مزرعه چاپارل

همه چیز و هیچ چیز

مزرعه چاپارل

همه چیز و هیچ چیز

نگار انسانى

نگار انسانى



(مرورى بر مبانى انسان‏شناسى دینى با نظرى به تفسیرالمیزان)

دکتر سیدحسین حسینى

مقدّمه: انسان در میزان

اگر «انسان» از «انسان» سخن مى‏گوید از آن‏روست که بیش از همگان در اندیشه هستى انسان است؛ ولى در این رهاورد امّا، به چیستى او نقش مى‏زند: نگار مى‏برد و پرده مى‏درد؛ بت رنگین مى‏تند و خداى چوبین مى‏شکند... و در یک کلام، پرسش‏ها دارد و پیاپى، پاسخ مى‏طلبد؛ «... که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را.» (1)

اما انسان در این همه، به «سیماى انسانى» از انسانیّت خویش پرده برمى‏دارد و این نما، اگرچه او را به فهم نفس انسانى راهبر است: «بل الإنسان على نفسه بصیرةً» (قیامت: 114)؛ ولى بى رهزن هم نیست: «... و یعلّمکم مالم تکونوا تعلمون.» (بقره: 151)

و در این میان، رسم «سیماى الهى» نیز برگ دیگرى است که این دفتر ناگشوده، به حتمیّت، مى‏طلبد؛ چه این‏که: «... او راست روحى زیکتا خدا»، (2) یعنى: «... و نَفَخْتُ فیه من روحى.» (حجر: 29) رسمى که، پرده از فطرت الهى برمى‏دارد: «فأقم وجهکَ للدّین حنیفا فطرت اللّه الّتى فطرالنّاس علیها.» (روم: 30) او را جانشین خداى سبحان مى‏گرداند: «.. انّى جاعلٌ فى الارض خلیفةً.» (بقره: 30)؛ نیز بر حکمت خلقت هدفمند گواهى دارد: «أفحسبتُم أنّما خلقنکم عبثا و أنّکم الینا لا ترجعون.» (مؤمنون: 115)؛ و آن حکمت را با عبادت پیوند مى‏دهد که: «و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ لیعبدون.» (ذاریات: 56)

و البته در این میدان، حقیقت هستىِ هستى عهده‏دار نقش‏بندى صورت اتمّ و اکمل جهان انسانیّت است؛ یعنى قرار دادن «انسان در میزان قرآن»؛ چه این‏که: «... و نزّلنا علیکَ الکتاب تبیانا لکلّ شى‏ءٍ و هدىً و رحمةً و بشرى للمسلمین.» (نحل: 89) (3)

و همچنین نظر به انسان در ثقل کمالیّه، یعنى انسان کامل که: «انّى تارکٌ فیکُم الثّقلین کتاب اللّه و عترتى.» (4) ؛ هم او که عدل هستى تمام و کمال عالم هستى به شمار آمده و علم و حکمت، ریشه در آبشخور وجود او دارد که فرمود: «... نحن شجرةُ النّبوّة و محطّ الرّساله و مختلف الملائکة و معادن العلمِ و ینابیعُ الحُکْم.» (5) پس کشف این حقیقت در گرو تصویر چنین پرده‏اى است؛ چه این‏که انسان، هم صادر از اوست: «انّا للّه»، و هم راجع به اوست: «و انّا الیه راجعون.» (بقره: 156)

بگویید ماییم از کردگاربه او بازگردیم فرجام کار (6)

بدین‏سان با ترسیم حقیقت انسانى انسان، راه براى طرح انسان‏شناسى دینى هموار مى‏گردد که در آن به تبیین ابعاد و خصوصیات انسان در ارتباط با رشد و هدایت دینى پرداخته مى‏شود و پس از آن مى‏توان از تحلیل شاخصه‏هاى «انسان دینى» سخن گفت.

آنچه در این نوشته آمده، مرورى بسیار کوتاه بر پاره‏اى مبانى انسان‏شناسى دینى با نظرى بر تفسیر المیزان است.

با یاداورى این نکته که انتخاب و گزینش دیدگاه‏هاى قرآنى «المیزان» بر اساس یک الگوى انسان‏شناختى خاص و بر مدار چارچوب‏هاى آن صورت گرفته است؛ (7) تصویرى که ساختار وجودى انسان را چند بعدى دانسته و از اراده و اختیار آدمى ،ایمان، و فطرت توحیدى، آگاهى و اندیشه بشرى و نیز اعمال و رفتارهاى ظاهرى سخن مى‏گوید و البته در این راستا، انسان را جانشین بى‏همتاى خدا با پیوندى از دو ساخت جسمانى و روحانى دانسته و او را با قوه خدادادى اختیار تا کمال انسانیّت انسان کامل پیش مى‏برد و نیز تا امید دل سپردگى به حبل متین الهى که: «واعتصموا بحبل الله جمیعا.» (آل عمران: 103)؛ حبل که از سرچشمه فضل الهى برخاسته و تنها منشأ شادمانى انسان، هم اوست: «قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیرٌ مما یجمعون.» (یونس: 58) (8)

1. جانشینى الهى

مهم‏ترین ویژگى الوهى انسان از دیدگاه قرآن، مقام جانشینى اوست؛ چه این‏که فرمود: «... انّى جاعلٌ فى الارض خلیفةً» (بقره: 30)، «و هوالّذى جعلکم خَلائِفَ الارض.» (انعام: 165)؛ خلافتى که از ناحیه خداست و نه از یک نوع موجود زمینى قبل از انسان، (9) و نیز به نوع انسان مربوط است و نه فقط منحصر در حضرت آدم علیه‏السلام . (10)

2. امانت ولایت

و این انسان همان مخلوقى است که بار سنگین امانت الهى را بر دوش گرفته و نه تنها به مصدر جانشینى و مقام صورت امکانى اله، که کجاوه پایدارى خیمه خدایى در آسمان و زمین و کوهسارهاى پابرجاى آن گردیده است که: «انّا عرضنا الامانة على السّموات و الارض و الجبالِ فأبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسان انّهُ کان ظلوما جهولاً.» (احزاب: 72) امانتى که خدا فقط نزد انسان به ودیعه سپرده و در قبول بار تکلیف ولایت الهیه، تنها او را شایسته چنین استعدادى دانسته است. (11)

3. خلقت و رجعت

پس اگر بار ولایت الهیه از ناحیه خداى بر دوش اوست و باید این امانت را به نزد او بازگرداند، او را خلقتى خواهد بود و رجعتى هدفمند؛ یعنى «خلقت» به عنوان سرآغاز این حرکت و «رجعت» که اوج بازگشت حقیقت انسانى است، همه، سمت و سویى الهى دارند و «انسان»، موجودِ دامنه‏دار خدایى است از «خلقت نخستین» تا «رجعت واپسین»؛ موجودى که ملک طلق پروردگارى است؛ (12) هم آفریده آفریدگار هستى است (انّا للّهى) و هم این‏که محدود و محصور در هستى طبیعى و مادّى نیست (انّا الیهى) و بدین‏سان فرمود: «إنّاللّه و انّا الیه راجعون.» (بقره: 156) (13)

و دامنه این حرکت نه فقط در اول و آخر، که از اول تا به آخر، و در میانه نیز ممتد است: «... و هو معکم اینما کنتم.» (حدید: 4) او همواره در سیر و سعى و در حال تلاش و کوشش به سوى خداى تعالى است؛ ربّى که هدف نهایى اوست از نزول و فرودِ «کادحٌ» تا فراز و صعود «فمُلاقیه» (14) ، که فرمود: «یا ایّها الانسان انَّکَ کادحٌ الى ربّک کدحا فملقیه» (انشقاق: 6) و خدایى که فقر به او تمام حقیقت و ذات انسان را در برگرفته؛ چرا که: «... و أشهدهم على أنفسهم ألستُ بربّکم قالوا بلى شهدنا.» (اعراف: 172) (15)

پس اگر از خدا تا خداست، همه هویّت و حقیقت وجودى او نیز الوهى و روحانى است؛ هرچند به لسان عرفا بین دو قوس نزولى و قوس صعودى در جریان و سریان مدام باشد؛ چه این‏که: «النّهایات هى الرّجوع الى البدایات.» (16)

4. ماهیّت دوگانه

اما با این همه، ساختار وجودى انسان در ماهیّت آفرینشى‏اش از دو مایه گوناگون وجودى هستى یافته و همین ترکیب دوگانه ویژه (17) است که راهى براى تقرّب انسانى انسان تا غایت مطلوب او هموار مى‏سازد:

از سویى، طبیعتى خاموش و بى‏جان: «... انّى خالقٌ بشرا من طینٍ» (ص: 71)، (18) و از دیگر سو، روحى بالنده و حیات‏بخش: «فاذا سوّیته و نفختُ فیه من روحى فقعوا له ساجدین.» (ص: 72)؛ روحى زنده و محرک که بى‏تردید سبب شرافت انسان شده است. (19)

از جانبى: «ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طین» (مؤمنون: 12)، و از جانبى دیگر: «... ثمَّ أنشأنهُ خلقا ءَاخر فتبارکَ اللّهُ أحسنُ الخالقین» (مؤمنون: 14)؛ یعنى خلق دیگر و حقیقتى غیر از آنچه در مراحل پیش بود؛ خلقى که همراه با خیر کثیر الهى مبارک مى‏گردد. (20)

از طرفى: «و لقد خلقنا الانسانَ من صلصل من حماءٍ مسنونٍَ» (حجر: 26)، و از طرف دیگر: «فإذا سوّیته و نفخْتُ فیه من روحى فقعوا له ساجدین.» (حجر: 29)

به رنگى، رنگ طبیعى عالم خاک و به لازمه، مقرون با زمان (21) : «الّذى أحسنَ کلَّ شى‏ءٍ خلقَهُ و بدأَ خلقَ الإنسانِ من طینٍ ثمَّ جعل نسلَه من سلالةٍ من ماءٍ مهینٍ.» (سجده: 7و8)

و به ظرفى، ظرف جوهر ربّانى و در نتیجه، تهى از حضور زمان که فرمود: «ثمّ سواهُ و نفَخَ فیه من روحِهِ» (22) (سجده: 9)، «و یسئلونَکَ عن الرّوح قل الرّوحُ من أمرِ ربّى و مآ أوتیتم من العلم الاّ قلیلاً.» (اسرار: 85) چه این‏که در جایى سخن از «خلق خداست»؛ یعنى وجود موجود از جهت استناد به خدا با وساطت و اسباب و نیز منطبق بر زمان و مکان، و در جایى دیگر سخن از «امر خداست» که کلمه ایجادى او و نیز فعل مخصوص اوست بدون دخالت هرگونه اسباب مادّى و تأثیر و تأثرات تدریجى که همانا وجودى مافوق نشئه مادّى و ظرف زمان خواهد بود. (23)

5. استعداد جامع

با این وجود، اگر انسان، ماهیّتى دوگانه در آفرینش وجودى‏اش دارد، اما در هویّت انسانى و در ارکان و استعدادها، موجود چند بعدى بوده و ترکیب واحدى از قواى گوناگون را تشکیل داده است که فرمود: «... و جعلَ لکُم السّمع و الابصارَ و الأفئِدَةَ قلیلاً ما تشکُرونَ.» (سجده: 9) (24)

پس اگر خلقت انسان براى دستیابى به منزلت عالى خلافت الهى است: «.. انّى جاعلٌ فى الارضِ خلیفةً» (بقره: 30)؛ اما مظهر این خلافت همیشگى در نوع انسانى، در تعلیم اسماى الهى نهفته است: «و علَّم ءَادَم الأسماءَ کلَّها» (بقره: 31) (25) ؛ که البته آن هم بدون وجود استعداد جامع و نیز توانایى‏هاى گوناگون در ساختار قواى انسانى محقق نخواهد شد. (26)

6. اراده و اختیار انسانى

از نخستین بخشش‏هاى خدادادى انسان، قوّه اراده و اختیار اوست: «و قل الحقُّ من ربِّکم فمن شآء فلیؤمِن و من شآءَ فلیکفر» (کهف: 29)؛ توانى که ریشه آن به حکمت امتحان در نظام آفرینش بازمى‏گردد (27) و در این راستا، انسان مى‏تواند سرنوشت خود و دیگران را رقم زده و نیز زمینه تغییر تقدیر الهى را فراهم سازد که فرمود: «... إنّ اللّه لا یغیّرُ ما بقومٍ حتى یغیّروا ما بأنفسهم و إذآ أرادَ اللّهُ بقومٍ سوءً افلا مردّله و مالهم من دونِه من والٍ» (رعد: 11) (28) و «ذلک بأنَّ اللّهَ لم یکُ مغیّرا نعمَةً أنعمها على قومٍ حتّى یغیّروا ما بأنفسهم.» (انفال: 53) (29)

اما دامنه این اراده تا آن‏جاست که جویندگان کِشت دنیا، با وجود همه بى‏نصیبى اخروى اما، در برداشت گردآمده خود (به هر حال) بى‏بهره نیستند و البته پویندگان کشت آخرت نیز در سود گنجینه خود، به فزونى و بسیارى بهره و ثوابى چند برابر و مضاعف: «... و اللّه یضاعِف لمن یشاءُ» (بقره: 261)، دست مى‏یابند؛ چه این‏که فرمود: «من کانَ یُریدُ حرثَ الأَخرَةِ نزدله فى حرثهِ و من کانَ یریدُ حرثَ الدُّنیا نؤتِهِ منها و مالهُ فى الاخرةِ من نّصیبٍ.» (شورى: 20)؛ و بى‏تردید همه امور به دست مشیّت اوست که: «اللّهُ لطیفٌ بعبادِهِ یرزُقُ من یشاءُ و هوَ القوىُّ العزیزُ.» (شورى: 19) (30)

و این چنین مشیّتى اراده کرده، سعه و دامنه اختیار انسانى (در محدوده توان بشرى) چنان فراخ و پهناور باشد که قدرت مطلق الهى نیز در بستر امداد و فیض گسترده حاضر گردد و پاداش اراده گونه‏گون انسان مرید نیز، متفاوت و به مقتضاى انتخاب او باشد که فرمود: «من کان یریدُ العاجلةَ عجَّلنا له فیها ما نشاءُ لمن نّریدُ ثمَّ جعلنا له جهنّم یصلها مذموما مدحورا و من أراد الاخرَة و سعى لها سعیها و هو مؤمنٌ فأولئِکَ کان سعیهم مشکورا کلّا نُّمِدُّ هؤلاءِ و هؤلاء من عطاءِ ربِّکَ و ما کان عطاءُ ربِّک محظورا.» (اسراء: 18ـ20)

بلوغ نهایى این نعمت ریشه در کمال امتزاج هدفمند نهاد درونى انسان دارد؛ چه این‏که موجودیّت انسان از شایستگى‏ها و توانایى‏هاى گوناگونى سرشته شده است: «انّا خلقنا الانسان من نطفةٍ أمشاج نَّبتلیه فجعلنهُ سمیعا بصیرا.» (انسان: 2) و بدین‏سان او را به کمال اختیار و آزادى انتخاب و امکان امتحان و تکلیف الهى مى‏رساند که فرمود: «انّا هدیناهُ السّبیلَ امّا شاکرا و امّا کفورا» (انسان: 3)؛ (31) یعنى آزادى انتخاب همراه با تکلیف؛ آن هم تکلیفى الهى که با ارائه طریق تا حقیقت حق نیز قرین است. (32)

7. ایمان و فطرت توحیدى

انسان مختار البته، مزیّن و آراسته به ایمان و فطرت خاص توحیدى نیز هست: «.. فطرتَ اللّه الّتى فطرالنّاس علیها...» (روم: 30)؛ فطرتى که سرشت جان او را تشکیل داده و از اصل و ریشه، آفریده‏اى براى اوست؛ (33) فطرتى خاص انسان که او را به سنّتى ویژه، با راهى معیّن و هدف و غایتى مشخص هدایت مى‏کند؛ (34) یعنى همان پیمان بر ربوبیّت الهى و فطرتى که از روز «الَست» در وجود انسان نهاده شده است: «و اذا أخَذَ ربَّکَ من بنى ءادمَ من ظهورهم ذریّتِهم و أشهدهم على أنفسهم ألستُ بربّکم قالوا بلى شهدنا.» (اعراف: 172)؛ پیمان احتیاج و فقر به ذات الهى که در واقع پاره‏اى از حقیقت ذات انسان را تشکیل داده (35) (قالوا بلى شهدنا) و بر آن پیمان تمامى افراد بشر نیز مورد استشهاد قرار گرفته‏اند (36) (من بنى آدم).

بدون تردید مهبط این کشش درونى را بایستى در چارچوب قلب و روح بشر دانست؛ (37) یعنى تمایلات نفسانى و عواطف انسانى که قلب را با مبدأ و منشأ حقیقى جوشش خود پیوند مى‏دهد؛ چرا که قلب و جان انسان با ایمان و فطرت توحیدى، آشنایى‏دیرینه‏است‏که:«...ألا بذکراللّه تطمئنُ‏القلوب.»(رعد:28)

پى‏ریزى قلب با مایه ایمان به خداست که انسان را به هدایت عالى سوق مى‏دهد (38) که: «... و من یؤمنُ باللّه یهدِ قلبَهُ و اللّهُ بکلِّ شى‏ءٍ علیم» (تغابن: 11)، و البته همین پرنمودن ظرف تمایلات و علایق از حبّ به پروردگار است که زیبنده حرکت انسان از مرتبه «یُحبُّهُم» تا «یُحبّونَهُ» خواهد بود؛ (39) چه این‏که فرمود: «قل ان کنتُم تحبُّونَ اللّهَ فاتّبعونى یُحببکُمُ اللّهُ.» (آل عمران: 31) (40)

دل و قلب سلیم و صحیح، مستقر در فطرت مستقیم بوده و البته ملازم با آن است؛ چرا که قلب خالص متوجه خداى واحد و دور از هواهاى نفسانى است که فرمود: «یَوم لا ینفع مالٌ و لا بنونَ الاّ من أتى اللّهَ بقلبٍ سلیم.» (شعراء: 88ـ89) و در برابر؛ دل بیمار، قلبى مردّد و مشکّک است: «فى قُلوبِهم مرضٌ فزادَهُمُ اللّهُ مرضا و لهُم عذابٌ ألیم بما کانوا یکذبون» (بقره: 10)، که در اثر رجس مضاعف به هلاکت مى‏رسد: «و أمَّا الّذین فى قُلوبِهِم مرضٌ فزادتهُم رجسا الى رجسهم و ماتوا و هم کافرون.» (توبه: 125)؛ اما شکى نیست که راه علاج این بیمارى روحى و روانى تنها ایمان خالصانه است که: «انّ الّذین ءَامنوا و عملوا الصالحاتِ یهدیهم ربُّهُم بایمانِهِم.» (یونس: 9) (41)

بدین ترتیب، این کشش نهایى بین پست‏ترین تمایلات جسمانى تا برترین حالات عرفانى بشر در مسیر منزلت ایمانى قرب الى‏اللّه و پرستش خداى، قابل امتداد است؛ در یک سمت، قلوب پاک و آزاد بندگان الهى: «... والّذین ءَامنوا أشدُّ حُبّا للّه» (بقره: 165)؛ یعنى آنان که به حقیقت محبّ خدا هستند (42) و در سمت دیگر، قلوبى سیاه، سنگین و بسته و بلکه سخت‏تر از سختى سنگ که: «ثمَّ قست قلوبُکُم من بعد ذلک فهى کالحجارة أو أشدُّ قسوةً.» (بقره: 74) (43)

8. آگاهى و اندیشه بشرى

اما این چنین انسانى با این خصوصیات، داراى قوه آگاهى و اندیشه نیز هست و بر همین اساس، «بیان»، دریچه بیرونى انسان به دنیاى درونى و پرتلاطم اندیشه انسانى او به حساب مى‏آید؛ چه این‏که فرمود: «خَلَقَ الانسان علَّمَهُ البیان.» (الرحمن: 3و4) (44)

بناى اصلى زندگى و حیات انسان بر تفکّر است و جز بر مایه بینش و آگاهى صحیح شکل نمى‏گیرد؛ (45) انسان، یگانه مخلوقى است که به قدرت الهى، بستر و جایگاه اسماء الله در نهاد او گذارده شده است: «وَ عَلَّم ءادمَ الاسماءَ کُلَّها.» (بقره: 31) و در این ظرفیت خاص و توان ویژه علمى حتى فرشتگان الهى نیز با او شریک نیستند: «... ثمَّ عرضَهُم على الملائکَةِ فقالَ أنبؤنى بأسماء هؤلاءِ ان کُنتم صادقین قالوا سبحانَکَ لا علمَ لنآ الاّ ما عَلَّمتنا انَّکَ أنت العلیمُ الحکیم قال یاَدَمُ أنبِئهُم بأسمائِهِم فلَمّا أنبأهُم بأَسمائِهِم قال أَلَمْ أَقل لکُم انّى أعلمُ غیبَ السّمواتِ والارضِ و أعلَمُ ما تُبدونَ و ما کنتم تکتُمون.» (بقره: 31ـ33) (46)

این علم نیز چون سایر قواى انسانى، ریشه در ذات اقدس الهى دارد: «اقرأ وَ ربُّکَ الاَکرمُ الّذى علَّم بالقلم علَّم الانسانَ مالم یعلم.» (علق: 3ـ5)، (47) و البته جز با قدرت و هدایت او نیز به اوج اقتدار نمى‏رسد: «و قُل ربِّ زدنى علما.» (طه: 114) (48)

در این راستا، انسان؛ برخوردار از توان نظاره بر جهان و هستى پیرامون خویش است؛ (49) زیرا: «أوَلَم ینظروا فى ملکوتِ السّموات و الارضِ و ما خلَق اللّهُ من شى‏ءٍ» (اعراف: 185)؛ (50) و البته تلاش او براى اگاهى و حرکت عقلانى، راهى به سوى هویدا شدن حق و باطل است که: «فبشّر عباد الّذین یستمعون القول فیتّبعون أحسنَهُ اولئِکَ الّذین هدئهُمُ اللّهُ اولئِکَ هُم أولو الالباب.» (زمر: 18)

انسان، موجودى است که بایستى به نظام آفرینش نظر اندازد: «قُل انظروا ماذا فى السّموات و الارضِ» (یونس: 101)، و از این رهگذر به شناسایى راز وجودى خود مبادرت ورزد که: «و فى الارض ءایاتٌ للموقنینَ و فى أنفُسِکُم أفلا تبصرون.» (ذاریات: 20 و 21)؛ نظرى که مى‏تواند با یقین همراه شده و ابواب ایمان را نیز به روى او بگشاید: «و کذلِکَ نرى ابراهیمَ ملکوتَ السمواتِ و الارضِ و لیکونَ م ِنَ الموقنین» (انعام: 75)؛ (51) چرا که در نزد قرآن تفکّر صحیح همزاد و همراه با تقواست که فرمود: «و تزَوّدوا فانَّ خیز الزّادِ التَّقوى و اتَّقونِ یأُولى الالباب.» (بقره: 197) (52)

و آن‏گاه که عقل و ادراک اندیشمندانه آدمى به کار آمد، میوه علم و فهم و اندیشه ناب نیز به دست مى‏آید که فرمود: «و تلکَ الامثالُ نضربُها للنّاسِ و ما یعقلُها الاّ العالمون»؛ (عنکبوت: 43) (53) و در پس خاموش این قوّه خدادادى، تاریکى جهل و سیاهى گمراهى است: «و اذا قیل لهم اتّبعوا مآ أنزل اللّهُ قالوا بل نتّبع ما ألفینا علیه ءاباءنا أولو کان ءاباؤُهُم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون.» (بقره: 170) (54)

9. اعمال و رفتار ظاهرى

و بالاخره جنبه دیگرى از ساحت‏هاى وجودى انسان، رفتارهاى عینى و عملى اوست که آدمى را موجودى صاحب فعل و برخوردار از موضع‏گیرى‏هاى خارجى و ظاهرى مى‏کند؛ (55) افعالى که مى‏تواند زمینه‏ساز سعادت یا شقاوت انسان گردد.

و بدین‏سان، «عمل»، یا عمل نیک و خیر است: «فمن یعمَل مثقالَ ذرّةٍ خیرا یره» (زلزال: 7) و یا ناپسند و شرّ: «ومَن یعمَل مثقالَ ذرّةٍ شرّا یرَه»؛ (زلزال: 8) و در هر صورت، بازگشت هر عملى قائم به عامل آن است؛ یعنى نفس و جان انسان، و لذا پاکى و پلیدى آن نیز به خود او بازمى‏گردد که فرمود: «و کلَّ انسانٍ ألزمنهُ طائرهُ فى عُنُقِهِ و نُخرِجُ لَهُ یومَ القیامةِ کتابا یلقهُ منشورا.» (اسراء: 13) (56)

پس بایستى مرجع و پناهگاه نیکى و پاداش عمل پارسا یا زشتى و سزاى عمل ناپسند را، تنها، نفس انسان دانست و بس: «من عملَ صالحا فلنفسه و من أساء فعلیها و ما ربُّکَ بظلّمٍ للعبید» (فصلّت: 46)؛ چرا که: «عمل، قائم به صاحب عمل است و بیانگر حال اوست، اگر عمل صالح و مفید باشد، خود او هم از آن سود مى‏برد و اگر مضّر و بد باشد، خودش از آن متضرر مى‏گردد...» (57)

یعنى که بازگشت شیره و جان عمل یا نقص و کمال آن، به سرچشمه اصلى عامل عمل برمى‏گردد؛ چرا که انسان، خود، «مالک حقیقى اعمالش است» (58) که: «و أن لیسَ للانسانِ الاّ ما سعى.» (نجم: 39)

و بدین ترتیب، ریشه صدور هر فعلى، فاعل فعل است و بار آثار سنگین یا سبک آن نیز بر عهده اوست؛ چرا که «هیچ نفسى بار گناه نفس دیگر را بر دوش نمى‏کشد»: (59) «من اهتدى فإنَّما یهتدى لنفسه و من ضلّ فانّما یضلُّ علیها و لا تزرُ وازرةٌ وزرَ أُخرى...» (اسراء: 15)

البته در این بستر، عمل نیک و پاک مى‏تواند زمینه پیدایش تقواى الهى باشد: «... خذوا ما ءاتینکُم بقوّةٍ واذکروا مافیهِ لعلّکم تتّقون.» (بقره: 63) (60) و نیز راهى براى دستیابى به رستگارى الهى که فرمود: «... وافعلوا الخیرَ لعلّکم تُفلِحون.» (حج: 77) (61)

و چنانچه عمل صالح باآمیزه ایمان ناب سرشته گردد و از آن آبشخور برخیزد، گنجینه‏اى به دست انسان مى‏دهد که او را از دایره زیان‏کارى آشکار (62) نجات خواهد داد، چرا که: «اعتقاد حقّ و عمل صالح تنها ملاک سعادت اخروى است»، (63) که فرمود: «وا لعصر إنّ الانسانَ لفى خسرٍ الاّ الّذینَ آمنوا و عَمِلوا الصالحات.» (64) (العصر: 1ـ3)

و دقیقا به همین دلیل است که این گوهر آمیخته انسانى از پاداش الهى نیز بى‏بهره نخواهد شد؛ چرا که «ملاک سعادت، همانا حقیقت ایمان به خدا و عمل صالح است» (65) : «... من ءَامنَ باللّهِ و الیومِ الأخِرِ و عمِلَ صالحا فلهُم أجرُهُم عند ربّهِم ولا خوفٌ علیهِم ولا هم یحزنون.» (بقره: 62)

و همین پاداش است که مى‏تواند انسان را تا ساحل حیات طیبه رهنمون گردد که: «من عملَ صالحا من ذَکَرٍ أو انثى و هوَ مؤمنٌ فلنُحییَّنُه حیاةً طیِّبَةً و لنَجزینَّهُم أجرَهُم بأحسَنِ ما کانوا یعمَلون» (نحل: 97)؛ حیات جدیدى که تنها ویژه مؤمنان داراى عمل صالح است و صد البته داراى آثار واقعى و حقیقى. (66)

بنابراین، قرار در بهشت سپید و جاوید، گردآمده معجون کیمیا ساز ایمان ناب و عمل نیک است: «والّذینَ ءامنوا وَ عَمِلوا الصالحاتِ اولئِکَ أصحابُ الجنَّةِ هم فیها خالدون.» (بقره: 82) و در برابر، نتیجه فراهم آوردن رفتارهاى سیاه و تباه نیز خلودى تاریک‏تر از هر سیاهى که فرمود: «بلى مَن کسَبَ سیِّئَةً وَ أحطَت به خطیئَتُهُ فاولئِکَ أصحابُ النّارِ هُم فیها خالدون.» (بقره: 81) (67)

یعنى که نه عمل پلید، بى‏سزاست: «من یعمل سوءً یجز بِهِ» (نساء 123)؛ و نه عمل پاک، بى‏پاداش: «ومَن یعمَل من الصالحاتِ من ذکرٍ أو اُنثى و هوَ مؤمنٌ فأولئِکَ یدخُلونَ الجنَّةَ وَ لا یُظلمونَ نقیرا» (نساء: 124) (68) ؛ و حتى سزاوار قبول نزد حق تعالى که فرمود: «إلیهِ یصعَدُ الکلِمُ الطّیبُ و العملُ الصالحُ یرفَعُهُ.» (فاطر: 10) (69)

پس سزاى یکى بیش از زبانه‏هاى سیاهى نمایان آن نیست: «من عمل سیِّئةً فلا یُجزى الاّ مِثلَها» (غافر: 40)؛ و پاداش دیگرى بس بیش از دامنه پاکى یک عمل و در افق سعه رحمت بى‏پایان الوهى است: «و من عمِلَ صالحا من ذکرٍ أو اُنثى و هوَ مؤمنٌ فأولئِکَ یدخُلونَ الجنَّةَ یرزقونَ فیها بغیرٍ حسابٍ.» (غافر: 40) (70) ؛ و شکى نیست که این تفاوت، از جلوه رحمت مطلق تا غضب الهى نمایان خواهد بود.

10. مرکّب انسانى

بدین ترتیب، نتیجه آن است که در این دیدگاه، انسان در ساختار وجودى و ارکان انسانى‏اش، موجودى چهار بعدى است؛ زیرا از قوا و توانایى‏هاى گوناگونى برخوردار است؛ اراده و اختیار نفسانى، ایمان و فطرت توحیدى، آگاهى و اندیشه نظرى و رفتارها و کردارهاى عملى، از او مخلوقى ساخته مرید، مؤمن، متفکّر و عامل؛ یعنى داراى اراده نفسانى، ارزش‏هاى روانى، نگرش‏هاى عقلانى و البته کنش‏هاى عینى و خارجى.

اما با این همه، در پیکره انسانى‏اش، یعنى ساختار هویّت او در نظام هستى، مخلوقى دو ساحتى به حساب مى‏آید. او تنها موجودى است که خمیره ساحت‏هاى وجودى‏اش از دو پایه گوناگون خاکى و آسمانى نظام یافته است؛ معجونى از خاک و افلاک، ماده و معنا، صورت و سیرت، مُلک و ملکوت، سُفلى و علوى، جسم و روح و تن و روان، و البته در این ترکیب یگانه، تنها پرورده عالى و اعلا خلقِ خلّاق مجید است.

و به هر حال، اگرچه چنین موجود دوگانه‏اى در پذیرش و رشد جنبه‏هاى الهى و مادى نیز مختارى دوگانه است، اما تمایل ساختارى وجودى او به سوى خداگرایى شکل یافته که: «فأقِم وجهک للدّین حنیفا فطرت اللّه الّتى فطرالناس علیها لا تبدیل لخلقِ اللّه ذلکَ الدّین القیّم.» (روم: 30)

  • چو بشنوى سخن اهل دل مگو که خطاست سرم به دنیا و عقبى فرو نمى‏آید در اندرون من خسته دل ندانم کیست دلم زپرده برون شد کجایى اى مطر نداى عشق تو دیشب در اندرون دادند فضاى سینه حافظ هنوز پر زصداست. (71)

  • سخن شناس نه‏اى جان من خطا این‏جاست تبارک‏اللّه ازین فتنه‏ها که در سر ماست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست ببنال هان که از این پرده کار ما به نواست فضاى سینه حافظ هنوز پر زصداست. (71) فضاى سینه حافظ هنوز پر زصداست. (71)

1ـ لسان الغیب شیرازى، آنجا که مى‏فرماید:


  • اگر آن ترک شیرازى به دست آرد دل مارا حدیث از مطرب و مى‏گو و راز دهر کم‏تر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمّا را

  • به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمّا را که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمّا را

ر.ک: دیوان حافظ شیرازى، تهران، انتشارات انجمن خوشنویسان ایران، 1368، ص 3.

اگرچه این بیت حافظ را پیرامون مسأله حدوث یا قدم جهان دانسته‏اند، ولى باتوجه به ابیات دیگر آن، بعید نیست معمّاى وجود انسان نیز در مجموعه راز دهر جاى گیرد. نیز ر.ک: بهاءالدین خرمشاهى، حافظ، تهران، طرح نو، 1378، ص 130.

2ـ قرآن مجید با ترجمه منظوم (قرآن‏نامه)، امید مجد، تهران، انتشارات امید مجد، 1379، ص 263.

3ـ ر.ک: عبدالله جوادى آملى، انسان در اسلام، تهران، مرکز نشر فرهنگى رجا، 1372، ص 29.

4ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، دوره صدوده جلدى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1403 ق، ج 5، ص 21.

5ـ نهج‏البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371، خطبه 109، ص 106.

6ـ قرآن مجید با ترجمه منظوم (قرآن‏نامه)، ص 24.

7ـ ر.ک: نگارنده، «جانشین خدا»، معرفت، ش 32، سال هشتم، ش چهارم، بهمن و اسفند 1378.

بگو اى پیمبر که باشید شادزلطف و زفضلى که یزدان بداد

ر.ک: قرآن مجید با ترجمه منظوم (قرآن‏نامه)، ص 215.

9ـ ر.ک سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، تهران، بنیاد علمى و فکرى علامه طباطبائى، 1363، ج 1، ص 148 و نیز ج 2، ص 154.

10ـ ر.ک: همان، ج 1، ص 148 (ایشان براى تعمیم خلافت به همه فرزندان آدم علیه‏السلام به این آیات نیز استناد کرده است: اعراف: 68 / یونس: 14 / نحل: 62.)

11ـ ر.ک: همان، ج 16، ص 545 ـ 547 و نیز ر.ک: سید محمدحسین طباطبائى، انسان از آغاز تا انجام، ترجمه و تعلیقات صادق لاریجانى، تهران، الزهرا، 1371، ص 35.

12. ر.ک: سیدمهدى امین، معارف قرآن در المیزان، ج اول، تهران،مرکز چاپ‏و نشر سازمان تبلیغات اسلامى،1370،ص279.

13ـ

من اگر خارم اگر گل چمن‏آرایى هست

که از آن دست که او مى‏کشدم مى‏رویم

ر.ک: حافظ، ص 134.

14ـ ر.ک: تفسیر المیزان، ج 20، ص 578.

15ـ «... احتیاج داشتن آدمى به پروردگارى که مالک و مدبّر است جزء حقیقت و ذات انسان است، و فقر به چنین پروردگارى در ذات او نوشته شده، و ضعف بر پیشانى‏اش مکتوب گشته، و این معنا بر هیچ انسانى که کم‏ترین درک و شعور انسانى را داشته باشد پوشیده نیست... جمله «بلى شهدنا» اعتراف انسان‏هاست به این‏که این مطلب را ما شاهد بودیم و چنین شهادتى از ما واقع شد.» (معارف قرآن در المیزان، ص 60) و نیز ر.ک: تفسیر المیزان، ج 8، ص 451 ـ 459.

16ـ ر.ک: سیدیحیى یثربى، فلسفه عرفان، قم، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، 1374، ص 252.

17ـ سید محمدحسین طباطبائى در تفسیر المیزان، ج 2، ص 156 در بحث ترکیب انسان از تن و روان به این مسأله و آیات مرتبط با آن پرداخته است.

18ـ «در آیه شریفه مورد بحث مبدأ خلقت آدمى گل معرفى شده، و در سوره روم مبدأ خلقتش خاک، و در سوره حجر صلصالى از حماء مسنون و در سوره رحمان صلصالى چون فخار (سفال) آمده، و این اختلاف در تعبیر ضررى به جایى نمى‏زند؛ براى این‏که همان مبدأ واحد احوال مختلفى به خود گرفته و در هر جا از قرآن کریم نام یکى از آن احوال را نام برده.» (تفسیرالمیزان، ج 17، ص 357)

19ـ ر.ک: همان، ج 17، ص 358.

20ـ ر.ک: همان، ج 18، ص 26 و 28 و نیز ر.ک: انسان از آغاز تا انجام، ص 18 و 19.

21ـ علامه طباطبائى در تفسیر آیه 29 سوره حجر آورده که: «تسویه به معناى این است که چیزى را معتدل و مستقیم کنى که خود قائم به امر خود باشد و تسویه انسان نیز این است که هر عضو آن در جایى قرار گیرد که باید قرار بگیرد و بعید نیست از جمله انّى خالق و جمله فاذا سوّیته استفاده شود که خلقت بدن انسان اولى به تدریج و در طول یک زمانى صورت گرفته، ابتدا خلق بوده که عبارت است از جمع‏آورى اجزا و سپس تسویه بوده که عبارت است از تنظیم اجزا و آن‏گاه نفخ روح بوده.» (تفسیر المیزان، ج 12، ص 222.)

22ـ ر.ک: همان، ج 16، ص 399 ـ 410. ایشان در ذیل این کریمه پیرامون پیدایش انسان اولى، به طرح احتمالاتى پرداخته‏اند.

23ـ مستفاد از تفسیر المیزان، ج 13، ص 327ـ333.

24ـ ر.ک: سید محمدحسین طباطبائى، تفکر در قرآن، قم، مؤسسه دین و دانش، 1363، ص 77.

25ـ ر.ک: انسان از آغاز تا انجام، ص 29ـ31.

26ـ ر.ک: سید محمدحسین طباطبائى، خلاصه تعلیم اسلام، به کوشش داود الهامى، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، بى‏تا، ص 49 ـ 50.

27ـ ر.ک: تفسیر المیزان، ج 16، ص 101 و 102 و نیز همان، ج 11، ص 31 که در پاسخ به برداشت فخر رازى، از نفى مجبوربودن انسان سخن گفته است.

28ـ معارف قرآن در المیزان، ص 253 و نیز ر.ک: تفسیر المیزان، ج 11، ص 474 ـ 479.

29ـ همان، ص 477.

30ـ تفسیر المیزان، ج 18، ص 63 ـ 64.

31ـ ر.ک: عبدالله جوادى آملى، کرامت در قرآن، تهران، مرکز نشر فرهنگى رجا، 1366، ص 99 و نیز مرتضى مطهرى، انسان کامل، تهران، انتشارات صدرا، 1376، ص 40.

32ـ ر.ک: تفسیر المیزان، ج 20، ص 343.

33ـ علامه در تأیید این سخن آورده که: «بنابراین در جمله مزبور اشاره است به این‏که این دینى که گفتیم واجب است براى او اقامه وجه کنى، همان دینى است که خلقت بدان دعوت، و فطرت الهیه به سویش هدایت مى‏کند، آن فطرتى که تبدیل‏پذیر نیست.» تفسیر المیزان، ج 16، ص 282.

34ـ ر.ک: همان، ص 283.

35ـ «پس احتیاج داشتن آدمى به پروردگار که مالک و مدبّر است جزء حقیقت و ذات انسان است و فقر به چنین پروردگارى در ذات او نوشته شده و ضعف بر پیشانى‏اش مکتوب گشته و این معنا بر هیچ انسانى که کم‏ترین درک و شعور انسانى را داشته باشد پوشیده نیست.» همان، ج 8، ص 453.

36ـ ر.ک: همان، ج 8، ص 455.

37ـ همان، ج 9، ص 70، و نیز ر.ک.به: محمدتقى مصباح، اخلاق در قرآن، تهران، انتشارات امیرکبیر، ص 216 ـ 217 و نیز ر.ک: به حسن حسن‏زاده آملى، انسان کامل از دیدگاه نهج‏البلاغه، تهران، بنیاد نهج‏البلاغه، 1359، ص 85.

38ـ ر.ک: تفسیر المیزان، ج 19، ص 613 و نیز: عبدالله جوادى آملى،هدایت درقرآن،تهران،مرکزنشرفرهنگى‏رجاء،1364،ص70.

39ـ اشاره به کریمه 53 سوره مائده: «فسوفَ یأتى اللهُ بقومٍ یحبُّهُم و یحبُّونَه»

40ـ ر.ک: تفسیر المیزان، ج 5، ص 587.

41ـ برگرفته از بحث «بیمارى قلب» در تفسیر المیزان، ج 5، ص 575ـ 579.

42ـ ر.ک: همان، ج 1، ص 584ـ 587.

43ـ ر.ک: همان، ج 1 ،ص 270.

44ـ ر.ک: همان، ج 19، ص 186ـ 189.

45ـ تفکّر در قرآن، ص 9 ـ 11 و نیز ر.ک: تفسیر المیزان، ج 5، ص 393 ـ 418. همچنین در ج 2، ص 157 به آیاتى که به نحوى سخن از نیروى فکرى انسان به عنوان یکى از قواى ادراکى مى‏کند اشاره دارد مانند: علق: 5 / نحل: 78 / بقره: 31.

46ـ ر.ک: همان، ج 1، ص 150.

47ـ آیات این سوره که اولین کلام وحى بر پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بوده است، به ویژه مى‏رساند که آنچه از مصدر وحى و تعالیم آسمانى صادر مى‏گردد با مقدورات انسانى قابل دسترسى نیست. ر.ک: سید محمدحسین طباطبائى، تفکر در قرآن، ص 71ـ73.

48ـ ر.ک: تفسیر المیزان، ج 14، ص 326 ـ 327.

49ـ ر.ک: عبدالله جوادى آملى، شناخت‏شناسى در قرآن، تهران، مرکز نشر فرهنگى رجا، 1372، ص 129ـ 133.

50ـ ر.ک: تفسیر المیزان، ج 8، ص 519.

51ـ ر.ک: همان، ج 18، ص 591ـ593.

52ـ ر.ک: تفکر در قرآن، ص 39ـ41.

53ـ علامه در ذیل این کریمه آورده است: «این جمله به مثل‏هایى که در قرآن زده شده اشاره مى‏کند و مى‏فرماید: که هرچند آن‏ها را همه مردم مى‏شنوند و لکن حقیقت معانى آن و مغز مقاصدش را تنها اهل دانش درک مى‏کنند؛ آن کسانى که حقایق امور را مى‏فهمند و بر ظواهر هر چیزى جمود نمى‏کنند. دلیل بر این معنا جمله لا یعقلها است.» (تفسیر المیزان، ج 16، ص 207.)

54ـ اقتباس از روایت امام موسى بن جعفر علیه‏السلام در کتاب کافى، کتاب العقل و الجهل، ج 1، ص 16، روایت 12. ر.ک: محمدبن یعقوب کلینى، الاصول من الکافى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1388.

55ـ معارف قرآن در المیزان، ص 148 و نیز ر.ک: تفسیر المیزان، ج 7، ص 449ـ 463.

56ـ ر.ک: همان، ج 20، ص 789ـ 790.

57ـ «پس آن طائر و آینده‏اى که خداوند لازم لاینفک آدمى کرده همان عمل اوست، و معناى الزام کردن آن این است که خداوند چنین قضا رانده که هر عملى قائم به عاملش بوده و خیر و شرّ آن به خود او برگردد، نه آن‏که او را رها کرده به غیر اوعاید شود... در این بیان روشن مى‏شود که آیه شریفه سعادت و شقاوت را اگر به طور لزوم و حتم براى انسان اثبات مى‏کند، از راه اعمال نیک و بدش که خود به اختیار خویش کسب کرده اثبات مى‏کند، نه این‏که بخواهد بگوید: لزوم یکى از این دو جبرى است و عمل افراد هیچ‏گونه اثرى در سعادت و شقاوت آنان ندارد.» تفسیر المیزان،ج13،ص94ـ95و نیز ر.ک:انسان از آغاز تا انجام،ص128.

58ـ تفسیر المیزان، ج 17، ص 641.

59ـ ر.ک: همان، ج 19، ص 89.

60ـ ر.ک: همان، ج 13، ص 98.

61ـ ر.ک: کرامت در قرآن، ص 150.

62ـ ر.ک: تفسیر المیزان، ج 14، ص 610.

63ـ اشاره به آیه 119 سوره نساء و در هیمن ردیف آیات 122 و 124 که به همراهى ایمان و عمل صالح و پاداش بهشت ابدى اشاره دارد.

64ـ تفسیر المیزان، ج 20، ص 819.

65ـ ر.ک: همان، ج 1، ص 256.

66ـ ر.ک: همان، ج 12، ص 521ـ525.

67ـ همان، ج 1، ص 290.

68ـ ر.ک: همان، ج 5، ص 140 ـ 143.

69ـ ر.ک: همان، ج 17، ص 33 و 34.

70ـ ر.ک؛ همان، ج 17، ص 528.

71ـ دیوان حافظ شیرازى، ص 18.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد