مزرعه چاپارل

همه چیز و هیچ چیز

مزرعه چاپارل

همه چیز و هیچ چیز

یک داستان کوتاه

یک داستان کوتاه



مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه می رفت.

مرد جلو رفت و از فرشته پرسید:« این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟»

فرشتـه جواب داد:« می خواهم با این مشعـل بهشت را آتش بـزنم و با این سطل آب، آتش های جهنم را خاموش کنم. آن وقت ببینم چه کسی واقعاً خدا را دوست دارد!»

خوردن واشامیدن(پیامبر)

خوردن واشامیدن(پیامبر)


حکایت آموزنده و زیبای دیگر از پیامبر اسلام به نام خوردن و آشامیدن...
تا حالا به اون چیزی که خوردی فکر کردی حلال یا حرومه؟تا حالا به اون چیزی که خوردی فکر کردی ...


وآنگاه مردی کهنسال که مدیر مهمانسرایی بود گفت برای ما از خوردن واشامیدن سخن بگوی

پیامبر گفت:

کاش ممکن بود که شما ازعطرزمین تغذیه می کردید وهمچون گیاهان هوازی تنها با نور پرورش می یافتید.

اما اکنون که شما برای زیستن باید به کشتن تن دردهید وکودک نوزاد را از شیر مادرش دور کنید تا تشنگی  خودرا فرونشانید،بگذارید این کارشما یک عبادت باشد،

بگذارید تخته کشتارگاهتان محرابی باشد که آنجا پاکان ومعصومان دشت وجنگل را بخاطر گوهری در آدمی که در آنها پاکتر ومعصوم تر است قربانی می کنید

ادامه مطلب ...

ظرف عتیقه

ظرف عتیقه


عتیقه فروشی به منزل روستایی ساده دلی وارد شد.تغار نفیس و با ارزشی دید که جوی گربه گذاشته بودند.عتیغه فروش با زرنگی گفت:

عمو جان گربه را چند می فروشی؟

روستایی گفت :یک دینار.

عتیقه فروش قبول کرد و پول را پرداخت و گربه را برداشت و به راه افتاد. اما قبل از خارج شدن گفت: عمو جان ممکن است گربه در بین راه تشنه شود.بگذار این تغار را ببرم یک درهم هم برای آن می پردازم.

روستایی گفت:بگذار باشد چون با آن پنج گربه فروخته ام.

هم خودت راحت می شوی هم اطرافیانت

هم خودت راحت می شوی هم اطرافیانت


پیرزن بد اخلاقی نزد طبیب آمد و گفت:

حال من خوب نیست.غذایم هضم نمی شود.چشم هایم خوب نمی بیند.اطرافیانم حرف من را گوش نمی دهند...

طبیب گفت داروی درد تو این است که تا سه روز پیاپی هیچ نخوری و نیاشامی!

پیرزن گفت: آن وقت خواهم مرد.

طبیب گفت من هم همین را می خواهم.هم خودت راحت می شوی هم اطرافیانت.