نگاهى به عوامل جامعهشناختى و روانشناختى دینگریزى
(با تکیه بر یافتههایى از سوره مبارکه هود علیهالسلام )
ابراهیم اصفهانى
چکیده
این پژوهش کوشیده است مجموعهاى از عوامل جامعهشناختى و روانشناختى دینگریزى را بر اساس مفاد آیات سوره «هود» علیهالسلام و با بهرهگیرى از دیگر آیات قرآن و همچنین به مدد برخى از روایات بررسى کند. در آغاز، عوامل جامعهشناختى دینگریزى با تمرکز بر دو موضوع مهم ذیل بررسى گردیدهاند:
1. زمینهسازان دینگریزى که عبارتند از: خانواده، گروههاى صمیمى و ملأ؛
2. راهکارهاى مورد استفاده زمینهسازان دینگریزى که عبارتند از: تبلیغات، تهدید و تطمیع.
از سوى دیگر، عوامل روانشناختى دینگریزى به عوامل گرایشى و شناختى تقسیم شدهاند و آنگاه به صورتى فشرده مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفتهاند. سپس، با تکیه بر یافتههایى از سوره «هود»، عوامل دینگریزى در سده اخیر ایران شناسایى و تبیین شدهاند. بخش پایانى، تجزیه و تحلیل یافتههایى از سوره مذکور است که به نتایج خاصى همراه با پیشنهادات کاربردى رهنمون شده است.
پیش درآمد
فرار از بندگى خداى سبحان از جمله مسائل مهمى است که بشریت از آغاز آفرینش با آن دست به گریبان بوده است. این مشکل در قرنهاى اخیر به شیوههاى جدیدى سازمان یافته و از شکل سنّتى به صورت مکتبهاى گوناگون همانند «لیبرالیسم» و «سکولاریسم» در غرب ظهور پیدا کرده است. در دهههاى گذشته، دامنه موج دینگریزى به شرق از جمله به کشور ایران نیز سرایت کرد. این پدیده در غرب عوامل خاص خود را دارد. آنچه این نوشتار به دنبال آن است اینکه چرا در جامعه اسلامى ایران، که سابقهاى طولانى در دیندارى دارد ـ با آنکه دین موافق فطرت انسان است ـ عدهاى فرار از بندگى خداى سبحان را بر اطاعت از او ترجیح مىدهند؟
دوستان و دشمنان انقلاب اذعان دارند که انقلاب اسلامى تأثیرى عظیم بر حرکت جهانى به سوى دیندارى داشته و این چیزى نیست که در همه شرایط و زمانها ممکن باشد، بلکه این جنبش الهى مرهون زحمات طاقتفرساى پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله و هدایت و رهبرى فرزندان آن حضرت و تلاش همهجانبه عالمان و فقیهان از شیخ مفید رحمهالله تا امام خمینى قدسسره در طول 14 قرن بوده است. مهمترین رکن این شجره طیّبه ارزشهاى دینى است که دشمن با حرکتى حساب شده و تهاجم فرهنگى گسترده، در پى نابودى آن است. ترویج سکولاریسم، که نتیجهاى جز دینگریزى ندارد، اولین گام دشمن در شبیخون فرهنگى است. از سوى دیگر، دینگریزى، بخصوص در میان بعضى از دینداران و فرزندان آنان امرى نیست که بتوان آن را نادیده انگاشت.
نکته مهمى که در اینجا باید اشاره شود آن است که آنچه در این نوشتار با استناد به آیات قرآن مطرح مىشود، تنها در حد یک احتمال است؛ زیرا «قرآن کتابى نیست که افرادى همانند ما بتوانند تفسیرى جامع از علوم قرآن، آنگونه که سزاوار است، بنویسند. ما یک صورت پردهاى از قرآن را مىفهمیم و باقى آن محتاج به تفسیر اهل عصمت است که معلم به تعلیمات رسول الله صلىاللهعلیهوآله بودهاند.»(1)
مفهومشناسى واژههاى کلیدى
اگرچه در تعریف «دین» بین اندیشمندان اختلاف نظرهاى فراوانى وجود دارد، ولى «دین یعنى شیوه رفتار صحیح انسانى، آنگونه که خدا مىخواهد.»(2) از منظر قرآنى، کسى دیندار است که اعمال و رفتار او موجب رضایت خداى سبحان شود. به همین دلیل، دینگریزى یعنى عدم اعتقاد، پذیرش و اطاعت نسبت به هر آنچه خداى سبحان توسط انبیا علیهمالسلام و ائمّه اطهار علیهمالسلام براى جامعه بشرى نازل کرده است.
عوامل جامعهشناختى دینگریزى
انسان داراى دو بعد فردى و جمعى است. بُعد فردى انسان در علم روانشناسى و بُعد جمعى زندگى وى در جامعهشناسى مورد بررسى قرار مىگیرد.
بر اساس آنچه از «آیات قرآن»(3) به دست مىآید، دینگریزى به اشکال گوناگون، در میان همه ملتها وجود داشته و پدیدهاى نوظهور و مختص به قرنهاى اخیر نیست. به همین دلیل، دینگریزى یک «پدیده اجتماعى»(4) است و مثل دیگر پدیدههاى اجتماعى، کیفیت پیدایش، تحوّل، نتایج و پیامدهاى آن در جامعهشناسى مورد مطالعه قرار مىگیرند.
روشن است که در این بین، توجه به یک عامل خاص، ناشى از عدم توجه به ابعاد دیگر این پدیده است. بنابراین، بروز چنین پدیدهاى ممکن است عوامل زیادى داشته باشد که مىتوان با نگرش جامعهشناختى، آنها را از قرآن استخراج کرد و تحلیل خاص قرآن را در این زمینه به دست آورد.
به دلیل آنکه شخصیت انسان در اجتماع شکل مىگیرد و ارزشها، گرایشها، عقاید، عادات و رفتار، تشکیل دهنده شخصیت او به شمار مىآیند، عواملى در تکوین این شخصیت تأثیرگذارند که جامعهشناسان از آنها به «عوامل مؤثر در اجتماعى شدن انسان» ذکر کردهاند که عبارتند از: خانواده، مدرسه، همسالان، رسانههاى جمعى، مسجد، تماس با دوستان و همکاران، گروههاى مرجع، گروههاى همدرد، صمیمى و ... .(5)
با بررسى آیات سوره هود علیهالسلام روشن مىشود که معمولاً سه گروه در بروز پدیده دینگریزى در سطح جامعه، نقش مهمى را ایفا مىکنند:
الف. خانواده
خانواده شامل طیف وسیعى از نزدیکان نَسَبى (پدر، مادر، برادر، خواهر، پدربزرگ، مادربزرگ، عمّه، عمو، خاله، دایى و...) و سببى (همسر، نزدیکان و اقوام همسر و...) مىشود. در میان اعضاى خانواده، پدر و مادر چون ارتباط زیادترى با فرزند دارند، نقش بیشترى در شکلگیرى شخصیت فرزند ایفا مىکنند. به همین دلیل، اولین عامل زمینهساز گریز از دین، رفتار و منش پدر و مادر مىباشد. این مطلب را با استفاده از بعضى از آیات و نیز بعضى از روایات مىتوان به دست آورد:
هنگامى که نوح علیهالسلام از قوم خود ناامید شد، به درگاه خداى سبحان عرضه داشت: «...رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الاَرْضِ مِنَ الکافرین دَیَّارا.»(نوح: 26)؛ ... پروردگارا، هیچکس از کافران را بر روى زمین مگذار.
در آیه بعد، یکى از علل درخواست نابودى کفار را چنین بیان مىفرماید: «... وَلا یَلِدُوا إِلاّ فَاجِرا کَفّارا» (نوح: 27)؛ ... جز پلیدکارِ ناسپاس نزایند.
با توجه به آیه مزبور، این احتمال در ذهن انسان تقویت مىشود که پدر و مادر در دینگریزى فرزند نقشى اساسى دارند، به گونهاى که پایه و اساس آن، حتى به پیش از تولد نیز باز مىگردد. به عبارت دیگر، پدر و مادر ممکن است به جایى برسند که همانند پدران و مادران قوم حضرت نوح علیهالسلام ، همه فرزندانى که از دامن آنان به دنیا مىآیند، همگى انسانهاى پلید و بىدین باشند.
از سوى دیگر، در همین زمینه (گمراهى فرزند) روایتى از رسولاکرم صلىاللهعلیهوآله نقل شده است: «کلُّ مولودٍ یُولَد على الفطرةِ فاَبواهُ یَهوّدانهِ او یُمجّسانه»؛(6) هر انسانى که به دنیا مىآید، در ذاتش به خداپرستى گرایش دارد. اما پدر و مادر او را از خالق هستى دور کرده، باعث انحراف وى از دینمىشوند.
بنابراین، اگر آیه و روایت مزبور را در کنار آیه پانزدهم از سوره «لقمان» قرار دهیم، این نظر تأیید مىشود که گفتار و رفتار پدر و مادر مشرک، تأثیرى بسزا در دینگریزى فرزندان دارد. گاه ترویج ابتذال و تضعیف غیرت دینى، استفاده از واژهها و تعابیر خلاف عفّت عمومى، ترویج روابط نامشروع، موجّه جلوه دادن رقص و موسیقىهاى مبتذل، ترویج آزادى بىقید و بند، حمله به حجاب اسلامى، تهمت به یگانه بانوى جهان اسلام صدّیقه کبرى علیهاالسلام در رابطه با آموزش موسیقى، زیر سؤال بردن فداکارى یاران باوفاى سیدالشهدا علیهالسلام و حمله به مقدّسترین و محبوبترین شخصیت انقلاب اسلامى از جمله هزاران مطالب غمانگیزى هستند که در مطبوعات این کشور اسلامى با مجوّز رسمى منتشر مىشوند!
ممکن است والدین پا را از این فراتر گذاشته، انسان را به کفرورزى و شرک فرا خوانند؛ چنانکه خداى سبحان مىفرماید: «وَ إِنْ جَاهَداکَ على أنْ تُشْرِکْ بِى مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» (لقمان:15)؛(7) اگر پدر و مادرت اصرار ورزیدند چیزى را که به آن علم ندارى و یا حقیقت آن را نمىشناسى شریک من بگیرى، اطاعتشان مکن و براى من شریکى مگیر.
ب. گروههاى صمیمى(8)
با نگاهى گذرا به سرگذشت پر فراز و نشیب قوم بنىاسرائیل، نقش گروههاى صمیمى در دینگریزى انسان بیش از پیش آشکار مىشود.
قرآن کریم براى نمونه مىفرماید: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبینٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشیدٍ» (هود: 96ـ97)؛(9) خداى سبحان موسى علیهالسلام را به سوى فرعون و سران قوم او فرستاد، ولى سران و بزرگان، که همه از دوستان صمیمى و اطرافیان فرعون بودند، از فرمان فرعون پىروى کردند.
با دقت در سیاق آیه، در مىیابیم قرار گرفتن لفظ «فرعون» در کنار لفظ «ملأ»، بیانگر وجود هماهنگى و شباهت فکرى و روحى و رفتارى بین این دو مىباشد؛ زیرا همگونىهاى روحى، فکرى و رفتارى، عامل اساسى در دوستىها مىباشند.
به دلیل آنکه آیه مذکور، دو لفظ «فرعون» و «ملأ» را در کنار هم و با اشاره به همسویى آنان آورده است، چه بسا بتوان گفت که میان فرعون و سران و اطرافیان وى علاوه بر رابطه کارگزارى و مسؤولیت اجرایى دربار، رابطه دوستى نیز برقرار بوده است. این ارتباط دوستانه موجب شده تا همه آنان موضعگیرى یکسانى در برابر موسى علیهالسلام داشته باشند. به نظر مىرسد که طمع اطرافیان فرعون به منزلت و ثروت او از یک سو، و نیاز فرعون به اطرافیان براى حفظ حکومت از سوى دیگر، این ارتباط دوستانه را پایدارتر کرد و منجر به تصمیم مشترک آنان در برابر پیامبر خداوند شد.
در همین باره، مىتوان به روایتى از امام صادق علیهالسلام تمسّک جست: «المرءُ على دینِ خلیله.»(10) به همین دلیل است که گاهى یک فرد فاسق در مدتى کوتاه گروه زیادى را از دین بىزار مىکند.
در تأیید مطلب مزبور مىتوان به برخى از آیات دیگر، که بیانگر شِکوه و شکایت اهل دوزخ از دوستان و اطرافیان خود مىباشند، اشاره کرد: «... یَا لَیْتَنى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً یَا وَیْلَتَا لَیْتَنى لَمْ أَتَّخِذْ فُلانا خَلیلاً لَقَدْ أَضَلَّنی عَنِ الذِّکْر بَعْدَ إذْ جَاءَنی» (فرقان: 27و28)(11) این آیه با صراحت تمام، به نقش گروههاى صمیمى (دوستان و اطرافیان) فاسد در گمراهى و دینگریزى اشاره مىکند.
ج. ملأ
سران حکومتها، صاحب منصبان، اشراف، بزرگان و صاحبان قدرتهاى شیطانى، سومین گروهى هستند که بیشترین نقش را در ایجاد زمینه دینگریزى داشتهاند. گروههاى مذکور، که در فرهنگ قرآنى، «ملأ» نامیده شدهاند، گاه همراه با صفت استکبار در آیات مطرح شدهاند.
فرعون، که سرامد «ملأ» زمان خود بود، براى دور کردن مردم از دین الهى و در نتیجه، حفظ قدرتِ خود، از هیچ کارى خوددارى نمىکرد. قرآن در این باره مىفرماید: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِى اْلاَرْضِ وَ جَعَلَ اَهْلَها شِیَعا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یَذَبِّحُ أَبْنَائَهُم ْوَیَسْتَحْیی نِسَائَهُمْ.» (قصص: 4)(12)
توده مردم، که از قدرتهاى دنیایى بىبهره هستند و اکثریت جامعه را تشکیل مىدهند، معمولاً تحت تأثیر حرکتهاى سیاسى و اجتماعى قرار دارند. از دیگر سو، کسانى تأثیرگذارى بیشترى بر این طبقه دارند که از مقام و منزلت ویژهاى در جامعه برخوردار باشند. حق یا باطل بودن موقعیت این افراد، معمولاً تأثیر زیادى بر تصمیمگیرى بیشتر مردم ندارد، بلکه مهم آن است که طبقه تأثیرگذار تا چه اندازه از مقام و منزلت اجتماعى، سیاسى و اقتصادى برخوردار باشد؛ زیرا هر اندازه مقام و منزلت بالاتر باشد، توان و میزان تأثیرگذارى بیشتر خواهد بود.
به همین دلیل، اگر طبقه تأثیرگذار مصلح باشد و در راه حق گام بردارد، مردم را به سوى حق هدایت مىکند؛ و اگر همانند فرعون مُفِسد باشد، گاهى با توسّل به زور و قلدرى، مردم را به سوى باطل مىبرد و گاهى هم همانند معاویه، مردم را با نیرنگ و فریب از حق و دین الهى گریزان مىکند.
کسانى که به هر دلیل در رأس هرم جامعه قرار مىگیرند، در حقیقت الگوى مردم در تمام زوایاى زندگى مىشوند. گفتار و رفتار آنان، چگونه زیستن را براى مردم تعریف مىکند، و تفکر و اندیشه آنان جهتگیرى اعتقادات و شناخت مردم را مشخص مىکند. این افراد به قدرى در شکلگیرى شخصیت مردم مؤثر هستند که حتى نحوه سخن گفتن آنان و واژههایى که به کار مىبرند، در گفتار روزمره مردم نقش مىآفریند. این چیزى است که امروزه ما در جامعه خود نیز شاهد آن هستیم و چندان نیازى به اثبات ندارد. زمانى که سردمداران تا این اندازه در روحیات و شکلدهى شخصیتِ مردم نقشآفرینند، تأثیر آنان در دیندارى مردم نیز انکارناپذیر است. چه گویاست این کلام حکیمانه که «الناسُ على دینِ ملوکهم!»(13) رهبران جامعه به هر دینى معتقد باشند، مردم نیز از آنان پىروى مىکنند. حضرت امیرالمؤمنین على علیهالسلام در اینباره مىفرماید: «الناسُ بأُمرائهم اَشبهُ مِنهم بِآبائهم»؛"(14) مردم آن اندازه که از رهبران و حاکمان خود پىروى مىکنند از هیچکس دیگرى پىروى نمىکنند. بدین روى، گفتار و رفتار مردم بیشتر شبیه حاکمانشان است تا پدرانشان.
آیه دیگرى که به نقش همین عامل اشاره مىکند آیهاى است که در آن گمراهان، خود به تأثیر ملأ در گمراهسازى ایشان اشاره کرده، مىگویند: «... َرَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سَادَتَنا وَ کُبَرائَنا فأَضَلُّونا السَبیلا.» (احزاب: 67)(15)
اگرچه ابتداى آیه بر تمایلات روحى انسانهاى عادى، مبنى بر پىروى و الگوبردارى از رؤسا و بزرگان و حاکمان جامعه دلالت دارد، ولى آخر آیه بیانگر نقش مؤثر سران و بزرگان بر مردم مىباشد؛ زیرا «کسانى که در جامعه منزلت اجتماعى ویژهاى پیدا مىکنند، بهتر مىتوانند در دیگران تأثیر بگذارند.»(16)
در میان ملأ، ممکن است گروهى باشند که از قدرت مادى برخوردار نباشند، ولى با نفوذ فکرى و علمى خود بر دلهاى مردم، در جهتدهى گرایشها و انگیزههاى مردم تأثیر داشته باشند. این عده همان عالمان و اندیشمندان جامعه هستند. دانش اگر با تهذیب و پیرایش انسان از هواهاى نفسانى همراه نگردد، خود حجابى خواهد شد که نه تنها صاحب علم، بلکه جامعه را هم به فساد مىکشاند و موجب بىدینى مردم مىشود. در طول تاریخ، عالمان فاسد همواره مانع بزرگى در برابر انبیا علیهمالسلام و دعوتکنندگان به راه حق بودهاند. گاه کسى همچون سامرى(17) بنىاسرائیل را از دین منحرف مىکند؛ چنانکه حتى تلاش حضرت هارون علیهالسلام (18) سودى نبخشید. زمانى هم بلعم باعورا(19) موجب گمراهى عده زیادى از مردم مىشود؛ گاهى نیز اندیشمندان اهل کتاب با کتمان حقیقت مردم را از ایمان به رسالت رسولاکرم صلىاللهعلیهوآله بازمىدارند؛ زمان دیگر افرادى همانند شُرَحْبیل(20) یا شریح قاضى(21) مردم را به نفع حکومت بنىامیّه بسیج مىکنند.
امروز هم روشنفکرمآبان غربگرا و دگراندیشان سکولار و انسانگرا با بهرهگیرى از «ایسم»ها و واژههاى فریبنده و جوانپسند، جامعه را به فساد عقیده و اندیشه مىکشانند. همواره بیشتر روشنفکرنمایان آلت دست ظالمان و مستکبران بودهاند(22) و حُکّام مستبد و ملحد به وسیله این گروه، مردم را به بىدینى تشویق مىکردهاند.
این گروه براى رسیدن به مطامع و لذتهاى زودگذر دنیایى، با تحریف واقعیات دین و تحریک احساسات و عواطف، بسیارى از مردم را از شناخت حقایق بازداشتهاند و گاه چنان فضایى علیه دین و دیندارى ایجاد مىکنند که مردم شجاعت شنیدن سخن عالمان ربّانى را به خود راه نمىدهند، چه رسد به پىروى از آنان! کافى است به حوادث سده اخیر ایران، به ویژه رخدادهاى صدر مشروطه، مراجعه شود تا تأثیر عمیق این گروهها بر گسترش تفکر ضد دینى در ایران آشکار گردد.
این گروه به اصطلاح روشنفکر همچون چراغى در دستِ قدرتهاى شیطانى هستند که با علم و هنر خود توانستند ارزشها را ضد ارزش و هنجارها را ناهنجار جلوه دهند و بهتر و گزیدهتر به یغماى سرمایههاى معنوى مردم بپردازند.
خلاصه آنکه گروه ملأ از سویى به خاطر انگیزهها و گرایشهاى درونى و روانشناختى از دینگریزان هستند (که به آن اشاره خواهد شد)، و از دیگر سو، براى رسیدن به آمال و آرزوهاى دنیایى خود، زمینه دینگریزى را در جامعه فراهم مىکنند.
ابزارها و راهکارهاى زمینهسازان دینگریزى
1. تبلیغات
مستکبران در هر زمانى با شیوههاى گوناگون تبلیغاتى، مردم را از صراط مستقیم منحرف مىکنند. اینک به چند نمونه از شیوههاى تبلیغى سران کفر اشاره مىشود:
الف. شایعه و تهمت: جهانخواران همواره با روشهایى همچون شایعه، تهمت و زدن برچسبهایى مثل مخالف آزادى، ریاستطلب، مرتجع و عقب مانده و یا با ترویج شک و شبهه، ایجاد بحران هویّت، فرهنگسازى، تحقیر و استهزاى باورهاى دینى مردم، موجبات دینگریزى را فراهم کردهاند. براى نمونه، هنگامى که شعیب علیهالسلام مردم را به ترک بتپرستى و پرهیز از کمفروشى دعوت مىکرد، به او مىگفتند: این دعوت تو مخالف با آزادى انسانهاست. آزادى انسان حکم مىکند هر که را خواست، بپرستد و هرگونه که خواست در اموالش تصرف کند.(23)
با بررسى آیات دیگر قرآن، به خوبى این نکته روشن مىشود که همواره سران و متنفّذان جوامع با انواع تهمت و شایعه، به مقابله با انبیا علیهمالسلام مىپرداختهاند تا شاید نور حق را خاموش سازند و مردم را از توجه به حق باز دارند.
فرعونیان به حضرت موسى علیهالسلام و برادرش هارون علیهالسلام مىگفتند: «... وَ تَکُونَ لَکُمَا الْکِبرِیَاءُ فى الاَرْضِ وَ مَا نحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ» (یونس: 78)؛(24) شما مىخواهید بر ما حکومت کنید؛ این نشانه آن است که انسانهاى قدرتطلبى هستید! آزادى به ما اجازه نمىدهد که تحت سلطه شما بیاییم! نه، هرگز مطیع شما نمىشویم و به شما ایمان نخواهیم آورد.
این نظیر همان تهمتى است که ملأ به نوح علیهالسلام نسبت داده، مىگفتند: «یُریدُ أَن یَتَفَضلَ عَلَیْکمْ» (مؤمنون: 24)؛(25) رسولاکرم صلىاللهعلیهوآله را نیز به قدرتطلبى متهم مىکردند و مىگفتند: «او قصد ریاست و حکومت بر شما را دارد؛ دعوت خود را وسیله رسیدن به ریاست قرار داده است.»(26)
ب. ترویج شکگرایى و شبههافکنى: ترویج شکگرایى علیه اصول و مبانى دینى یکى دیگر از شیوههایى است که قدرتهاى شیطانى براى ادامه حیات سیاسى خود اقدام به گسترش آن توسط ایادى خود در جامعه مىکنند. اگر شک و شبهه نسبت به دین و رهبران دینى در جامعه بشرى راوج یابد، دیگر هیچ چیز پایدار نمىماند و به هیچ امرى نمىتوان اعتماد کرد. براى تبیین بهتر بحث، به نمونهاى از شبهاتى که در زمانهاى گوناگون زندگى انبیا علیهمالسلام مطرح شده است با استفاده از آیات دیگر و نیز روایات اشاره مىشود:
اشراف و بزرگان قوم نوح مىگفتند: «مَا نَراکَ إلاّ بَشَرَا مِثْلُنا...» (هود: 27)(27) پیام آیه این است که مشرکان مىگفتند: اى پیامبر، تو نیز انسانى مثل ما هستى؛ آنچه را که تو درک مىکنى ما نیز درک مىکنیم، بلکه ما بهتر از تو درک مىکنیم! همچنان که ما در فهم مسائل خطا مىکنیم، تو هم خطا مىکنى و فرقى بین ما و تو نیست. ما برتر از تو هستیم؛ زیرا پیروان تو عدهاى از اراذل و فرومایگان هستند.
سران و اشراف مشرک قریش نیز با همین شیوه به مقابله با رسولاکرم صلىاللهعلیهوآله مىپرداختند. قرآن کریم در این باره مىفرماید: «لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظلَمُوا هَلْ هَذَا إِلا بَشرٌ مِّثْلُکمْ.» (انبیاء: 3)(28) یکى از شبهاتى که بر آن متفق شدند، انتشار همان شبههاى است که اقوام پیشین علیه انبیا علیهمالسلام مطرح مىکردند و مىگفتند: او بشرى مثل شماست. اگر او راست مىگوید و با عالم غیب رابطه دارد، شما نیز باید بتوانید به عالم غیب متصل شوید. چون شما از غیب بىخبر هستید، پس ادعاى او هم دروغى بیش نیست. در حقیقت، با یک قیاس استثنایى اتصالى، از راه نفى تالى، نفى مقدّم را نتیجه مىگرفتند، در حالى که بین مقدّم و تالى این قیاس، تلازم برقرار نیست. این قیاس مشرکان مغالطهاى بود که به وسیله آن شبهه خود را حق جلوه مىدادند.
سخنان ملأ در همه زمانها تقریبا شبیه به هم مىباشند. فرصتطلبان و مترفان علاوه بر شبههافکنى، در صدد بودند با ترویج انواع شبهات و با هجوم تبلیغاتى خود، فرصت تأمّل و تفکر را از مردم سلب کنند، به گونهاى که مردم در تصمیمگیرى خود دچار شتابزدگى و سردرگمى شوند. آنها با این شیوه، ابتدا با ایجاد شبهه، شأن و منزلت پیامبر را پایین مىآوردند، سپس با طرح این شبهه که چرا فرشته مأمور رساندن پیام خدا نشده است، انتظارات مردم را افزایش مىدادند و سپس بلافاصله شبهه سوم را مطرح کرده، مىگفتند: اگر این سخنان راست است، چرا نیاکان ما ایمان نیاوردند. بدین سان، با طرح شبهات پى در پى و با سیاستى گام به گام، قدرت تشخیص صحیح را از مردم سلب مىکردند. چنین عملکردى در واقع، همان هجوم و شبیخون فرهنگى است که از سوى «ملأ» و فرصتطلبان به کار گرفته مىشود.
ج. تحقیر و استهزا: از دیگر شیوههاى تبلیغى، تحقیر و استهزاى مؤمنان است که صاحبان قدرت و اعیان و اشراف علیه دینداران به کار مىگیرند، چنانکه قوم نوح علیهالسلام مىگفتند: «وَ ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأیِ.» (هود: 27)(29) نکتهاى که از این آیه مىتوان استفاده کرد آن است که سران قوم نوح علیهالسلام نه تنها مقام و منزلت آن حضرت را در جامعه ناچیز و پست جلوه مىدادند، بلکه کسانى را هم که به سخنان باطل آنان توجه نمىکردند و به رسالت آن حضرت ایمان آورده بودند، تحقیر و مسخره مىکردند و آنها را انسانهایى فرومایه و پست مىشمردند.
برخى از مردم در برابر مشکلات و ناملایمات جسمى توان ایستادگى دارند، ولى در برابر تحقیر و تمسخر (زخم زبان) توان مقابله ندارند، به همین دلیل، اعیان و اشراف و سردمداران قوم نوح براى رسیدن به اهداف دنیایى خود، پیروان نوح علیهالسلام را تحقیر و استهزا مىکردند تا شاید دست از ایمان بردارند و از دین رویگردان شوند.
در این باره، مىتوان به آیهاى دیگر از سوره «هود» علیهالسلام اشاره کرد که مىفرماید: «وَ یَصْنَعُ الْفُلْکَ وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ مَلأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ.» (هود: 38)(30) پس از آنکه نوح علیهالسلام از پذیرش دعوت به یگانهپرستى از سوى قوم خود ناامید گردید، از سوى خداى سبحان مأمور ساختن کشتى شد و کار خود را بر اساس دستور الهى آغاز کرد. ولى هرگاه اشراف و سران کفر از کنار او مىگذشتند، او را مسخره مىکردند؛ همانگونه که فرعون قوم خود را ذلیل و خوار مىشمرد. این مطلب را از چگونگى برخورد فرعون با بنىاسرائیل مىتوان دریافت. قرآن درباره فرعون مىفرماید: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَاَطاعُوه إنَّهُمْ کانُوا قَوْمَا فَاسِقینَ.» (زخرف: 54)(31)
بنابراین، کسانى دینداران را تمسخر و تحقیر مىکنند که از موقعیتى اجتماعى در میان مردم برخوردار باشند؛ چرا که اگر تمسخر و استهزا از فردى عادى سر بزند، تأثیر مهمى در دگرگونى فضاى فرهنگى و فکرى جامعه ایجاد نخواهد کرد. اما رفتار تحقیرکننده و گفتار تمسخرآمیزِ رئیس و صاحب منصبِ یک قوم گرایش عمومى جامعه را دگرگون کرده، در فاصلهاى کوتاه عده زیادى را از دین و رهبران دینى رویگردان مىکند. در حقیقت، گفتار و رفتار افراد عادى، که مقام و منزلتى در جامعه ندارند، بازتاب اعمال و طرز تفکر کسانى است که افکار عمومى جامعه را جهت مىدهند.
بهرهگیرى از این ابزار تبلیغات براى ایجاد زمینه دینگریزى در هر زمان به صورتى بروز مىکند؛ چنانکه ترویج و نشر افکارِ مکاتبى همچون سکولاریسم، لیبرالیسم و اومانیسم با استفاده از رسانههاى جمعى، به ویژه مطبوعات، از جمله عوامل تبلیغى مهم در فراز و نشیبهاى سده اخیر در ایران بوده است که به صورت بنیادین، دین را از صحنه اندیشه و زندگى مردم حذف مىکند.
به همین دلیل، متأسفانه در عصر حاضر تبلیغات سران کفر و وابستگان آنان در داخل، به ویژه روشنفکران غربگرا، به حدى بوده که عده زیادى، حتى بعضى از منسوبان به شهداى انقلاب، را دچار تردید نسبت به ارزشهاى دینى و انحراف از آن نموده است.(32) یکى از شیوههاى تبلیغى، تکرار فراوان سخن باطل است، به گونهاى که به تدریج به عنوان سخن حق مورد پذیرش افکار عمومى واقع مىشود و در نتیجه، مردم عملاً دین را به کنارى مىنهند، هرچند به ظاهر مسلمان و دیندار باشند؛ چنانکه معاویه براى فریب شُرَحْبیل، از اصل تکرار در تبلیغ تا آنجا که ممکن بود، بهرهبردارى کرد. سرانجام، زاهد ساده لوح شام و غافل از خدعه و نیرنگ حکومت یقین کرد که عثمان مظلوم است و امیرالمؤمنین علیهالسلام مجرم!(33)
2. تهدید
از دیگر راههایى که سران کفر و نفاق با توسّل به آن مردم را از دین گریزان مىکنند، استفاده از ابزار «تهدید» است. بخصوص سیاستمدارانى که به ناحق بر کرسى ریاست تکیه مىزنند، براى حفظ حکومت خود، بیشتر از این ابزار بهره مىجویند. برخى از شیوههاى تهدیدآمیز، که در سوره «هود» به آنها اشاره شده، عبارتند از:
الف. تهدید به برخوردهاى فیزیکى و تبعید: قرآن کریم تهدید مستکبران نسبت به حضرت شعیب علیهالسلام و مؤمنان را اینگونه نقل مىکند: «قَالَ الْمَلاُ الَّذِینَ استَکْبرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِ جَنَّک یَاشعَیْب وَالَّذِینَ ءَامَنُوا مَعَک مِن قَرْیَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فى مِلَّتِنَا قَالَ أوَلَوْ کُنَّا کَارِهِینَ.» (اعراف: 88)(34) آنانحضرتشعیب را تهدید به سنگسار نمودند، گفتند:«وَ لَوْ لا رَهْطُکَ لَرَجَمْنَاکَ وَ مَا اَنْتَ عَلَیْنَا بِعَزیزٍ.»(هود:91)(35)
اشراف و سردمداران کفر براى گسترش دینگریزى در میان مردم، به استفاده از انواع و اقسام تهدیدها روى مىآورند تا به این وسیله، ترس و ناامیدى از آینده یک حرکت الهى را در میان پیروان مکتب حیاتبخش الهى ایجاد کنند تا سرانجام، به اهداف شیطانى خود دست یابند.
ب. فرهنگسازى اختناق: زمخشرى در تفسیر کشاف، ایجاد فضاى رعب و وحشت را از سوى سران قوم هود علیهالسلام علیه مؤمنانى همانند مرثدبن سعد چنین بیان مىکند: به دلیل آنکه قوم هود علیهالسلام به سنّت بتپرستى عادت کرده بودند و بتها در دلهایشان مقدّس و محترم بودند، کسى جرأت نداشت به این سنّت غلط آنان اعتراض کند و چنان فضاى رعبآورى بر جامعه حاکم بود که مؤمنان قوم شعیب از ترس مشرکان، ایمان خود را پنهان مىداشتند؛ همانند مرثدبن سعد که از طبقه اشراف بود و ایمان به هود آورده بود، ولى از ترس مشرکان ایمان خود را کتمان مىکرد.(36)
در میان قوم حضرت موسى علیهالسلام نیز سیاستِ حاکمِ بر جامعه همانند قوم هود بود و مؤمنان از ترس فرعون و اطرافیان او، نمىتوانستند ایمان خود را آشکار سازند. آنان اقلیّت محدودى بودند که هر لحظه احتمال بروز هرگونه خطرى را از سوى فرعون و درباریان او مىدادند. خداى سبحان رعب و وحشت در میان مؤمنان قوم موسى علیهالسلام را چنین توصیف مىنمایند: «فَمَا ءَامَنَ لِمُوسى إِلاّ ذُرِّیَّةٌ مِّن قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِّن فِرْعَوْنَ وَ مَلئهِمْ أَن یَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فى الاَرْضِ وَ اِنَّهُ لَمِنَ الْمُسرِفِینَ.» (یوسف: 83)(37)
نمرود هم به همین دلیل نقشه سوزاندن حضرت ابراهیم علیهالسلام را طراحى کرد(38) که کسى به خود اجازه مخالفت با بتپرستى ندهد و اندیشه خداپرستى در ذهن احدى راه نیابد و همه از سرنوشت رئیس خداپرستان عبرت بگیرند.
اگر بخواهیم از تاریخ براى این موضوع نمونهاى ذکر کنیم، بارزترین نمونه رفتار معاویه است. او براى رسیدن به اهداف شیطانى خود، از تهدید نیز استفاده مىکرد. از اینرو، براى خاموش کردن نور اسلام، به تمامى استانداران خود دستور داد: «خُذُوهُمْ بالتُّهَمَه»(39) هر که را به محبت ابوتراب متهم است، بگیرید و حقوقش را از بیتالمال نپردازید. در چنین فضایى، چه کسى است که توانایى ابراز ایمان داشته باشد؟
دینستیزان با اعمال تهدیدهاى سنّتى و فرعونى از قبیل کشتارهاى قساوتآمیز، تبعید و زندان چنان فضاى رعب و وحشتى ایجاد مىکنند که کمتر کسى به دین گرایش پیدا مىکند. گاه نیز با روشهاى مستبدانه نوین، محیط را به گونهاى ناامن مىکنند که مؤمنان و مبارزان سکوت را بر فریاد ترجیح مىدهند. از سوى دیگر، ذهن و فکر مردم را چنان به اسارت در مىآورند که کسى حاضر نشود چیزى از حقایق دین را بشنود.(40)
3. تطمیع
تطمیع انسانها با پول و مقام چیزى است که در طول تاریخ، سران و بزرگان و صاحبمنصبان مستکبر همواره براى فریب دادن و دور نمودن مردم از دین، از آن کمک مىگرفتهاند. طبع آزمند انسان زمینه مساعدى بوده است تا «تطمیع» در میان جوامع گوناگون و از گذشتههاى دور تا عصر حاضر، عده زیادى را دچار انحراف و گریز از دین نماید.
براى نمونه، فرعون با وعدههایى همانند دستیابى به پول، ثروت، پست و مقام، ساحران را به مبارزه با حضرت موسى علیهالسلام تشویق مىکرد. خداى سبحان در این باره مىفرماید: «وَ جَاءَ السَّحَرَةُ فِرْعُون قَالُوا إِنَّ لَنَا لأجْرا إِنْ کُنّا نَحْنُ اْلغَالِبِینَ قَالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ.» (اعراف: 113و114)(41)
کفّار مکّه نیز چنین وعدههایى به پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله مىدادند تا شاید آن حضرت را از انجام رسالت الهى خویش باز دارند. ولى آن حضرت به هیچ یک از سخنان آنها تن نداد و در پاسخ آنها فرمود: اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهند، هرگز به آنان تمایلى نخواهم داشت.(42) در حقیقت، مشرکان براى دور کردن مردم از دین الهى مىخواستند ابتدا پیامبر را تطمیع و از دین خدا دور نمایند تا مردم نیز به دنبال او دست از آیین الهى بردارند.
هنگامى که سران مشرک قریش چنین استقامتى را از رسول بزرگوار اسلام دیدند و از رسیدن به مقصود خود ناامید شدند، از نزد آن حضرت بازگشتند. قرآن کریم سخن آنان را چنین بازگو مىکند: «وَ انطلَقَ الْمَلأُ مِنهُمْ أَنِ امْشوا وَ اصبرُوا عَلى ءَالِهَتِکمْ إِنَّ هَذَا لَشىْءٌ یُرَادُ.» (ص: 6)(43)
معاویه هم براى رسیدن به اهداف شیطانى خود، راهى غیر از بىدین نمودن مردم نداشت. او شخصى مثل عمروعاص را با تطمیع و وعده حکومت مصر فریب داد و در برابر حضرت امیر علیهالسلام به جنگ واداشت.(44) و یا سَمَرة بن جُنْدب را با وعده پرداخت 400 هزار دینار، از دین رویگردان نمود و کارى کرد که شأن نزول آیات مذّمت درباره منافقان را براى حضرت امیر علیهالسلام و شأن نزول آیاتى را که در مدح و عظمت حضرت امیر علیهالسلام و نشانهاى بر فضیلت آن حضرت است، براى ابن ملجم بیان نمود.(45)
پشت کردن به امام علیهالسلام ، یعنى حجت خداى سبحان بر روى زمین، یکى از بارزترین پیامدهاى تطمیع و روشنترین نمونه دینگریزى است، بخصوص اگر این عمل در سختترین شرایط تاریخى انجام پذیرد؛ همانند تأثیر تطمیع اشعث بن قیس بر نافرمانى او از حضرت امیر در جنگ صفّین، پیوستن عبید الله بن عباس به معاویه در اوایل حکومت امام مجتبى علیهالسلام ، و جنایت مردم کوفه در تاریخ کربلا. تطمیع به اندازهاى کاربرد دارد که گاهى افرادى همانند محمد بن اسماعیل، نوه امام صادق علیهالسلام ، را به کام خود فرو مىبرد و سبب مىشود همراه با هارون الرشید عباسى در قتل امام هفتم علیهالسلام شرکت کند.(46)
بنابراین، تطمیع در تمام زمانها و مکانها و براى همه افراد امکان کاربرد دارد و به همین دلیل است که در عصر حاضر، یکى از نمونههاى تطمیع و پیامدهاى آن در داستان استیضاح وزیر ارشاد وقت مشاهده مىشود!(47)
عوامل روانشناختى دینگریزى
گذشته از عوامل جامعهشناختى، با بررسى آیات سوره مبارکه «هود» علیهالسلام برخى از عوامل روانشناختى دینگریزى نیز به دست مىآیند. این عوامل به دو گروه کلى شناختى و گرایشى تقسیم مىشوند. هر یک از این دو عامل، خود داراى زیر مجموعههایى هستند که راز درونى یا روانشناختى دینگریزى انسان را آشکار مىکنند و مىتوانند در آسیبشناسى دینمدارى به ما کمک کنند. آنچه اکنون به آن اشاره مىشود، نمونههایى از تأثیر عوامل روانشناختى است:
1. عوامل شناختى
از جمله عوامل روانشناختى دینگریزى، که در سوره «هود» به آنها اشاره شده، عوامل «شناختى» است. این عوامل را مىتوان به صورت ذیل دستهبندى کرد:
الف. جهل: حضرت نوح علیهالسلام با صراحت، یکى از عوامل بىایمانىِ قوم خود را جهل و نادانى آنان دانست. وى در این باره به قوم خود فرمود: «...وَ لکنّى أَراکُمْ قَوْما تجْهَلُونَ» (هود: 29)؛(48) همچنان که هود علیهالسلام نیز به همین مطلب اشاره مىفرمود.(49) ریشه بدبختى قوم عاد نیز جهل و بىخبرى آنان بود، جهلى همراه با لجاجت و کبر و غرور که به آنان اجازه مطالعه دعوت فرستادگان خدا را نمىداد.(50)
روایاتى نیز بر نقش مهم این عامل شناختى بر دینگریزى انسان تأکید مىکنند. نقش جهل در دینگریزى انسان به گونهاى است که امیرمؤمنان علیهالسلام درباره علت کفر مىفرماید: «لو أنّ العباد حین جهلوا وقفوا، لم یکفروا و لم یضلّوا.»(51)
کسانى که پرده جهالت و نادانى بر عقل و چشم آنان سنگینى کند، همیشه از دین و پذیرش حق گریزان خواهند بود. شیخ طوسى در این باره مىفرماید: اشراف و رؤساى قوم شعیب استکبار مىورزیدند و به سبب نادانى که داشتند، از پىروى حق خوددارى مىکردند.(52)
ب. نابخردى (ناتوانى در خردورزى): برخى از آیات سوره «هود» علیهالسلام با صراحت، به این مطلب اشاره دارند؛ گاهى نیز درصدد توبیخ کسانى هستند که قدرت تفکر دارند، ولى براى پى بردن به حقایق همیشه به حدس و گمان روى مىآورند؛ چنانکه حضرت هود علیهالسلام به قوم خود مىفرمود: «یَا قَوْمِ لا أَسأَلُکمْ عَلَیْهِ أَجْرا إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى الَّذِى فَطرَنى أَفَلا تَعْقِلُونَ.» (هود: 51)(53)
این نابخردى چنان مشکلآفرین است که از برخى آیات برمىآید راز وجود فساد در میان ملتهاى گذشته محرومیت از فرزانگان خردورز است. براى مثال، در آیهاى آمده است: «فَلَولا کانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِکُمْ أُولُوا بَقِیَّةٍ یَنهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فى الاَرْضِ إِلا قَلِیلاً مِمَّنْ أَنجَیْنَا مِنْهُم...» (هود: 116)(54)
از مفهوم یا منطوق روایات نیز این نکته به دست مىآید که نابخردى زمینهساز انحراف از دین و نابودى جامعه است. رسول بزرگوار مىفرماید: «اِنّما یُدْرَکُ الخیر کُلُّه بالعقلِ، وَ لا دینَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَه.»(55) این روایت با صراحت، بىدینى را نتیجه نابخردى (عدم تعقل) مىداند. آیات و روایاتى که حاکى از تأثیر عمیق عدم تعقّل و تفکر انسان بر دورى وى از دین مىباشند، بسیارند. به دلیل رعایت اختصار به همین مقدار بسنده مىشود.
ج. عدم بصیرت (کورفکرى یا سطحىنگرى): از جمله لغزشگاههاى اندیشه و عوامل دخیل در دینگریزى سطحىنگرى یا کورفکرى است. در قرآن، تعابیر شگفتانگیزى براى کسانى که از بینش عمیق بىبهرهاند، وجود دارد. این افراد در حالى که از تمامى امکانات لازم براى شناخت حق برخوردارند، همچنان بر دورى گزیدن از شناخت حق اصرار مىورزند؛ به عبارت دیگر، مىتوانند اما نمىخواهند بدانند. به همین دلیل، قرآن آنان را «کور» و «کر» مىنامد و از حیوانات نیز پستترشان مىداند.
یکى از آیاتى که در این زمینه نازل شده، عبارت است از: «مَثَلُ الْفَریقَیْنِ کَالاَعْمَى وَ وَالاصمِّ وَ البَصیر هَلْ یَسْتَویان مَثلا...»(هود: 24)(56) در این آیه، کسانى که «کور» و «کر» هستند، نکوهش شدهاند. واژههاى «اَعمى» و «اَصم» در فرهنگ و ادبیات قرآن، به کسانى اطلاق مىشود که با آن که چشم و گوش دارند، نمىخواهند آنها را به کار گرفته، به حقیقتى دست یابند.(57) شاید بتوان گفت: انحراف کسانى که «کور» و «کر» هستند، شدیدتر از انحراف انسانهاى نادان است؛ زیرا با آنکه ابزارهاى شناخت و درک حقایق هستى براى آنان فراهم است، از شنیدن سخن حق خوددارى مىکنند؛ مثلاً، افرادى مىتوانند سخن حق بگویند، ولى به عمد نمىگویند. قرآن کریم چنین افرادى را شدیدا سرزنش مىکند و توبیخ آمیزترین تعبیر را در مورد آنان بیان مىکند.(58) این افراد همه چیز را بر اساس ظن و گمان مىپذیرند و پىروى کورکورانه از سنّتها و رسوم غیر الهى را بر همه چیز مقدّم مىدارند. قرآن کریم اینگونه افراد را، که نام انسان زیبنده آنها نیست، شبیه حیوانات دانسته، به نام چهارپایان، از آنان یاد مىکند.(59)
د. شک: شک و تردید نیز در شمار آن دسته از عوامل شناختى است که زمینه لغزش و تن ندادن به عدم پذیرش دینِ الهى را فراهم مىکند؛ چنانکه وجود تردید در میان قوم صالح علیهالسلام باعث شد آنان از دستورات و هدایتهاى صالح علیهالسلام ، سرپیچى کنند. آنان با صراحت مىگفتند: «یا صالحُ قَدْ کُنْتَ فینا مَرْجُوَّا قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَن نَعْبُدَ ما یَعْبُدُ ءَاباؤُنا وَ إِنَّنا لَفى شکٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ.»(هود: 62)(60) مىگفتند: اى صالح، در آنچه تو ما را بدان فرا مىخوانى، تردید داریم.
ناگفته پیداست که اگر شک گذرگاه تحقیق و پُلى براى رسیدن به یقین و کشف حقیقت باشد، امرى پسندیده و عامل تکامل انسان خواهد بود؛ ولى اگر انسان در حالت تردید خود باقى بماند و تلاشى در جهت برطرف کردن آن از خود نشان ندهد، چنین شکى ناپسند و موجب سقوط انسان خواهد بود. همانگونه که اقوام پیشین دچار آن بودند و آنچه مىتوانست عامل رشد و تکامل و سعادت آنان شود، موجب سقوط آنان گردید.
قبلاً یاداور شدیم که گرایش به دین از فطریات انسان است و نیازمند دلیل نیست، اما باید توجه داشت که فطرى بودن دینگرایى به معناى آن نیست که اگر مسائلى درباره هستىشناسى و شناخت خالق هستى مطرح شوند، هیچ سؤال و شکى براى انسان پیدا نمىشود، بلکه پیدایش سؤال و تردید درباره یک مسأله علمى در یک محیط علمى، امرى طبیعى است. وجود شک براى یک پژوهشگر آگاه نه تنها کارى ناپسند نیست، بلکه اگر سرآغاز تحقیق و رسیدن به حقیقت باشد، امرى پسندیده و عامل حرکت به سوى کشف حقیقت خواهد بود. تردید و سرگردانى هنگامى زشت است که انسان را به خود یا باطل سرگرم کند و از رسیدن به حقیقت باز دارد.
بنابراین، شک آنگاه بد، تباه کننده و فسادآور است که به صورت هدف درآید؛ آن چنانکه بعضى در تمامى مسائل شک مىکنند و از آن لذت مىبرند و دیگران را نیز به سوى شک سوق مىدهند. چنین افرادى شک را هدف نهایى و کمال مطلوب مىدانند. روشن است که این کار ناپسند بوده و مقدّمه انکار دین و حقایق هستى خواهد شد و به تعبیر شهید مطهرى، «شک گذرگاه خوب و لازمى است، اما توقفگاه و سرمنزل بدى است.»(61)
خلاصه سخن آنکه جهل (ناآگاهى)، عدم بصیرت (کورفکرى یا سطحىنگرى)، نابخردى (ناتوانى در خردورزى) و شک و تردید از جمله عواملى هستند که در سوره هود در شمار عوامل شناختى دینگریزى مطرح شدهاند.
2. عوامل گرایشى
در سوره «هود» به تعدادى از عوامل گرایشى دینگریزى نیز اشاره شده است:
الف. انگیزه استکبار و قدرتطلبى: برخى از آیات قرآن به روشنى استکبار و قدرتطلبى را از جمله عوامل دخیل در دینگریزى مىدانند؛ مثلاً، کریمه 75 سوره «اعراف» مىفرماید: «قَالَ الْملأالَّذِینَ استَکبرُوا مِن قَوْمِهِ لِلَّذِینَ استُضعِفُوا لِمَنْ ءَامَنَ مِنهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحا مُّرْسلٌ مِّن رَّبِّهِ...»(اعراف: 75)(62) در این آیه، خداوند با صراحت، به روحیه استکبار و خودبزرگبینى سران قوم صالح علیهالسلام با عبارت «الملأالذین استکبروا» اشاره مىنماید. خداوند در آیه بعد، لفظ «ملأ» را ذکر نمىکند، بلکه فقط مىفرماید: «قَالَ الَّذِینَ استَکبرُوا إِنَّا بِالَّذِى ءَامَنتُم بِه کَافِرُون.» (اعراف: 76)(63) این آیه نیز با صراحت، به صفت «استکبار» در میان آنها اشاره مىکند. به عبارت دیگر، در آیه اول لفظ «ملأ» همراه با لفظ «استکبار» آمده و در آیه بعد، لفظ «ملأ» (موصوف) دیگر تکرار نشده و فقط به بیان صفت «استکبار» اکتفا گردیده است. اینگونه چینش، بیانگر تأکید بر صفت «استکبار» و نقش محورى آن در بروز پدیده دینگریزى در میان قوم ثمود است. به عبارت دیگر، با توجه به اصل «تعلیق حکم بر وصف»(64) مىتوان نتیجه گرفت که علت کافر شدن قوم صالح همان روحیه استکبار در میان آنان بوده است.
روحیه استکبار و خود بزرگبینى یکى از عوامل دینگریزى در میان قوم موسى علیهالسلام نیز بوده است؛(65) زیرا پس از آنکه حق براى سران و صاحب منصبان بنىاسرائیل به صورت آشکار بیان شد، امید مىرفت که ایمان بیاورند، ولى روحیه استکبار، آنان را به لجاجت و سرکشى سوق داد. این در حالى است که به رسالت آن حضرت یقین داشتند، چنانکه مىفرماید: «وَ جَحَدُوا بهَا وَ استَیْقَنَتْهَا أَنفُسهُمْ ظلْما وَ عُلُوَّا فَانظرْ کَیْف کانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ.» (نمل: 14)(66)
زمانى هم که حضرت موسى علیهالسلام معجزاتش را ارائه کرد، در دل به صداقت آن حضرت یقین پیدا کردند، ولى روحیه خود برتربینى موجب شد رهبرى و رسالت فرستاده خداى سبحان را انکار کنند.
به شهادت کلام امیرالمؤمین علیهالسلام در خطبه «قاصعه»، مشرکان حجاز نیز به همین دلیل، قرآن را انکار مىکردند.(67)
ب. دنیازدگى و ثروتطلبى: این از دیگر گرایشهایى است که انسان را به دینگریزى مىکشاند. مرورى کوتاه بر برخى از آیات قرآن حاکى از آن است که ملأ قوم نوح، فرعونیان و حتى مشرکان حجاز به دلیل وجود این روحیه، در برابر انبیا علیهمالسلام صفآرایى کردند و از دستورات الهى سرپیچى نمودند.(68)
دنیازدگى و ثروتطلبى پیامدهایى نیز دارد؛ از جمله آنها احساس بىنیازى در برابر خالق هستى، ارتداد، مشارکت در به خطر انداختن زندگى پیشوایان اسلامى و گسترش دادن فقر در سطح جامعه است. در میان پیامدهاى دنیازدگى، «فقر فراگیر» خود نیز عامل مهمّى براى دینگریزى طبقات پایین جامعه مىباشد. دلیل بر این مدعا سخن رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله است که مىفرماید: «اگر رحمت پروردگار من شامل فقراى امّتم نبود، بسیارى از امّت من بر اثر فقر کافر مىشدند.»(69) این روایت شریف شدت تأثیر فقر بر گرایشهاى دینى و مذهبى افراد جامعه را بیان مىدارد. علاوه بر آن، مسؤولان جامعه اسلامى را متوجه مسؤولیت خطیر خود مىسازد.
عوارض زیانبار دنیاطلبى، هنگامى مضاعف مىشوند که مسؤولان حکومتى خود به زندگى اشرافى روى آورند و منشأ گسترش آن در جامعه اسلامى گردند؛ زیرا مصداق «الّذین یصدّونَ عن سبیل اللهِ» در کریمه «اَلّذینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ الله وَ یَبْغُونَها عِوَجا» (هود: 19)(70) تنها کسانى نیستند که راه خانه خدا را مىبندند، بلکه این آیه احتمالاً شامل مسؤولان و صاحبمنصبان جامعه اسلامى نیز باشد که با گفتارها و رفتارها و مشى اشرافىگرى خود، عملاً جامعه را به وادى دینگریزى سوق مىدهند.
ج. قومگرایى و پىروى کورکورانه از نیاکان (تعصبات جاهلانه): از دیگر عوامل گرایشى که در سوره «هود علیهالسلام » به آن اشاره شده پىروى کورکورانه از نیاکان است. این عامل به شکلهاى گوناگون بروز کرده، انسان را به دینگریزى مبتلا مىکند.
براى مثال، قوم ثمود یکى از اقوامى بودند که در برابر پیامبرشان، حضرت صالح علیهالسلام ایستادند؛ به رسالت او ایمان نمىآوردند و مىگفتند: «... أَتَنْهَانَا أَنْ نَعْبُدَ مَا یَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا...» (هود:62)(71) همین سخن را در آیه دیگرى چنین نقل مىفرماید: «... ما یَعْبُدُونَ إِلاّ کَمَا یَعْبُدُ ءَابَاؤُهُمْ...» (هود:109)(72)
این دو آیه به خوبى بیانگر تأثیر روحیه تقلید و پىروى کورکورانه از نیاکان و انسانهاى مشرک هستند. علاّمه طباطبائى در تفسیر این دو آیه، مىفرماید: «پرستش بت در قوم ثمود، سنّتى دایمى بود که از نیاکان آن قوم به ارث رسیده بود؛ همانگونه که مردم مکّه نیز با تقلید از پدرانشان، بت مىپرستیدند.»(73)
د. رفاهطلبى: همچون سایر عوامل گرایشى، رفاهطلبى انگیزه دینگریزى را در انسان تقویت مىکند. این روحیه را مىتوان از این سخن قوم نوح خطاب به پیامبرشان دست آورد که مىگفتند: «... یَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنا فَأَکْثَرْتَ جِدالَنا...» (هود:32)(74) آنان در برابر دعوت آن حضرت، به جاى آنکه اندکى درباره آنچه پیامبر الهى مىگوید اندیشه کنند، شروع به اعتراض مىکردند که خسته شدیم، با ما بیش از حد، جدال و گفتوگو کردى، رهایمان کن! راحتطلبى آنان بدان حد رسیده بود که حتى زحمت اندیشیدن به خود نمىدادند و به راحتى سخن پیامبرشان را که راه سعادت و شقاوت را به آنان نشان مىداد، رد مىکردند.
اساسا با وجود راحتطلبى، پیامبر الهى نمىتواند رسالت الهى خود را انجام دهد؛ زیرا طریق دیندارى خالى از سختىها نیست. پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله فرمود: «الجنّةُ محفوفةٌ بالمکارهِ و النّارُ محفوفةٌ بالشهوات.»(75) نمىشود دیندار بود و هیچ زحمتى را متحمل نشد. سیدالشهدا علیهالسلام در همین باره فرمود: «فإذا مُحِّصُوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّیانُون»؛(76) به گاه بلا و امتحان، دینداران اندک مىگردند.
نقطه مقابل این گروه (راحتطلبان)، عده دیگرى هستند که در اوج سختىها دست از یارى دین الهى برنداشتند و پا به پاى رسول الهى گام برمىداشتند؛ همانند مسلمانان صدر اسلام، به ویژه در ماجراى شعب ابىطالبکه به مدت سه سال در محاصره اقتصادى شدید به سر بردند، اما از دین و پیامبر خدا دست نکشیدند.
عوامل دینگریزى در سده اخیر ایران
قرآن با بیان مسائل جامعهشناسى، مسلمانان را تشویق مىکند تا به مطالعه در احوال و سرگذشت اقوام پیشین بپردازند و از آن درس و عبرت بگیرند.(77) از این روست که قرآن کریم مردم را به سیر در زمین تشویق مىکند تا با تفکر در سرنوشت گذشتگان، به راه نجات دست یابند. خداى سبحان در اینباره مىفرماید: «أَفَلَمْ یَسیرُوا فى الاَرضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ ءَاذَانٌ یَسْمَعُونَ بِها.») (حج: 46)(78)
باطن و حقیقت دین چیزى جز پذیرش
ولایت الهى نیست و عبادت هرگاه همراه
با آن باشد، ارزش مىیابد. مهمترین
عاملى که موجب سرپیچى شیطان از اطاعت
دستور پروردگار شد،مخالفت با ولایت الهى بود.
به همین دلیل، لازم است با توجه به مبانى به دست آمده از سوره «هود»، عوامل بروز رفتار ناهنجار دینگریزى را در جامعه کنونى مورد مطالعه قرار دهیم تا بر اساس آن، براى درمان این ناهنجارى نیز چارهاى اندیشیده شود.
در این مرحله، به صورت گذرا به عوامل دینگریزى در دوران معاصر ایران نظر مىشود. در تمام این دوران، نقش افراد و گروههاى خاصى را در تغییرات فرهنگى، فکرى و عقیدتى (از جمله دینگریزى) به خوبى مشاهده مىکنیم. لازم به ذکر است که هدف این نوشتار تبیین و توضیح مبانى مکاتب و افکار مؤثر در تحولات فرهنگى ایران نیست؛ زیرا پرداختن به آنها ما را از هدف اصلى پژوهش باز خواهد داشت.
نکته شایان توجه دیگر اینکه اگرچه عناوین و مصادیق عوامل دینگریزى در سده اخیر با عناوین و مصادیق عوامل دینگریزى در سوره «هود» متفاوتند، ولى یافتههاى قرآنى به وضوح ما را به نقش، چگونگى و نحوه شکلگیرى عوامل و جریانهاى زمینهساز دینگریزى همانند آنچه در میان امّتهاى پیشین رخ داده است، رهنمون مىشوند.
در ایران معاصر، عوامل بسیارى در بروز پدیده دینگریزى نقش داشتهاند، اما با تکیه بر یافتههایى از قرآن کریم، معلوم مىشود عوامل ذیل سهم بیشترى در این زمینه داشتهاند:
1. آموزش و پرورش وابسته به غرب
دینگریزى نوعى تحوّل فکرى و فرهنگى است که در ساختار فرهنگى یک جامعه به وجود مىآید و در رفتار فرد یا جامعه بروز و ظهور مى یابد. جامعهشناسان «مدرسه» را یکى از عوامل مؤثر در شکلگیرى شخصیت انسان مىدانند، به گونهاى که «بسیارى از ارزشها و هنجارهایى که در خانه بر آنها تأکید مىشود، در مدرسه تحکیم و تقویت مىشوند.»(79)
به دلیل آنکه آموزش و پرورش و دانشگاه مرکز سعادت و در مقابل، مرکز شقاوت یک ملت است،(80) به همین دلیل، براى بررسى عوامل مؤثر در پدیده دینگریزى، باید فرایند تحوّلات فرهنگى در مراکز فرهنگى ایران مطالعه شود.
در دهه دوم قرن سیزدهم ه.ش (سال 1215 ش)، اولین مدرسه «میسیونرى»(81) در ارومیه با کمک ملک قاسم میرزا، عموى محمد شاه قاجار، تأسیس شد و به مرور زمان، گسترش و توسعه یافت. این مدارس در شهرهایى همانند تبریز، تهران، همدان، کرمانشاه، اصفهان، رشت، مشهد، قزوین، شیراز، یزد، کرمان و حتى در بعضى از روستاهاى ایران تأسیس شدند، به گونهاى که «در سال 1274 ش تعداد اینگونه مدارس در ایران به 117 باب رسید.»(82)
مدرسه شبانهروزى کشیش امریکایى به نام ساموئل وارد، یکى از این مدارس بود که در سال 1266 ش با 25 شاگرد تأسیس شد و آغاز به کار کرد. دامنه فعالیت و سرعت توسعه این مدرسه به گونهاى بود که بین سالهاى 1299 ش تا سال 1309 ش به طور متوسط، سالانه یکهزار شاگرد داشت. این در حالى بود که نیمى از محصّلان آن فرزندان مردم مسلمان این آب و خاک بودند.(83)
این مدارس تحت تأثیر ساختار آموزش و پرورش انگلیس بودند؛ زیرا میسیونرهاى مسیحى دقیقا برنامههاى خود را با هدایت دولت انگلیس اجرا مىکردند. چنین مدارسى بعدها به مرور زمان، با تأثیر پذیرفتن از برنامههاى فرهنگى و آموزشى فرانسه، و پس از کودتاى 28 مرداد با هدایت و نفوذ امریکا به فعالیت خود ادامه دادند.
روشن است که در مجموعهاى که ساختار آن متأثر از فرهنگ اروپا و امریکا باشد، انسانهاى مهذّب و الهى تربیت نخواهند شد؛ چرا که فرهنگ و اساس تعلیم و تربیت در اروپا و امریکا بر اساس مکتب وحى و آیین اسلام بنا نهاده نشده است. اگر هم بپذیریم هدف متفکران غربى هدایت انسان به سوى سعادت است، باز هم نمىتوان از آنان پىروى کرد؛ زیرا اندیشه آنها بر اساس تفکر حاکم بر کلیسا و یا مکاتب مادى، همانند «اومانیسم»(84) و «سکولاریسم»(85) شکل گرفته است و اصولاً برنامههاى رسمى تعلیم و تربیت در غرب، بر اساس خدامحورى تنظیم نمىشوند، بلکه آنها در تمام امور آموزشى، خواست و میل انسان را محور برنامهریزىها و قوانین خود قرار دادهاند.(86)
نظام آموزش و پرورش ایران از سال 1215 ش تا سال 1325 ش، یعنى قریب 110 سال، مستقیما توسط میسیونرهاى مسیحى اداره مىشد.(87) به عبارت دیگر، مکتب پروتستان و کاتولیک قریب 100 سال نقش اساسى را در تأسیس و اداره آموزش و پرورش جدید ایران بر عهده داشته است و پس از آن پرورش یافتگان این مدارس با تأسیس مدارسى همانند دبیرستان «البرز» و «ایرانبتیل» (در سال 1318) همان راه را ادامه دادند.
مهمترین مراکز فرهنگى کشور در سده اخیر، به دست کسانى اداره مىشد که با دین سر سازش نداشتند. روشن است که این افراد دانشآموختگان خود را بر اساس اهداف فرهنگى غرب تربیت مىکردند. به همین دلیل، هر چه مىگذرد حرکتها و تنشهاى ضد دینىِ بیشترى در سطح جامعه و مراکز فرهنگى کشور نمود مىیابند، تا آنجا که سخن از «پروتستانتیسم اسلامى» به میان مىآورند.
از دوران نهضت مشروطه به بعد، در مقاطع گوناگون، حرکتهاى ضد دینى زیادى از سوى دانشآموختگان غربزده به وقوع پیوستهاند. یکى از عوامل این امر، تأثیر فرهنگ ضد دینى است که در مراکز فرهنگى روز به روز عمیقتر و پیچیدهتر مىشود. همه این تحوّلات، ریشه در همان تعالیم غیر الهى دارند که در طول سالها به تدریج به این مرحله رسیدهاند.
در کنار فعالیتهاى مدارس میسیونرها و ترویج آزادانه فرهنگ دینستیز غرب، اگر تحمیلِ انواع سختىها و محدودیتها را نسبت به آموزش و پرورش سنّتى از سوى رضاخان اضافه کنیم، به خوبى مىتوان نتیجه گرفت که ظهور حزب «توده» و شیوع افکار مارکسیستى در ایران، چیز دور از انتظارى نبود.
تاریخچه اعزام محصّل به خارج از کشور، مدارس میسیونرى، دستپروردگان این مدارس همانند میرزا ملکم خان و امین الدوله، تأثیر کلیساى کاتولیک و پروتستان بر آموزش و پرورش ایران، استبداد رضاخانى و تحمیل انواع محدودیتها علیه اندیشمندان متعهد، فقها و مراجع عظیمالشأن شیعه، سرانجام گرایش نسل جوان ایران به مادیگرى و در پى آن گرایش به التقاط، و تساهل و تسامح، داستان غمانگیزى است که در این مختصر نمىگنجد.(88)
2. شرایط سیاسى حاکم بر جامعه
همانگونه که در میان اقوام و ملتهاى گذشته همانند قوم حضرت نوح علیهالسلام و حضرت موسى علیهالسلام دینداران در شرایط سختى به سر مىبردند و محدودیتها و سختگیرىهایى از سوى حاکمان براى جلوگیرى از گرایش مردم به دین انجام مىشد، در سده اخیر ایران نیز شاهد نوعى استبداد از سوى دولتها و سران و صاحبمنصبان بودهایم که با نام «طرفدارى از آزادى»، رسیدن به تمدّن و پیشرفت انجام مىگرفت.
یکى از نمادهاى بارز این استبداد مسأله کشف حجاب در زمان حکومت پهلوى است. رضا خان براى دور کردن مردم از دین و کنار نهادن یکى از ضروریات دین، یعنى «حجاب»، افراد متدین را شدیدا تحت فشار قرار داد، به گونهاى که هیچکس، حتى کودکان، از تهدید و ارعاب حکومت در امان نبودند. در این زمینه، اسناد معتبرى را مىتوان ارائه کرد که در اینجا تنها به یک نمونه از آنها اشاره مىشود:
در یکى از اسناد، به دنبال تصمیم رضا خان مبنى بر ممنوعیت حجاب در سراسر کشور «دستور تعقیب و پیگرد اشخاصى صادر مىشود که براى حفظ حجاب فرزندان خود، دست از ادامه تحصیل آنان برداشتند.»(89)
تهدید علیه رهبران دینى، برهم زدن مجالس عزادارى و ممنوعیت فعالیت روحانیت اصیل در رساندن پیام الهى به مردم، زندان، تبعید، شکنجه و به شهادت رساندن مردان الهى همانند شهید مدرّس از دیگر اعمالى است که حکومت مستبد رضاخانى در جهت رسیدن به اهداف خود به کار مىگرفت. اگرچه روشنفکرمآبان و دگراندیشان براى رسیدن به اهداف شیطانى خود، اکنون سخت در تلاشند تا حکومت سراسر جنایت و خفقان رضاخان را تحریف کنند، ولى واقعیات تاریخى، که در آن زمان تأثیر فراوانى بر دینگریزى عده زیادى از مردم داشتند، هرگز قابل انکار نیستند.
پسر رضاخان نیز پس از آنکه پایههاى حکومت خود را محکم دید، با شیوهاى دیگر به تهدید علیه دین و دینداران اقدام کرد. در این زمینه هم مىتوان به دستگیرى افرادى همانند شهید نوّاب صفوى و یارانش در دهه دوم حکومت پسر رضاخان و حبس طولانى او در روزهاى اولیه دولت مصدق و سرانجام، شهادت آن روحانى متدیّن و همرزمانش و نیز حوادث پانزدهم خرداد 1342 و پس از آن اشاره کرد.
به هر حال، این اقدامات سرکوبگرانه رضاخان و فرزندش که با تأیید عوامل داخلى و با حمایت قدرتهایى همچون امریکا همراه بود، در نهایت کارگر افتاد و بسیارى از مردم ایران را به همان سویى سوق داد که آنها مىخواستند. مطالعه وضعیت نابهنجار دانشگاهها و اوضاع اجتماعى پیش از انقلاب بهترین دلیل بر این مدعاست.
3. دگراندیشان و روشنفکران غربگرا
با دقت در تحولات اجتماعى سده اخیر ایران، تأثیر حملات روشنفکرانه علیه دین و علماى دین به خوبى مشهود است. این گروه با استفاده از شگردهاى گوناگون تبلیغى، زیانهاى جبرانناپذیرى بر عقاید دینى مردم وارد کردهاند.
روشنفکران غربگرا همیشه به عنوان دستهاى پنهان و زمینهساز اهداف کفر جهانى مطرح بوده و در هر برهه، با طرح برنامهاى پیچیده، مقاصد شوم خود را دنبال مىکردهاند، چنانکه جلال آل احمد در این باره مىگوید: «اکثریت خیل روشنفکران، چه در ایران و چه در هر جاى دیگر، معمولاً در اختیار طبقه حاکمند.»(90)
به دلیل آنکه بدنه و بافت اجتماعى مردم ایران یک بافت مذهبى و اسلامى است، دگراندیشان این نکته را به خوبى دریافتهاند که براى رسیدن به اهداف خود، باید از طرحى مناسب با بافت مذهبى جامعه ایران استفاده کنند. با توجه به این مطلب، نفوذ در طیف مذهبى را آغاز نمودند و افکار خود را از زبان تنى چند از منبرىهاى نه چندان خوشنام و یا گروهى از روشنفکرانى که در ظاهر روحانى و تحصیلکرده در حوزههاى علمیه بودند، در میان مردم منتشر کردند. بدینسان آنها کوشیدند آراء و افکار مکتب «سکولاریسم» را با رنگ و بوى مذهبى و ایرانى در ذهن و فکر مردم القا کنند.
در اینباره، مىتوان از تأثیر تحرّکات و افکار سیدجمال واعظ و میرزا ملکم خان ناظم الدوله در صدر مشروطه، کسروى، ارانى، التقاطىها، طرفداران اسلامِ منهاىِ فقاهت و سرانجام، از قایلان به تساهل و تسامح و قرائتهاى مختلف از دین یاد کرد که نقشى مؤثر در جدایى مردم از دین ایفا نمودهاند.
دگراندیشان و روشنفکران بىدین، که با شگردهاى گوناگون به تبلیغ علیه رهبران دینى مىپرداختهاند، یکى از عوامل مهم و زمینهساز دینگریزى مردم در سده اخیر بودهاند؛ چنانکه شبیه این حرکت از سوى سران و اشراف قبایل با بررسى بعضى از آیات آشکار شد.
4. رسانههاى جمعى
مستکبران عالَم براى بهرهبردارى از منافع مادى و دنیایى، راهى جز در بند کشیدن ملتها نمىشناسند. این نکته را نیز به خوبى دریافتهاند تا ملتها به یک دین الهى معتقد و به انجام دستورات آن اصرار داشته باشند، امکان سلطه بر هیچ ملتى فراهم نخواهد شد. به همین دلیل تمام امکانات خود را به کار مىگیرند تا به هر وسیله ممکن، انسانها را از مبدأ هستى بیگانه سازند. آنان در قرنهاى گذشته، براى رسیدن به این هدف، از ابزارى همانند شعرا و خطبا استفاده مىکردند، ولى امروز آن ابزار جاى خود را به انواع رسانههاى خبرى از قبیل مطبوعات، رادیو، تلویزیون و اینترنت دادهاند.
در میان رسانههاى خبرى وابسته به مستکبران، مطبوعات نقش مهمى در دور نمودن مردم از دین در سده اخیر ایران ایفا کردهاند. نقش این رسانه در شکلگیرى و جهتدهى به افکار عمومى جامعه به اندازهاى است که والتریسین، دانشمند امریکایى، درباره آن مىگوید: «عقاید ناشى از تصوراتى است که اشیا و مسائل در ذهن ایجاد کردهاند و مطبوعات یومیّه در قسمت اعظم این تجسّم شرکت دارند.»(91)
روشنفکران غربزده و دگراندیشان وابسته به مستکبران در صدر مشروطه، روزنامه ویژه الجمال را، که هدف اصلى آن ترویج افکار سکولاریسم در ایران بود، تأسیس کردند و به این وسیله، مبادرت به چاپ مطالب و سخنرانىهاى سید جمال واعظ نمودند، واعظ روشنفکرى که شهید حاج شیخ فضلالله نورى او را «زندیق جهنمى» مىنامید.(92) جالبتر آنکه نویسندهاى همچون کسروى در این باره مىگوید: «وى علىرغم لباس آخوندى و پیشهواعظى، به دین اسلام و مؤسّس آن اعتقادى نداشت و این را گاهى در مجالس خصوصى نیز مطرح مىکرد.»(93) کسروى معتقد بود که زبان سید جمال واعظ در گسترش حرکت روشنفکرى علیه دین بسیار کارساز بوده است.
پس از گذر از حوادث تلخ ابتداى مشروطه، در دهه 1320 ش مطبوعات ضد دینى از سوى گردانندگان حزب «توده» منتشر مىشدند. خطیب توانا، آقاى فلسفى رحمهالله در یکى از سخنرانىهاى خود در سال 1324 ش در این باره چنین مىگوید: «امروز پارهاى از مطبوعات، حتى به خدا و پیغمبر هم ناسزا مىگویند.»(94) سران حزب «توده»، که ایرانیان وابسته به دولت شوروى بودند، با انتشار مطبوعات، همان کارى را با دین و مذهب مىکردند که امروز دگراندیشان و گروههاى به اصطلاح ملّى ـ مذهبى به وسیله مطبوعات مرتکب آن مىشوند.(95)
ترویج ابتذال و تضعیف غیرت دینى، استفاده از واژهها و تعابیر خلاف عفّت عمومى، ترویج روابط نامشروع (به ویژه ارتباط دختر و پسر)، موجّه جلوه دادن رقص و موسیقىهاى مبتذل، تکیه بیش از حد بر نوع خاصى از ورزش بانوان (فوتبال و دوچرخهسوارى)، ترویج آزادى بىقید وبند، حمله به حجاب اسلامى، تهمت به یگانه بانوى جهان اسلام صدّیقه کبرى علیهاالسلام در رابطه با آموزش موسیقى، زیر سؤال بردن فداکارى یاران باوفاى سیدالشهدا علیهالسلام و حمله به مقدّسترین و محبوبترین شخصیت انقلاب اسلامى (امام راحل قدسسره ) از جمله هزاران مطالب غمانگیزى هستند که در مطبوعات این کشور اسلامى با مجوّز رسمى منتشر مىشوند!(96) و آشکارا ترویج دینگریزى مىکنند.
چه بسیار از نسل جوان این ملت که با انتشار اینگونه مطالب در سالهاى اخیر، در بدیهىترین مسائل دینى دچار شک و تردید شدند و در نهایت، از دین رویگردان شدند. شاهد بر این مدعا، وضعیت اخلاقى تأسفبارى است که گروهى از نسل جوان امروز به آن مبتلا شدهاند.
امروز روشنفکران سکولار، دگراندیشان و گروههاى ـ به ـ اصطلاح ملّى ـ مذهبى، که «وابستگى آنها به استکبار جهانى روشن شده است»(97)، همان سیاست معاویه را براى رسیدن به اهداف شیطانى خود در پیش گرفتهاند. «سیاست معاویه این بود که اگر یک حرف غلطى، غلط بودنش مانند آفتاب براى همه هم روشن باشد، زیاد تکرار کنند؛ زیرا به واسطه تکرار، کمکم جا مىافتد و مردم قبول مىکنند.»(98) آنها نیز یک مطلب دروغ را آنقدر در محافل و مطبوعات خود تکرار مىکنند که پس از چندى، به عنوان یک واقعیت غیرقابل انکار و عقیدهاى صحیح در ذهن مردم و نسل جوان جاى مىگیرد.
آنچه اشاره شد، گوشهاى از فعالیت مطبوعات وابسته به بیگانگان است که با نشر افکار الحادى به وسیله دگراندیشان و روشنفکران غربگرا و با حمایت رسمى برخى از مراکز دولتى، با نام «آزادى اندیشه»، زمینه دینگریزى نسل جوان را فراهم مىکنند. در عملکرد این گروه نیز مىبینیم که همانند ملأ مترف در زمان انبیا علیهمالسلام با حربه آزادى، در پى سلطه بر اندیشه و عقاید مردم هستند.
جمعبندى و دستاوردها
به نظر مىرسد در میان عوامل مطرح شده، آنچه به عنوان ریشه سایر عوامل توجه انسان را به خود جلب مىکند، روحیه استکبار است که به سبب خودخواهىها و خودمحورىها در انسان رشد پیدا مىکند و زمینه دینگریزى را در درون و باطن انسان ایجاد مىنماید. این، نکتهاى است که در سوره «هود» و نیز دیگر سورههاى قرآنى به خوبى مشهود است.
«استکبار» از صفاتى است که کم و بیش در همه انسانها وجود دارد، اما بعضى آن را مهار مىکنند و زمام نفس خود را به دست این صفت شیطانى نمىدهند، بلکه بر اساس عقل سلیم در زندگى حرکت مىکنند؛ برخى هم که چه بسا در خدمت دین بوده و سالها در راه دین الهى رنج و زحمت کشیدهاند، ولى بر اثر عدم مهار این صفت، تمام زحمات خود را از دست داده و همانند شیطان، امر خداى سبحان را نادیده گرفتهاند.
باطن و حقیقت دین چیزى جز پذیرش ولایت الهى نیست و عبادت هرگاه همراه با آن باشد، ارزش مىیابد. مهمترین عاملى که موجب سرپیچى شیطان از اطاعت دستور پروردگار شد، مخالفت با ولایت الهى بود. از اینرو، اگرچه شیطان ظاهرا خداى سبحان را عبادت مىکرد، ولى تسلیم امر خداى سبحان نبود. او با شش هزار سال عبادت، به شهادت آیات قرآن فردى مستکبر بود.(99)
بشر در طول تاریخ، به هر مکتب و اندیشهاى غیر از اسلام روى آورد، جز آسیب و زیان چیزى به دست نیاورد. به همین دلیل، قدرت تفکر و اندیشه بشر در زمان ظهور حضرت حجت علیهالسلام چنان رشد مىیابد و به این واقعیت پى مىبرد که حتى براى تأمین منافع دنیایى هم نباید از مدار ولایت الهى و ولایت منصوب از سوى خالق هستى خارج شود. انسان در آن عصر مىیابد که گسترش روحیه استکبار در عالم و سرپیچى از دستورات الهى از سوى هر کس که باشد، بشریت را به نابودى نزدیک مىکند.
بنابراین، عصر ظهور عصر ولایتپذیرى و بازگشت به نداى فطرت است. با پذیرش ولایت از سوى مردم، نه تنها دنیاى مردم تأمین مىشود، بلکه دین احیا مىگردد.
اهلبیت علیهمالسلام که هدایت مردم را به عهده دارند، در این راه تا پاى جان از هیچ تلاشى فروگذار نکردهاند. اما از سوى دیگر، چون مستکبران تأمین منافع خود را در خروج مردم از محور توحید و ولایت مىدانند، به همین دلیل، تمام سعى آنان در برابر دعوت انبیا علیهمالسلام و اولیاى خداوند آن بوده است که جامعه بشرى را به گریز از ولایت دعوت کنند. اگر مردم از ولایت امام عادل سرپیچى کنند، نشانه آن است که از پذیرش ولایت الهى خوددارى کردهاند. پىروى از ولایت الهى یکى از ارکان اصلى دیندارى است. این رکن که فرو ریزد، دیانت وجود خارجى نخواهد داشت.
از آنجا که شیطان مىداند هیچگاه نمىتواند مردم را به پذیرش ولایت خود دعوت نماید، براى رسیدن به هدف خود، روحیه استکبار را در انسان بر مىانگیزد. تمام هنر او این است که انسان را به خودمحورى، نفسپرستى و انسانمدارى دعوت کند و به او چنین القا نماید که آنچه تو مىپسندى خوب است؛ تو بهتر از هر کس مىفهمى؛ تو باید محور تمام امور باشى؛ چرا زمام اداره حکومت به دست فرزند ابىطالب، على علیهالسلام ، باشد؟ چرا حاکم از قبیله و قوم تو نباشد؟ و سرانجام، چرا فرمان تو حاکم نباشد و امر دیگرى حاکم باشد؟ تمام مبارزه شیاطین و مستکبران با انبیا علیهمالسلام به خودمحورى و نفى ولایت خداوند منتهى مىشود.
به همین دلیل بود که جبهه نفاق در برابر رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله شکل گرفت، تا آنکه سرانجام به داستان «سقیفه» منتهى شد و مردم را وادار به پذیرش ولایت نفاق نمود. در نتیجه، با گذشت زمانى کوتاه، بزرگترین مظاهر دینگریزى یکى پس از دیگرى با شهادت فرزندان و عزیزان پیامبر صلىاللهعلیهوآله نمایان گردیدند و آشکارا گفتند:
«لعبتْ هاشمُ بالمُلک فلا
خبرٌ جاءَ و لا وحىٌ نَزل»(100)
اما کسى دم نزد. این است سرانجام روحیه استکبار، که اگر حاکمان به آن مبتلا شوند، در اندک زمانى، خود و جامعه را به بىدینى و نابودى هر آنچه رنگ و بوى دین دارد، مبتلا مىکنند.
در هر صورت، آنچه شیطان را به روىگردانى از امر الهى وا داشت نه فقر مالى بود، نه جهل بود و نه تهدید. آنچه او را به نافرمانى از خداى سبحان مبتلا کرد، همان روحیه استکبار و غرور و خودخواهى بود.
البته هدف از این سخن انکار نقش دیگر عوامل به دست آمده از سوره «هود» علیهالسلام نیست، بلکه سخن در این است که ریشه بسیارى از نافرمانىها در برابر دستورات دینى، گسترش روحیه استکبار در میان صاحبان قدرت و حاکمان است؛ زیرا در طول تاریخ، بسیارى از افراد بودهاند که در نهایت فقر و تهىدستى شب را به صبح رساندهاند، ولى دین خود را حفظ کردهاند.
بنابراین، بازگشت تمام گستاخىها در برابر خداى سبحان به استکبار است. «تمام انبیا که مبعوث شدهاند و تمام کتب آسمانى که آمدهاند، براى این است که انسان را از این بتخانه بیرون بیاورند. این بت نفس را بشکنند و انسان خدا پرست بشود»(101) و از سلطه نفس نجات یابد؛ زیرا حبّ نفس منشأ تمام آفتها و لغزشهاست. خود خواهىها و نفس پرستىهاست که انسان را از دین و خداى سبحان دور مىکند.
در عصر حاضر نیز ریشه نافرمانى و گستاخى انسان در برابر خداى سبحان همان روحیه استکبار و خودبزرگبینى است. به عبارت دیگر، اندیشههاى انسانمدارانهاى که امروزه توسط دگراندیشان و نوگرایان غربگرا ترویج مىشود، از جمله عوامل اصلى دینگریزى انسان مىباشند. بر اساس این اندیشهها است که آگوست کنت «انسانیت کلى» را به عنوان وجود واحد، موضوع عبادت قرار مىدهد و «وجود اکبر»(102) مىخواند و خود را امام یا پیغمبر(103) این دین مىداند.(104)
پیشنهادها
براى بهینهسازى وضعیت دیندارى و رفع آسیبهاى آن از سطح جامعه، پیشنهادهاى کاربردى، که خود مىتوانند موضوع یک پژوهش مستقل باشند، با اشاره مطرح مىشوند. با توجه به یافتههاى این پژوهش، برخى از پیشنهادها به صورت ذیل ارائه مىشوند:
1. تقویت نهاد خانواده
همچنان که خانواده تأثیر بسزایى در بروز پدیده دینگریزى دارد، چنانچه اساس و بنیان آن هم استوار شود، مىتواند فرزندان را از آسیبهاى فراوانى در امان نگاه دارد. عوامل متعددى در تقویت نهاد خانواده نقش دارند که به یک عامل اشاره مىشود:
رعایت دستورات دینى در تربیت فرزندان: اگر والدین بیابند که تربیت فرزندان بر اساس اصول اسلامى بیش از هر چیز در سعادت فرزندان آنان مؤثر است، هدایت دینى فرزندان را فداى فعالیتهاى اجتماعى، سیاسى و اقتصادى نخواهند کرد؛ زیرا زیان بىتوجهى به این نکته در درجه اول، خود والدین را دچار آسیبها و مشکلات غیر قابل جبران خواهد نمود.
براى رسیدن به هدف مذکور، لازم است از نخستین روز تشکیل زندگى مشترک، سطح آگاهى والدین افزایش یابد و سپس این آگاهىها از سوى رسانهها و مراکز دینى تدوام و گسترش یابند. از جمله مسائلى که والدین باید نسبت به آن توجه داشته باشند، تهیه مایحتاج فرزندان از راه حلال و حفظ ارزشهاى دینى در محیط خانه مىباشد که نقش مهمى در سعادت و بهینهسازى وضعیت دیندارى اعضاى خانواده دارد.
2. تقویت روح تعبّد ودینگرایى در بین مجریان اداره کشور
اگرچه نظام اداره کشور باید بر اساس مبانى اسلامى باشد، ولى به نظر مىرسد ضعف مبانى اعتقادى، تضاد میان گفتار و عمل، دسترسى به جمع ثروت و مصرف از بیتالمال و غوطهور شدن در بهرهورى از لذتهاى دنیایى در میان بعضى از مسؤولان در سطوح گوناگون، شهامت پاىدارى بر حفظ اصول و ارزشهاى دینى را به طور محسوسى از آنان سلب نموده است.
گر زباغ رعیت ملک خورد سیبى
برآورند غلامان او درخت از بیخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ(105)
بنابراین، با تقویت مبانى اعتقادى و روح تعبّد و حفظ ارزشهاى دینى در میان مدیران و مسؤولان، مىتوان جامعه و نسل جوان را از آفت دینگریزى نجات بخشید.
3. تغییر و اصلاح اساسى نظام آموزشى کشور
براى بهینهسازى وضعیت دینمدارى، یکى از اقدامات مفید، دگرگونى اساسى در ساختار و اهداف نظام آموزشى کشور است. براى رسیدن به این هدف راههاى زیادى وجود دارد که به دو نمونه اشاره مىشود:
اصلاح متون درسى: به نظر مىرسد روح حاکم بر بیشتر کتب درسى دینى نیست. براى مثال، هنگام مشاهده یک عظمت در ساختمان بدن انسان معمولاً نه استاد توجه دارد که این عظمت از سوى خالق هستى است و نه در متن کتاب به آن اشاره شده است، بلکه به عکس، تمام عظمت به طبیعت نسبت داده مىشود.
سؤال این است: دانشجویى که در تمام دوران تحصیل و واحدهاى اصلى دروس خود، همه چیز را منسوب به طبیعت مىداند، چگونه خداپرستى و اطاعت از اوامر الهى در جان او رشد مىکند؟!
از نکاتى که در اصلاح متون درسى باید مورد توجه قرار گیرد، رعایت تناسب میان موضوع تدوین شده با نیاز اساسى هر یک از رشتههاى تحصیلى است.
نکته دیگر آن است که آنچه موجب گرایش و جذب دانشپژوه به مباحث مىشود ساده و زیبانویسى متون آموزشى به ویژه متون دینى است. البته این به معناى نادیده انگاشتن استحکام و اتقان مطالب نمىباشد.
تصدى کرسىهاى تدریس در مراکز آموزشى توسط استادان متدیّن: به دلیل آنکه معلم یا استاد به مرور زمان با دانشآموز یا دانشجو رابطه عاطفى برقرار مىنماید و به تدریج، افکار او را جهتدهى مىکند، از اینرو به نظر مىرسد اصلاح ساختار هیأتهاى علمى در مراکز آموزشى و بها دادن به استادان مذهبى تا حدى از گسترش موج دینگریزى جلوگیرى خواهد کرد.
4. تشکیل هیأتهاى مذهبى
یکى از راههاى بهینهسازى دیندارى تشکیل هیأتهاى مذهبى است. به دلیل آن که این هیأتها، هستههاى اولیه ترویج دین در سطح جامعه محسوب مىشوند، با گسترش این مراکز و ارتباط قوى و همکارى گسترده میان آنان مىتوان بسیارى از جوانان را از طوفان بىدینى نجات بخشید.
این کار در زمان رژیم ستمشاهى نتایج خوبى در پى داشته است؛ چه این که هیچ چیز جز نام اهلبیت علیهمالسلام نمىتواند نسل جوان را به سوى دین جذب نماید. در این هیأتها با گسترش آموزش دین توسط مبلغان بىتوقّع، مىتوان گامى بلند براى محو پدیده دینگریزى در جامعه برداشت و بسیارى از معضلات فرهنگى و فکرى جامعه را به راحتى برطرف کرد.
··· پىنوشتها
1ـ امام خمینى، تفسیر سوره حمد، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1363، ص 5.
2ـ محمدتقى مصباح، نظریه سیاسى اسلام، چ دوم، ویراسته کریم سبحانى، قم، مؤسسه امام خمینى، 1378، ج 1، ص 38.
3ـ فاطر: 25 / انعام: 123و124.
4. Social phenomenon.
5ـ بروس کوئن، مبانى جامعهشناسى، ترجمه غلامعباس توسّلى و رضا فاضل، چ دوم، تهران، سمت، 1372، ص 110.
6ـ شیخ طوسى، التبیان، ج، ص 247 / نرمافزار نورالانوار2، 1379. «هر کودکى بر فطرت [اسلام] به دنیا مىآید، سپس پدر و مادرش او را یهودى یا مجوسى مىکنند.»
7ـ «و اگر تو را وادارند تا درباره چیزى که تو را بدان دانشى نیست به من شرک ورزى، از آنان فرمان مبَر...»
8ـ گروههاى صمیمى عبارتند از: دوستان و اطرافیان و کسانى که گفتار و رفتار آنان به دلایل گوناگون، از جمله احساس همدردى و جلب اطمینان، در تصمیمات انسان تأثیر مىگذارند. (ر.ک: بروس کوئن، پیشین، ص 138.)
9ـ «و به راستى، موسى را با آیات خود و حجتى آشکار به سوى فرعون و سران قوم وى فرستادیم، ولى سران از فرمان فرعون پىروى کردند و فرمان فرعون صواب نبود.»
10ـ «انسان دینى را برمىگزیند که دوستش آن را انتخاب کرده است.» محمدباقر مجلسى، پیشین، ص 74، ص 192.
11ـ «اى کاش با پیامبر راهى بر مىگرفتم، اى واى! کاش فلانى را دوست [خود [نگرفته بودم. او بود که مرا به گمراهى کشانید، پس از آن که قرآن به من رسیده بود.»
12ـ «فرعون در سرزمین [مصر] سر برافراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت. طبقهاى از آنان را زبون مىداشت: پسرانشان را سر مىبرید و زنانشان را [براى بهرهکشى] زنده بر جاى مىگذاشت.»
13ـ على بن عیسى الاربلى، کشف الغمة فى معرفة الائمه، ج 2، ص 21 / نرمافزار المعجم 3.
14ـ ابن شعبة الحرّانى، تحف العقول، چ دوم، قم، انتشارات اسلامى، 1367، ص 208.
15ـ «و مىگویند: پروردگارا، ما رؤسا و بزرگتران خویش را اطاعت کردیم و ما را از راه به در کردند.»
16ـ محمدتقى مصباح، راه و راهنماشناسى، قم، مؤسسه امام خمینى، ص 1376، ص 174.
17ـ طه: 85.
18ـ طه: 90.
19ـ اعراف: 175.
20ـ ابن ابىالحدید، شرح نهج البلاغه، چ دوم، بیروت، دار احیاء التراث العریى، 1387، ج 2، ص 71.
21ـ عباس قمى، سفینة البحار، تهران، فراهانى، 1367، ج 1، ص 694.
22ـ جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، بىجا، بهروز، 1375، ص 59.
23ـ سید محمدحسین طباطبائى، المیزان، چ پنچم، قم، اسماعیلیان، 1412، ج 10، ص 369.
24ـ «... و بزرگى در این سرزمین براى شما دو تن باشد؟ ما به شما ایمان نداریم.»
25ـ «مىخواهد بر شما برترى جوید.»
26ـ سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 17، ص 183.
27ـ «ما تو را جز بشرى مثل خود نمىبینیم.»
28ـ «در حالى که دلهایشان مشغول است و آنانکه ستم کردند پنهانى به نجوا برخاستند که آیا این [مرد] جز بشرى مانند شما است؟ آیا دیده و دانسته به سوى سِحر مىروید؟»
29ـ «و جز [جماعتى از] فرومایگان ما، آن هم نسنجیده، نمىبینیم کسى تو را پىروى کرده باشد...»
30ـ «او مشغول ساختن کشتى بود و هر زمان گروهى از اشراف قومش بر او مىگذشتند، او را مسخره مىکردند (ولى نوح) گفت: اگر ما را مسخره مىکنید، ما نیز شما را همینگونه مسخره خواهیم کرد.»
31ـ «پس قوم خود را سبک مغز یافت [و آنان را فریفت [و اطاعتش کردند؛ چرا که آنها مردمى منحرف بودند.»
32ـ محمدتقى مصباح، در پرتو آذرخش، قم، مؤسسه امام خمینى، 1381، ص 231.
33ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 2، ص 71.
34ـ «سران قومش که تکبّر مىورزیدند، گفتند: اى شعیب، یا تو و کسانى را که با تو ایمان آوردهاند، از شهر خودمان بیرون خواهیم کرد؛یا به کیشمابرگردید. گفت: آیا هر چند کراهت داشته باشیم؟»
35ـ «و اگر به خاطر احترام قبیله کوچکت نبود، تو را سنگسار مىکردیم و تو در برابر ما قدرتى ندارى.»
36ـ محمودبن عمر الزمخشرى، الکشّاف، ویراسته مصطفى حسین احمد، قم، منشورات البلاغه، 1415، ج 2، ص 116.
37ـ «سرانجام کسى به موسى ایمان نیاورد، مگر فرزندانى از قوم وى، در حالى که بیم داشتند از آن که مبادا فرعون و سران آنها ایشان را آزار رسانند و در حقیقت، فرعون در آن سرزمین برترىجوى و از اسرافکاران بود.»
38ـ انبیاء: 68.
39ـ احمد بن على الطبرسى، الاحتجاج، تهران، اسوه، 1413، ج 2، ص 259 / نرمافزار المعجم 3.
40ـ محمدتقى مصباح، در پرتو آذرخش، قم، مؤسسه امام خمینى، 1381.
41ـ «و ساحران نزد فرعون آمدند [و] گفتند: [آیا] اگر ما پیروز شویم براى ما پاداشى خواهد بود؟ گفت: آرى، و مسلّما شما از مقربان [دربار من] خواهید بود.»
42ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، چ نوزدهم، تهران، اسلامیه، 1378، ج 19، ص 214.
43ـ «و بزرگانشان روان شدند [و گفتند:] بروید و بر خدایان خود ایستادگى نمایید که این امر قطعا هدف [ما] ست.»
44ـ رضا استادى، شرح احوال حضرت آیة الله العظمى اراکى، اراک،انجمن علمىفرهنگى و هنرى استانمرکزى،1375،ص355.
45ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 4، ص 73.
46ـ ر.ک: کلینى، کافى، تهران، اسلامیه، بىتا، ج 2، ص 400
47ـ ر.ک: بیان، 15/10/1378 / رسالت، 12/2/1378، ص 2.
48ـ «ولى شما را قومى مىبینم که نادانى مىکنید.»
49ـ «ولى من شما را گروهى مىبینم که در جهل اصرار مىورزید.»
50ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، پیشین، ج 21، ص 354.
51ـ محمد محمدى رى شهرى، میزان الحکمه، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1362، ج 2، ص 153.
52ـ محمد بن الحسن الطوسى، التبیان، چ دوم، نجف، المطبعه العلمیه،1385، ج 4، ص 465.
53ـ «اى قوم من! براى این [رسالت] پاداشى از شما درخواست نمىکنم. پاداش من جز بر عهده کسى که مرا آفریده است، نیست. پس آیا نمىاندیشید؟»
54ـ «پس چرا از نسلهاى پیش از شما خردمندانى نبودند که [مردمرا] از فساد در زمین باز دارند؟ جز اندکى از کسانى که از میان آنان نجاتشان دادیم.»
55ـ محمدرضا، على و محمد حکیمى، الحیاة، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1399، ج 1، ص 43.
56ـ «مَثَلِ این دو گروه، چون نابینا و کر [در مقایسه] با بینا و شنواست. آیا در مَثَل یکسانند؟»
57ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، چ دوم، بیروت، دارالمعرفه، 1408، ج5، ص 230.
58ـ «قطعا بدترین جنبندگان نزد خدا کران و لالانىاند که نمىاندیشند.» (انفال: 22).
59ـ مرتضى مطهرى، آشنایى با قرآن، قم، صدرا، 1369، ج 1، ص48/نرمافزارمطهّر،قم،دفترتبلیغاتاسلامىحوزهعلمیه، 1379.
60ـ «اى صالح، به راستى تو پیش از این، میان ما مایه امید بودى. آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مىپرستیدند باز مىدارى؟ و بى گمان ما از آنچه تو ما را بدان مىخوانى، سخت دچار شکیم.»
61ـ مرتضى مطهرى، علل گرایش به مادیگرى، چ نوزدهم، قم، صدرا، 1378، ص 48.
62ـ «سران قوم او که استکبار مىورزیدند، به مستضعفانى که ایمان آورده بودند، گفتند: آیا مىدانید که صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است؟! گفتند: بىتردید، ما به آنچه وى بدان رسالت یافته است، مؤمنیم.»
63ـ «کسانى که استکبار مىورزیدند، گفتند: ما به آنچه شما بدان ایمان آوردهاید کافریم.»
64ـ این عبارت یکى از اصطلاحات علم اصول است و به این معناست که اگر حکمى براى فرد و یا شیئى در نظر گرفته شود و در زمان بیان حکم، صفت آن فرد و یا آن شىء به جاى نام آن فرد و یا آن شیىء آورده شود، نشانه آن است که آن وصف علت صدور این حکم است. براى توضیح بیشتر، مىتوان به کتابهاى علم اصول مراجعه نمود؛ همانند شهید صدر، دروس فى علم الاصول، الحلقه الثانیه، قم، مجمع الفکر الاسلامى، 1423، ص 120 / مظفّر، اصول الفقه، چ دوم، نجف، دارالنعمان، 1386، ج 1، ص 121.
65ـ مؤمنون: 45، 46، 47 / یونس: 75، 76.
66ـ «و با آنکه دلهایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تکبّر آن را انکار کردند. پس ببین فرجام فسادگران چگونه بود.»
67ـ ر.ک: نهج البلاغه، خطبه «قاصعه».
68ـ هود: 78 / مؤمنون: 33 / زخرف: 31،51،53 / یونس: 88.
69ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 72، ص 47؛ «لولا رحمة ربی علی فقراء امتی کاد الفقر یکون کفرا.» چنانچه گفته شود در برابر این روایت، روایت دیگرى مبنى بر اینکه رسولاکرم صلىاللهعلیهوآله فرمود: «الفقر فخری و به أفتخر» مىباشد، پاسخ آن است که فقر در این روایت به معناى فقر و نیاز محض به خداى سبحان است و بنابراین، این دو روایت با هم تعارض نداشته، قابل جمع مىباشند.
70ـ «همانان که [مردم را] از راه خدا باز مىدارند و آن را کج مىشمارند و خود، آخرت را باور ندارند.»
71ـ «آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مىپرستیدند، باز مىدارى؟»
72ـ «آنان جز همانگونه که قبلاً پدرانشان مىپرستند، نمىپرستند.»
73ـ سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 10، ص 312 و ج 11، ص 44.
74ـ «گفتند: اى نوح، واقعا با ما جدال کردى و بسیار [هم] جدال کردى.»
75ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 1، ص 142 و ج 71، ص72 «بهشت به دشوارىها پیچیده شده است و جهنم به لذتهاى نامشروع این جهان.»
76ـ ابن شعبه الحرّانى، پیشین، ص 245.
77ـ مرتضى مطهرى، آشنایى با قرآن، ج 1، ص 51 / نرمافزار مطهّر.
78ـ «آیا در زمین گردش نکردهاند، تا دلهایى داشته باشند که با آن بیندیشند یا گوشهایى که با آن بشنوند؟»
79ـ بروس کوئن، پیشین، ص 122.
80ـ امام خمینى، صحیفه نور، ج 8، قم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى قدسسره ، 1378، ص 61.
81ـ محمد معین، فرهنگ فارسى معین، ج 4، ص 4496 میسیون (Mission) را چنین تعریف کرده است: هیأتى مرکّب از چند نفر که به منظور خاصى (تبلیغات مذهبى، امور سیاسى و فرهنگى) به جایى اعزام مىشوند. میسیونر (Missioner) یعنى عضو هیأت مذهبى، مبلغ دینى.
82ـ 83ـ کمسیون ملى یونسکو در ایران، ایرانشهر، تهران، چاپخانه دانشگاه، 1343، ج 2، ص 1208/ ج 2، ص 1210.
04. Humanism.
85. Secularism.
86ـ ر.ک: على شریعتمدارى، فلسفه تعلیم و تربیت، چ نهم، تهران، امیرکبیر، 1375.
87ـ محمدعلى حاضرى، «فرایند خودى شدن نهاد آموزش و پرورش»، نامه پژوهش، ش 2، ص 224.
88ـ ر.ک: نگارنده، پایاننامه، 1380، فصل سوم.
89ـ (بىنام)، «گزارشى کوتاه از روند واقعه کشف حجاب»، خبرنامه صدف، ش 1 (شهریور 1379)، ص 6 / به نقل از سند شماره 32، (2/10/1314)، مرکز اسناد ملى ایران.
90ـ جلال آل احمد، پیشین، ص 59.
91ـ مرکز تحقیقات اسلامى سپاه، تهاجم فرهنگى، چ سوم، بىجا، معاونت انتشارات مرکز فرهنگى سپاه، 1378، ص 133.
92ـ موسى نجفى، اندیشه دینى و سکولاریزم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1375، ص 114.
93ـ احمد کسروى تبریزى، تاریخ مشروطه ایران، چ پانزدهم، تهران، امیرکبیر، 1369، ص 596.
94ـ فلسفى، روزنامه اطلاعات، سال بیستم، ش 5846، شنبه 10/6/1324، ص 4.
95ـ شاهد این مدعا نشریات دهه 1320 به ویژه روزنامه ستاره مىباشد.
96ـ در این زمینه، مىتوان به مجلات و روزنامههایى که در سال 1377 منتشر شدهاند، از قبیل دنیاى تصویر، زن امروز، پسران و دختران، مردم و زندگى، ایران جوان، مهتاب، هفتهنامه مهر، هفتهنامه توانا، هفتهنامه ماهان، روزنامه زن و روزنامه ایران مراجعه کرد.
97ـ در این رابطه، اعترافات دستگیرشدگان باند برانداز موسوم به «ملّى ـ مذهبى»، به ویژه اعترافات عزتالله سحابى و نیز نامههایى که به فرزندان و پدر خود از زندان ارسال نموده، هشداردهنده و قابل توجه است.
98ـ محمدتقى مصباح، آذرخشى دیگر از آسمان کربلا، ویراسته محمود پاکروان، قم، مؤسسه امام خمینى، 1379، ص 100.
99ـ بقره: 34.
100ـ ابومخنف، مقتل الحسین، ص 199 / نرمافزار المعجم 3، قم، مرکز معجم فقهى، حوزه علمیه قم، 1379.
101ـ امام خمینى قدسسره ، تفسیر سوره حمد، ص 32.
102. The Great Being.
103. The High Priest.
104ـ ر.ک: سید احمد رهنمایى، غرب شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1379.
105ـ مصلحالدین سعدى، گلستان، تهران، قدیانى،1367،ص 76.