنّک» این مطلب را به وضوح نشان مىدهد.
پنجم. از تعبیر توهینآمیز «واهجرنى ملیّا» استفاده کرد که افراد خشن نسبت به مخالفان خود به کار مىبرند. (5
تمامى موارد مذکور خشونت و خصومت آزر را نسبت به حضرت ابراهیم علیهالسلام نشان مىدهند.
در مقابل برخورد ناپسند و تهدید و تشدید آزر، حضرت ابراهیم علیهالسلام که خوش خلق و نرم زبان بود، از در شفقت و مهربانى با وى در آمد. چنانکه از آیات قرآن برمىآید، رفتار حضرت ابراهیم علیهالسلام در مقابل تهدید پدر بدینگونه بود:
1. ادب مضاعف در دعوت و ارشاد: حضرت ابراهیم علیهالسلام با بزرگوارى، در مقابل سخنان درشت و سرد آزر، به او سلام کرد. قرآن کریم سخن او را چنین بیان مىفرماید: «قال سلامٌ علیک ساستغفر لک ربّى انّه کان بی حفیّا» (مریم: 47)؛ (ابراهیم) گفت: سلام بر تو. من به زودى از پروردگارم برایت تقاضاى عفو مىکنم؛ چرا که همواره نسبت به من مهربان بوده است.
1. تودیع: «سلام» در کلام عرب، به معناى تودیع و متارکه است. (6) این سلام نیز ممکن است تودیع و خداحافظى باشد که با گفتن آن و چند جمله بعد، حضرت ابراهیم علیهالسلام آزر را ترک گفت؛ و یا ممکن است به عنوان ترک دعوى گفته باشد؛ همانگونه که در قرآن آمده است: «... لنا اعمالنا و لکم اعمالکم سلامٌ علیکم لا نبتغى الجاهلین» (قصص:55)؛ اعمال ما از آن ماست و اعمال شما از آن خودتان. سلام بر شما (سلام وداع) ما خواهان جاهلان نیستیم. (7) از اینرو، حضرت ابراهیم علیهالسلام در مقام وداع و ترک وى برآمد و سیئه را به حسنه پاسخ فرمود. (8)
2. احسان و امنیت: حضرت ابراهیم علیهالسلام در مقابل تهدید آزر، به او سلام کرد؛ سلامى که در آن احسان و امنیت است. سلام عادت بزرگواران است و او با تقدیم آن، جهالت پدر را تلافى کرد. این همان دستورى است که قرآن کریم در آیه «.. واذا مرّوا باللّغو مرّوا کراما» (فرقان: 72) داده است: و هنگامى که با لغو و بیهودگى برخورد کنند، بزرگوارانه از آن مىگذرند.
و نیز آیه «... و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» (فرقان: 63)؛ و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام گویند (و با بىاعتنایى و بزرگوارى مىگذرند.) (9)
در مجموع، باید گفت: حضرت ابراهیم علیهالسلام با سلام خود به آزر، دفع سیئه به حسنه نمود و او را مطمئن ساخت که آزار و اذیتى از جانب وى آزر را تهدید نمىکند. سپس با او خداحافظى کرد و ترک دعوت نمود. به عبارت دیگر، این خداحافظى به معناى ترک فیزیکى آنها نیست؛ زیرا پس از گذشت مدتها از این گفتوشنود، از قوم خود دورى گزید.(10)
3. طلب استغفار: حضرت ابراهیم به دنبال سلام به آزر، به وى وعده داد که اگر دست از پرستش بتها بردارد(11) و به خداى یکتا ایمان آورد(12) و تسلیم حق شود،(13) شفاعت او را نزد خداوند نموده، براى او از درگاه خداوند متعال درخواست عفو و بخشش نماید، تا اگر آزر به خاطر ترس از عقوبت گناهانش تسلیم حق نشد و ایمان نیاورد، مطمئن گردد که خداوند گناهان او را خواهد آمرزید؛ شاید به طمع این معنا ایمان آورد و به سعادت رسد.
4. وفاى به عهد: حضرت ابراهیم علیهالسلام به وعدهاى که داده بود، وفا نمود و براى آزر از خداوند متعال طلب آمرزش کرد؛ چنانکه قرآن مىفرماید: «و ما کان استغفار ابراهیم لابیه الاّ عن موعدة وعدها ایّاه...» (توبه: 114)؛ و استغفار ابراهیم براى پدرش (عمویش آزر) فقط به خاطر وعدهاى بود که به وى داده بود (تا وى را به سوى ایمان جذب کند.)
ابن اثیر علت استغفار حضرت ابراهیم علیهالسلام براى آزر را به سبب وعده ایشان مىداند. (14) او احتمال مىداد که پدرش جاهل، قاصر و مستضعف است و اگر حق برایش روشن گردد، از آن پىروى مىکند و شمول رحمت الهى به امثال اینگونه اشخاص امرى ممکن است. و چون این احتمال را مىداد، خواست عواطف او را با این وعده تحریک کند؛ اما در عین حال، آمرزش خداوند را نیز برایش حتمى نکرد و آن را به صورت امیدوارى وعده داد؛ به دلیل اینکه گفت: «انّه کان بی حفیّا» پروردگار من همواره به من لطف داشته است. (15)
برخى گفتهاند که پدرش وعده داد که هر گاه او برایش طلب آمرزش کند، ایمان خواهد آورد و حضرت ابراهیم علیهالسلام روى این وعده بود که براى او استغفار کرد. پس هنگامى که متوجه شد که پدرش دشمن خداست و به وعده خویش وفا نمىکند، از وى بىزارى جست و برایش دعا ننمود.(16) به عبارت دیگر، حضرت ابراهیم علیهالسلام وقتى پافشارى آزر را بر دین و آیین باطل مشاهده کرد و اینکه بتها را ترک نمىگوید(17) و بر کفرش باقى مانده است(18) و با خداوند متعال دشمنى مىکند(19) از او تبرّى جست؛ چنانچه قرآن مىفرماید: «... فلمّا تبیّن له انّه عدوّ للّه تبرّأ منه انّ ابراهیم لاوّاه حلیم) (توبه: 114)؛ اما هنگامى که براى او روشن شد که وى دشمن خداست، از او بىزارى جست. به یقین، ابراهیم مهربان و بردبار بود.
در مجموع، باید گفت: حضرت ابراهیم علیهالسلام به دنبال دعوت آزر به سوى حق، با مخالفت شدید او روبهرو شد. اما متانت خود را از دست نداد و وظیفهاش را در هدایت به سوى حق از یاد نبرد. بدین روى، بر او سلام کرد و وعده طلب مغفرت از پروردگار را به وى داد تا شاید بدین طریق، امید را در او ایجاد نموده، راه ایمان آوردن را برایش سهل گرداند و به دنبال آن نیز به وعده خود وفا نمود. اما به محض آنکه متوجه شد آزر با خداوند متعال دشمنى مىورزد، از او بىزارى جست.
راه و رسم تمامى پیامبران علیهمالسلام در دعوت و ارشاد به سوى خداوند متعال، بر پایه ادب و احترام و بیدار نمودن فطرتها بوده است. حضرت ابراهیم علیهالسلام نیز در تمامى مراحل دعوت و تبرّى خود، الگوى نمونه و نیکویى براى تمام انسانها در امر به معروف و نهى از منکر است.
آنچه در این قسمت بیشتر جلب توجه مىکند، روایات وارده در مورد زمان تبرّى حضرت ابراهیم علیهالسلام نسبت به آزر است. این مسأله به سه شکل در روایات شیعه و اهل سنّت مطرح شده است:
1. زمان تبرّى از نظر روایات شیعه: در روایات شیعه، زمان تبرّى حضرت ابراهیم علیهالسلام محض اطلاع یافتن ایشان از دشمنى آزر با خداوند متعال مىباشد؛ چنانچه در روایات و تفاسیر وارد شده است:
1) در روایتى از امام صادق علیهالسلام آمده است که ایشان به یکى از اصحاب فرمود: نظر مردم درباره قول خداوند ـ عزّو جل ـ که مىفرماید: «و ما کان استغفار ابراهیم لابیه الاّ عن موعدة وعدها ایّاه...» چیست؟ گفتم: مىگویند: حضرت ابراهیم علیهالسلام به پدرش وعده داد که براى او استغفار کند. حضرت فرمود: چنین نیست، بلکه حضرت ابراهیم علیهالسلام به او وعده داد اگر اسلام آورد، برایش استغفار نماید. وقتى معلوم شد که او دشمن خداست از او بیزارى جست. (20)
2) على بن ابراهیم نیز آورده است: حضرت ابراهیم علیهالسلام به پدرش گفت: اگر بتها را نپرستى، براى تو استغفار مىکنم. ولى وقتى متوجه شد که او عبادت بتها را کنار نگذاشته است، از او تبرّى جست.(21)
3) در برخى از تفاسیر آمده است که با توجه به این آیه معلوم مىشود مشرکان دشمنان خدا و جهنمى هستند و در نتیجه، نباید براى آنها استغفار کرد. اگر حضرت ابراهیم براى پدر مشرکش استغفار کرد، براى این بود که در آغاز، تصور مىکرد پدرش هرچند مشرک است، ولى با خدا دشمنى و عنادى ندارد و چون قبلاً به او وعده استغفار داده بود، لاجرم براى او طلب مغفرت کرد. ولى وقتى فهمید که او دشمن خداست و بر شرک و ضلالت خود اصرار مىورزد، از او بىزارى جست.(22)
4) سید مرتضى در کتاب خود آورده است: شاید استغفار حضرت براى آزر بدین دلیل بود که پدر حضرت ابراهیم علیهالسلام به وى وعده داد که ایمان مىآورد، ولى از روى نفاق، خود را مؤمن نشان داد تا اینکه حضرت براى او استغفار کند. اما حضرت ابراهیم صلىاللهعلیهوآله وقتى متوجه شد که او بر کفرش باقى مانده است، برایش استغفار ننمود و از او تبرّى جست.(23)
روایات اهل سنّت در اینباره به دو گونه ذکر شده است:
الف. زمان مرگ آزر: غالب روایات بر این عقیدهاند که حضرت ابراهیم علیهالسلام مادامى که آزر زنده بود، برایش طلب بخشش و استغفار نمود. روایات ذکر شده به قرار ذیل مىباشند:
1) ابن عباس و مجاهد و قتاده گویند: عداوت و دشمنى او با خدا هنگامى آشکار شد که او در حال کفر مرد. (24)
2) ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردویه به طریقى از ابن ابى طلحه از ابن عباس آورده، که وى گفت: «کانوا یستغفرون لهم حتّى نزلت هذه الایة فلّما نزلت امسکوا عن الاستغفار لامواتهم و لم ینهوا ان یستغفروا للاحیاء حتى یموتوا، ثمّ انزل الله تعالى: و ما کان استغفار ابراهیم لابیه؛ یعنى استغفر له ما کان حیّا، فلما مات امسک عن الاستغفار»؛ مؤمنان براى مردههاى خود (از مشرکان) استغفار مىکردند تا اینکه این آیه نازل شد. در این موقع، از استغفار براى امواتشان (که مشرک بودند) خوددارى مىکردند. ولى از طلب استغفار براى زندگان نهى نشدند، تا زمانىکه بمیرند. سپس خداوند تعالى این آیه را نازل کرد؛ یعنى مادامى که زنده بود، براى او استغفار نمود و زمانى که مرد، از استغفار کردن خوددارى کرد.(25)
3) فریابى و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابوشیخ و ابوبکر شافعى در فوائدش و الضیاء در مختارش از ابن عباس آورده است که وى گفت: «لم یزل ابراهیم یستغفر لابیه حتى مات، فلمّا مات تبیّن له انّه عدوٌ لله فتبرّأ منه»؛ پیوسته ابراهیم براى پدرش استغفار کرد تا اینکه او مرد، و وقتى از دنیا رفت، براى ابراهیم مشخص شد که او دشمن خدا بوده است. بنابراین، از او تبرّى جست.(26)
4) عبدالرزاق از ابن عباس آورده است که وى درباره آیه «فلّما تبیّن له انّه عدوٌّ للّه» گوید: «لمّا مات على کفره»؛ وقتى آزر از دنیا رفت، هنوز بر کفر بود.(27)
البته قابل توجه است که تمام روایات ذکر شده به طرق گوناگون به ابن عباس مىرسد.
5) حسن گوید: البته این مطلب (که پدرش دشمن خداست) در موقع مردن پدرش براى او معلوم شد و اگراین را استثنا نکرده بود، گمان مىشد که استغفار براى کفّار مطلقا جایز است، بدون وعده دادن به ایمان از سوى ایشان. پس منع شدند از اینکه در این مطلب خصوصى به او اقتدا کنند.
6) حسن و جبّائى گویند: آزر با حضرت ابراهیم علیهالسلام نفاق مىکرد و به او نشان مىداد که مسلمان است، تا استغفار براى او کند. (28) ولى وقتى روشن شد که آزر بر کفر خود باقى مانده است، از استغفار دست کشید و از او تبرّى جست.
ب. در قیامت: در برخى روایات اهل سنّت آمده است که حضرت ابراهیم علیهالسلام حتى در قیامت نیز از آزر شفاعت مىکند و زمانى که خداوند با او مخالفت مىورزد، از آزر تبرّى مىجوید:
در حدیثى، ابوهریره از پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله آورده که حضرت ابراهیم علیهالسلام پدرش را ملاقات مىکند، پس مىگوید: «یا ربّ انّک وعدتنى ان لا تخزینى یوم یبعثون.» خداوند مىفرماید: بهشت را بر کافران حرام کردم. (29) طبق این خبر حضرت ابراهیم علیهالسلام در قیامت از آزر شفاعت خواهد کرد ولى خداوند شفاعتش را نمىپذیرد. (30) و در آن هنگام حضرت ابراهیم علیهالسلام متوجه مىشود که او دشمن خداست از او تبرّى مىجوید.
1) با توجه به روایات شیعه، حضرت ابراهیم علیهالسلام به محض اینکه دانست دعوت وى در آزر تأثیرى ندارد و وى دشمن خداست، از او بىزارى جست.
2) با توجه به روایات اهل سنّت، حضرت ابراهیم علیهالسلام تا زمان مرگ آزر، براى او طلب بخشش کرد. آنان سپس طبق این روایات، نتیجهگیرى مىکنند که استغفار براى مشرکان زنده ایرادى ندارد، بلکه نباید طلب غفران براى مشرکان مرده نمود، حتى گروهى معتقد به شفاعت حضرت ابراهیم علیهالسلام در قیامت نسبت به آزر هستند.
3) در برخى از روایات آمده است که آزر به نفاق، خود را مسلمان جلوه مىداد تا حضرت ابراهیم علیهالسلام براى او طلب مغفرت کند.
1. مهمترین ملاک بررسى صحّت روایات، قرآن کریم مىباشد. آنچه از ظاهر آیات قرآن کریم برمىآید این است که حضرت ابراهیم علیهالسلام پس از خروج از غار ـ که طبق روایتى ابن مسکان از امام صادق علیهالسلام آورده است: «... حتى اتى له فى الغار ثلاثة عشر سنة...»؛ تا اینکه حضرت ابراهیم علیهالسلام سیزده سال در غار ماند. (31) ـ آزر و قوم بتپرست را به توحید ارشاد کرد (32) و در این راه، نهایت سعى و کوشش خود را ابراز داشت. حضرت در ادامه مبارزه با بتپرستى، بتها را در هم شکست و بدین دلیل، محکوم به سوختن در آتش گردید. پس از نجات از آتش، به شامات هجرت کرد و از آزر و قوم او بىزارى جست. به عبارت دیگر، تبرّى ایشان از آزر در سن جوانى بود و هنگام خروج ایشان از بابل، آزر وفات ننموده بود؛ زیرا در مورد وفات آزر، پیش از خروج حضرت ابراهیم علیهالسلام از بابل سخنى به میان نیامده است.
2. طبق برخى از روایات اهل سنّت، حضرت ابراهیم علیهالسلام در قیامت نیز از آزر شفاعت مىکند. در اینباره، باید گفت: این مطلب مخالف ظاهر آیات قرآن است و از اینرو، قابل قبول نمىباشد. قرآن کریم در سوره توبه مىفرماید: «ما کان للنّبىّ و الّذین آمنوا ان یستغفروا للمشرکین ولو کانوا اولى قربى من بعد ما تبیّن لهم انّهم اصحاب الجحیم» (توبه: 113)؛ پیغمبر و کسانى که ایمان آوردهاند نباید براى مشرکان آمرزش بخواهند، پس از آنکه براى ایشان روشن گردد که آنها اهل دوزخند.
خداوند متعال تکلیف مىکند که مؤمنان نباید براى خویشاوندان مشرک خود، که از شرک روى گردان نیستند، طلب آمرزش کنند و این مطلب را به صورت تکلیف و وظیفه شرعى در دنیا بیان مىدارد و به دنبال ذکر این حرمت، دعاى حضرت ابراهیم علیهالسلام را از آن استثنا مىکند و مىفرماید: دعاى ابراهیم مخالف این وظیفه عمومى نبود و ایشان بر خلاف تکلیف عمومى عمل نکرد، بلکه ایشان در حقیقت، وفاى به وعده نمود و وقتى متوجه شد که آزر دشمن خداست، از او تبرّى و بىزارى جست.
3. غالب روایات اهل سنّت معتقد به تبرّى حضرت ابراهیم علیهالسلام در دنیا و هنگام مرگ آزر هستند و برخى معتقد به تبرّى او در قیامت مىباشند. این اختلافات فاحش در روایات اهل سنّت قابل دقت است.
بتپرستان بابل به تأثیر اجرام آسمانى و بتها در زندگى و سرنوشت خود اعتقاد داشتند. آنها منکر وجود خداوند خالق آسمانها و زمین نبودند، بلکه بتها را شفیع درگاه الهى دانسته، در عبادت خداوند شریک قرار مىدادند.
حضرت ابراهیم علیهالسلام با تکیه بر خالقیت، که مورد قبول همه مشرکان بود، شرک در ربوبیت را رد کرد. وى به محض ورود به صحنه اجتماع و برخورد با بتپرستان، براساس بینایىها و دلایل خدادادى، که مبتنى بر وحى و الهام بود، به مخالفت با ایشان پرداخت و گفت: این صورتکها چیست که شما بدانها روى کرده و بر درگاهشان سر تعظیم فرود آوردهاید؟ (33) حضرت ابراهیم علیهالسلام با بیان این سخنان، قصد داشت تا حقیقت و حقارت بتها را براى قومش مشخص سازد. مشرکان در جواب گفتند: ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت مىکنند!
حضرت ابراهیم علیهالسلام در مقابل پاسخ پوچ و بى اساس آنها فرمود: شما و پدرانتان در گمراهى آشکارى هستید. گفتار آن حضرت همراه با مذمّت و سرزنش بتپرستان بود، ضمن آنکه نشاندهنده بطلان دلیل و در خطا و اشتباه بودن پدران آنها نیز بود. برخى از مفسّران نیز این نکات را بیان نمودهاند. (34) قرآن سخن حضرت ابراهیم علیهالسلام را چنین بیان مىفرماید: «قال لقد کنتم انتم و آباؤکم فى ضلال مبین» (انبیاء:54)؛ گفت: مسلّما، هم شما و هم پدرانتان در گمراهى آشکارى بودهاید.
اما قوم بتپرست به جاى کشف حقیقت، به مخالفت با فطرت و دین توحید پرداختند و دو راه در پیش گرفتند:
بتپرستان که به پرستش بتها عادت کرده بودند، حقیقت را مخالف افکار خود پنداشتند. از اینرو، آن را انکار نمودند. اشخاص مقلّد و بىاراده زمانى که مطلبى مخالف عقیده خود مىشنوند، بدون تأمل در موضوع و ریشهیابى آن، به سرعت به مخالفت و انکار مىپردازند. مؤیّد این مطلب سخن برخى از مفسّران است که مىگویند: «این نحوه سؤال، شیوه مردم مقلّد و تابع بدون بصیرت است که وقتى مىبینند شخصى منکر روش و سنت ایشان است، استبعاد مىکنند و به هیچ وجه احتمال نمىدهند که ممکن است آن شخص درست بگوید.» (35)
قرآن سخن بتپرستان را چنین بیان مىفرماید: «قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللّاعبین.» (انبیاء: 55)؛ آیا مطلب حقى براى ما آوردهاى، یا شوخى مىکنى؟
اشخاصى که افکارشان به جمود کشیده شده بود، پس از انکار حقیقت، به مناظره و مخاصمه با حضرت ابراهیم علیهالسلام پرداختند (36) و راه تهدید را در پیش گرفتند و او را از معبودهاى خود بیم دادند.
حضرت ابراهیم علیهالسلام بنا به فرمایش قرآن کریم، در پاسخ به آنها فرمود: «... اتحاجّونّى فى اللّه و قد هدان و لا اخاف ما تشرکون به الاّ ان یشاء ربّى شیئا وسع ربّى کلّ شىء علما افلا تتذکّرون. و کیف اخاف ما اشرکتم و لا تخافون انّکم اشرکتم باللّه ما لم ینزّل به علیکم سلطانا فاىّ الفریقین احقّ بالامن ان کنتم تعلمون.» (انعام: 80 و81) آیا درباره خدا با من گفتوگو و ستیز مىکنید؟ در حالىکه خداوند مرا (با دلایل روشن) هدایت کرده است و من از آنچه شما همتاى (خدا) قرار مىدهید، نمىترسم، (و به من زیانى نمىرسانند)، مگر پروردگارم چیزى بخواهد. وسعت آگاهى پروردگارم همه چیز را برمىگیرد. آیا متذکر (و بیدار) نمىشوید؟ چگونه من از بتهاى شما بترسم، در حالىکه شما از این نمىترسید که براى خدا، همتایى قرار دادهاید که هیچگونه دلیلى درباره آن بر شما نازل نکرده است؟ (راست بگویید) کدام یک از این دو دسته (بتپرستان و خداپرستان)، شایستهتر به ایمنى (از مجازات) هستند، اگر مىدانید؟
علّامه طباطبائى معقتدند که خداى تعالى احتجاجهاى حضرت ابراهیم علیهالسلام را به دو قسم نموده است: یکى احتجاجهایى است که حضرت ابراهیم علیهالسلام پیش از اعلان بىزارى از بتها داشت و دیگرى محاجّه و مناظرهاى است که پس از اظهار بىزارى از بتها اعلان کرد. (37)
واکنش حضرت ابراهیم علیهالسلام در مقابل بتپرستان
حضرت ابراهیم علیهالسلام به شیوههاى گوناگون، قصد راهنمایى و ارشاد بتپرستان را به راه حق داشت. ا یشان در این مرحله، شیوه نوینى در پیش گرفت: ابتدا پرسشهایى از بتپرستان نمود و بلافاصله خود به پاسخ دادن پرداخت، تا به آنها بفهماند که در شریک قرار دادن براى خدا، هیچ دلیل قانع کنندهاى ندارند و جزو هدایتیافتگان نیستند. شیوه حضرت ابراهیم علیهالسلام در مخالفت با بتپرستان به قرار ذیل بود:
1. اشاره به وضوح توحید و یگانگى: ایشان پس از بیان سؤال از بتپرستان، خود بلافاصله به آن پاسخ داد و به معرفى ربّ حقیقى پرداخت. برخى از مفسّران معتقدند که این شیوه در استدلالات علمى بسیار مؤثر است که گاهى استدلالکننده سؤالى از طرف مقابل بپرسد و خودش بلافاصله به پاسخ آن بپردازد. این اشاره است به آنکه مطلب به قدرى روشن و بدیهى است که هرکس پاسخ آن را باید بداند. (38)
2. معرفى هدایتیافتگان: حضرت ابراهیم علیهالسلام پس از آنکه ایمان به توحید را امرى روشن و فطرى قلمداد نمود، به معرفى رهیافتگان اقدام کرد و فرمود: «الّذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلمٍ اولئک لهم الامن و هم مهتدون» (انعام: 82)؛ (آرى) آنها که ایمان آوردند و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنى تنها از آنِ آنهاست، و آنها هدایت یافتگانند.
در مورد اینکه آیا این گفتار ادامه سخن حضرت ابراهیم علیهالسلام است یا سخن الهى، روایاتى ذکر شده است:
در روایتى از امیرالمؤمنین نقل گردیده که این سخن دنباله گفتوگوى حضرت ابراهیم علیهالسلام با بتپرستان است. (39)
بلخى گوید: این قول ابراهیم است، زمانىکه دلیل و برهان را براى آنها ارائه نمود، آنها را به این موضوع خبر داد که «الّذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلمٍ اولئک لهم الامن و هم مهتدون.»(40)
ابن اسحاق و ابن زید و طبرى و جبّائى و ابن جریح گویند: این آیه خبرى است که از خداوند تعالى، نه سخن حضرت ابراهیم علیهالسلام ، که خداوند مىفرماید: کسى که خداوند را شناخت و او را و آنچه را بر او واجب نموده است، تصدیق کرد و آن را با ظلم نیامیخت، پس براى او امنیتى از طرف خداوند است، به حصول ثواب، وامنیتى از عقاب، و او به هدایت راه یافته است.(41)
در مقایسه بین روایات، آنچه به ظاهر آیه نزدیکتر مىباشد این است که سخن از حضرت ابراهیم علیهالسلام و در ادامه گفتوگوى ایشان با بتپرستها است، ضمن آنکه بر این مطلب در روایتى از امیرالمؤمنین علیهالسلام تأکید شده است.
درباره کلمه «ظلم» در این آیه، نظرهاى متفاوتى وجود دارند که عبارتند از:
روایات شیعه درباره «ظلم» معانى ذیل را آوردهاند:
1. شرک: در کافى به سند خود ابوبصیر از امام صادق علیهالسلام در ذیل این آیه روایت کرده است که حضرت فرمودند: مراد از این ظلم، شرک است. (42)
2. شک: ابوبصیر گوید: از امام صادق علیهالسلام درباره قول خداوند ـ عزّوجل ـ که مىفرماید: «الّذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن و هم مهتدون» پرسیدم، حضرت فرمود: «بشکٍ» یعنى: ایمانشان را به شک نیالودند.(43)
3. ضلالت: در تفسیر عیّاشى از یعقوب بن شعیب از امام صادق علیهالسلام در ذیل این آیه روایت شده است که حضرت فرمودند: مراد از ظلم ضلالت و مافوق آن است.(44)
4. خلط ولایت الهى با غیر آن: عبدالرحمن بن کثیر هاشمى از امام صادق علیهالسلام درباره این آیه آورده است که حضرت فرمود: آنها که به دستور پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله در زمینه ولایت و رهبرى امّت اسلامى پس از او ایمان بیاورند و آن را با ولایت و رهبرى دیگرى مخلوط نکنند، امنیت از آن آنهاست.(45)
خوارج: ابوبصیر درباره این آیه سؤال نمود، حضرت فرمود: اى ابابصیر، به خدا پناه مىبریم که از کسانى باشیم که ایمانشان به ظلم آمیخته شد. سپس فرمود: آنها خوارج و یارانشان هستند. (46)
«ظلم» در این آیه، مطابق روایات اهل سنّت به معناى ذیل به کار مىرود:
سیوطى در الدر المنثور، ذیل آیه شریفه 82 سوره انعام از احمد، بخارى، مسلم، ترمذى، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابى حاتم و دار قطنى در کتاب افراد و ابوالشیخ و ابن مردویه نقل مىکند که همگى از عبدالله بن مسعود آوردهاند که وى گفته است: وقتى این آیه نازل شد، اصحاب ناراحت شده، عرض کردند: یا رسول الله، کدامیک از ماست که به خود ظلم نکرده باشد؟ رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فرمودند: معناى آیه این نیست که شما به نظرتان رسیده. مگر نشنیدهاید که «عبد صالح» ظلم را عبارت از شرک دانسته و گفته است: «.. انّ الشرک لظلم عظیم» (47)
لازم به ذکر است که مراد از «عبد صالح» در این آیه، حضرت لقمان علیهالسلام است که قرآن کریم این قول را از آن جناب در سوره لقمان حکایت کرده است.
نیز در الدرالمنثور آمده که عبد بن حمید از ابراهیم تیمى نقل کرده است که گفت: مردى از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله معناى این آیه را پرسید، حضرت چیزى نگفت تا آنکه مرد دیگرى از راه رسید و پس از قبول اسلام، به میدان جنگ درآمد و جنگید و شهید شد. آنگاه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله رو به سائل نمود و فرمود: این از همان اشخاص بود؛ او از کسانى بود که ایمان آورد و ایمان خود را به ظلمى پوشیده نساخت.
فریابى و عبد بن حمید و ابن جریر و ابوالشیخ از سلمان فارسى ذکر کردند که از وى در مورد این آیه «و لم یلبسوا ایمانهم بظلمٍ» سؤال شد، وى گفت: آیا نشنیدهاى که خداوند مىفرماید: «.. انّ الشرک لظم عظیم.» (48) (لقمان: 13)
1) برخى از روایات و منقولات تفسیرى شیعه و غالب روایات اهل سنّت کلمه «ظلم» در این آیه را به معناى «شرک» آوردهاند.
2) چنانچه ملاحظه گردید، روایات شیعه «ظلم» را اعم از شرک، شک، ضلالت، خوارج و خلط ولایت الهى با ولایت دیگر بیان داشتید. به عبارت دیگر، در روایات شیعه، «ظلم» داراى معناى گستردهترى است که شاید بتوان گفت: ظلم در این آیه، به صورت مطلق آمده و در این اطلاق، همه مراتب ظلم به حسب اختلاف مراتب فهم انسانها مدنظر است؛ چنانچه علّامه طباطبائى به آن اشاره نمودهاند. (49)
3) روایات شیعه از امامان معصوم علیهمالسلام مىباشد. از اینرو، ارزش دینى، اعتبار و حجیّت دارند، برخلاف غالب روایات اهل سنّت که از صحابه و تابعان نقل شده و در صورت صحّت متن و سند، فقط ارزش علمى دارند.
تطبیق آیه از دیدگاه شیعه: در برخى از روایات، تطبیقى از این آیه شریفه با امیرالمؤمنین على علیهالسلام دیده مىشود که عبارتند از:
1) ابان بن تغلب گوید: به امام محمد باقر علیهالسلام درباره قول خداوند تعالى «الّذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن و هم مهتدون» گفتم: حضرت فرمود: اى ابان، شما مىگویید: آن شرک به خداست و ما مىگوییم، این آیه درباره على بن ابىطالب علیهالسلام نازل شد؛ زیرا او به چشم به هم زدنى به خدا شرک نورزید و لات و عزى را نپرستید و او اولین کسى بود که با نبى صلىاللهعلیهوآله نماز گزارد و او اولین کسى بود که پیامبر را تصدیق کرد. پس این آیه در خصوص او نازل شد. (50)
2) ابومریم گفت: از امام صادق علیهالسلام درباره این آیه پرسیدم.
حضرت فرمود: اى ابا مریم، به خدا قسم، این آیه در خصوص على بن ابىطالب علیهالسلام است که ایمانش را به شرک و ظلم و دروغ و سرقت خیانت نیالود.(51)
1. سفیان ثورى از منصور از مجاهد از ابن عباس درباره قول خداوند که مىفرماید: «الذین آمنوا...» آورده است که وى گفت: «الّذین صدقوا بالتوحید، قال: هو امیرالمؤمنین»؛ کسانى که توحید را تصدیق نمودند و او امیرالمؤمنین است. «و لم یلبسوا ایمانهم بظلم» یعنى: «و لم یخلطوا نظیرها» یعنى: ایمانشان را با مانند ظلم در نیامیختند. و درباره «لم تلبسون الحقّ بالباطل» (آل عمران: 71) گفت: «الشرک» یعنى: (حق) را با شرک (نیالودند)؛ چنانچه خداوند مىفرماید: «انّ الشرک لظلمٌ عظیمٌ» (لقمان: 13)؛ شرک ظلم بزرگى است.
ابن عباس گفت: «واللّه، ما من احدٍ الاّ اسلم بعد شرکٍ ما خلا امیرالمؤمنین» به خدا قسم، احدى مسلمان نشد، مگر پس از شرک، بجز امیرالمؤمنین. در ادامه مىگوید: «اولئک لهم الامن و هم مهتدون» یعنى: «علیا». (52)
2. ابن مردویه از على بن ابىطالب علیهالسلام در ذیل این آیه روایت نموده است که فرمود: این آیه تنها در خصوص حضرت ابراهیم علیهالسلام و اصحابش نازل شده و در این امّت کسى مشمول و مورد آیه نیست.(53)
غالب روایات شیعه و برخى از روایات اهل سنّت حضرت امیرالمؤمنین على علیهالسلام را مصداق این آیه مبارکه مىدانند.
سپس خداوند متعال مىفرماید: «و تلک حجّتنا آتیناها ابراهیم على قومه نرفع درجات من نشاء انّ ربّک حکیم علیم» (انعام: 83)؛ اینها دلایل ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم. درجات هرکس را بخواهیم (و شایسته بدانیم)، بالا مىبریم. پروردگار تو حکیم و داناست.
علّامه طباطبائى مىگویند: حجت مذکور حجتى است قاطع که مقدّمات آن، همه از فطریات اخذ شدهاند. (54)
ابن ابى حاتم و ابوالشیخ از ربیع بن انس درباره قول خداوند که مىفرماید: «و تلک حجّتنا آتیناها ابراهیم على قومه» آوردهاند که وى گفت: «ذاک فى الخصومة التى کانت بینه و بین قومه، و الخصومة التى کانت بینه و بین الجبّار الذى یسمّى نمرود»؛ این حجتها در خصومتى که بین او و قومش و نیز خصومتى که بین او و نمرود جبار بود، وجود داشت.(55)
ابوشیخ به طریق مالک بن انس از زید بن اسلم درباره قول خداوند که مىفرماید: «نرفع درجات من نشاء» آورده است که وى گفت: «بالعلم» یعنى: به وسیله علم (درجات هر کس را بخواهیم، بالا مىبریم.)(56)
جمله «انّ ربک حکیم علیم» این معنا را تثبیت مىکند که همه این برترىها و امتیازاتى که خداوند به حضرت ابراهیم علیهالسلام داده از روى حکمت و علم بوده است.(57)
بر این اساس بود که داستان انحراف حضرت ابراهیم علیهالسلام از کیش و آیین بتپرستى و ستارهپرستى در همه جا منتشر شد.
دیگرى که به مخالفت شدید با حضرت ابراهیم علیهالسلام پرداخت، نمرود بن کنعان بود. وى پادشاه بابل در زمان حضرت ابراهیم علیهالسلام (58) و از لحاظ مال و قدرت و سلطنت، به مقام والایى رسیده بود. غرور او از یک سو و نادانى و جهالت مردم از سوى دیگر، باعث طغیان او گردید. وى جسارت را به حدى رساند که ادعاى خدایى نمود. مردم نیز مانند بردگان و بندگان از تمامى فرامینش اطاعت مىکردند. علّامه مجلسى مىفرماید: «نمرود اولین کسى بود که ادعاى ربوبیت کرد.» (59)
درگیرى حضرت ابراهیم علیهالسلام با نمرود به سبب کفر او در مسأله ربوبیت بود. آن جناب بنابر وظیفه خود، نمرود را به توحید دعوت نمود تا بدین طریق، راه را براى ایمان آوردن گروه کثیرى از مردم که پىرو او هستند، هموار نماید. در این محاجّه، حضرت راه جدیدى در پیش گرفت و آن آوردن استدلال و دلیل از طریق شهود عینى است.
حضرت ابراهیم علیهالسلام در برخورد با مخالفت نمرود بن کنعان، که خود را رب الارباب مىدانست، به شیوه جدیدى دست زد که عبارت بود از:
1. مبارزهطلبى با نمرود: قرآن کریم در اینباره چنین مىفرماید: «الم تر الى الّذى حاجّ ابراهیم فى ربّه ان آتاه اللّه الملک اذ قال ابراهیم ربّى الّذى یحیى و یمیت قال انا احیى و امیت قال ابراهیم فانّ اللّه یأتى بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الّذى کفر و اللّه لا یهدى القوم الظّالمین» (بقره: 258)؛ آیا ندیدى (و آگاهى ندارى از) کسى (نمرود) که با ابراهیم درباره پروردگارش محاجّه و گفتوگو کرد؟ زیرا خداوند به او حکومت داده بود (و بر اثر کمى طرفیت، از باده غرور سرمست شده بود.) هنگامى که ابراهیم گفت: خداى من کسى است که زنده مىکند و مىمیراند، او گفت: من نیز زنده مىکنم و مىمیرانم (و براى اثبات این کار و مشتبه ساختن بر مردم، دستور داد دو زندانى را حاضر کردند؛ فرمان آزادى یکى و قتل دیگرى را داد) ابراهیم گفت: خداوند، خورشید را از افق مشرق مىآورد (اگر راست مىگویى که حاکم بر جهان هستى تویى)، خورشید را از مغرب بیاور. (در اینجا) آن مرد کافر، مبهوت و وامانده شد. و خداوند قوم ستمگر را هدایت نمىکند.
چنانکه آیات بیان مىدارند، حضرت ابراهیم علیهالسلام به نمرود گفت: «آن کس حق دارد قانونگذارى کند و چگونگى زیست بشر را تحدید و تعیین کند که او را مىآفریند و مىمیراند. آرى، ربّ همه اوست و رب من هم اوست.» نمرود، طاغوت آن عصر، در جواب پاسخ داد: «من هم زنده مىکنم و مىمیرانم. یک نفر را که محکوم به اعدام است از زندان بیرون آورده، آزادش مىکنم. این مرده محسوب مىشد و من زندهاش کردم. و دیگرى را که آزادانه و بىگناه در کوچه یا خیابان راه مىرود، اعدام مىکنم. این زنده بود و باید زنده مىماند و من بودم که او را میراندم. بنابراین، خصیصهاى که تو براى رب برشمردى، من هم دارم، پس من هم رب هستم.» اینجا بود که شبهه ایجاد شد و ممکن بود که هر نادانى سخن او را بپذیرد. بدین روى، حضرت ابراهیم علیهالسلام بدون اینکه درنگ کند، شیوه جدیدى در پیش گرفت و آن عبارت بود از:
2. انتقال: «انتقال» یعنى استدلال کننده به استدلال دیگرى غیر از آنچه در پیش گرفته بود، منتقل گردد، چون خصم وجه دلالت را از استدلال اول نفهمیده باشد. (60)
از اینرو، حضرت ابراهیم علیهالسلام در رفع شبهه وارده نمرود، استدلال دیگرى عرضه کرد و فرمود: رب من که الله است، آفتاب را از مشرق بیرون مىآورد؛ اگر تو رب هستى و در این ادعا صادقى، خورشید را از مغرب بیرون بیاور! «... فبهت الّذى کفر.» (بقره: 258) آن مرد کافر، مبهوت و وامانده شد. چه مىتوانست بگوید، ناچار درمانده شده، در پاسخ این نکته مبهوت ماند.(61)
به عبارت دیگر، حضرت ابراهیم علیهالسلام در برخورد با نمرود و دعوت او به توحید، در معرفى پروردگارش مىفرماید: پروردگار من کسى است که داراى قدرت مطلق است؛ حتى مرگ و زندگى در دست اوست. نمرورد به مغالطه پرداخت و سفسطه کرد که من نیز چنین هستم. حدیثى از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که ابراهیم به نمرود گفت: اگر راست مىگویى، آن کسى را که کشتهاى زنده کن.(62)
غرض ابراهیم آن بود که بر نمرود ظاهر سازد آنکه قادر باشد بر احیا و اماته، باید که بر اتیان آفتاب از مشرق به مغرب نیز توانا باشد.(63) به عبارت دیگر، پروردگار خود را وجودى معرفى مىنماید که قادر است نظم عالم را در هم بریزد؛ زیرا خود به وجود آورنده آن است.
مالک و حاکمى که به مخالفت با حضرت ابراهیم علیهالسلام پرداخت؛ بنابر روایات وارده نمرود است؛ چنانچه در روایات آمده است:
1) طیالسى و ابن ابى حاتم از على بن ابى طالب علیهالسلام آوردهاند که ایشان فرمود: «الّذى حاجّ ابراهیم فى ربّه هو نمرود بن کنعان»؛ نمرود پسر کنعان همان کسى بود که با ابراهیم درباره پروردگارش به محاجّه پرداخت. (64)
2) ابن جریر از مجاهد و قتاده و الربیع و السدّى نیز مانند آن را بیان نمودهاند.(65)
به عبارت دیگر، اختلافى بین روایات شیعه و اهل سنّت در اینکه پادشاه زمان حضرت ابراهیم علیهالسلام نمرود بوده است، وجود ندارد.
در این مورد، دوگونه روایت وجود دارد:
الف. پس از به آتش افکندن حضرت ابراهیم علیهالسلام : 1. از امام صادق علیهالسلام روایت است که پس از به آتش انداختن حضرت ابراهیم علیهالسلام و سرد و سالم شدن آن براى او بوده است. (66)
2. ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم از سدّى آوردهاند که وى گفت: زمانىکه حضرت ابراهیم علیهالسلام از آتش خارج شد، وى را نزد پادشاه بردند، که قبلاً به نزد او نرفته بود. سپس نمرود با او به سخن پرداخت و پرسید: پروردگار تو کیست؟ حضرت فرمود: پروردگار من کسى است که زنده مىکند و مىمیراند. نمرود گفت: من نیز زنده مىکنم و مىمیرانم... حضرت فرمود: پروردگار من خورشید را از مشرق بیرون مىآورد، تو آن را از مغرب بیاور. پس نمرود، که کافر بود، مبهوت ماند.(67)
ب. پیش از به آتش افکندن حضرت ابراهیم علیهالسلام : مقاتل مىگوید: این احتجاج با جدل در وقت شکستن بتها و پیش از انداختن حضرت ابراهیم علیهالسلام در آتش صورت گرفته است.(68)
به اعتبار عقلى، چنین برمىآید که روایات اول درست باشند؛ زیرا آیات قرآن کریم بر این مطلب دلالت دارند که حضرت ابراهیم علیهالسلام قبلا با نمرود ملاقات نکرده بود. وى پیش از شکستن بتها، از دیدگاه بتپرستان جرمى مرتکب نشده بود، هنگامى که خبر شکسته شدن بتها به گوش نمرود رسید، وى دستور سوزاندن حضرت را صادر نمود. اما نجات شگفتانگیز او از آتش سبب گردید تا نمرود ایشان را به حضور بطلبد و از دین و آیین او سؤال کند.
ابن عباس مىگوید: خداوند پشهاى را بر نمرود مسلّط ساخت، روى لب نمرود نشست و گزید. نمرود خواست با دست پشه را دور کند پشه به بینى نمرود رفت و از آنجا به مغزش رسید. پس خداوند او را بدین طریق، چهل شب عذاب نمود، سپس او را هلاک کرد. (69)
حنان بن سدیر گفت: مردى از اصحاب امام صادق علیهالسلام به من گفت: از امام صادق علیهالسلام شنیدم که ایشان فرمود: شدیدترین عذاب در روز قیامت مخصوص هفت نفر است؛ و در ادامه فرمود: یکى از آنها نمرود است که با حضرت ابراهیم علیهالسلام درباره پروردگارش به محاجّه پرداخت.(70)
همانگونه که در ابتداى این مبحث گفته شد، در مقابل دعوتها و مواعظ حضرت ابراهیم علیهالسلام گروه کثیرى روى برگردانده، به مبارزه با ایشان پرداختند، اما گروه قلیلى نیز ایمان آورده، پىرو ایشان گردیدند. این گروه پس از نجات یافتن حضرت از آتش و دیدن معجزه عظیم الهى، به ایشان روى آوردند.
طبرى در کتاب تاریخ خود، به نقل از ابن اسحاق افرادى را که به حضرت ابراهیم علیهالسلام گرویدهاند، چنین نام مىبرد: «لوط، که برادرزاده ابراهیم بود، ایمان آورد. وى لوط، پسر هاران، پسر تارخ بود و هاران برادر ابراهیم بود و برادر دیگرى داشتند که ناحور، پسر تارخ نام داشت. ساره نیز که دختر عموى ابراهیم بود، بدو گروید. (71)
1ـ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 1، ص 132
2ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، ج 3، ص 516
3ـ جلالالدین سیوطى، الدر المنثور، الجزء الرابع، ص 491، ذیل آیه 46 سوره مریم
4ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 170 با تلخیص
5ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، ج 13، ص 83
6ـ مولى محسن فیض کاشانى، تفسیر الصافى، ج 3، ص 283
7ـ تفسیر نمونه، ج 13، ص 84
8ـ تفسیر الصافى، ج 3، ص 283 / ملّا فتحالله کاشانى، تفسیر منهج الصادقین فى الزام المخالفین، ج 5، ص 429 با تلخیص
9و10ـ المیزان، ج 14، ص 61 با تلخیص
11ـ علىبنابراهیمقمى، تفسیرالقمى، ج 1، ص 306 / جزائرى، قصص الانبیاء، ص 13
12ـ علم الهدى، تنزیه الانبیاء، ص 33 / ابن شهرآشوب، متشابه القرآن، ج 1، ص 222
13ـ مسعود بن عیاشى، تفسیر العیاشى، ج 2، ص 114 ذیل آیه 114 سوره توبه
14ـ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 1، ص 132
15ـ المیزان، ج 14، ص 61
16ـ مجمع البیان، ج 3، ص 76 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 12، ص 20
17ـ تفسیر القمى، ج 1، ص 306 / قصص الانبیا، ص 13
18ـ تنزیه الانبیا، ص 33 / متشابه القرآن، ج 1، ص 222
19ـ تفسیرالعیاشى، ج 2، ص 114
20ـ تفسیر العیاشى، ج 2، ص 114 / بحارالانوار، ج 11، ص 88 / حویزى، تفسیر نورالثقلین، ج 2، ص 274
21ـ تفسیرالقمى، ج 1، ص 306 / بحارالانوار، ج 11، ص 77 به نقل از تفسیر قمى
22ـ المیزان، ج 9، ص 420
23ـ ر.ک: تنزیه الانبیا، ص 33 / متشابه القران، ج 1، ص 222
24ـ مجمع البیان، ج 3، ص 76
25الى 27ـ الدرالمنثور، ج 3، ص 505 / ص 508 / همان
28ـ مجمعالبیان،ج 24، ص 362 و نیز ر.ک: متشابهالقرآن، ج 1، ص 222
29ـ بخارى، صحیح بخارى، کتاب تفسیر القرآن، حدیث 4396
30ـ المیزان، ج 7، ص 167
31ـ تفسیر قمى، ج 1، ص 207
32ـ ر.ک: انعام: 74
33ـ مرتضى عسگرى، نقش ائمه در احیاء دین، ج 1، ص 47
34ـ مجمعالبیان، ج4، ص52/ شیخطوسى، تفسیرالتبیان، ج 7، ص 256
35ـ المیزان، ج 14، ص 326
36ـ ر.ک: الدرالمنثور، ج 3، ص 48
37ـ المیزان، ج 7، ص 201 با تلخیص
38ـ تفسیر نمونه، ج 5، ص 319
39ـ تفسیرالصافى، ج 2، ص 136/ نورالثقلین، ج 1، ص739/ تفسیرنمونه،ج5،ص 319
40و41ـ التبیان، ج 4، ص 109
42ـ المیزان، ج7، ص 208/ بحرانى، تفسیرالبرهان، ج2، ص444
43ـ تفسیرالعیاشى، ج 1، ص 366 / تفسیر الصافى، ج 2، ص 136 / محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 399 / المیزان، ج 7، ص 208 / تفسیر البرهان، ج 2، ص 444 / نورالثقلین، ج 1، ص739/بحارالانوار،ج66،ص154 بهنقلاز کافى
44ـ تفسیرالعیاشى،ج1، ص 366/ البرهان، ج2، ص 444 / تفسیر نورالثقلین، ج1، ص 739
45ـ تفسیرالعیاشى، ج 1، ص 366 / استرآبادى / تأویل الایات، ص 169 / اصول کافى، ج 1، ص 413 / تفسیر الصافى، ج 2، ص 136 / تفسیر البرهان، ج2، ص 445 / تفسیر نمونه، ج 5، ص 319
46ـ تفسیر العیاشى، ج 1، ص 367 / تفسیر الصافى، ج 2، ص 136 / تفسیر البرهان، ج 2، ص 445
47ـ تفسیر التبیان، ج 4، ص 190 / تفسیر الصافى، ج 2، ص 136 / المیزان، ج 7، ص 208 / تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 739 / ابن بطریق، العمده، ص 173 / تفسیر نمونه، ج 5، ص 319
48ـ الدر المنثور، ج 3، ص 49، ذیل آیه 82 سوره انعام
49ـ المیزان، ج 7، ص 208
50ـ فرات بن فرات، تفسیر فرات کوفى، ص 134 / ابن شهر آشوب، المناقب، ج 3، ص 58 / بحارالانوار، ج 23، ص 367 به نقل از فرات
51ـ فرات کوفى، ص 134 / بحارالانوار، ج 35، ص 348
52ـ المناقب، ج1، ص 8 / بحارالانوار، ج 38، ص 232 / شواهد التنزیل، ج 1، ص 262
53ـ المیزان، ج 7، ص 208
54الى57ـ المیزان، ج 7، ص 214
58ـ ابنخلدون، مقدمه، ص133/ البدایة و النهایه، ج 1، ص 139
59ـ بحارالانوار، ج 12، ص 17
60ـ جلالالدین سیوطى، الاتقان، ج 2، ص 433
61ـ نقش ائمه در احیاى دین، ج 1، ص 44
62ـ قصص الانبیا، ص 104 / تفسیر البرهان، ج 1، ص 529
63ـ منهج الصادقین، ج 2، ص 103
64و65ـ الدر المنثور، ج 1، ص 585
66ـ مجمع البیان، ج 1، ص 367 / منهج الصادقین، ج 2، ص 102 / تفسیر الصافى، ج 1، ص 263 / بحارالانوار، ج 12، ص 16
67ـ الدر المنثور، ج 1، ص 586
68ـ تفسیر البرهان، ج 1، ص 529
69ـ بحارالانوار، ج 12، ص 18
70ـ تفسیرالعیاشى، ج 1، ص 139 / شیخ صدوق، ثواب الاعمال، ص 214 / بحارالانوار، ج 12، ص 37 / تفسیرالبرهان، ج 1، ص 528 / نورالثقلین، ج 1، ص 266
71ـ محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج 1، ص 182