مزرعه چاپارل

همه چیز و هیچ چیز

مزرعه چاپارل

همه چیز و هیچ چیز

نگاهى به عوامل جامعه‏شناختى و روان‏شناختى دین‏گریزى

نگاهى به عوامل جامعه‏شناختى و روان‏شناختى دین‏گریزى

(با تکیه بر یافته‏هایى از سوره مبارکه هود علیه‏السلام )

ابراهیم اصفهانى

چکیده

این پژوهش کوشیده است مجموعه‏اى از عوامل جامعه‏شناختى و روان‏شناختى دین‏گریزى را بر اساس مفاد آیات سوره «هود» علیه‏السلام و با بهره‏گیرى از دیگر آیات قرآن و همچنین به مدد برخى از روایات بررسى کند. در آغاز، عوامل جامعه‏شناختى دین‏گریزى با تمرکز بر دو موضوع مهم ذیل بررسى گردیده‏اند:

1. زمینه‏سازان دین‏گریزى که عبارتند از: خانواده، گروه‏هاى صمیمى و ملأ؛

2. راه‏کارهاى مورد استفاده زمینه‏سازان دین‏گریزى که عبارتند از: تبلیغات، تهدید و تطمیع.

از سوى دیگر، عوامل روان‏شناختى دین‏گریزى به عوامل گرایشى و شناختى تقسیم شده‏اند و آن‏گاه به صورتى فشرده مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته‏اند. سپس، با تکیه بر یافته‏هایى از سوره «هود»، عوامل دین‏گریزى در سده اخیر ایران شناسایى و تبیین شده‏اند. بخش پایانى، تجزیه و تحلیل یافته‏هایى از سوره مذکور است که به نتایج خاصى همراه با پیشنهادات کاربردى رهنمون شده است.

پیش درآمد

فرار از بندگى خداى سبحان از جمله مسائل مهمى است که بشریت از آغاز آفرینش با آن دست به گریبان بوده است. این مشکل در قرن‏هاى اخیر به شیوه‏هاى جدیدى سازمان یافته و از شکل سنّتى به صورت مکتب‏هاى گوناگون همانند «لیبرالیسم» و «سکولاریسم» در غرب ظهور پیدا کرده است. در دهه‏هاى گذشته، دامنه موج دین‏گریزى به شرق از جمله به کشور ایران نیز سرایت کرد. این پدیده در غرب عوامل خاص خود را دارد. آنچه این نوشتار به دنبال آن است این‏که چرا در جامعه اسلامى ایران، که سابقه‏اى طولانى در دین‏دارى دارد ـ با آن‏که دین موافق فطرت انسان است ـ عده‏اى فرار از بندگى خداى سبحان را بر اطاعت از او ترجیح مى‏دهند؟

دوستان و دشمنان انقلاب اذعان دارند که انقلاب اسلامى تأثیرى عظیم بر حرکت جهانى به سوى دین‏دارى داشته و این چیزى نیست که در همه شرایط و زمان‏ها ممکن باشد، بلکه این جنبش الهى مرهون زحمات طاقت‏فرساى پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و هدایت و رهبرى فرزندان آن حضرت و تلاش همه‏جانبه عالمان و فقیهان از شیخ مفید رحمه‏الله تا امام خمینى قدس‏سره در طول 14 قرن بوده است. مهم‏ترین رکن این شجره طیّبه ارزش‏هاى دینى است که دشمن با حرکتى حساب شده و تهاجم فرهنگى گسترده، در پى نابودى آن است. ترویج سکولاریسم، که نتیجه‏اى جز دین‏گریزى ندارد، اولین گام دشمن در شبیخون فرهنگى است. از سوى دیگر، دین‏گریزى، بخصوص در میان بعضى از دین‏داران و فرزندان آنان امرى نیست که بتوان آن را نادیده انگاشت.

نکته مهمى که در این‏جا باید اشاره شود آن است که آنچه در این نوشتار با استناد به آیات قرآن مطرح مى‏شود، تنها در حد یک احتمال است؛ زیرا «قرآن کتابى نیست که افرادى همانند ما بتوانند تفسیرى جامع از علوم قرآن، آن‏گونه که سزاوار است، بنویسند. ما یک صورت پرده‏اى از قرآن را مى‏فهمیم و باقى آن محتاج به تفسیر اهل عصمت است که معلم به تعلیمات رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بوده‏اند.»(1)

مفهوم‏شناسى واژه‏هاى کلیدى

اگرچه در تعریف «دین» بین اندیشمندان اختلاف نظرهاى فراوانى وجود دارد، ولى «دین یعنى شیوه رفتار صحیح انسانى، آن‏گونه که خدا مى‏خواهد.»(2) از منظر قرآنى، کسى دیندار است که اعمال و رفتار او موجب رضایت خداى سبحان شود. به همین دلیل، دین‏گریزى یعنى عدم اعتقاد، پذیرش و اطاعت نسبت به هر آنچه خداى سبحان توسط انبیا علیهم‏السلام و ائمّه اطهار علیهم‏السلام براى جامعه بشرى نازل کرده است.

عوامل جامعه‏شناختى دین‏گریزى

انسان داراى دو بعد فردى و جمعى است. بُعد فردى انسان در علم روان‏شناسى و بُعد جمعى زندگى وى در جامعه‏شناسى مورد بررسى قرار مى‏گیرد.

بر اساس آنچه از «آیات قرآن»(3) به دست مى‏آید، دین‏گریزى به اشکال گوناگون، در میان همه ملت‏ها وجود داشته و پدیده‏اى نوظهور و مختص به قرن‏هاى اخیر نیست. به همین دلیل، دین‏گریزى یک «پدیده اجتماعى»(4) است و مثل دیگر پدیده‏هاى اجتماعى، کیفیت پیدایش، تحوّل، نتایج و پیامدهاى آن در جامعه‏شناسى مورد مطالعه قرار مى‏گیرند.

روشن است که در این بین، توجه به یک عامل خاص، ناشى از عدم توجه به ابعاد دیگر این پدیده است. بنابراین، بروز چنین پدیده‏اى ممکن است عوامل زیادى داشته باشد که مى‏توان با نگرش جامعه‏شناختى، آن‏ها را از قرآن استخراج کرد و تحلیل خاص قرآن را در این زمینه به دست آورد.

به دلیل آن‏که شخصیت انسان در اجتماع شکل مى‏گیرد و ارزش‏ها، گرایش‏ها، عقاید، عادات و رفتار، تشکیل دهنده شخصیت او به شمار مى‏آیند، عواملى در تکوین این شخصیت تأثیرگذارند که جامعه‏شناسان از آن‏ها به «عوامل مؤثر در اجتماعى شدن انسان» ذکر کرده‏اند که عبارتند از: خانواده، مدرسه، همسالان، رسانه‏هاى جمعى، مسجد، تماس با دوستان و همکاران، گروه‏هاى مرجع، گروه‏هاى همدرد، صمیمى و ... .(5)

با بررسى آیات سوره هود علیه‏السلام روشن مى‏شود که معمولاً سه گروه در بروز پدیده دین‏گریزى در سطح جامعه، نقش مهمى را ایفا مى‏کنند:

الف. خانواده

خانواده شامل طیف وسیعى از نزدیکان نَسَبى (پدر، مادر، برادر، خواهر، پدربزرگ، مادربزرگ، عمّه، عمو، خاله، دایى و...) و سببى (همسر، نزدیکان و اقوام همسر و...) مى‏شود. در میان اعضاى خانواده، پدر و مادر چون ارتباط زیادترى با فرزند دارند، نقش بیش‏ترى در شکل‏گیرى شخصیت فرزند ایفا مى‏کنند. به همین دلیل، اولین عامل زمینه‏ساز گریز از دین، رفتار و منش پدر و مادر مى‏باشد. این مطلب را با استفاده از بعضى از آیات و نیز بعضى از روایات مى‏توان به دست آورد:

هنگامى که نوح علیه‏السلام از قوم خود ناامید شد، به درگاه خداى سبحان عرضه داشت: «...رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الاَرْضِ مِنَ الکافرین دَیَّارا.»(نوح: 26)؛ ... پروردگارا، هیچ‏کس از کافران را بر روى زمین مگذار.

در آیه بعد، یکى از علل درخواست نابودى کفار را چنین بیان مى‏فرماید: «... وَلا یَلِدُوا إِلاّ فَاجِرا کَفّارا» (نوح: 27)؛ ... جز پلیدکارِ ناسپاس نزایند.

با توجه به آیه مزبور، این احتمال در ذهن انسان تقویت مى‏شود که پدر و مادر در دین‏گریزى فرزند نقشى اساسى دارند، به گونه‏اى که پایه و اساس آن، حتى به پیش از تولد نیز باز مى‏گردد. به عبارت دیگر، پدر و مادر ممکن است به جایى برسند که همانند پدران و مادران قوم حضرت نوح علیه‏السلام ، همه فرزندانى که از دامن آنان به دنیا مى‏آیند، همگى انسان‏هاى پلید و بى‏دین باشند.

از سوى دیگر، در همین زمینه (گم‏راهى فرزند) روایتى از رسول‏اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل شده است: «کلُّ مولودٍ یُولَد على الفطرةِ فاَبواهُ یَهوّدانهِ او یُمجّسانه»؛(6) هر انسانى که به دنیا مى‏آید، در ذاتش به خداپرستى گرایش دارد. اما پدر و مادر او را از خالق هستى دور کرده، باعث انحراف وى از دین‏مى‏شوند.

بنابراین، اگر آیه و روایت مزبور را در کنار آیه پانزدهم از سوره «لقمان» قرار دهیم، این نظر تأیید مى‏شود که گفتار و رفتار پدر و مادر مشرک، تأثیرى بسزا در دین‏گریزى فرزندان دارد. گاه ترویج ابتذال و تضعیف غیرت دینى، استفاده از واژه‏ها و تعابیر خلاف عفّت عمومى، ترویج روابط نامشروع، موجّه جلوه دادن رقص و موسیقى‏هاى مبتذل، ترویج آزادى بى‏قید و بند، حمله به حجاب اسلامى، تهمت به یگانه بانوى جهان اسلام صدّیقه کبرى علیهاالسلام در رابطه با آموزش موسیقى، زیر سؤال بردن فداکارى یاران باوفاى سیدالشهدا علیه‏السلام و حمله به مقدّس‏ترین و محبوب‏ترین شخصیت انقلاب اسلامى از جمله هزاران مطالب غم‏انگیزى هستند که در مطبوعات این کشور اسلامى با مجوّز رسمى منتشر مى‏شوند!

ممکن است والدین پا را از این فراتر گذاشته، انسان را به کفرورزى و شرک فرا خوانند؛ چنان‏که خداى سبحان مى‏فرماید: «وَ إِنْ جَاهَداکَ على أنْ تُشْرِکْ بِى مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» (لقمان:15)؛(7) اگر پدر و مادرت اصرار ورزیدند چیزى را که به آن علم ندارى و یا حقیقت آن را نمى‏شناسى شریک من بگیرى، اطاعتشان مکن و براى من شریکى مگیر.

ب. گروه‏هاى صمیمى(8)

با نگاهى گذرا به سرگذشت پر فراز و نشیب قوم بنى‏اسرائیل، نقش گروه‏هاى صمیمى در دین‏گریزى انسان بیش از پیش آشکار مى‏شود.

قرآن کریم براى نمونه مى‏فرماید: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبینٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشیدٍ» (هود: 96ـ97)؛(9) خداى سبحان موسى علیه‏السلام را به سوى فرعون و سران قوم او فرستاد، ولى سران و بزرگان، که همه از دوستان صمیمى و اطرافیان فرعون بودند، از فرمان فرعون پى‏روى کردند.

با دقت در سیاق آیه، در مى‏یابیم قرار گرفتن لفظ «فرعون» در کنار لفظ «ملأ»، بیانگر وجود هماهنگى و شباهت فکرى و روحى و رفتارى بین این دو مى‏باشد؛ زیرا همگونى‏هاى روحى، فکرى و رفتارى، عامل اساسى در دوستى‏ها مى‏باشند.

به دلیل آن‏که آیه مذکور، دو لفظ «فرعون» و «ملأ» را در کنار هم و با اشاره به همسویى آنان آورده است، چه بسا بتوان گفت که میان فرعون و سران و اطرافیان وى علاوه بر رابطه کارگزارى و مسؤولیت اجرایى دربار، رابطه دوستى نیز برقرار بوده است. این ارتباط دوستانه موجب شده تا همه آنان موضع‏گیرى یکسانى در برابر موسى علیه‏السلام داشته باشند. به نظر مى‏رسد که طمع اطرافیان فرعون به منزلت و ثروت او از یک سو، و نیاز فرعون به اطرافیان براى حفظ حکومت از سوى دیگر، این ارتباط دوستانه را پایدارتر کرد و منجر به تصمیم مشترک آنان در برابر پیامبر خداوند شد.

در همین باره، مى‏توان به روایتى از امام صادق علیه‏السلام تمسّک جست: «المرءُ على دینِ خلیله.»(10) به همین دلیل است که گاهى یک فرد فاسق در مدتى کوتاه گروه زیادى را از دین بى‏زار مى‏کند.

در تأیید مطلب مزبور مى‏توان به برخى از آیات دیگر، که بیانگر شِکوه و شکایت اهل دوزخ از دوستان و اطرافیان خود مى‏باشند، اشاره کرد: «... یَا لَیْتَنى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً یَا وَیْلَتَا لَیْتَنى لَمْ أَتَّخِذْ فُلانا خَلیلاً لَقَدْ أَضَلَّنی عَنِ الذِّکْر بَعْدَ إذْ جَاءَنی» (فرقان: 27و28)(11) این آیه با صراحت تمام، به نقش گروه‏هاى صمیمى (دوستان و اطرافیان) فاسد در گم‏راهى و دین‏گریزى اشاره مى‏کند.

ج. ملأ

سران حکومت‏ها، صاحب منصبان، اشراف، بزرگان و صاحبان قدرت‏هاى شیطانى، سومین گروهى هستند که بیش‏ترین نقش را در ایجاد زمینه دین‏گریزى داشته‏اند. گروه‏هاى مذکور، که در فرهنگ قرآنى، «ملأ» نامیده شده‏اند، گاه همراه با صفت استکبار در آیات مطرح شده‏اند.

فرعون، که سرامد «ملأ» زمان خود بود، براى دور کردن مردم از دین الهى و در نتیجه، حفظ قدرتِ خود، از هیچ کارى خوددارى نمى‏کرد. قرآن در این باره مى‏فرماید: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِى اْلاَرْضِ وَ جَعَلَ اَهْلَها شِیَعا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یَذَبِّحُ أَبْنَائَهُم ْوَیَسْتَحْیی نِسَائَهُمْ.» (قصص: 4)(12)

توده مردم، که از قدرت‏هاى دنیایى بى‏بهره هستند و اکثریت جامعه را تشکیل مى‏دهند، معمولاً تحت تأثیر حرکت‏هاى سیاسى و اجتماعى قرار دارند. از دیگر سو، کسانى تأثیرگذارى بیش‏ترى بر این طبقه دارند که از مقام و منزلت ویژه‏اى در جامعه برخوردار باشند. حق یا باطل بودن موقعیت این افراد، معمولاً تأثیر زیادى بر تصمیم‏گیرى بیش‏تر مردم ندارد، بلکه مهم آن است که طبقه تأثیرگذار تا چه اندازه از مقام و منزلت اجتماعى، سیاسى و اقتصادى برخوردار باشد؛ زیرا هر اندازه مقام و منزلت بالاتر باشد، توان و میزان تأثیرگذارى بیش‏تر خواهد بود.

به همین دلیل، اگر طبقه تأثیرگذار مصلح باشد و در راه حق گام بردارد، مردم را به سوى حق هدایت مى‏کند؛ و اگر همانند فرعون مُفِسد باشد، گاهى با توسّل به زور و قلدرى، مردم را به سوى باطل مى‏برد و گاهى هم همانند معاویه، مردم را با نیرنگ و فریب از حق و دین الهى گریزان مى‏کند.

کسانى که به هر دلیل در رأس هرم جامعه قرار مى‏گیرند، در حقیقت الگوى مردم در تمام زوایاى زندگى مى‏شوند. گفتار و رفتار آنان، چگونه زیستن را براى مردم تعریف مى‏کند، و تفکر و اندیشه آنان جهت‏گیرى اعتقادات و شناخت مردم را مشخص مى‏کند. این افراد به قدرى در شکل‏گیرى شخصیت مردم مؤثر هستند که حتى نحوه سخن گفتن آنان و واژه‏هایى که به کار مى‏برند، در گفتار روزمره مردم نقش مى‏آفریند. این چیزى است که امروزه ما در جامعه خود نیز شاهد آن هستیم و چندان نیازى به اثبات ندارد. زمانى که سردمداران تا این اندازه در روحیات و شکل‏دهى شخصیتِ مردم نقش‏آفرینند، تأثیر آنان در دین‏دارى مردم نیز انکارناپذیر است. چه گویاست این کلام حکیمانه که «الناسُ على دینِ ملوکهم!»(13) رهبران جامعه به هر دینى معتقد باشند، مردم نیز از آنان پى‏روى مى‏کنند. حضرت امیرالمؤمنین على علیه‏السلام در این‏باره مى‏فرماید: «الناسُ بأُمرائهم اَشبهُ مِنهم بِآبائهم»؛"(14) مردم آن اندازه که از رهبران و حاکمان خود پى‏روى مى‏کنند از هیچ‏کس دیگرى پى‏روى نمى‏کنند. بدین روى، گفتار و رفتار مردم بیش‏تر شبیه حاکمانشان است تا پدرانشان.

آیه دیگرى که به نقش همین عامل اشاره مى‏کند آیه‏اى است که در آن گم‏راهان، خود به تأثیر ملأ در گم‏راه‏سازى ایشان اشاره کرده، مى‏گویند: «... َرَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سَادَتَنا وَ کُبَرائَنا فأَضَلُّونا السَبیلا.» (احزاب: 67)(15)

اگرچه ابتداى آیه بر تمایلات روحى انسان‏هاى عادى، مبنى بر پى‏روى و الگوبردارى از رؤسا و بزرگان و حاکمان جامعه دلالت دارد، ولى آخر آیه بیانگر نقش مؤثر سران و بزرگان بر مردم مى‏باشد؛ زیرا «کسانى که در جامعه منزلت اجتماعى ویژه‏اى پیدا مى‏کنند، بهتر مى‏توانند در دیگران تأثیر بگذارند.»(16)

در میان ملأ، ممکن است گروهى باشند که از قدرت مادى برخوردار نباشند، ولى با نفوذ فکرى و علمى خود بر دل‏هاى مردم، در جهت‏دهى گرایش‏ها و انگیزه‏هاى مردم تأثیر داشته باشند. این عده همان عالمان و اندیشمندان جامعه هستند. دانش اگر با تهذیب و پیرایش انسان از هواهاى نفسانى همراه نگردد، خود حجابى خواهد شد که نه تنها صاحب علم، بلکه جامعه را هم به فساد مى‏کشاند و موجب بى‏دینى مردم مى‏شود. در طول تاریخ، عالمان فاسد همواره مانع بزرگى در برابر انبیا علیهم‏السلام و دعوت‏کنندگان به راه حق بوده‏اند. گاه کسى همچون سامرى(17) بنى‏اسرائیل را از دین منحرف مى‏کند؛ چنان‏که حتى تلاش حضرت هارون علیه‏السلام (18) سودى نبخشید. زمانى هم بلعم باعورا(19) موجب گم‏راهى عده زیادى از مردم مى‏شود؛ گاهى نیز اندیشمندان اهل کتاب با کتمان حقیقت مردم را از ایمان به رسالت رسول‏اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بازمى‏دارند؛ زمان دیگر افرادى همانند شُرَحْبیل(20) یا شریح قاضى(21) مردم را به نفع حکومت بنى‏امیّه بسیج مى‏کنند.

امروز هم روشن‏فکرمآبان غرب‏گرا و دگراندیشان سکولار و انسانگرا با بهره‏گیرى از «ایسم»ها و واژه‏هاى فریبنده و جوان‏پسند، جامعه را به فساد عقیده و اندیشه مى‏کشانند. همواره بیش‏تر روشن‏فکرنمایان آلت دست ظالمان و مستکبران بوده‏اند(22) و حُکّام مستبد و ملحد به وسیله این گروه، مردم را به بى‏دینى تشویق مى‏کرده‏اند.

این گروه براى رسیدن به مطامع و لذت‏هاى زودگذر دنیایى، با تحریف واقعیات دین و تحریک احساسات و عواطف، بسیارى از مردم را از شناخت حقایق بازداشته‏اند و گاه چنان فضایى علیه دین و دین‏دارى ایجاد مى‏کنند که مردم شجاعت شنیدن سخن عالمان ربّانى را به خود راه نمى‏دهند، چه رسد به پى‏روى از آنان! کافى است به حوادث سده اخیر ایران، به ویژه رخدادهاى صدر مشروطه، مراجعه شود تا تأثیر عمیق این گروه‏ها بر گسترش تفکر ضد دینى در ایران آشکار گردد.

این گروه به اصطلاح روشنفکر همچون چراغى در دستِ قدرت‏هاى شیطانى هستند که با علم و هنر خود توانستند ارزش‏ها را ضد ارزش و هنجارها را ناهنجار جلوه دهند و بهتر و گزیده‏تر به یغماى سرمایه‏هاى معنوى مردم بپردازند.

خلاصه آن‏که گروه ملأ از سویى به خاطر انگیزه‏ها و گرایش‏هاى درونى و روان‏شناختى از دین‏گریزان هستند (که به آن اشاره خواهد شد)، و از دیگر سو، براى رسیدن به آمال و آرزوهاى دنیایى خود، زمینه دین‏گریزى را در جامعه فراهم مى‏کنند.

ابزارها و راه‏کارهاى زمینه‏سازان دین‏گریزى

1. تبلیغات

مستکبران در هر زمانى با شیوه‏هاى گوناگون تبلیغاتى، مردم را از صراط مستقیم منحرف مى‏کنند. اینک به چند نمونه از شیوه‏هاى تبلیغى سران کفر اشاره مى‏شود:

الف. شایعه و تهمت: جهان‏خواران همواره با روش‏هایى همچون شایعه، تهمت و زدن برچسب‏هایى مثل مخالف آزادى، ریاست‏طلب، مرتجع و عقب مانده و یا با ترویج شک و شبهه، ایجاد بحران هویّت، فرهنگ‏سازى، تحقیر و استهزاى باورهاى دینى مردم، موجبات دین‏گریزى را فراهم کرده‏اند. براى نمونه، هنگامى که شعیب علیه‏السلام مردم را به ترک بت‏پرستى و پرهیز از کم‏فروشى دعوت مى‏کرد، به او مى‏گفتند: این دعوت تو مخالف با آزادى انسان‏هاست. آزادى انسان حکم مى‏کند هر که را خواست، بپرستد و هرگونه که خواست در اموالش تصرف کند.(23)

با بررسى آیات دیگر قرآن، به خوبى این نکته روشن مى‏شود که همواره سران و متنفّذان جوامع با انواع تهمت و شایعه، به مقابله با انبیا علیهم‏السلام مى‏پرداخته‏اند تا شاید نور حق را خاموش سازند و مردم را از توجه به حق باز دارند.

فرعونیان به حضرت موسى علیه‏السلام و برادرش هارون علیه‏السلام مى‏گفتند: «... وَ تَکُونَ لَکُمَا الْکِبرِیَاءُ فى الاَرْضِ وَ مَا نحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ» (یونس: 78)؛(24) شما مى‏خواهید بر ما حکومت کنید؛ این نشانه آن است که انسان‏هاى قدرت‏طلبى هستید! آزادى به ما اجازه نمى‏دهد که تحت سلطه شما بیاییم! نه، هرگز مطیع شما نمى‏شویم و به شما ایمان نخواهیم آورد.

این نظیر همان تهمتى است که ملأ به نوح علیه‏السلام نسبت داده، مى‏گفتند: «یُریدُ أَن یَتَفَضلَ عَلَیْکمْ» (مؤمنون: 24)؛(25) رسول‏اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را نیز به قدرت‏طلبى متهم مى‏کردند و مى‏گفتند: «او قصد ریاست و حکومت بر شما را دارد؛ دعوت خود را وسیله رسیدن به ریاست قرار داده است.»(26)

ب. ترویج شک‏گرایى و شبهه‏افکنى: ترویج شک‏گرایى علیه اصول و مبانى دینى یکى دیگر از شیوه‏هایى است که قدرت‏هاى شیطانى براى ادامه حیات سیاسى خود اقدام به گسترش آن توسط ایادى خود در جامعه مى‏کنند. اگر شک و شبهه نسبت به دین و رهبران دینى در جامعه بشرى راوج یابد، دیگر هیچ چیز پایدار نمى‏ماند و به هیچ امرى نمى‏توان اعتماد کرد. براى تبیین بهتر بحث، به نمونه‏اى از شبهاتى که در زمان‏هاى گوناگون زندگى انبیا علیهم‏السلام مطرح شده است با استفاده از آیات دیگر و نیز روایات اشاره مى‏شود:

اشراف و بزرگان قوم نوح مى‏گفتند: «مَا نَراکَ إلاّ بَشَرَا مِثْلُنا...» (هود: 27)(27) پیام آیه این است که مشرکان مى‏گفتند: اى پیامبر، تو نیز انسانى مثل ما هستى؛ آنچه را که تو درک مى‏کنى ما نیز درک مى‏کنیم، بلکه ما بهتر از تو درک مى‏کنیم! همچنان که ما در فهم مسائل خطا مى‏کنیم، تو هم خطا مى‏کنى و فرقى بین ما و تو نیست. ما برتر از تو هستیم؛ زیرا پیروان تو عده‏اى از اراذل و فرومایگان هستند.

سران و اشراف مشرک قریش نیز با همین شیوه به مقابله با رسول‏اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏پرداختند. قرآن کریم در این باره مى‏فرماید: «لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظلَمُوا هَلْ هَذَا إِلا بَشرٌ مِّثْلُکمْ.» (انبیاء: 3)(28) یکى از شبهاتى که بر آن متفق شدند، انتشار همان شبهه‏اى است که اقوام پیشین علیه انبیا علیهم‏السلام مطرح مى‏کردند و مى‏گفتند: او بشرى مثل شماست. اگر او راست مى‏گوید و با عالم غیب رابطه دارد، شما نیز باید بتوانید به عالم غیب متصل شوید. چون شما از غیب بى‏خبر هستید، پس ادعاى او هم دروغى بیش نیست. در حقیقت، با یک قیاس استثنایى اتصالى، از راه نفى تالى، نفى مقدّم را نتیجه مى‏گرفتند، در حالى که بین مقدّم و تالى این قیاس، تلازم برقرار نیست. این قیاس مشرکان مغالطه‏اى بود که به وسیله آن شبهه خود را حق جلوه مى‏دادند.

سخنان ملأ در همه زمان‏ها تقریبا شبیه به هم مى‏باشند. فرصت‏طلبان و مترفان علاوه بر شبهه‏افکنى، در صدد بودند با ترویج انواع شبهات و با هجوم تبلیغاتى خود، فرصت تأمّل و تفکر را از مردم سلب کنند، به گونه‏اى که مردم در تصمیم‏گیرى خود دچار شتاب‏زدگى و سردرگمى شوند. آن‏ها با این شیوه، ابتدا با ایجاد شبهه، شأن و منزلت پیامبر را پایین مى‏آوردند، سپس با طرح این شبهه که چرا فرشته مأمور رساندن پیام خدا نشده است، انتظارات مردم را افزایش مى‏دادند و سپس بلافاصله شبهه سوم را مطرح کرده، مى‏گفتند: اگر این سخنان راست است، چرا نیاکان ما ایمان نیاوردند. بدین سان، با طرح شبهات پى در پى و با سیاستى گام به گام، قدرت تشخیص صحیح را از مردم سلب مى‏کردند. چنین عملکردى در واقع، همان هجوم و شبیخون فرهنگى است که از سوى «ملأ» و فرصت‏طلبان به کار گرفته مى‏شود.

ج. تحقیر و استهزا: از دیگر شیوه‏هاى تبلیغى، تحقیر و استهزاى مؤمنان است که صاحبان قدرت و اعیان و اشراف علیه دین‏داران به کار مى‏گیرند، چنان‏که قوم نوح علیه‏السلام مى‏گفتند: «وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأیِ.» (هود: 27)(29) نکته‏اى که از این آیه مى‏توان استفاده کرد آن است که سران قوم نوح علیه‏السلام نه تنها مقام و منزلت آن حضرت را در جامعه ناچیز و پست جلوه مى‏دادند، بلکه کسانى را هم که به سخنان باطل آنان توجه نمى‏کردند و به رسالت آن حضرت ایمان آورده بودند، تحقیر و مسخره مى‏کردند و آن‏ها را انسان‏هایى فرومایه و پست مى‏شمردند.

برخى از مردم در برابر مشکلات و ناملایمات جسمى توان ایستادگى دارند، ولى در برابر تحقیر و تمسخر (زخم زبان) توان مقابله ندارند، به همین دلیل، اعیان و اشراف و سردمداران قوم نوح براى رسیدن به اهداف دنیایى خود، پیروان نوح علیه‏السلام را تحقیر و استهزا مى‏کردند تا شاید دست از ایمان بردارند و از دین رویگردان شوند.

در این باره، مى‏توان به آیه‏اى دیگر از سوره «هود» علیه‏السلام اشاره کرد که مى‏فرماید: «وَ یَصْنَعُ الْفُلْکَ وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ مَلأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ.» (هود: 38)(30) پس از آن‏که نوح علیه‏السلام از پذیرش دعوت به یگانه‏پرستى از سوى قوم خود ناامید گردید، از سوى خداى سبحان مأمور ساختن کشتى شد و کار خود را بر اساس دستور الهى آغاز کرد. ولى هرگاه اشراف و سران کفر از کنار او مى‏گذشتند، او را مسخره مى‏کردند؛ همان‏گونه که فرعون قوم خود را ذلیل و خوار مى‏شمرد. این مطلب را از چگونگى برخورد فرعون با بنى‏اسرائیل مى‏توان دریافت. قرآن درباره فرعون مى‏فرماید: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَاَطاعُوه إنَّهُمْ کانُوا قَوْمَا فَاسِقینَ.» (زخرف: 54)(31)

بنابراین، کسانى دین‏داران را تمسخر و تحقیر مى‏کنند که از موقعیتى اجتماعى در میان مردم برخوردار باشند؛ چرا که اگر تمسخر و استهزا از فردى عادى سر بزند، تأثیر مهمى در دگرگونى فضاى فرهنگى و فکرى جامعه ایجاد نخواهد کرد. اما رفتار تحقیرکننده و گفتار تمسخرآمیزِ رئیس و صاحب منصبِ یک قوم گرایش عمومى جامعه را دگرگون کرده، در فاصله‏اى کوتاه عده زیادى را از دین و رهبران دینى رویگردان مى‏کند. در حقیقت، گفتار و رفتار افراد عادى، که مقام و منزلتى در جامعه ندارند، بازتاب اعمال و طرز تفکر کسانى است که افکار عمومى جامعه را جهت مى‏دهند.

بهره‏گیرى از این ابزار تبلیغات براى ایجاد زمینه دین‏گریزى در هر زمان به صورتى بروز مى‏کند؛ چنان‏که ترویج و نشر افکارِ مکاتبى همچون سکولاریسم، لیبرالیسم و اومانیسم با استفاده از رسانه‏هاى جمعى، به ویژه مطبوعات، از جمله عوامل تبلیغى مهم در فراز و نشیب‏هاى سده اخیر در ایران بوده است که به صورت بنیادین، دین را از صحنه اندیشه و زندگى مردم حذف مى‏کند.

به همین دلیل، متأسفانه در عصر حاضر تبلیغات سران کفر و وابستگان آنان در داخل، به ویژه روشن‏فکران غربگرا، به حدى بوده که عده زیادى، حتى بعضى از منسوبان به شهداى انقلاب، را دچار تردید نسبت به ارزش‏هاى دینى و انحراف از آن نموده است.(32) یکى از شیوه‏هاى تبلیغى، تکرار فراوان سخن باطل است، به گونه‏اى که به تدریج به عنوان سخن حق مورد پذیرش افکار عمومى واقع مى‏شود و در نتیجه، مردم عملاً دین را به کنارى مى‏نهند، هرچند به ظاهر مسلمان و دیندار باشند؛ چنان‏که معاویه براى فریب شُرَحْبیل، از اصل تکرار در تبلیغ تا آن‏جا که ممکن بود، بهره‏بردارى کرد. سرانجام، زاهد ساده لوح شام و غافل از خدعه و نیرنگ حکومت یقین کرد که عثمان مظلوم است و امیرالمؤمنین علیه‏السلام مجرم!(33)

2. تهدید

از دیگر راه‏هایى که سران کفر و نفاق با توسّل به آن مردم را از دین گریزان مى‏کنند، استفاده از ابزار «تهدید» است. بخصوص سیاست‏مدارانى که به ناحق بر کرسى ریاست تکیه مى‏زنند، براى حفظ حکومت خود، بیش‏تر از این ابزار بهره مى‏جویند. برخى از شیوه‏هاى تهدیدآمیز، که در سوره «هود» به آن‏ها اشاره شده، عبارتند از:

الف. تهدید به برخوردهاى فیزیکى و تبعید: قرآن کریم تهدید مستکبران نسبت به حضرت شعیب علیه‏السلام و مؤمنان را این‏گونه نقل مى‏کند: «قَالَ الْمَلاُ الَّذِینَ استَکْبرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِ جَنَّک یَاشعَیْب وَالَّذِینَ ءَامَنُوا مَعَک مِن قَرْیَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فى مِلَّتِنَا قَالَ أوَلَوْ کُنَّا کَارِهِینَ.» (اعراف: 88)(34) آنان‏حضرت‏شعیب را تهدید به سنگسار نمودند، گفتند:«وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْنَاکَ وَ مَا اَنْتَ عَلَیْنَا بِعَزیزٍ.»(هود:91)(35)

اشراف و سردمداران کفر براى گسترش دین‏گریزى در میان مردم، به استفاده از انواع و اقسام تهدیدها روى مى‏آورند تا به این وسیله، ترس و ناامیدى از آینده یک حرکت الهى را در میان پیروان مکتب حیات‏بخش الهى ایجاد کنند تا سرانجام، به اهداف شیطانى خود دست یابند.

ب. فرهنگ‏سازى اختناق: زمخشرى در تفسیر کشاف، ایجاد فضاى رعب و وحشت را از سوى سران قوم هود علیه‏السلام علیه مؤمنانى همانند مرثدبن سعد چنین بیان مى‏کند: به دلیل آن‏که قوم هود علیه‏السلام به سنّت بت‏پرستى عادت کرده بودند و بت‏ها در دل‏هایشان مقدّس و محترم بودند، کسى جرأت نداشت به این سنّت غلط آنان اعتراض کند و چنان فضاى رعب‏آورى بر جامعه حاکم بود که مؤمنان قوم شعیب از ترس مشرکان، ایمان خود را پنهان مى‏داشتند؛ همانند مرثدبن سعد که از طبقه اشراف بود و ایمان به هود آورده بود، ولى از ترس مشرکان ایمان خود را کتمان مى‏کرد.(36)

در میان قوم حضرت موسى علیه‏السلام نیز سیاستِ حاکمِ بر جامعه همانند قوم هود بود و مؤمنان از ترس فرعون و اطرافیان او، نمى‏توانستند ایمان خود را آشکار سازند. آنان اقلیّت محدودى بودند که هر لحظه احتمال بروز هرگونه خطرى را از سوى فرعون و درباریان او مى‏دادند. خداى سبحان رعب و وحشت در میان مؤمنان قوم موسى علیه‏السلام را چنین توصیف مى‏نمایند: «فَمَا ءَامَنَ لِمُوسى إِلاّ ذُرِّیَّةٌ مِّن قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِّن فِرْعَوْنَ وَ مَلئهِمْ أَن یَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فى الاَرْضِ وَ اِنَّهُ لَمِنَ الْمُسرِفِینَ.» (یوسف: 83)(37)

نمرود هم به همین دلیل نقشه سوزاندن حضرت ابراهیم علیه‏السلام را طراحى کرد(38) که کسى به خود اجازه مخالفت با بت‏پرستى ندهد و اندیشه خداپرستى در ذهن احدى راه نیابد و همه از سرنوشت رئیس خداپرستان عبرت بگیرند.

اگر بخواهیم از تاریخ براى این موضوع نمونه‏اى ذکر کنیم، بارزترین نمونه رفتار معاویه است. او براى رسیدن به اهداف شیطانى خود، از تهدید نیز استفاده مى‏کرد. از این‏رو، براى خاموش کردن نور اسلام، به تمامى استانداران خود دستور داد: «خُذُوهُمْ بالتُّهَمَه»(39) هر که را به محبت ابوتراب متهم است، بگیرید و حقوقش را از بیت‏المال نپردازید. در چنین فضایى، چه کسى است که توانایى ابراز ایمان داشته باشد؟

دین‏ستیزان با اعمال تهدیدهاى سنّتى و فرعونى از قبیل کشتارهاى قساوت‏آمیز، تبعید و زندان چنان فضاى رعب و وحشتى ایجاد مى‏کنند که کم‏تر کسى به دین گرایش پیدا مى‏کند. گاه نیز با روش‏هاى مستبدانه نوین، محیط را به گونه‏اى ناامن مى‏کنند که مؤمنان و مبارزان سکوت را بر فریاد ترجیح مى‏دهند. از سوى دیگر، ذهن و فکر مردم را چنان به اسارت در مى‏آورند که کسى حاضر نشود چیزى از حقایق دین را بشنود.(40)

3. تطمیع

تطمیع انسان‏ها با پول و مقام چیزى است که در طول تاریخ، سران و بزرگان و صاحب‏منصبان مستکبر همواره براى فریب دادن و دور نمودن مردم از دین، از آن کمک مى‏گرفته‏اند. طبع آزمند انسان زمینه مساعدى بوده است تا «تطمیع» در میان جوامع گوناگون و از گذشته‏هاى دور تا عصر حاضر، عده زیادى را دچار انحراف و گریز از دین نماید.

براى نمونه، فرعون با وعده‏هایى همانند دست‏یابى به پول، ثروت، پست و مقام، ساحران را به مبارزه با حضرت موسى علیه‏السلام تشویق مى‏کرد. خداى سبحان در این باره مى‏فرماید: «وَ جَاءَ السَّحَرَةُ فِرْعُون قَالُوا إِنَّ لَنَا لأجْرا إِنْ کُنّا نَحْنُ اْلغَالِبِینَ قَالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ.» (اعراف: 113و114)(41)

کفّار مکّه نیز چنین وعده‏هایى به پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏دادند تا شاید آن حضرت را از انجام رسالت الهى خویش باز دارند. ولى آن حضرت به هیچ یک از سخنان آن‏ها تن نداد و در پاسخ آن‏ها فرمود: اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهند، هرگز به آنان تمایلى نخواهم داشت.(42) در حقیقت، مشرکان براى دور کردن مردم از دین الهى مى‏خواستند ابتدا پیامبر را تطمیع و از دین خدا دور نمایند تا مردم نیز به دنبال او دست از آیین الهى بردارند.

هنگامى که سران مشرک قریش چنین استقامتى را از رسول بزرگوار اسلام دیدند و از رسیدن به مقصود خود ناامید شدند، از نزد آن حضرت بازگشتند. قرآن کریم سخن آنان را چنین بازگو مى‏کند: «وَ انطلَقَ الْمَلأُ مِنهُمْ أَنِ امْشوا وَ اصبرُوا عَلى ءَالِهَتِکمْ إِنَّ هَذَا لَشىْ‏ءٌ یُرَادُ.» (ص: 6)(43)

معاویه هم براى رسیدن به اهداف شیطانى خود، راهى غیر از بى‏دین نمودن مردم نداشت. او شخصى مثل عمروعاص را با تطمیع و وعده حکومت مصر فریب داد و در برابر حضرت امیر علیه‏السلام به جنگ واداشت.(44) و یا سَمَرة بن جُنْدب را با وعده پرداخت 400 هزار دینار، از دین رویگردان نمود و کارى کرد که شأن نزول آیات مذّمت درباره منافقان را براى حضرت امیر علیه‏السلام و شأن نزول آیاتى را که در مدح و عظمت حضرت امیر علیه‏السلام و نشانه‏اى بر فضیلت آن حضرت است، براى ابن ملجم بیان نمود.(45)

پشت کردن به امام علیه‏السلام ، یعنى حجت خداى سبحان بر روى زمین، یکى از بارزترین پیامدهاى تطمیع و روشن‏ترین نمونه دین‏گریزى است، بخصوص اگر این عمل در سخت‏ترین شرایط تاریخى انجام پذیرد؛ همانند تأثیر تطمیع اشعث بن قیس بر نافرمانى او از حضرت امیر در جنگ صفّین، پیوستن عبید الله بن عباس به معاویه در اوایل حکومت امام مجتبى علیه‏السلام ، و جنایت مردم کوفه در تاریخ کربلا. تطمیع به اندازه‏اى کاربرد دارد که گاهى افرادى همانند محمد بن اسماعیل، نوه امام صادق علیه‏السلام ، را به کام خود فرو مى‏برد و سبب مى‏شود همراه با هارون الرشید عباسى در قتل امام هفتم علیه‏السلام شرکت کند.(46)

بنابراین، تطمیع در تمام زمان‏ها و مکان‏ها و براى همه افراد امکان کاربرد دارد و به همین دلیل است که در عصر حاضر، یکى از نمونه‏هاى تطمیع و پیامدهاى آن در داستان استیضاح وزیر ارشاد وقت مشاهده مى‏شود!(47)

عوامل روان‏شناختى دین‏گریزى

گذشته از عوامل جامعه‏شناختى، با بررسى آیات سوره مبارکه «هود» علیه‏السلام برخى از عوامل روان‏شناختى دین‏گریزى نیز به دست مى‏آیند. این عوامل به دو گروه کلى شناختى و گرایشى تقسیم مى‏شوند. هر یک از این دو عامل، خود داراى زیر مجموعه‏هایى هستند که راز درونى یا روان‏شناختى دین‏گریزى انسان را آشکار مى‏کنند و مى‏توانند در آسیب‏شناسى دین‏مدارى به ما کمک کنند. آنچه اکنون به آن اشاره مى‏شود، نمونه‏هایى از تأثیر عوامل روان‏شناختى است:

1. عوامل شناختى

از جمله عوامل روان‏شناختى دین‏گریزى، که در سوره «هود» به آن‏ها اشاره شده، عوامل «شناختى» است. این عوامل را مى‏توان به صورت ذیل دسته‏بندى کرد:

الف. جهل: حضرت نوح علیه‏السلام با صراحت، یکى از عوامل بى‏ایمانىِ قوم خود را جهل و نادانى آنان دانست. وى در این باره به قوم خود فرمود: «...وَ لکنّى أَراکُمْ قَوْما تجْهَلُونَ» (هود: 29)؛(48) همچنان که هود علیه‏السلام نیز به همین مطلب اشاره مى‏فرمود.(49) ریشه بدبختى قوم عاد نیز جهل و بى‏خبرى آنان بود، جهلى همراه با لجاجت و کبر و غرور که به آنان اجازه مطالعه دعوت فرستادگان خدا را نمى‏داد.(50)

روایاتى نیز بر نقش مهم این عامل شناختى بر دین‏گریزى انسان تأکید مى‏کنند. نقش جهل در دین‏گریزى انسان به گونه‏اى است که امیرمؤمنان علیه‏السلام درباره علت کفر مى‏فرماید: «لو أنّ العباد حین جهلوا وقفوا، لم یکفروا و لم یضلّوا.»(51)

کسانى که پرده جهالت و نادانى بر عقل و چشم آنان سنگینى کند، همیشه از دین و پذیرش حق گریزان خواهند بود. شیخ طوسى در این باره مى‏فرماید: اشراف و رؤساى قوم شعیب استکبار مى‏ورزیدند و به سبب نادانى که داشتند، از پى‏روى حق خوددارى مى‏کردند.(52)

ب. نابخردى (ناتوانى در خردورزى): برخى از آیات سوره «هود» علیه‏السلام با صراحت، به این مطلب اشاره دارند؛ گاهى نیز درصدد توبیخ کسانى هستند که قدرت تفکر دارند، ولى براى پى بردن به حقایق همیشه به حدس و گمان روى مى‏آورند؛ چنان‏که حضرت هود علیه‏السلام به قوم خود مى‏فرمود: «یَا قَوْمِ لا أَسأَلُکمْ عَلَیْهِ أَجْرا إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى الَّذِى فَطرَنى أَفَلا تَعْقِلُونَ.» (هود: 51)(53)

این نابخردى چنان مشکل‏آفرین است که از برخى آیات برمى‏آید راز وجود فساد در میان ملت‏هاى گذشته محرومیت از فرزانگان خردورز است. براى مثال، در آیه‏اى آمده است: «فَلَولا کانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِکُمْ أُولُوا بَقِیَّةٍ یَنهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فى الاَرْضِ إِلا قَلِیلاً مِمَّنْ أَنجَیْنَا مِنْهُم...» (هود: 116)(54)

از مفهوم یا منطوق روایات نیز این نکته به دست مى‏آید که نابخردى زمینه‏ساز انحراف از دین و نابودى جامعه است. رسول بزرگوار مى‏فرماید: «اِنّما یُدْرَکُ الخیر کُلُّه بالعقلِ، وَ لا دینَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَه.»(55) این روایت با صراحت، بى‏دینى را نتیجه نابخردى (عدم تعقل) مى‏داند. آیات و روایاتى که حاکى از تأثیر عمیق عدم تعقّل و تفکر انسان بر دورى وى از دین مى‏باشند، بسیارند. به دلیل رعایت اختصار به همین مقدار بسنده مى‏شود.

ج. عدم بصیرت (کورفکرى یا سطحى‏نگرى): از جمله لغزشگاه‏هاى اندیشه و عوامل دخیل در دین‏گریزى سطحى‏نگرى یا کورفکرى است. در قرآن، تعابیر شگفت‏انگیزى براى کسانى که از بینش عمیق بى‏بهره‏اند، وجود دارد. این افراد در حالى که از تمامى امکانات لازم براى شناخت حق برخوردارند، همچنان بر دورى گزیدن از شناخت حق اصرار مى‏ورزند؛ به عبارت دیگر، مى‏توانند اما نمى‏خواهند بدانند. به همین دلیل، قرآن آنان را «کور» و «کر» مى‏نامد و از حیوانات نیز پست‏ترشان مى‏داند.

یکى از آیاتى که در این زمینه نازل شده، عبارت است از: «مَثَلُ الْفَریقَیْنِ کَالاَعْمَى وَ وَالاصمِّ وَ البَصیر هَلْ یَسْتَویان مَثلا...»(هود: 24)(56) در این آیه، کسانى که «کور» و «کر» هستند، نکوهش شده‏اند. واژه‏هاى «اَعمى» و «اَصم» در فرهنگ و ادبیات قرآن، به کسانى اطلاق مى‏شود که با آن که چشم و گوش دارند، نمى‏خواهند آن‏ها را به کار گرفته، به حقیقتى دست یابند.(57) شاید بتوان گفت: انحراف کسانى که «کور» و «کر» هستند، شدیدتر از انحراف انسان‏هاى نادان است؛ زیرا با آن‏که ابزارهاى شناخت و درک حقایق هستى براى آنان فراهم است، از شنیدن سخن حق خوددارى مى‏کنند؛ مثلاً، افرادى مى‏توانند سخن حق بگویند، ولى به عمد نمى‏گویند. قرآن کریم چنین افرادى را شدیدا سرزنش مى‏کند و توبیخ آمیزترین تعبیر را در مورد آنان بیان مى‏کند.(58) این افراد همه چیز را بر اساس ظن و گمان مى‏پذیرند و پى‏روى کورکورانه از سنّت‏ها و رسوم غیر الهى را بر همه چیز مقدّم مى‏دارند. قرآن کریم این‏گونه افراد را، که نام انسان زیبنده آن‏ها نیست، شبیه حیوانات دانسته، به نام چهارپایان، از آنان یاد مى‏کند.(59)

د. شک: شک و تردید نیز در شمار آن دسته از عوامل شناختى است که زمینه لغزش و تن ندادن به عدم پذیرش دینِ الهى را فراهم مى‏کند؛ چنان‏که وجود تردید در میان قوم صالح علیه‏السلام باعث شد آنان از دستورات و هدایت‏هاى صالح علیه‏السلام ، سرپیچى کنند. آنان با صراحت مى‏گفتند: «یا صالحُ قَدْ کُنْتَ فینا مَرْجُوَّا قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَن نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ ءَاباؤُنا وَ إِنَّنا لَفى شکٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ.»(هود: 62)(60) مى‏گفتند: اى صالح، در آنچه تو ما را بدان فرا مى‏خوانى، تردید داریم.

ناگفته پیداست که اگر شک گذرگاه تحقیق و پُلى براى رسیدن به یقین و کشف حقیقت باشد، امرى پسندیده و عامل تکامل انسان خواهد بود؛ ولى اگر انسان در حالت تردید خود باقى بماند و تلاشى در جهت برطرف کردن آن از خود نشان ندهد، چنین شکى ناپسند و موجب سقوط انسان خواهد بود. همان‏گونه که اقوام پیشین دچار آن بودند و آنچه مى‏توانست عامل رشد و تکامل و سعادت آنان شود، موجب سقوط آنان گردید.

قبلاً یاداور شدیم که گرایش به دین از فطریات انسان است و نیازمند دلیل نیست، اما باید توجه داشت که فطرى بودن دین‏گرایى به معناى آن نیست که اگر مسائلى درباره هستى‏شناسى و شناخت خالق هستى مطرح شوند، هیچ سؤال و شکى براى انسان پیدا نمى‏شود، بلکه پیدایش سؤال و تردید درباره یک مسأله علمى در یک محیط علمى، امرى طبیعى است. وجود شک براى یک پژوهشگر آگاه نه تنها کارى ناپسند نیست، بلکه اگر سرآغاز تحقیق و رسیدن به حقیقت باشد، امرى پسندیده و عامل حرکت به سوى کشف حقیقت خواهد بود. تردید و سرگردانى هنگامى زشت است که انسان را به خود یا باطل سرگرم کند و از رسیدن به حقیقت باز دارد.

بنابراین، شک آن‏گاه بد، تباه کننده و فسادآور است که به صورت هدف درآید؛ آن چنان‏که بعضى در تمامى مسائل شک مى‏کنند و از آن لذت مى‏برند و دیگران را نیز به سوى شک سوق مى‏دهند. چنین افرادى شک را هدف نهایى و کمال مطلوب مى‏دانند. روشن است که این کار ناپسند بوده و مقدّمه انکار دین و حقایق هستى خواهد شد و به تعبیر شهید مطهرى، «شک گذرگاه خوب و لازمى است، اما توقفگاه و سرمنزل بدى است.»(61)

خلاصه سخن آن‏که جهل (ناآگاهى)، عدم بصیرت (کورفکرى یا سطحى‏نگرى)، نابخردى (ناتوانى در خردورزى) و شک و تردید از جمله عواملى هستند که در سوره هود در شمار عوامل شناختى دین‏گریزى مطرح شده‏اند.

2. عوامل گرایشى

در سوره «هود» به تعدادى از عوامل گرایشى دین‏گریزى نیز اشاره شده است:

الف. انگیزه استکبار و قدرت‏طلبى: برخى از آیات قرآن به روشنى استکبار و قدرت‏طلبى را از جمله عوامل دخیل در دین‏گریزى مى‏دانند؛ مثلاً، کریمه 75 سوره «اعراف» مى‏فرماید: «قَالَ الْملأالَّذِینَ استَکبرُوا مِن قَوْمِهِ لِلَّذِینَ استُضعِفُوا لِمَنْ ءَامَنَ مِنهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحا مُّرْسلٌ مِّن رَّبِّهِ...»(اعراف: 75)(62) در این آیه، خداوند با صراحت، به روحیه استکبار و خودبزرگ‏بینى سران قوم صالح علیه‏السلام با عبارت «الملأالذین استکبروا» اشاره مى‏نماید. خداوند در آیه بعد، لفظ «ملأ» را ذکر نمى‏کند، بلکه فقط مى‏فرماید: «قَالَ الَّذِینَ استَکبرُوا إِنَّا بِالَّذِى ءَامَنتُم بِه کَافِرُون.» (اعراف: 76)(63) این آیه نیز با صراحت، به صفت «استکبار» در میان آن‏ها اشاره مى‏کند. به عبارت دیگر، در آیه اول لفظ «ملأ» همراه با لفظ «استکبار» آمده و در آیه بعد، لفظ «ملأ» (موصوف) دیگر تکرار نشده و فقط به بیان صفت «استکبار» اکتفا گردیده است. این‏گونه چینش، بیانگر تأکید بر صفت «استکبار» و نقش محورى آن در بروز پدیده دین‏گریزى در میان قوم ثمود است. به عبارت دیگر، با توجه به اصل «تعلیق حکم بر وصف»(64) مى‏توان نتیجه گرفت که علت کافر شدن قوم صالح همان روحیه استکبار در میان آنان بوده است.

روحیه استکبار و خود بزرگ‏بینى یکى از عوامل دین‏گریزى در میان قوم موسى علیه‏السلام نیز بوده است؛(65) زیرا پس از آن‏که حق براى سران و صاحب منصبان بنى‏اسرائیل به صورت آشکار بیان شد، امید مى‏رفت که ایمان بیاورند، ولى روحیه استکبار، آنان را به لجاجت و سرکشى سوق داد. این در حالى است که به رسالت آن حضرت یقین داشتند، چنان‏که مى‏فرماید: «وَ جَحَدُوا بهَا وَ استَیْقَنَتْهَا أَنفُسهُمْ ظلْما وَ عُلُوَّا فَانظرْ کَیْف کانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ.» (نمل: 14)(66)

زمانى هم که حضرت موسى علیه‏السلام معجزاتش را ارائه کرد، در دل به صداقت آن حضرت یقین پیدا کردند، ولى روحیه خود برتربینى موجب شد رهبرى و رسالت فرستاده خداى سبحان را انکار کنند.

به شهادت کلام امیرالمؤمین علیه‏السلام در خطبه «قاصعه»، مشرکان حجاز نیز به همین دلیل، قرآن را انکار مى‏کردند.(67)

ب. دنیازدگى و ثروت‏طلبى: این از دیگر گرایش‏هایى است که انسان را به دین‏گریزى مى‏کشاند. مرورى کوتاه بر برخى از آیات قرآن حاکى از آن است که ملأ قوم نوح، فرعونیان و حتى مشرکان حجاز به دلیل وجود این روحیه، در برابر انبیا علیهم‏السلام صف‏آرایى کردند و از دستورات الهى سرپیچى نمودند.(68)

دنیازدگى و ثروت‏طلبى پیامدهایى نیز دارد؛ از جمله آن‏ها احساس بى‏نیازى در برابر خالق هستى، ارتداد، مشارکت در به خطر انداختن زندگى پیشوایان اسلامى و گسترش دادن فقر در سطح جامعه است. در میان پیامدهاى دنیازدگى، «فقر فراگیر» خود نیز عامل مهمّى براى دین‏گریزى طبقات پایین جامعه مى‏باشد. دلیل بر این مدعا سخن رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است که مى‏فرماید: «اگر رحمت پروردگار من شامل فقراى امّتم نبود، بسیارى از امّت من بر اثر فقر کافر مى‏شدند.»(69) این روایت شریف شدت تأثیر فقر بر گرایش‏هاى دینى و مذهبى افراد جامعه را بیان مى‏دارد. علاوه بر آن، مسؤولان جامعه اسلامى را متوجه مسؤولیت خطیر خود مى‏سازد.

عوارض زیان‏بار دنیاطلبى، هنگامى مضاعف مى‏شوند که مسؤولان حکومتى خود به زندگى اشرافى روى آورند و منشأ گسترش آن در جامعه اسلامى گردند؛ زیرا مصداق «الّذین یصدّونَ عن سبیل اللهِ» در کریمه «اَلّذینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ الله وَ یَبْغُونَها عِوَجا» (هود: 19)(70) تنها کسانى نیستند که راه خانه خدا را مى‏بندند، بلکه این آیه احتمالاً شامل مسؤولان و صاحب‏منصبان جامعه اسلامى نیز باشد که با گفتارها و رفتارها و مشى اشرافى‏گرى خود، عملاً جامعه را به وادى دین‏گریزى سوق مى‏دهند.

ج. قوم‏گرایى و پى‏روى کورکورانه از نیاکان (تعصبات جاهلانه): از دیگر عوامل گرایشى که در سوره «هود علیه‏السلام » به آن اشاره شده پى‏روى کورکورانه از نیاکان است. این عامل به شکل‏هاى گوناگون بروز کرده، انسان را به دین‏گریزى مبتلا مى‏کند.

براى مثال، قوم ثمود یکى از اقوامى بودند که در برابر پیامبرشان، حضرت صالح علیه‏السلام ایستادند؛ به رسالت او ایمان نمى‏آوردند و مى‏گفتند: «... أَتَنْهَانَا أَنْ نَعْبُدَ مَا یَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا...» (هود:62)(71) همین سخن را در آیه دیگرى چنین نقل مى‏فرماید: «... ما یَعْبُدُونَ إِلاّ کَمَا یَعْبُدُ ءَابَاؤُهُمْ...» (هود:109)(72)

این دو آیه به خوبى بیانگر تأثیر روحیه تقلید و پى‏روى کورکورانه از نیاکان و انسان‏هاى مشرک هستند. علاّمه طباطبائى در تفسیر این دو آیه، مى‏فرماید: «پرستش بت در قوم ثمود، سنّتى دایمى بود که از نیاکان آن قوم به ارث رسیده بود؛ همان‏گونه که مردم مکّه نیز با تقلید از پدرانشان، بت مى‏پرستیدند.»(73)

د. رفاه‏طلبى: همچون سایر عوامل گرایشى، رفاه‏طلبى انگیزه دین‏گریزى را در انسان تقویت مى‏کند. این روحیه را مى‏توان از این سخن قوم نوح خطاب به پیامبرشان دست آورد که مى‏گفتند: «... یَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنا فَأَکْثَرْتَ جِدالَنا...» (هود:32)(74) آنان در برابر دعوت آن حضرت، به جاى آن‏که اندکى درباره آنچه پیامبر الهى مى‏گوید اندیشه کنند، شروع به اعتراض مى‏کردند که خسته شدیم، با ما بیش از حد، جدال و گفت‏وگو کردى، رهایمان کن! راحت‏طلبى آنان بدان حد رسیده بود که حتى زحمت اندیشیدن به خود نمى‏دادند و به راحتى سخن پیامبرشان را که راه سعادت و شقاوت را به آنان نشان مى‏داد، رد مى‏کردند.

اساسا با وجود راحت‏طلبى، پیامبر الهى نمى‏تواند رسالت الهى خود را انجام دهد؛ زیرا طریق دین‏دارى خالى از سختى‏ها نیست. پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «الجنّةُ محفوفةٌ بالمکارهِ و النّارُ محفوفةٌ بالشهوات.»(75) نمى‏شود دیندار بود و هیچ زحمتى را متحمل نشد. سیدالشهدا علیه‏السلام در همین باره فرمود: «فإذا مُحِّصُوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّیانُون»؛(76) به گاه بلا و امتحان، دینداران اندک مى‏گردند.

نقطه مقابل این گروه (راحت‏طلبان)، عده دیگرى هستند که در اوج سختى‏ها دست از یارى دین الهى برنداشتند و پا به پاى رسول الهى گام برمى‏داشتند؛ همانند مسلمانان صدر اسلام، به ویژه در ماجراى شعب ابى‏طالبکه به مدت سه سال در محاصره اقتصادى شدید به سر بردند، اما از دین و پیامبر خدا دست نکشیدند.

عوامل دین‏گریزى در سده اخیر ایران

قرآن با بیان مسائل جامعه‏شناسى، مسلمانان را تشویق مى‏کند تا به مطالعه در احوال و سرگذشت اقوام پیشین بپردازند و از آن درس و عبرت بگیرند.(77) از این روست که قرآن کریم مردم را به سیر در زمین تشویق مى‏کند تا با تفکر در سرنوشت گذشتگان، به راه نجات دست یابند. خداى سبحان در این‏باره مى‏فرماید: «أَفَلَمْ یَسیرُوا فى الاَرضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ ءَاذَانٌ یَسْمَعُونَ بِها.») (حج: 46)(78)

باطن و حقیقت دین چیزى جز پذیرش

ولایت الهى نیست و عبادت هرگاه همراه

با آن باشد، ارزش مى‏یابد. مهم‏ترین

عاملى که موجب سرپیچى شیطان از اطاعت

دستور پروردگار شد،مخالفت با ولایت الهى بود.

به همین دلیل، لازم است با توجه به مبانى به دست آمده از سوره «هود»، عوامل بروز رفتار ناهنجار دین‏گریزى را در جامعه کنونى مورد مطالعه قرار دهیم تا بر اساس آن، براى درمان این ناهنجارى نیز چاره‏اى اندیشیده شود.

در این مرحله، به صورت گذرا به عوامل دین‏گریزى در دوران معاصر ایران نظر مى‏شود. در تمام این دوران، نقش افراد و گروه‏هاى خاصى را در تغییرات فرهنگى، فکرى و عقیدتى (از جمله دین‏گریزى) به خوبى مشاهده مى‏کنیم. لازم به ذکر است که هدف این نوشتار تبیین و توضیح مبانى مکاتب و افکار مؤثر در تحولات فرهنگى ایران نیست؛ زیرا پرداختن به آن‏ها ما را از هدف اصلى پژوهش باز خواهد داشت.

نکته شایان توجه دیگر این‏که اگرچه عناوین و مصادیق عوامل دین‏گریزى در سده اخیر با عناوین و مصادیق عوامل دین‏گریزى در سوره «هود» متفاوتند، ولى یافته‏هاى قرآنى به وضوح ما را به نقش، چگونگى و نحوه شکل‏گیرى عوامل و جریان‏هاى زمینه‏ساز دین‏گریزى همانند آنچه در میان امّت‏هاى پیشین رخ داده است، رهنمون مى‏شوند.

در ایران معاصر، عوامل بسیارى در بروز پدیده دین‏گریزى نقش داشته‏اند، اما با تکیه بر یافته‏هایى از قرآن کریم، معلوم مى‏شود عوامل ذیل سهم بیش‏ترى در این زمینه داشته‏اند:

1. آموزش و پرورش وابسته به غرب

دین‏گریزى نوعى تحوّل فکرى و فرهنگى است که در ساختار فرهنگى یک جامعه به وجود مى‏آید و در رفتار فرد یا جامعه بروز و ظهور مى یابد. جامعه‏شناسان «مدرسه» را یکى از عوامل مؤثر در شکل‏گیرى شخصیت انسان مى‏دانند، به گونه‏اى که «بسیارى از ارزش‏ها و هنجارهایى که در خانه بر آن‏ها تأکید مى‏شود، در مدرسه تحکیم و تقویت مى‏شوند.»(79)

به دلیل آن‏که آموزش و پرورش و دانشگاه مرکز سعادت و در مقابل، مرکز شقاوت یک ملت است،(80) به همین دلیل، براى بررسى عوامل مؤثر در پدیده دین‏گریزى، باید فرایند تحوّلات فرهنگى در مراکز فرهنگى ایران مطالعه شود.

در دهه دوم قرن سیزدهم ه.ش (سال 1215 ش)، اولین مدرسه «میسیونرى»(81) در ارومیه با کمک ملک قاسم میرزا، عموى محمد شاه قاجار، تأسیس شد و به مرور زمان، گسترش و توسعه یافت. این مدارس در شهرهایى همانند تبریز، تهران، همدان، کرمانشاه، اصفهان، رشت، مشهد، قزوین، شیراز، یزد، کرمان و حتى در بعضى از روستاهاى ایران تأسیس شدند، به گونه‏اى که «در سال 1274 ش تعداد این‏گونه مدارس در ایران به 117 باب رسید.»(82)

مدرسه شبانه‏روزى کشیش امریکایى به نام ساموئل وارد، یکى از این مدارس بود که در سال 1266 ش با 25 شاگرد تأسیس شد و آغاز به کار کرد. دامنه فعالیت و سرعت توسعه این مدرسه به گونه‏اى بود که بین سال‏هاى 1299 ش تا سال 1309 ش به طور متوسط، سالانه یک‏هزار شاگرد داشت. این در حالى بود که نیمى از محصّلان آن فرزندان مردم مسلمان این آب و خاک بودند.(83)

این مدارس تحت تأثیر ساختار آموزش و پرورش انگلیس بودند؛ زیرا میسیونرهاى مسیحى دقیقا برنامه‏هاى خود را با هدایت دولت انگلیس اجرا مى‏کردند. چنین مدارسى بعدها به مرور زمان، با تأثیر پذیرفتن از برنامه‏هاى فرهنگى و آموزشى فرانسه، و پس از کودتاى 28 مرداد با هدایت و نفوذ امریکا به فعالیت خود ادامه دادند.

روشن است که در مجموعه‏اى که ساختار آن متأثر از فرهنگ اروپا و امریکا باشد، انسان‏هاى مهذّب و الهى تربیت نخواهند شد؛ چرا که فرهنگ و اساس تعلیم و تربیت در اروپا و امریکا بر اساس مکتب وحى و آیین اسلام بنا نهاده نشده است. اگر هم بپذیریم هدف متفکران غربى هدایت انسان به سوى سعادت است، باز هم نمى‏توان از آنان پى‏روى کرد؛ زیرا اندیشه آن‏ها بر اساس تفکر حاکم بر کلیسا و یا مکاتب مادى، همانند «اومانیسم»(84) و «سکولاریسم»(85) شکل گرفته است و اصولاً برنامه‏هاى رسمى تعلیم و تربیت در غرب، بر اساس خدامحورى تنظیم نمى‏شوند، بلکه آن‏ها در تمام امور آموزشى، خواست و میل انسان را محور برنامه‏ریزى‏ها و قوانین خود قرار داده‏اند.(86)

نظام آموزش و پرورش ایران از سال 1215 ش تا سال 1325 ش، یعنى قریب 110 سال، مستقیما توسط میسیونرهاى مسیحى اداره مى‏شد.(87) به عبارت دیگر، مکتب پروتستان و کاتولیک قریب 100 سال نقش اساسى را در تأسیس و اداره آموزش و پرورش جدید ایران بر عهده داشته است و پس از آن پرورش یافتگان این مدارس با تأسیس مدارسى همانند دبیرستان «البرز» و «ایرانبتیل» (در سال 1318) همان راه را ادامه دادند.

مهم‏ترین مراکز فرهنگى کشور در سده اخیر، به دست کسانى اداره مى‏شد که با دین سر سازش نداشتند. روشن است که این افراد دانش‏آموختگان خود را بر اساس اهداف فرهنگى غرب تربیت مى‏کردند. به همین دلیل، هر چه مى‏گذرد حرکت‏ها و تنش‏هاى ضد دینىِ بیش‏ترى در سطح جامعه و مراکز فرهنگى کشور نمود مى‏یابند، تا آن‏جا که سخن از «پروتستانتیسم اسلامى» به میان مى‏آورند.

از دوران نهضت مشروطه به بعد، در مقاطع گوناگون، حرکت‏هاى ضد دینى زیادى از سوى دانش‏آموختگان غرب‏زده به وقوع پیوسته‏اند. یکى از عوامل این امر، تأثیر فرهنگ ضد دینى است که در مراکز فرهنگى روز به روز عمیق‏تر و پیچیده‏تر مى‏شود. همه این تحوّلات، ریشه در همان تعالیم غیر الهى دارند که در طول سال‏ها به تدریج به این مرحله رسیده‏اند.

در کنار فعالیت‏هاى مدارس میسیونرها و ترویج آزادانه فرهنگ دین‏ستیز غرب، اگر تحمیلِ انواع سختى‏ها و محدودیت‏ها را نسبت به آموزش و پرورش سنّتى از سوى رضاخان اضافه کنیم، به خوبى مى‏توان نتیجه گرفت که ظهور حزب «توده» و شیوع افکار مارکسیستى در ایران، چیز دور از انتظارى نبود.

تاریخچه اعزام محصّل به خارج از کشور، مدارس میسیونرى، دست‏پروردگان این مدارس همانند میرزا ملکم خان و امین الدوله، تأثیر کلیساى کاتولیک و پروتستان بر آموزش و پرورش ایران، استبداد رضاخانى و تحمیل انواع محدودیت‏ها علیه اندیشمندان متعهد، فقها و مراجع عظیم‏الشأن شیعه، سرانجام گرایش نسل جوان ایران به مادیگرى و در پى آن گرایش به التقاط، و تساهل و تسامح، داستان غم‏انگیزى است که در این مختصر نمى‏گنجد.(88)

2. شرایط سیاسى حاکم بر جامعه

همان‏گونه که در میان اقوام و ملت‏هاى گذشته همانند قوم حضرت نوح علیه‏السلام و حضرت موسى علیه‏السلام دینداران در شرایط سختى به سر مى‏بردند و محدودیت‏ها و سخت‏گیرى‏هایى از سوى حاکمان براى جلوگیرى از گرایش مردم به دین انجام مى‏شد، در سده اخیر ایران نیز شاهد نوعى استبداد از سوى دولت‏ها و سران و صاحب‏منصبان بوده‏ایم که با نام «طرف‏دارى از آزادى»، رسیدن به تمدّن و پیشرفت انجام مى‏گرفت.

یکى از نمادهاى بارز این استبداد مسأله کشف حجاب در زمان حکومت پهلوى است. رضا خان براى دور کردن مردم از دین و کنار نهادن یکى از ضروریات دین، یعنى «حجاب»، افراد متدین را شدیدا تحت فشار قرار داد، به گونه‏اى که هیچ‏کس، حتى کودکان، از تهدید و ارعاب حکومت در امان نبودند. در این زمینه، اسناد معتبرى را مى‏توان ارائه کرد که در این‏جا تنها به یک نمونه از آن‏ها اشاره مى‏شود:

در یکى از اسناد، به دنبال تصمیم رضا خان مبنى بر ممنوعیت حجاب در سراسر کشور «دستور تعقیب و پیگرد اشخاصى صادر مى‏شود که براى حفظ حجاب فرزندان خود، دست از ادامه تحصیل آنان برداشتند.»(89)

تهدید علیه رهبران دینى، برهم زدن مجالس عزادارى و ممنوعیت فعالیت روحانیت اصیل در رساندن پیام الهى به مردم، زندان، تبعید، شکنجه و به شهادت رساندن مردان الهى همانند شهید مدرّس از دیگر اعمالى است که حکومت مستبد رضاخانى در جهت رسیدن به اهداف خود به کار مى‏گرفت. اگرچه روشن‏فکرمآبان و دگراندیشان براى رسیدن به اهداف شیطانى خود، اکنون سخت در تلاشند تا حکومت سراسر جنایت و خفقان رضاخان را تحریف کنند، ولى واقعیات تاریخى، که در آن زمان تأثیر فراوانى بر دین‏گریزى عده زیادى از مردم داشتند، هرگز قابل انکار نیستند.

پسر رضاخان نیز پس از آن‏که پایه‏هاى حکومت خود را محکم دید، با شیوه‏اى دیگر به تهدید علیه دین و دینداران اقدام کرد. در این زمینه هم مى‏توان به دست‏گیرى افرادى همانند شهید نوّاب صفوى و یارانش در دهه دوم حکومت پسر رضاخان و حبس طولانى او در روزهاى اولیه دولت مصدق و سرانجام، شهادت آن روحانى متدیّن و همرزمانش و نیز حوادث پانزدهم خرداد 1342 و پس از آن اشاره کرد.

به هر حال، این اقدامات سرکوبگرانه رضاخان و فرزندش که با تأیید عوامل داخلى و با حمایت قدرت‏هایى همچون امریکا همراه بود، در نهایت کارگر افتاد و بسیارى از مردم ایران را به همان سویى سوق داد که آن‏ها مى‏خواستند. مطالعه وضعیت نابهنجار دانشگاه‏ها و اوضاع اجتماعى پیش از انقلاب بهترین دلیل بر این مدعاست.

3. دگراندیشان و روشنفکران غربگرا

با دقت در تحولات اجتماعى سده اخیر ایران، تأثیر حملات روشن‏فکرانه علیه دین و علماى دین به خوبى مشهود است. این گروه با استفاده از شگردهاى گوناگون تبلیغى، زیان‏هاى جبران‏ناپذیرى بر عقاید دینى مردم وارد کرده‏اند.

روشن‏فکران غربگرا همیشه به عنوان دست‏هاى پنهان و زمینه‏ساز اهداف کفر جهانى مطرح بوده و در هر برهه، با طرح برنامه‏اى پیچیده، مقاصد شوم خود را دنبال مى‏کرده‏اند، چنان‏که جلال آل احمد در این باره مى‏گوید: «اکثریت خیل روشن‏فکران، چه در ایران و چه در هر جاى دیگر، معمولاً در اختیار طبقه حاکمند.»(90)

به دلیل آن‏که بدنه و بافت اجتماعى مردم ایران یک بافت مذهبى و اسلامى است، دگراندیشان این نکته را به خوبى دریافته‏اند که براى رسیدن به اهداف خود، باید از طرحى مناسب با بافت مذهبى جامعه ایران استفاده کنند. با توجه به این مطلب، نفوذ در طیف مذهبى را آغاز نمودند و افکار خود را از زبان تنى چند از منبرى‏هاى نه چندان خوش‏نام و یا گروهى از روشن‏فکرانى که در ظاهر روحانى و تحصیل‏کرده در حوزه‏هاى علمیه بودند، در میان مردم منتشر کردند. بدین‏سان آن‏ها کوشیدند آراء و افکار مکتب «سکولاریسم» را با رنگ و بوى مذهبى و ایرانى در ذهن و فکر مردم القا کنند.

در این‏باره، مى‏توان از تأثیر تحرّکات و افکار سیدجمال واعظ و میرزا ملکم خان ناظم الدوله در صدر مشروطه، کسروى، ارانى، التقاطى‏ها، طرفداران اسلامِ منهاىِ فقاهت و سرانجام، از قایلان به تساهل و تسامح و قرائت‏هاى مختلف از دین یاد کرد که نقشى مؤثر در جدایى مردم از دین ایفا نموده‏اند.

دگراندیشان و روشن‏فکران بى‏دین، که با شگردهاى گوناگون به تبلیغ علیه رهبران دینى مى‏پرداخته‏اند، یکى از عوامل مهم و زمینه‏ساز دین‏گریزى مردم در سده اخیر بوده‏اند؛ چنان‏که شبیه این حرکت از سوى سران و اشراف قبایل با بررسى بعضى از آیات آشکار شد.

4. رسانه‏هاى جمعى

مستکبران عالَم براى بهره‏بردارى از منافع مادى و دنیایى، راهى جز در بند کشیدن ملت‏ها نمى‏شناسند. این نکته را نیز به خوبى دریافته‏اند تا ملت‏ها به یک دین الهى معتقد و به انجام دستورات آن اصرار داشته باشند، امکان سلطه بر هیچ ملتى فراهم نخواهد شد. به همین دلیل تمام امکانات خود را به کار مى‏گیرند تا به هر وسیله ممکن، انسان‏ها را از مبدأ هستى بیگانه سازند. آنان در قرن‏هاى گذشته، براى رسیدن به این هدف، از ابزارى همانند شعرا و خطبا استفاده مى‏کردند، ولى امروز آن ابزار جاى خود را به انواع رسانه‏هاى خبرى از قبیل مطبوعات، رادیو، تلویزیون و اینترنت داده‏اند.

در میان رسانه‏هاى خبرى وابسته به مستکبران، مطبوعات نقش مهمى در دور نمودن مردم از دین در سده اخیر ایران ایفا کرده‏اند. نقش این رسانه در شکل‏گیرى و جهت‏دهى به افکار عمومى جامعه به اندازه‏اى است که والتریسین، دانشمند امریکایى، درباره آن مى‏گوید: «عقاید ناشى از تصوراتى است که اشیا و مسائل در ذهن ایجاد کرده‏اند و مطبوعات یومیّه در قسمت اعظم این تجسّم شرکت دارند.»(91)

روشن‏فکران غرب‏زده و دگراندیشان وابسته به مستکبران در صدر مشروطه، روزنامه ویژه الجمال را، که هدف اصلى آن ترویج افکار سکولاریسم در ایران بود، تأسیس کردند و به این وسیله، مبادرت به چاپ مطالب و سخنرانى‏هاى سید جمال واعظ نمودند، واعظ روشن‏فکرى که شهید حاج شیخ فضل‏الله نورى او را «زندیق جهنمى» مى‏نامید.(92) جالب‏تر آن‏که نویسنده‏اى همچون کسروى در این باره مى‏گوید: «وى على‏رغم لباس آخوندى و پیشه‏واعظى، به دین اسلام و مؤسّس آن اعتقادى نداشت و این را گاهى در مجالس خصوصى نیز مطرح مى‏کرد.»(93) کسروى معتقد بود که زبان سید جمال واعظ در گسترش حرکت روشن‏فکرى علیه دین بسیار کارساز بوده است.

پس از گذر از حوادث تلخ ابتداى مشروطه، در دهه 1320 ش مطبوعات ضد دینى از سوى گردانندگان حزب «توده» منتشر مى‏شدند. خطیب توانا، آقاى فلسفى رحمه‏الله در یکى از سخنرانى‏هاى خود در سال 1324 ش در این باره چنین مى‏گوید: «امروز پاره‏اى از مطبوعات، حتى به خدا و پیغمبر هم ناسزا مى‏گویند.»(94) سران حزب «توده»، که ایرانیان وابسته به دولت شوروى بودند، با انتشار مطبوعات، همان کارى را با دین و مذهب مى‏کردند که امروز دگراندیشان و گروه‏هاى به اصطلاح ملّى ـ مذهبى به وسیله مطبوعات مرتکب آن مى‏شوند.(95)

ترویج ابتذال و تضعیف غیرت دینى، استفاده از واژه‏ها و تعابیر خلاف عفّت عمومى، ترویج روابط نامشروع (به ویژه ارتباط دختر و پسر)، موجّه جلوه دادن رقص و موسیقى‏هاى مبتذل، تکیه بیش از حد بر نوع خاصى از ورزش بانوان (فوتبال و دوچرخه‏سوارى)، ترویج آزادى بى‏قید وبند، حمله به حجاب اسلامى، تهمت به یگانه بانوى جهان اسلام صدّیقه کبرى علیهاالسلام در رابطه با آموزش موسیقى، زیر سؤال بردن فداکارى یاران باوفاى سیدالشهدا علیه‏السلام و حمله به مقدّس‏ترین و محبوب‏ترین شخصیت انقلاب اسلامى (امام راحل قدس‏سره ) از جمله هزاران مطالب غم‏انگیزى هستند که در مطبوعات این کشور اسلامى با مجوّز رسمى منتشر مى‏شوند!(96) و آشکارا ترویج دین‏گریزى مى‏کنند.

چه بسیار از نسل جوان این ملت که با انتشار این‏گونه مطالب در سال‏هاى اخیر، در بدیهى‏ترین مسائل دینى دچار شک و تردید شدند و در نهایت، از دین رویگردان شدند. شاهد بر این مدعا، وضعیت اخلاقى تأسف‏بارى است که گروهى از نسل جوان امروز به آن مبتلا شده‏اند.

امروز روشن‏فکران سکولار، دگراندیشان و گروه‏هاى ـ به ـ اصطلاح ملّى ـ مذهبى، که «وابستگى آن‏ها به استکبار جهانى روشن شده است»(97)، همان سیاست معاویه را براى رسیدن به اهداف شیطانى خود در پیش گرفته‏اند. «سیاست معاویه این بود که اگر یک حرف غلطى، غلط بودنش مانند آفتاب براى همه هم روشن باشد، زیاد تکرار کنند؛ زیرا به واسطه تکرار، کم‏کم جا مى‏افتد و مردم قبول مى‏کنند.»(98) آن‏ها نیز یک مطلب دروغ را آن‏قدر در محافل و مطبوعات خود تکرار مى‏کنند که پس از چندى، به عنوان یک واقعیت غیرقابل انکار و عقیده‏اى صحیح در ذهن مردم و نسل جوان جاى مى‏گیرد.

آنچه اشاره شد، گوشه‏اى از فعالیت مطبوعات وابسته به بیگانگان است که با نشر افکار الحادى به وسیله دگراندیشان و روشن‏فکران غربگرا و با حمایت رسمى برخى از مراکز دولتى، با نام «آزادى اندیشه»، زمینه دین‏گریزى نسل جوان را فراهم مى‏کنند. در عملکرد این گروه نیز مى‏بینیم که همانند ملأ مترف در زمان انبیا علیهم‏السلام با حربه آزادى، در پى سلطه بر اندیشه و عقاید مردم هستند.

جمع‏بندى و دستاوردها

به نظر مى‏رسد در میان عوامل مطرح شده، آنچه به عنوان ریشه سایر عوامل توجه انسان را به خود جلب مى‏کند، روحیه استکبار است که به سبب خودخواهى‏ها و خودمحورى‏ها در انسان رشد پیدا مى‏کند و زمینه دین‏گریزى را در درون و باطن انسان ایجاد مى‏نماید. این، نکته‏اى است که در سوره «هود» و نیز دیگر سوره‏هاى قرآنى به خوبى مشهود است.

«استکبار» از صفاتى است که کم و بیش در همه انسان‏ها وجود دارد، اما بعضى آن را مهار مى‏کنند و زمام نفس خود را به دست این صفت شیطانى نمى‏دهند، بلکه بر اساس عقل سلیم در زندگى حرکت مى‏کنند؛ برخى هم که چه بسا در خدمت دین بوده و سال‏ها در راه دین الهى رنج و زحمت کشیده‏اند، ولى بر اثر عدم مهار این صفت، تمام زحمات خود را از دست داده و همانند شیطان، امر خداى سبحان را نادیده گرفته‏اند.

باطن و حقیقت دین چیزى جز پذیرش ولایت الهى نیست و عبادت هرگاه همراه با آن باشد، ارزش مى‏یابد. مهم‏ترین عاملى که موجب سرپیچى شیطان از اطاعت دستور پروردگار شد، مخالفت با ولایت الهى بود. از این‏رو، اگرچه شیطان ظاهرا خداى سبحان را عبادت مى‏کرد، ولى تسلیم امر خداى سبحان نبود. او با شش هزار سال عبادت، به شهادت آیات قرآن فردى مستکبر بود.(99)

بشر در طول تاریخ، به هر مکتب و اندیشه‏اى غیر از اسلام روى آورد، جز آسیب و زیان چیزى به دست نیاورد. به همین دلیل، قدرت تفکر و اندیشه بشر در زمان ظهور حضرت حجت علیه‏السلام چنان رشد مى‏یابد و به این واقعیت پى مى‏برد که حتى براى تأمین منافع دنیایى هم نباید از مدار ولایت الهى و ولایت منصوب از سوى خالق هستى خارج شود. انسان در آن عصر مى‏یابد که گسترش روحیه استکبار در عالم و سرپیچى از دستورات الهى از سوى هر کس که باشد، بشریت را به نابودى نزدیک مى‏کند.

بنابراین، عصر ظهور عصر ولایت‏پذیرى و بازگشت به نداى فطرت است. با پذیرش ولایت از سوى مردم، نه تنها دنیاى مردم تأمین مى‏شود، بلکه دین احیا مى‏گردد.

اهل‏بیت علیهم‏السلام که هدایت مردم را به عهده دارند، در این راه تا پاى جان از هیچ تلاشى فروگذار نکرده‏اند. اما از سوى دیگر، چون مستکبران تأمین منافع خود را در خروج مردم از محور توحید و ولایت مى‏دانند، به همین دلیل، تمام سعى آنان در برابر دعوت انبیا علیهم‏السلام و اولیاى خداوند آن بوده است که جامعه بشرى را به گریز از ولایت دعوت کنند. اگر مردم از ولایت امام عادل سرپیچى کنند، نشانه آن است که از پذیرش ولایت الهى خوددارى کرده‏اند. پى‏روى از ولایت الهى یکى از ارکان اصلى دین‏دارى است. این رکن که فرو ریزد، دیانت وجود خارجى نخواهد داشت.

از آن‏جا که شیطان مى‏داند هیچ‏گاه نمى‏تواند مردم را به پذیرش ولایت خود دعوت نماید، براى رسیدن به هدف خود، روحیه استکبار را در انسان بر مى‏انگیزد. تمام هنر او این است که انسان را به خودمحورى، نفس‏پرستى و انسان‏مدارى دعوت کند و به او چنین القا نماید که آنچه تو مى‏پسندى خوب است؛ تو بهتر از هر کس مى‏فهمى؛ تو باید محور تمام امور باشى؛ چرا زمام اداره حکومت به دست فرزند ابى‏طالب، على علیه‏السلام ، باشد؟ چرا حاکم از قبیله و قوم تو نباشد؟ و سرانجام، چرا فرمان تو حاکم نباشد و امر دیگرى حاکم باشد؟ تمام مبارزه شیاطین و مستکبران با انبیا علیهم‏السلام به خودمحورى و نفى ولایت خداوند منتهى مى‏شود.

به همین دلیل بود که جبهه نفاق در برابر رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شکل گرفت، تا آن‏که سرانجام به داستان «سقیفه» منتهى شد و مردم را وادار به پذیرش ولایت نفاق نمود. در نتیجه، با گذشت زمانى کوتاه، بزرگ‏ترین مظاهر دین‏گریزى یکى پس از دیگرى با شهادت فرزندان و عزیزان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نمایان گردیدند و آشکارا گفتند:

«لعبتْ هاشمُ بالمُلک فلا

خبرٌ جاءَ و لا وحىٌ نَزل»(100)

اما کسى دم نزد. این است سرانجام روحیه استکبار، که اگر حاکمان به آن مبتلا شوند، در اندک زمانى، خود و جامعه را به بى‏دینى و نابودى هر آنچه رنگ و بوى دین دارد، مبتلا مى‏کنند.

در هر صورت، آنچه شیطان را به روى‏گردانى از امر الهى وا داشت نه فقر مالى بود، نه جهل بود و نه تهدید. آنچه او را به نافرمانى از خداى سبحان مبتلا کرد، همان روحیه استکبار و غرور و خودخواهى بود.

البته هدف از این سخن انکار نقش دیگر عوامل به دست آمده از سوره «هود» علیه‏السلام نیست، بلکه سخن در این است که ریشه بسیارى از نافرمانى‏ها در برابر دستورات دینى، گسترش روحیه استکبار در میان صاحبان قدرت و حاکمان است؛ زیرا در طول تاریخ، بسیارى از افراد بوده‏اند که در نهایت فقر و تهى‏دستى شب را به صبح رسانده‏اند، ولى دین خود را حفظ کرده‏اند.

بنابراین، بازگشت تمام گستاخى‏ها در برابر خداى سبحان به استکبار است. «تمام انبیا که مبعوث شده‏اند و تمام کتب آسمانى که آمده‏اند، براى این است که انسان را از این بت‏خانه بیرون بیاورند. این بت نفس را بشکنند و انسان خدا پرست بشود»(101) و از سلطه نفس نجات یابد؛ زیرا حبّ نفس منشأ تمام آفت‏ها و لغزش‏هاست. خود خواهى‏ها و نفس پرستى‏هاست که انسان را از دین و خداى سبحان دور مى‏کند.

در عصر حاضر نیز ریشه نافرمانى و گستاخى انسان در برابر خداى سبحان همان روحیه استکبار و خودبزرگ‏بینى است. به عبارت دیگر، اندیشه‏هاى انسان‏مدارانه‏اى که امروزه توسط دگراندیشان و نوگرایان غربگرا ترویج مى‏شود، از جمله عوامل اصلى دین‏گریزى انسان مى‏باشند. بر اساس این اندیشه‏ها است که آگوست کنت «انسانیت کلى» را به عنوان وجود واحد، موضوع عبادت قرار مى‏دهد و «وجود اکبر»(102) مى‏خواند و خود را امام یا پیغمبر(103) این دین مى‏داند.(104)

پیشنهادها

براى بهینه‏سازى وضعیت دین‏دارى و رفع آسیب‏هاى آن از سطح جامعه، پیشنهادهاى کاربردى، که خود مى‏توانند موضوع یک پژوهش مستقل باشند، با اشاره مطرح مى‏شوند. با توجه به یافته‏هاى این پژوهش، برخى از پیشنهادها به صورت ذیل ارائه مى‏شوند:

1. تقویت نهاد خانواده

همچنان که خانواده تأثیر بسزایى در بروز پدیده دین‏گریزى دارد، چنانچه اساس و بنیان آن هم استوار شود، مى‏تواند فرزندان را از آسیب‏هاى فراوانى در امان نگاه دارد. عوامل متعددى در تقویت نهاد خانواده نقش دارند که به یک عامل اشاره مى‏شود:

رعایت دستورات دینى در تربیت فرزندان: اگر والدین بیابند که تربیت فرزندان بر اساس اصول اسلامى بیش از هر چیز در سعادت فرزندان آنان مؤثر است، هدایت دینى فرزندان را فداى فعالیت‏هاى اجتماعى، سیاسى و اقتصادى نخواهند کرد؛ زیرا زیان بى‏توجهى به این نکته در درجه اول، خود والدین را دچار آسیب‏ها و مشکلات غیر قابل جبران خواهد نمود.

براى رسیدن به هدف مذکور، لازم است از نخستین روز تشکیل زندگى مشترک، سطح آگاهى والدین افزایش یابد و سپس این آگاهى‏ها از سوى رسانه‏ها و مراکز دینى تدوام و گسترش یابند. از جمله مسائلى که والدین باید نسبت به آن توجه داشته باشند، تهیه مایحتاج فرزندان از راه حلال و حفظ ارزش‏هاى دینى در محیط خانه مى‏باشد که نقش مهمى در سعادت و بهینه‏سازى وضعیت دین‏دارى اعضاى خانواده دارد.

2. تقویت روح تعبّد ودین‏گرایى در بین مجریان اداره کشور

اگرچه نظام اداره کشور باید بر اساس مبانى اسلامى باشد، ولى به نظر مى‏رسد ضعف مبانى اعتقادى، تضاد میان گفتار و عمل، دست‏رسى به جمع ثروت و مصرف از بیت‏المال و غوطه‏ور شدن در بهره‏ورى از لذت‏هاى دنیایى در میان بعضى از مسؤولان در سطوح گوناگون، شهامت پاى‏دارى بر حفظ اصول و ارزش‏هاى دینى را به طور محسوسى از آنان سلب نموده است.

گر زباغ رعیت ملک خورد سیبى

برآورند غلامان او درخت از بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد

زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ(105)

بنابراین، با تقویت مبانى اعتقادى و روح تعبّد و حفظ ارزش‏هاى دینى در میان مدیران و مسؤولان، مى‏توان جامعه و نسل جوان را از آفت دین‏گریزى نجات بخشید.

3. تغییر و اصلاح اساسى نظام آموزشى کشور

براى بهینه‏سازى وضعیت دین‏مدارى، یکى از اقدامات مفید، دگرگونى اساسى در ساختار و اهداف نظام آموزشى کشور است. براى رسیدن به این هدف راه‏هاى زیادى وجود دارد که به دو نمونه اشاره مى‏شود:

اصلاح متون درسى: به نظر مى‏رسد روح حاکم بر بیش‏تر کتب درسى دینى نیست. براى مثال، هنگام مشاهده یک عظمت در ساختمان بدن انسان معمولاً نه استاد توجه دارد که این عظمت از سوى خالق هستى است و نه در متن کتاب به آن اشاره شده است، بلکه به عکس، تمام عظمت به طبیعت نسبت داده مى‏شود.

سؤال این است: دانشجویى که در تمام دوران تحصیل و واحدهاى اصلى دروس خود، همه چیز را منسوب به طبیعت مى‏داند، چگونه خداپرستى و اطاعت از اوامر الهى در جان او رشد مى‏کند؟!

از نکاتى که در اصلاح متون درسى باید مورد توجه قرار گیرد، رعایت تناسب میان موضوع تدوین شده با نیاز اساسى هر یک از رشته‏هاى تحصیلى است.

نکته دیگر آن است که آنچه موجب گرایش و جذب دانش‏پژوه به مباحث مى‏شود ساده و زیبانویسى متون آموزشى به ویژه متون دینى است. البته این به معناى نادیده انگاشتن استحکام و اتقان مطالب نمى‏باشد.

تصدى کرسى‏هاى تدریس در مراکز آموزشى توسط استادان متدیّن: به دلیل آن‏که معلم یا استاد به مرور زمان با دانش‏آموز یا دانشجو رابطه عاطفى برقرار مى‏نماید و به تدریج، افکار او را جهت‏دهى مى‏کند، از این‏رو به نظر مى‏رسد اصلاح ساختار هیأت‏هاى علمى در مراکز آموزشى و بها دادن به استادان مذهبى تا حدى از گسترش موج دین‏گریزى جلوگیرى خواهد کرد.

4. تشکیل هیأت‏هاى مذهبى

یکى از راه‏هاى بهینه‏سازى دین‏دارى تشکیل هیأت‏هاى مذهبى است. به دلیل آن که این هیأت‏ها، هسته‏هاى اولیه ترویج دین در سطح جامعه محسوب مى‏شوند، با گسترش این مراکز و ارتباط قوى و همکارى گسترده میان آنان مى‏توان بسیارى از جوانان را از طوفان بى‏دینى نجات بخشید.

این کار در زمان رژیم ستم‏شاهى نتایج خوبى در پى داشته است؛ چه این که هیچ چیز جز نام اهل‏بیت علیهم‏السلام نمى‏تواند نسل جوان را به سوى دین جذب نماید. در این هیأت‏ها با گسترش آموزش دین توسط مبلغان بى‏توقّع، مى‏توان گامى بلند براى محو پدیده دین‏گریزى در جامعه برداشت و بسیارى از معضلات فرهنگى و فکرى جامعه را به راحتى برطرف کرد.

··· پى‏نوشت‏ها

1ـ امام خمینى، تفسیر سوره حمد، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1363، ص 5.

2ـ محمدتقى مصباح، نظریه سیاسى اسلام، چ دوم، ویراسته کریم سبحانى، قم، مؤسسه امام خمینى، 1378، ج 1، ص 38.

3ـ فاطر: 25 / انعام: 123و124.

4. Social phenomenon.

5ـ بروس کوئن، مبانى جامعه‏شناسى، ترجمه غلام‏عباس توسّلى و رضا فاضل، چ دوم، تهران، سمت، 1372، ص 110.

6ـ شیخ طوسى، التبیان، ج، ص 247 / نرم‏افزار نورالانوار2، 1379. «هر کودکى بر فطرت [اسلام] به دنیا مى‏آید، سپس پدر و مادرش او را یهودى یا مجوسى مى‏کنند.»

7ـ «و اگر تو را وادارند تا درباره چیزى که تو را بدان دانشى نیست به من شرک ورزى، از آنان فرمان مبَر...»

8ـ گروه‏هاى صمیمى عبارتند از: دوستان و اطرافیان و کسانى که گفتار و رفتار آنان به دلایل گوناگون، از جمله احساس همدردى و جلب اطمینان، در تصمیمات انسان تأثیر مى‏گذارند. (ر.ک: بروس کوئن، پیشین، ص 138.)

9ـ «و به راستى، موسى را با آیات خود و حجتى آشکار به سوى فرعون و سران قوم وى فرستادیم، ولى سران از فرمان فرعون پى‏روى کردند و فرمان فرعون صواب نبود.»

10ـ «انسان دینى را برمى‏گزیند که دوستش آن را انتخاب کرده است.» محمدباقر مجلسى، پیشین، ص 74، ص 192.

11ـ «اى کاش با پیامبر راهى بر مى‏گرفتم، اى واى! کاش فلانى را دوست [خود [نگرفته بودم. او بود که مرا به گم‏راهى کشانید، پس از آن که قرآن به من رسیده بود.»

12ـ «فرعون در سرزمین [مصر] سر برافراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت. طبقه‏اى از آنان را زبون مى‏داشت: پسرانشان را سر مى‏برید و زنانشان را [براى بهره‏کشى] زنده بر جاى مى‏گذاشت.»

13ـ على بن عیسى الاربلى، کشف الغمة فى معرفة الائمه، ج 2، ص 21 / نرم‏افزار المعجم 3.

14ـ ابن شعبة الحرّانى، تحف العقول، چ دوم، قم، انتشارات اسلامى، 1367، ص 208.

15ـ «و مى‏گویند: پروردگارا، ما رؤسا و بزرگتران خویش را اطاعت کردیم و ما را از راه به در کردند.»

16ـ محمدتقى مصباح، راه و راهنماشناسى، قم، مؤسسه امام خمینى، ص 1376، ص 174.

17ـ طه: 85.

18ـ طه: 90.

19ـ اعراف: 175.

20ـ ابن ابى‏الحدید، شرح نهج البلاغه، چ دوم، بیروت، دار احیاء التراث العریى، 1387، ج 2، ص 71.

21ـ عباس قمى، سفینة البحار، تهران، فراهانى، 1367، ج 1، ص 694.

22ـ جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، بى‏جا، بهروز، 1375، ص 59.

23ـ سید محمدحسین طباطبائى، المیزان، چ پنچم، قم، اسماعیلیان، 1412، ج 10، ص 369.

24ـ «... و بزرگى در این سرزمین براى شما دو تن باشد؟ ما به شما ایمان نداریم.»

25ـ «مى‏خواهد بر شما برترى جوید.»

26ـ سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 17، ص 183.

27ـ «ما تو را جز بشرى مثل خود نمى‏بینیم.»

28ـ «در حالى که دل‏هایشان مشغول است و آنان‏که ستم کردند پنهانى به نجوا برخاستند که آیا این [مرد] جز بشرى مانند شما است؟ آیا دیده و دانسته به سوى سِحر مى‏روید؟»

29ـ «و جز [جماعتى از] فرومایگان ما، آن هم نسنجیده، نمى‏بینیم کسى تو را پى‏روى کرده باشد...»

30ـ «او مشغول ساختن کشتى بود و هر زمان گروهى از اشراف قومش بر او مى‏گذشتند، او را مسخره مى‏کردند (ولى نوح) گفت: اگر ما را مسخره مى‏کنید، ما نیز شما را همین‏گونه مسخره خواهیم کرد.»

31ـ «پس قوم خود را سبک مغز یافت [و آنان را فریفت [و اطاعتش کردند؛ چرا که آن‏ها مردمى منحرف بودند.»

32ـ محمدتقى مصباح، در پرتو آذرخش، قم، مؤسسه امام خمینى، 1381، ص 231.

33ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 2، ص 71.

34ـ «سران قومش که تکبّر مى‏ورزیدند، گفتند: اى شعیب، یا تو و کسانى را که با تو ایمان آورده‏اند، از شهر خودمان بیرون خواهیم کرد؛یا به کیش‏مابرگردید. گفت: آیا هر چند کراهت داشته باشیم؟»

35ـ «و اگر به خاطر احترام قبیله کوچکت نبود، تو را سنگسار مى‏کردیم و تو در برابر ما قدرتى ندارى.»

36ـ محمودبن عمر الزمخشرى، الکشّاف، ویراسته مصطفى حسین احمد، قم، منشورات البلاغه، 1415، ج 2، ص 116.

37ـ «سرانجام کسى به موسى ایمان نیاورد، مگر فرزندانى از قوم وى، در حالى که بیم داشتند از آن که مبادا فرعون و سران آن‏ها ایشان را آزار رسانند و در حقیقت، فرعون در آن سرزمین برترى‏جوى و از اسرافکاران بود.»

38ـ انبیاء: 68.

39ـ احمد بن على الطبرسى، الاحتجاج، تهران، اسوه، 1413، ج 2، ص 259 / نرم‏افزار المعجم 3.

40ـ محمدتقى مصباح، در پرتو آذرخش، قم، مؤسسه امام خمینى، 1381.

41ـ «و ساحران نزد فرعون آمدند [و] گفتند: [آیا] اگر ما پیروز شویم براى ما پاداشى خواهد بود؟ گفت: آرى، و مسلّما شما از مقربان [دربار من] خواهید بود.»

42ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، چ نوزدهم، تهران، اسلامیه، 1378، ج 19، ص 214.

43ـ «و بزرگانشان روان شدند [و گفتند:] بروید و بر خدایان خود ایستادگى نمایید که این امر قطعا هدف [ما] ست.»

44ـ رضا استادى، شرح احوال حضرت آیة الله العظمى اراکى، اراک،انجمن علمى‏فرهنگى و هنرى استان‏مرکزى،1375،ص355.

45ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 4، ص 73.

46ـ ر.ک: کلینى، کافى، تهران، اسلامیه، بى‏تا، ج 2، ص 400

47ـ ر.ک: بیان، 15/10/1378 / رسالت، 12/2/1378، ص 2.

48ـ «ولى شما را قومى مى‏بینم که نادانى مى‏کنید.»

49ـ «ولى من شما را گروهى مى‏بینم که در جهل اصرار مى‏ورزید.»

50ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، پیشین، ج 21، ص 354.

51ـ محمد محمدى رى شهرى، میزان الحکمه، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1362، ج 2، ص 153.

52ـ محمد بن الحسن الطوسى، التبیان، چ دوم، نجف، المطبعه العلمیه،1385، ج 4، ص 465.

53ـ «اى قوم من! براى این [رسالت] پاداشى از شما درخواست نمى‏کنم. پاداش من جز بر عهده کسى که مرا آفریده است، نیست. پس آیا نمى‏اندیشید؟»

54ـ «پس چرا از نسل‏هاى پیش از شما خردمندانى نبودند که [مردم‏را] از فساد در زمین باز دارند؟ جز اندکى از کسانى که از میان آنان نجاتشان دادیم.»

55ـ محمدرضا، على و محمد حکیمى، الحیاة، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1399، ج 1، ص 43.

56ـ «مَثَلِ این دو گروه، چون نابینا و کر [در مقایسه] با بینا و شنواست. آیا در مَثَل یکسانند؟»

57ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، چ دوم، بیروت، دارالمعرفه، 1408، ج5، ص 230.

58ـ «قطعا بدترین جنبندگان نزد خدا کران و لالانى‏اند که نمى‏اندیشند.» (انفال: 22).

59ـ مرتضى مطهرى، آشنایى با قرآن، قم، صدرا، 1369، ج 1، ص48/نرم‏افزارمطهّر،قم،دفترتبلیغات‏اسلامى‏حوزه‏علمیه، 1379.

60ـ «اى صالح، به راستى تو پیش از این، میان ما مایه امید بودى. آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى‏پرستیدند باز مى‏دارى؟ و بى گمان ما از آنچه تو ما را بدان مى‏خوانى، سخت دچار شکیم.»

61ـ مرتضى مطهرى، علل گرایش به مادیگرى، چ نوزدهم، قم، صدرا، 1378، ص 48.

62ـ «سران قوم او که استکبار مى‏ورزیدند، به مستضعفانى که ایمان آورده بودند، گفتند: آیا مى‏دانید که صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است؟! گفتند: بى‏تردید، ما به آنچه وى بدان رسالت یافته است، مؤمنیم.»

63ـ «کسانى که استکبار مى‏ورزیدند، گفتند: ما به آنچه شما بدان ایمان آورده‏اید کافریم.»

64ـ این عبارت یکى از اصطلاحات علم اصول است و به این معناست که اگر حکمى براى فرد و یا شیئى در نظر گرفته شود و در زمان بیان حکم، صفت آن فرد و یا آن شى‏ء به جاى نام آن فرد و یا آن شیى‏ء آورده شود، نشانه آن است که آن وصف علت صدور این حکم است. براى توضیح بیش‏تر، مى‏توان به کتاب‏هاى علم اصول مراجعه نمود؛ همانند شهید صدر، دروس فى علم الاصول، الحلقه الثانیه، قم، مجمع الفکر الاسلامى، 1423، ص 120 / مظفّر، اصول الفقه، چ دوم، نجف، دارالنعمان، 1386، ج 1، ص 121.

65ـ مؤمنون: 45، 46، 47 / یونس: 75، 76.

66ـ «و با آن‏که دلهایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تکبّر آن را انکار کردند. پس ببین فرجام فسادگران چگونه بود.»

67ـ ر.ک: نهج البلاغه، خطبه «قاصعه».

68ـ هود: 78 / مؤمنون: 33 / زخرف: 31،51،53 / یونس: 88.

69ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 72، ص 47؛ «لولا رحمة ربی علی فقراء امتی کاد الفقر یکون کفرا.» چنانچه گفته شود در برابر این روایت، روایت دیگرى مبنى بر این‏که رسول‏اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «الفقر فخری و به أفتخر» مى‏باشد، پاسخ آن است که فقر در این روایت به معناى فقر و نیاز محض به خداى سبحان است و بنابراین، این دو روایت با هم تعارض نداشته، قابل جمع مى‏باشند.

70ـ «همانان که [مردم را] از راه خدا باز مى‏دارند و آن را کج مى‏شمارند و خود، آخرت را باور ندارند.»

71ـ «آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى‏پرستیدند، باز مى‏دارى؟»

72ـ «آنان جز همان‏گونه که قبلاً پدرانشان مى‏پرستند، نمى‏پرستند.»

73ـ سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 10، ص 312 و ج 11، ص 44.

74ـ «گفتند: اى نوح، واقعا با ما جدال کردى و بسیار [هم] جدال کردى.»

75ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 1، ص 142 و ج 71، ص72 «بهشت به دشوارى‏ها پیچیده شده است و جهنم به لذت‏هاى نامشروع این جهان.»

76ـ ابن شعبه الحرّانى، پیشین، ص 245.

77ـ مرتضى مطهرى، آشنایى با قرآن، ج 1، ص 51 / نرم‏افزار مطهّر.

78ـ «آیا در زمین گردش نکرده‏اند، تا دل‏هایى داشته باشند که با آن بیندیشند یا گوش‏هایى که با آن بشنوند؟»

79ـ بروس کوئن، پیشین، ص 122.

80ـ امام خمینى، صحیفه نور، ج 8، قم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى قدس‏سره ، 1378، ص 61.

81ـ محمد معین، فرهنگ فارسى معین، ج 4، ص 4496 میسیون (Mission) را چنین تعریف کرده است: هیأتى مرکّب از چند نفر که به منظور خاصى (تبلیغات مذهبى، امور سیاسى و فرهنگى) به جایى اعزام مى‏شوند. میسیونر (Missioner) یعنى عضو هیأت مذهبى، مبلغ دینى.

82ـ 83ـ کمسیون ملى یونسکو در ایران، ایرانشهر، تهران، چاپخانه دانشگاه، 1343، ج 2، ص 1208/ ج 2، ص 1210.

04. Humanism.

85. Secularism.

86ـ ر.ک: على شریعتمدارى، فلسفه تعلیم و تربیت، چ نهم، تهران، امیرکبیر، 1375.

87ـ محمدعلى حاضرى، «فرایند خودى شدن نهاد آموزش و پرورش»، نامه پژوهش، ش 2، ص 224.

88ـ ر.ک: نگارنده، پایان‏نامه، 1380، فصل سوم.

89ـ (بى‏نام)، «گزارشى کوتاه از روند واقعه کشف حجاب»، خبرنامه صدف، ش 1 (شهریور 1379)، ص 6 / به نقل از سند شماره 32، (2/10/1314)، مرکز اسناد ملى ایران.

90ـ جلال آل احمد، پیشین، ص 59.

91ـ مرکز تحقیقات اسلامى سپاه، تهاجم فرهنگى، چ سوم، بى‏جا، معاونت انتشارات مرکز فرهنگى سپاه، 1378، ص 133.

92ـ موسى نجفى، اندیشه دینى و سکولاریزم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1375، ص 114.

93ـ احمد کسروى تبریزى، تاریخ مشروطه ایران، چ پانزدهم، تهران، امیرکبیر، 1369، ص 596.

94ـ فلسفى، روزنامه اطلاعات، سال بیستم، ش 5846، شنبه 10/6/1324، ص 4.

95ـ شاهد این مدعا نشریات دهه 1320 به ویژه روزنامه ستاره مى‏باشد.

96ـ در این زمینه، مى‏توان به مجلات و روزنامه‏هایى که در سال 1377 منتشر شده‏اند، از قبیل دنیاى تصویر، زن امروز، پسران و دختران، مردم و زندگى، ایران جوان، مهتاب، هفته‏نامه مهر، هفته‏نامه توانا، هفته‏نامه ماهان، روزنامه زن و روزنامه ایران مراجعه کرد.

97ـ در این رابطه، اعترافات دستگیرشدگان باند برانداز موسوم به «ملّى ـ مذهبى»، به ویژه اعترافات عزت‏الله سحابى و نیز نامه‏هایى که به فرزندان و پدر خود از زندان ارسال نموده، هشداردهنده و قابل توجه است.

98ـ محمدتقى مصباح، آذرخشى دیگر از آسمان کربلا، ویراسته محمود پاک‏روان، قم، مؤسسه امام خمینى، 1379، ص 100.

99ـ بقره: 34.

100ـ ابومخنف، مقتل الحسین، ص 199 / نرم‏افزار المعجم 3، قم، مرکز معجم فقهى، حوزه علمیه قم، 1379.

101ـ امام خمینى قدس‏سره ، تفسیر سوره حمد، ص 32.

102. The Great Being.

103. The High Priest.

104ـ ر.ک: سید احمد رهنمایى، غرب شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1379.

105ـ مصلح‏الدین سعدى، گلستان، تهران، قدیانى،1367،ص 76.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد