نقد ملاکهاى سلامت و بیمارى در نظریه روان تحلیلگرى فروید
على ابوترابى
اشاره
نظریه روان تحلیلگرى فروید به عنوان یکى از شاخصترین رویکردها و مکاتب روانشناسى و در ضمن از جنجال برانگیزترین آنها به شمار مىآید. نظریهپرداز این مکتب یعنى فروید، علىرغم اینکه یک روانشناس بود، در تدوین نظریه روانشناختى خود سبکى فلسفى و مشیى فیلسوفانه برگزیده است و این ویژگى رویکرد فروید، سبب نقدهاى فراوانى بر این نظریه شده است.
آنچه ما در این مقال به بررسى و نقد آن مىپردازیم، بحث ماهیّت ملاکهاى بهنجارى و نابهنجارى و زمینههاى مرتبط با آن، در رویکرد روان تحلیلگرى است که سعى مىشود از تکرار برخى نظریات مشهور فروید خوددارى شده و در حد لازم به نقد آنها پرداخته شود.
البته، این نقد به معنى ابطال و یا ردّ تمامى نظریه روان تحلیلگرى نیست، زیرا این رویکرد توانسته است یافتهها و دادههایى را در مورد ویژگىهاى روانشناختى انسان به دنیاى علم و دانش تقدیم نماید که پیش از آن، اندیشمندان یا اصل آن را مطرح نکرده بودند و یا کمتر به آن پرداخته بودند. هرچند پیروان فروید نیز برخى گفتههاى وى را نقد و بعضى اشتباهات وى را تصحیح نمودهاند، اما چنین امرى خلأ نقد و بررسى بیشتر این مکتب بحث برانگیز را پر نخواهد کرد.
نقد و بررسى روانشناسى روان تحلیلگرى در مورد ماهیت بهنجارى و ملاکهاى آن
پیش از آن که یافتهها و نظریات فروید مورد نقد و بررسى قرار گیرد، روش تحقیق آن محل تردید و سؤال است. در حقیقت، فروید در بررسى بیماران روانى از روش خاص که ترکیبى از تحلیل و تجربه بوده، بهره جسته است. اما آنچه فروید در زمینه ملاک بهنجارى و یا شناخت انسان مطرح کرده، مبتنى بر روشى است که نه از نظر تجربى قابل آزمایش است و نه از پشتوانه روش تعقّلى برخوردار است. البته، از این حقیقت نیز نباید غفلت کرد که فروید، به ویژه آنچه را که در زمینه انسانشناسى، نیازها و انگیزشهاى انسان مطرح کرده است، تا حدّ قابل توجهى برگرفته از آراى فلاسفه پیشیناست. موضوعاتى همچون استیلاىمنفعت شخصى بر انگیزشهاى انسانى واصالتلذّتنمونههایىازاینباب است.(1)
آنچه از نظریات اختصاصى فروید همانند تعداد غرایز و بحثهاى مختلف راجع به پایگاههاى شخصیت (نهاد، من، و فرامن و...) برمىآید، براساس تجزیه و تحلیلهایى است که فروید از رفتار و شخصیت انسان دارد. اما در اینجا این سؤال مطرح مىشود که اوّلاً، بررسى و مطالعات فروید معمولاً بر روى انسانهاى بیمار انجام مىگرفته است، بنابراین تعمیم این یافتهها به تمامى انسانها محلّ تردید است و ثانیا، اینگونه برداشتها و تحلیلها، هر چند زیبا، جذّاب و مبتکرانه است اما حالتى شخصى داشته و برداشتهایى کاملاً ذهنى است که فاقد ویژگى تکرارپذیرى روش تجربى است و به روش برهانى و تعقّلى نیز به اثبات نرسیده است، بلکه در برخى موارد، هم براساس روش تجربى و هم براساس روش تعقلى کاملاً مورد تردید و انکار قرار گرفته است. به عنوان مثال، اثبات این موضوع که تمامى غریزههاى حیات، جلوهاى از غریزه جنسى است نه تنها قابل اثبات تجربى نیست، بلکه براساس مبانى عقلانى نیز مورد تردید است و یا وجود عقده الکترا در دختران توسط هورناى (Horney.K) که خود از پیروان فروید است مورد تأیید قرار نگرفته است.(2) در این زمینه باید گفت: برخى دیگر از نظرات فروید همانند برخى انگیزشهاى جنسى کودکان، که وى آنها را موضوعى فراگیر و جهانشمول مىداند، متوقف بر مشاهده پارهاى از رفتارهاى جنسى والدین توسط کودک بوده و این موضوع امرى مربوط به برخى فرهنگهاست و قابل انطباق بر تمامى فرهنگها نمىباشد.
در خصوص بررسى روش شناختى رویکرد فروید، از این واقعیت نیز نمىتوان صرفنظر کرد که فروید بدون اشراف بر روش یقینآور علمى در حوزههاى مختلف علوم اظهارنظر مىکرده است. به عبارت دیگر، باید گفت: دانشهاى مختلف براساس موضوعات متفاوتى که دارند، با روشهاى مختلف، دادههاى خویش را به اثبات مىرسانند. مثلاً هیچگاه نمىتوان گیاه را، که موضوع دانش گیاهشناسى است، به وسیله روشهاى تعقّلى مورد بررسى قرار داد. همچنان که نمىتوان برخى ابعاد وجودى انسان را، که نیازمند بحثهاى فلسفى است، در آزمایشگاه به اثبات رساند. لزوم سنخیّت بین موضوع علم و روش تحقیق آن امرى خردپسند و غیرقابل انکار و تردید است.
اگر در نظریات فرود به ویژه در رابطه با هنجارهاى اجتماعى، دین و اخلاق تأمّلى شود، این ادّعا کاملاً روشن مىگردد که فروید در بررسى موضوعات مختلف از روش تحقیق مخصوص آنها بهره نمىجسته و به همین جهت، در نتیجهگیرى نیز به نتایجى غلط و اشتباه رسیده و گاه دچار اشتباهات فاحشى شده است. براى نمونه، وى دین را براساس روشهاى مرسوم اسطورهشناسى مورد بررسى قرار داده است. در کتاب توتم و تابو مىنویسد: توتمیسم جاى خود را به مذهب داده است.(3) و مفهوم خدا به نحوى که چندان روشن نیست در این فاصله از زمان [ازتوتمیسم تا دوران جدید [پدید آمده و بر سراسر حیات مذهبى استیلا یافته است. براى ما کاملاً طبیعى است که خدا خودش حیوان توتمى بوده است.(4) این در حالى است که، اصل وجود خدا و ضرورت دین و کیفیت پدید آیى آن بر اساس مبانى و بحثهاى عقلانى، اثبات مىگردد و جزئیات آن، مبتنى بر روش وحیانى و نقلى است که داراى پشتوانه عقلى است.
با توجه به این مطلب چگونه مىتوان بدون توجه به روشهاى مختلف، به ویژه روش عقلى، تنها با تمسّک به روشهاى ذهنى(5) دین را اثبات یا ردّ نمود و یا قوانین آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد؟ مسلما همانگونه که اصل دین به واسطه ادلّه عقلانى اثبات مىشود. ردّ آن نیز باید به وسیله همین روش مورد بررسى قرار گیرد.(6) بر این اساس، نمىتوان، ماهیّت قیود اخلاقى را به واسطه تشبیه به منعهاى ناشى از بیمارى وسواس، اختلالآمیز دانست. در مجموع، در نقد روش تحقیق این نظریه باید به این اصل مهمّ توجه نمود که در بررسى حقیقت امور، اعمّ از ماهیّت انسان، روان او و یا دین، اخلاق و غیره، باید از روشى بهره جست که براى تمامى بشریت قابل پذیرش و اثبات باشد و «آنچه که [وجود آن] در همه تحقیقات علمى، ضرورى است این است که سایر پژوهشگران نیز بتوانند مواردى را که محقّق گزارش کرده است مجددا تولید یا تکرار کنند.»(7)
به عبارت دیگر، اگر موضوع، اقتضاى روش تحقیق تجربى را داشته باشد، باید این موضوع، به روشى مورد بررسى و مطالعه قرار گیرد که دیگران نیز بتوانند آن نتیجه را به دست آورند و اگر موضوع به صورتى است که اقتضاى روش تعقّلى دارد، دیگران نیز بتوانند با تکیه بر مقدمات عقلى پذیرفته شده به چنین نتایجى دست یابند و این در حالى است که، «روانکاوان (روان تحلیلگران) اغلب در پاسخ به انتقادهاى وارد به [این] نظریه با عنوان کردن اینکه منتقدین، پدیدههایى مانند احساسات جنسى کودک را نمىشناسند و این نظریه را درک نمىکنند، آنان را در موضع دفاعى قرار مىدهند. تا زمانى که روانکاوان مباحثات را به همین ترتیب ادامه دهند، نظریههاى اولیه روانکاوى بیشتر جنبه اعتقادى پیدا مىکند تا یک نظریه علمى(8)
در اینجا بار دیگر بر این نکته تأکید مىکنیم که برخى از یافتههاى فروید به واسطه روش تحقیق مناسب، از محکمترین دادههاى علمى روانشناسى محسوب مىگردند.
نقد دیدگاه انسانشناسى فروید
یکى از مهمترین موارد نقدپذیر نظریه فروید، دیدگاه خاص وى در زمینه انسانشناسى است، طبعا این موضوع ارتباط وثیقى با موضوع بهنجارى و ملاکهاى آن دارد. به نظر فروید، ساختار سرشتى انسان محصور به غرایزى است به جز غریزه مرگ، همه غرایز متجلّى در غریزه جنسى است. این غرایز در «نهاد» قرار دارند و این نهاد، هسته اصلى شخصیّت انسان تلقى مىشود و آنچه در سالهاى بعد با عنوان «من» و «فرامن» تشکیل مىگردد در حقیقت، چیزى جز ماهیت نهاد نیست. انسان نظامى بسته از انرژى است و این انرژى، همان انرژى «نهاد یا «لیبیدو» است که در اصل، متعلق به غریزه جنسى است. انسان به صورت سرشتى در پى ارضاى غرایز و کاهش تنش و افزایش لذت است. هسته اصلى شخصیت انسان، یعنى نهاد، چیزى از ارزشها نمىفهمد و خوب و بد اخلاق را نیز نمىداند. در عین حال، اگر چیزى مانع از ارضاى نیازهاى آن بشود، استعداد، قدرت مقابله با آن و ایجاد سازشیافتگى را داراست. فروید براساس همین نگرش، نسبت به انسان و ساختار سرشتى وى طرح بهنجارى انسان را نیز ارائه مىدهد، اما پیش از نقد تعریف بهنجارى و ملاکهاى آن، لازم است، انسانشناسىاز منظر فروید مورد نقد و بررسى قرار گیرد.
در یک نگرش صحیح، انسان به طور سرشتى داراى گرایشها، انگیزشها، نیازها، توانایىها و قابلیتهاى مختلفى است که تمامى آنها به واسطه عقل و دادههاى دین (وحى) قابل شناسایى هستند. شکوفایى این فطرت و سرشت، موجب بهنجارى و سعادت وى خواهد بود. بنابراین، فطرت انسان گرایشهاى اصیلى دارد که فروید به آنها توجه نکرده است؛ گرایش به سمت کمال بىنهایت اصیلترین گرایش انسانى است و جهت این گرایش نیز به سوى کمال مطلق یعنى خداوند متعال است. بنابراین، گرایش به آنچه که فقط نیازهاى حیوانى و جسمانى وى را تأمین مىسازد، موجب ارضاى این گرایش و نیاز اصیل فطرى او نیست.
البته، انسان علاوه بر ویژگىهاى سرشتى و فطرى، داراى نیازهاى جسمانى و حیوانى نیز هست که تمامى غرایز در این قلمرو قرار دارند. غرایز به خودى خود، کمال جو نیستند و این فطرت انسان است که متمایل به خیر و متنفّر از شرّ مىباشد و همین امر نیز مبناى گرایش عاطفى انسان به اخلاق و ارزشهاى اخلاقى است. از این گرایشهاى فطرى مىتوان با عنوان بُعد عاطفى و یا خواستهاى فطرى نیز تعبیر کرد، اما در کنار این بُعد، بُعد دیگر فطرت انسان، جنبه شناختى آن است که از آن با عنوان عقل یاد مىشود. عقل امتیاز ویژه انسانى است که در همه انسانها قرار دارد. عقل در کنار گرایش و تمایل فطرت به خیر و کمال، راههاى وصول به آن را نیز تشخیص مىدهد. علاوه بر آن، نیاز به هدایت الهىوبعثترابراىتکمیل بهنجارى انسان لازم و ضرورى مىداند.
با توجه به این نوع نگرش باید گفت: فروید از تمامى این ابعاد اصیل وجودى انسان، غفلت کرده است و تنها جنبه حیوانى و غریزى انسان را به عنوان هویّت انسان، مدّنظر قرار داده است. البته، همین غرایز نیز در صورتى که توسط عقل هدایت و کنترل شود، در راستاى تکامل و گرایش فطرى انسان به خدا قرار مىگیرد. غرایز معمولاً به صورت ناخودآگاه عمل مىکنند و در صورتى که، توسط عقل کنترل نگردند تمامى نیروهاى انسان را به خود مشغول مىکنند و انسان را دچار انحطاط و زوال و نابهنجارىهاى گوناگون مىسازند. در زمینه انواع غرایز انسان نیز، توجه به این نکته لازم است که هرچند غریزه جنسى یکى از نیرومندترین غرایز انسان به حساب مىآید، اما هیچگاه غرایز منحصر و محدود به غریزه جنسى نمىشوند.
از دیگر ویژگىهاى فطرى انسان، نیروى تشخیص خوب و بد مىباشد. انسان هم به کمک گرایشهاى فطرى و هم به واسطه قدرت عقل، ارزشها را از ضد ارزشها تشخیص مىدهد و این در حالى است که به نظر فروید، سرشت انسان چیزى از ارزشها، نمىداند و خوب و بد را نمىشناسد.
به نظر فروید انسان از یک سو، به وسیله نیروهاى ناهشیار و نهاد و از سوى دیگر، به وسیله تربیت محیطى دوران کودکى، کنترل شده و در یک حالت جبرى قرار دارد. این در حالى است که، اختیار و اراده انسان از ویژگىهاى فطرى و تکوینى اوست و با وجود همه گرایشهاى فطرى و یا غریزى و یا عوامل طبیعى و محیطى، باز مىتواند هر مسیرى را که مایل است، انتخاب کند و به هیچ وجه، مجبور و یا تحت کنترل ناهشیارانه نهاد یا امیال سرکوب شده و یا قوانین و هنجارهاى اجتماعى نیست.
فروید گستره وجودى انسان را نیز نشناخته است. وى در مورد انسان، دیدگاهى کاملاً مادّى داشته و از تعالیم وحى در زمینه ادامه حیات و زندگى انسان در عالم دیگر نیز بهرهاى نبرده است. بر این اساس، هر آنچه را به عنوان بهنجارى و ملاک آن مطرح کرده است. با برداشتى غلط از ابعاد وجودى و گستره زندگى انسان صورت گرفته است.
به طور کلى، سخن از انسان و بهنجارى و سلامت وى، زمانى مقرون به صحّت و درستى است که از تمام ابعاد وجودى انسان و گستره زندگى وى اطلاع درستى در دست باشد. در غیر این صورت، نمىتوان از سلامت روان انسان سخن گفت.
نقد و بررسى دیدگاه فروید در زمینه ارتباط بهنجارى و هشیارى (خودآگاهى)
از نظر فروید، بخش عمدهاى از رفتارهاى انسان تحت تأثیر (ناخودآگاه) است. به عبارت دیگر، نهاد که هسته اصلى شخصیت انسان است کاملاً به صورت ناهشیار عمل مىکند. درباره «من» نیز باید گفت: هرچند جنبه شناختى آن مىتواند هشیار باشد اما فعالیت «من» به طور کلى، به صورت نیمه هشیار است و حتى مکانیسمهاى دفاعى آن کاملاً ناهشیار هستند.
بنابراین، ارتباط بهنجارى و هشیارى را مىتوان به این صورت مطرح کرد: فروید بهنجارى را در دو سطح مطرح کرده است، سطح کامل آن، وجود «فرامن» غیرقابل دسترس است و سطح دیگر آنکه، به معنى سازش یافتگى و تحول یافتگى «من» براى ارضاى غرایز نهاد مىباشد، قابل دسترسى است. در سطح اول، که بهنجارى به معنى ارضاى کامل غرایز نهاد و کاهش تنشهاى آن است، هشیارى مطرح نبوده و تا آنجایى که در آثار فروید تتبّع گردیده، رسیدن به این سطح ایدهآل از بهنجارى مشروط به رفتارهاى هشیارانه نشده است. از اینرو ارضا غرایز، هرچند به صورت ناهشیار انجام پذیرد، کاهش تنش و نیز حصول لذت و در نتیجه بهنجارى را در پى خواهد داشت. با توجه به این موضوع، هیچگونه ضرورت و استلزامى میان بهنجارى و خودآگاهى (هشیارى) وجود ندارد.
اما درباره بهنجارى در سطح دوم باید گفت: دستیابى به این سطح از بهنجارى توسط یک «من» سازش یافته صورت مىپذیرد و هرچند جنبه شناختى «من» مىتواند هشیار باشد، اما برخى از فعالیتهاى آن به صورت نیمه هشیار و مکانیسمهاى دفاعى آن نیز که نقش چشمگیرى در بهنجارى دارند، کاملاً ناهشیار مىباشد. در مجموع، مىتوان گفت: از نظر فروید در این سطح از بهنجارى نیز بین هشیارى (خودآگاهى) و بهنجارى همبستگى و رابطه خاصى ملاحظه نمىشود.
در نقد این دیدگاه فروید باید به این موضوع مهمّ توجه کرد که علىرغم دیدگاه فروید یکى از شروط پایه و بنیادین بهنجارى، هشیارى و خودآگاهى است. بهنجارى و سلامت مبتنى بر خودشناسى، آگاهى به رفتارهاى خود ورهایى از بند غرایزى است که عمدتا به صورت ناآگاهانه عمل مىکنند. به عبارت دیگر، هرچند ممکن است برخى رفتارهاى انسان به ویژه هنگام ارضاى غرایز به صورت خودبهخودى و در نتیجه، ناهشیارانه رخ دهد، اما سلامتى روانى و بهنجارى مبتنى بر مقدمات و شرایطى است که از مهمترین آنها آگاهى به رفتارهاى خود و علل و انگیزههاى آن است. براى روشنتر شدن مسأله توجه به نکات زیر لازم است:
1. هر انسانى برخوردار از نیروى عقل و فطرت است که بر اثر آن گرایش به شناخت و هشیارى و خودآگاهى دارد و خداوند نیز راه دستیابى به چنین گرایشى را در وجود او قرار داده است.
2. در درون انسان تمایلات و انگیزههاى متفاوت و متضادّى وجود دارد که در نتیجه آن فرد به صورت خودبهخودى (سرشتى) به سوى بهنجارى نرفته، بلکه باید تمامى قوا، زمینهها، تمایلات، انگیزهها و توانمندىهاى مختلف خویش را بشناسد و آنگاه بر اساس خودشناسى، راه درست از نادرست را در جهت بهنجارى تشخیص دهد.
3. یکى از ویژگىهاى انسان، برخوردارى از نیروى اختیار و اراده آزاد جهت انتخاب گزینههاى مختلف رفتارى است. طرح انتخاب رفتار بهنجار از گزینههاى مختلف، تنها در صورتى امکانپذیر است که انسان از هشیارى و خودآگاهى مطلوبى برخوردار باشد. هر چه انسان از آگاهى و هشیارى بیشترى برخوردار باشد، انتخاب او صحیحتر و بهنجارتر خواهد بود.
4. انسان منقطع از جهان بیرون و واقعیتهاى آن نیست و بدون شناخت، آگاهى و هشیارى از حقایق و واقعیتهاى هستى، نمىتوان رفتارى بهنجار داشت. از این موضوع با عنوان جهانشناسى و جهانبینى نیز یاد مىشود. البته، هرچند به نظر مىرسد که جنبه شناختى من که تنها بُعد هشیار آن است بتواند این واقعیتها را بشناسد. اما اگر در رویکرد فروید، تأمل شود این موضوع روشن مىشود که هدف از شناخت، من تنها ارضاى غرایز است. از اینرو، طبعا دایره این شناخت نیز محصور و محدود به ارضاى غرایز خواهد بود. در حالى که مهمترین حقایق هستى، که ارتباط عمیقى با سعادت و بهنجارى انسان دارد، مورد غفلت قرار گرفته است.
با توجه به این مطالب ثابت مىشود که از شرایط مهم بهنجارى، هشیارى و خودآگاهى است. در واقع، «انسان سالم کسى است که پیوسته هشیار و خودآگاه بوده و از دامن غفلت، مستى، لهو و لعب گریزان باشد و همواره به طرف کاهش ناهشیارى در حرکت باشد.»(9) در پایان به دو نکته باید توجه کرد:
1. «توجه [هشیارى] هرچند با علم ارتباطى وثیق دارد، [اما[ عین علم نیست بسیار اتفاق مىافتد که چیزهایى را مىدانیم اما توجهى به دانستههاى خود نداریم.»(10)
2. هشیارى نسبت به خود و نیازهاى خود، گاهى به صورت غیراختیارى است، همانند احساس یک تنش، ولى هشیارى یک انسان بهنجار به صورت اختیارى است؛ یعنى به گونهاى است که خود، مىتواند موضوعات مختلف را موضوع هشیارى قرار دهد.
نقد و بررسى مفهوم و ملاک اصلى بهنجارى در نظریه فروید
فروید بهنجارى را در دو سطح مطرح کرده و در هر دو سطح، ملاک بهنجارى را عبارت از، کاهش تنش و افزایش لذت مىداند. به نظر وى، «ارگانیسم در پى کسب لذت است و آن را از طریق کاهش تنش به دست مىآورد.»(11)
به نظر فروید، نهاد، که منبع غرایز است، خود واجد ظرفیتهاى سلامت روانى و بهنجارى است، به عبارت دیگر، اگر فرامن مانع ارضاى غرایز نهاد نگردد، موانع واقعى(12) اضطراب را ایجاد نمىکند و فرد به کسب نهایت لذت، با ویژگىهایى همچون دوام، شدّت و به خصوص بدون تحمّل هرگونه درد و رنجى نائل مىشود. در صورتى که فرامن مانع دستیابى به بهنجارى ایدهآل شود، نهاد براى کسب لذت واجد توانایى بوده و سلامت و بهنجارى نسبى یا در سطح دوم را به دست خواهد آورد. در هر دو صورت (سطح اول و دوم)، بهنجارى یعنى افزایش لذت و کاهش تنش. اگر کسى در هر یک از این سطوح، از دستیابى به چنین لذتى عاجز باشد، نابهنجار تلقى مىشود.
در سطح نخست، به نظر فروید، به دلیل وجود فرامن (دین، فرهنگ و ارزشها)، تمامى افراد از یک نابهنجارى نسبى رنج مىبرند و در سطح دوم، علاوه بر نابهنجارى خفیف، افرادى که از یک من سازش یافته و تحول یافته براى سرکوب فرامن و ارضا غرایز برخوردار نباشند، ناسازگار و در نتیجه، نابهنجار تلقى مىشوند. اینبهنجارىبسیارشدیدتر از نابهنجار فراگیر اولى است.
در نقد این سخن باید گفت:
1. براى تعیین مفهوم سلامتى باید به تمامیّت انسان و همه صفات و توانایىهاى سرشتى وى توجه کرد و آنگاه براساس آن، ملاک و یا مفهومى را براى بهنجارى وى تعیین نمود. بنابراین، سلامتى و بهنجارى هرگز مساوى با ارضاى غرایز نمىباشد. زیرا، غرایز تنها بخشى از نیازهاى جسمى و حیوانى انسان است. هرچند ارضاى آنها مىتواند انسان را در رسیدن به بهنجارى کمک کند، در عین حال، مىتواند انسان را به سوى نابهنجارى نیز سوق دهد. از اینرو، ارضاى غریزه به خودى خود، موجب، سلامت و بهنجارى نیست.
2. انسان علاوه بر غرایز، داراى «عواطف»، «عقل» و «نیازهاى معنوى و اخلاقى» است. ارضاى هر یک از این ابعاد وجود انسان، موجب حصول لذت در فرد مىشود. بنابراین، اگر ما حصول لذت را به عنوان ملاک اصلى بهنجارى بپذیریم، نمىتوان از اینگونه لذتها، که گاه بسیار شدیدتر از لذتهاى ناشى از ارضاى غرایز است، صرفنظر کرد. اکنون این سؤال مطرح مىشود که فروید بر چه اساسى از اینگونه لذتهاى اصیل چشم فرو مىبندد و به آنها مجال ارضا و اشباع نمىدهد. به عبارت دیگر، هرچند لذتجویى یکى از گرایشهاى اصیل انسانى است، اما این میلدارى شعبههاى بسیارى است که مىتوان همه آنها را در سه بخش جاى داد:
الف. لذتهایى که به بدن انسان مربوط مىشوند.
ب.لذتهایىکهبه رابطه روحوبدن وپیوندآندومربوط مىشود.
ج. لذتهایى که مخصوص روح آدمى هستند.
براى این سه مورد، مىتوان لذتهاى ناشى از ارضاى غرایز، زیبایى دوستى، عواطف و... را مثال زد.(13)
در عین حال، لازم به یادآورى است که فروید تنها لذت مربوط به مورد نخست یعنى لذتهاى غریزى را یادآور شده است.
3. فروید علت اصلى رفتار انسان را کاهش تنش مىداند. به نظر وى، این امر ریشه و مبناى همه رفتارهاى انسان است و اساسا «هدف اصلى ارگانیسم، کاهش تنش بوده و اصل لذت، اساس همه رفتارها را تشکیل مىدهد.»(14)
در نقد این گزاره باید گفت: «شواهد قابل توجهى وجود دارد که نشان مىدهد، ارگانیسم همیشه در پى کاهش تنش نیست، در واقع، اغلب در جستوجوى تحریک است.(15) به عبارت دیگر، در بسیارى از موارد با آنکه شخص از درون تحریک نشده، ولى سعى در تحریک خود مىکند تا میل و انگیزش و یا تنشى در خود ایجاد کند، تا در جریان ارضاى و یا رفع تنش به آن کیفیت روانى (لذت) دست یابد. این هدف در رفتارها نقش بسیار مهمى ایفا مىکند و منشأ بروز بسیارى از رفتارهاى غریزى مىگردد.»(16)
4. به نظر فروید لذت فقط در اثر کاهش تنش به دست مىآید. به عبارت دیگر، غرایز، موجب افزایش تنش مىشود و در پى ارضاى آنها، تنش کاهش مىیابد و در اثر کاهش تنش است که انسان احساس لذت مىکند. فروم در این زمینه مىگوید: «تئورى لیبیدوى فروید بر مبناى کمبود استوار است، یعنى تمام تلاشهاى انسان براى دسترسى به شهوت (لذت)، ناشى از نیاز به رهایى از تنش ناخوشایند است، نه اینکه شهوت (لذت) یک پدیده وفور باشد که هدفش شدت و عمق بیشتر در تجربیات انسان است.»(17)
این در حالى است که نمىتوان لذّت را همواره محصول کاهش تنش دانست. حقیقت آن است که بسیارى از لذتها، مرتبط با غریزههاى جسمانى نیست تا بر اثر افزایش تنش و سپس کاهش آن، حاصل مىشود.
5. به نظر مىرسد در مکتب فروید، فقط منافع فردى و شخصى در نظر گرفته شده و هیچ محدودیتى براى لذت ذکر نشده است. همانطور که، بیان شد هدف از سازش من با قوانین و هنجارهاى اخلاقى و اجتماعى از آن روست که هیچ آسیبى از ناحیه فرامن به نهاد وارد نماید تا حداکثر لذت ممکن به دست آید. اکنون این سؤال مطرح است که اگر حداکثر لذّت شخص با لذت و خواستههاى دیگران تزاحم پیدا کند. و در این زمینه قانونى نیز وجود داشته باشد، آیا به نظر فروید باید خواستهها و لذتطلبى نهاد را ارضا نمود و یا حقوق دیگران را مرز لذّت تلقى مىنمود؟ اگر فروید بگوید: علىرغم فقدان قانون و ارزشهاى اخلاقى (فرامن)، باز هم باید حقوق دیگران را رعایت کرد، باید گفت: وى بر خلاف اصول نظام روانشناختى خود سخن گفته است و اگر بگوید: باید همواره خواستهها و ارضاى غرایز خود را، به هر صورت که باشد، ارضا کرد و حقوق دیگران را نیز رعایت نکرد. بر این اساس، وى باید بیشتر ظلمها و بیدادگرىهایى را که آدمیان در طول تاریخ از روى التذاذ هرچه بیشتر، مرتکب شدهاند تأیید کرده و آنها را در راستاى بهنجارى کامل بداند، این امرى است که از عقل سلیم و فهم متعارف بشرى به دور است!
6. علىرغم نظر فروید، سطح نخست بهنجارى، یعنى لذتطلبى کامل، هرچند فرامن نیز وجود نداشته باشد قابل تحقق نیست، در این زمینه توجه به نکات زیر لازم است:
الف. جهان و محیط خارجى براى ارضاى انسان و وصول وى به حدّ نهایى لذت آماده و فراهم نیست، زیرا خواهشهاى وى معمولاً سیرىناپذیر و نامحدود بوده، در حالى که، محیط بیرونى براى ارضا کاملاً محدود است.
ب. گاهى براى انسان در یک زمان زمینه ارضاى دو نیاز متزاحم فراهم مىشود. در این صورت وى نمىتواند همزمان از هر دو لذت بهرهمند گردد بنابراین باید یکى از آنها را ترک نماید، در اینحال، علاوه بر آنکه به حداکثر لذّت نرسیده است همین عدم التذاذ از هر دو مورد خود، موجب رنج و ناراحتى دیگرى براى اوست.
ج. معمولاً افراط در ارضاى غرایز براى کسب لذت بیشتر، پىآمدهاى ناگوار بدنى و روانى به همراه دارد. در برخى موارد، رنج و درد حاصل از ارضاى غرایز بسیار بیشتر از لذتى است که از ارضاى آنها حاصل مىشود. علاوه بر این، همین که انسان خواهان لذّت بیشتر است ولى احساس مىکند که بیش از این نمىتواند لذت ببرد، موجب ناراحتى بیشتر او مىگردد.
نقدوبررسى ارتباط نهاد و بهنجارى در دیدگاه فروید در ادامه، به بررسى این موضوع خواهیم پرداخت که با فرض اینکه، نهاد هسته اصلى شخصیت انسان باشد، آیا در بردارنده همه زمینههاى سلامت و بهنجارى وى نیز هست؟
به نظر فروید، اگر فرامن وجود نداشته باشد، نهاد مىتواند غرایز خود را ارضا کند و با کاهش تنش به بیشترین لذت رسیده و در نتیجه، به بهنجارى کامل دست یابد و اگر هم با موانع واقعى و موجود در محیط (غیر از فرامن) برخورد کند، به مدد من و قدرت آن، اینگونه موانع اضطراب زیادى را ایجاد نخواهد کرد و نهاد به خواهشها و امیال خود خواهد رسید. این حوزه و قلمرو بهنجارى در سطح نخست است و در صورت وجود فرامن و نهىهاى آن، باز بخشى از نهاد به نام من براى بهرهمندى از حداکثر لذّت، با فرامن به مبارزه خواهد پرداخت و علىرغم تحمّل روان نژندى نسبى، از ما بقى لذّت ممکن بهرهمند شده و به سلامت نسبى (بهنجارى در سطح دوّم) دست خواهد یافت. بدین صورت، نهاد در بردارنده همه زمینههاى سلامت و بهنجارى است.
این مطلب یعنى؛ قدرت نهاد براى ارضاى غرایز و دستیابى به بهنجارى مورد نقد است. زیرا حتى با فرض فقدان فرامن، از یکسو، نهاد خود دربردارنده تمایلات مختلف و متضادى است که در بسیارى از اوقات براى ارضا با هم تزاحم دارند و نهاد نیز نمىتواند در یک لحظه چند غریزه را با هم ارضا کند. از اینرو، تنها برخى از نیازها ارضا مىشود. از سوى دیگر، شرایط محیط بیرونى و طبیعى بسیار محدودتر از آن است که بتواند خواهشهاى نهاد را ارضا کند، زیرا اولاً، خواهشها و امیال انسان سیرىناپذیر است و ثانیا، موانع موجود در طبیعت، مانع مهمى بر سر راه ارضاى کامل امیال انسانى است. علاوه بر این، اگر هیچ مانع طبیعى و نیز هیچ منع فرامنى در کار نباشد، باز امیال انسان به گونهاى است که پس از هر ارضایى خود به خود، دچار تنش بیشتر خواهد شد و در نهایت به یک آرامش و لذّت مطلوب دست نخواهد یافت. این موضوع امرى است که مربوط به خود انسان و ویژگىهاى سرشتى اوست نه یک امر بیرونى. بنابراین، که منبع غرایز است، به هیچ وجه به خودى خود، دربردارنده سلامت و بهنجارى نمىباشد.
نقد و بررسى من در رابطه با بهنجارى
من بخشى از نهاد است که براى ایجاد اعتدال بین خواستههاى نهاد و فرامن از نهاد استقلال مىیابد، این قسمت از نهاد مستقیما با محیط خارج ارتباط دارد و انرژى خود را از انرژى نهاد، که همان لیبیدو است، مىگیرد و همانند نهاد فعالیت من نیز تجسّس لذت است.(18) من نسبت به واقعیت، آگاهتر از نهاد بوده و با موانع و خطرات بیرونى و منع فرامنى آشنایى دارد و معمولاً براى ارضاى نهاد در پى فرصت و یا تعادل بین خواستههاى نهاد و فرامن است. در هر صورت، من در نظریه فروید نشان بهنجارى و سلامت روانى است و یک من تحوّل یافته عامل اصلى سلامت روان است. براى نقد این مبحث (من و بهنجارى) نکات زیر را خاطرنشان مىکنیم.
1. آنچه در ساختار سرشتى انسان، با هدف دستیابى به بهنجارى و ایجاد اعتدال در نیازهاى مختلف، وجود دارد، نیروى عقل است. این نیرو هیچگونه وابستگى به نهاد و غرایز آن نداشته و از آن سرچشمه نمىگیرد، بلکه خود نیرویى مستقل در سرشت انسانى است. در حالى که من بخشى از نهاد و در واقع برخاسته از غرایز است.
2. وظیفه اصلى عقل، علاوه بر ایجاد تعادل بین نیازهاى فرد و اجتماع، ایجاد تعادل بین نیروهاى مختلف و متضاد انسان است. براى ایجاد حالت بهنجارى، ایجاد تعادل بین نیازهاى داخلى انسان و نیز تعادل نیازهاى داخلى و محیطى لازم است. این در حالى است که «من» بین نیازهاى نهاد و خواهشهاى فرامن تعادل برقرار مىکند.
3. عقل در ایجاد تعادل، ارضاى نیازها، تابع منطق و واقعیت است و این الزاما به معنى کسب لذت و کاهش تنش نیست. منطق و واقعیت به معناى دریافت درست از حقیقت جهان و انسان و پیروى از حقیقت مطلق یعنى خداوند متعال براى نیل به بهنجارى و سلامت واقعى انسان است. در حالى که، در نظریه فروید تابعیت منازواقعیت،بهمعنىارضاىغرایزبدونایجادمشکلاتفرامنىاست.
4. عقل، هیچ یک از نیازهاى مختلف و متضاد فطرى و طبیعى را مرَضى و بیمارگونه نمىداند، زیرا هر یک از نیازها در جاى خود لازم و مفید است و در انسانهاى نرمال و معمولى تمامى نیازها در جهت تعالى، کمال و سعادت انسان به بهترین وجه اعتدال یافتهاند. در حالى که به نظر فروید «من» تحوّل یافته در یک شخصیت کاملاً بهنجار، به گونهاى است که بتواند «فرامن» را هر چه بیشتر و حتّى به طور کامل، به نفع نهاد منکوب کند. یعنى بهترین نحوه ایجاد سازگارى و تعادل، زمانى است که «من» بتواند با در امان ماندن از آسیبهاى فرامن، نهاد را در بیشترین حد ارضا کرده و با فرامن مقابله کند.
5. در حالى که در نظریه فروید ایجاد تعادل توسط من، بین نیازهاى نهاد و فرامن تنها با هدف دستیابى به بهنجارى و به منظور جلوگیرى از روان نژندى بیشتر صورت مىگیرد. هدف عقل از ایجاد تعادل نه تنها جلوگیرى از روان نژندى بلکه نیل به بهنجارى برتر است.
توضیح آنکه در نظریه فروید با وجود فرامن، هیچگاه انسان به سلامت کامل نمىرسد بلکه به کمک من از تشدید نابهنجارى جلوگیرى کرده تنها به یک بهنجارى نسبى دست مىیابد. اما در یک انسانشناسى صحیح، انسان به واسطه عقل، حتى با وجود نیازهاى متضاد، نه تنها از نابهنجارى رها مىگردد بلکه پیوسته به رتبههاى بالاترى از سلامت و بهنجارى دست خواهد یافت.
6. حاصل آنکه من در نظام فرویدى، ماهیتى جز ماهیت نهاد ندارد و هدف از فعالیت و ایجاد اعتدال آن نیز تنها ارضاى غرایز است. در حالى که در یک برداشت صحیح از ساختار سرشتى و بهنجارى، نیرو و پایگاهى که سبب ایجاد تعادل و سازگارى مىشود عقل است و ماهیت عقل با ماهیت غرایز حیوانى تفاوت دارد. زیرا عقل، انسان را به سعادت حقیقى، که همان نزدیک شدن به خدا و به دست آوردن پایدارترین لذتها در آخرت است، رهنمون مىگردد.
نقد و بررسى فرامن در رابطه با بهنجارى
در خصوص ارتباط فرامن با ملاک بهنجارى باید گفت: فرامن بخشى از من است که در جریان یک انشعاب به وجود مىآید و زمان شکلگیرى آن در مرحله اودیپ بوده و علت اصلى تشکیل این سازه نیز همانندسازى با والدین و ترس از اختگى است. محتواى فرامن نیز همان امر و نهىها و ارزشهاى والدینى است که از مذهب، فرهنگ، آداب و رسوم و هنجارهاى اجتماعى به دست مىآید. بر این اساس، براى نقد و بررسى فرامن در ارتباط بابهنجارى، ابتدا باید نحوه شکلگیرى این سازه و به عبارت دیگر بُعد صورى فرامن را مورد بررسى قرار داد و سپس درباره بُعد محتوایى آن به بحث و نقد پرداخت.
1. در خصوص بُعد صورى فرامن باید گفت: به نظر فروید علت اصلى تشکیل فرامن، ترس از بین رفتن غرایز و صدمه جدّى به آنها و در نتیجه، از بین رفتن زمینههاى لذت است. فرامن بخشى از من بوده و من نیز بخشى از نهاد است. در واقع، فرامن بخشى از نهاد مىباشد و انرژى خویش را از نهاد مىگیرد و به دلیل همانندسازى خود با ارزشهاى والدینى، از غرایز موجود در نهاد حفاظت مىکند.
در این خصوص باید گفت: اگر بخواهیم براى ارزشها و هنجارها در درون شخصیت انسان سازه و پایگاهى تصور کنیم، این موضوع چیزى جز فطرت و عقل انسان، امر دیگرى نیست. فطرت گرایش و تمایل به ارزشها دارد و عقل نیز جایگاه این ارزشها در درون انسان است.
عقل، سازهاى مستقل است که ارتباطى با غرایز انسان ندارد، زیرا غریزه ناشى از یک منبع زیستى است که در انسان و حیوان وجود دارد. در حالى که، عقل همان بخش شناختى فطرت انسانى است و در ساختار و انرژى خود وامدار هیچگونه غریزهاى نیست. عقل در زمان خاصى به وجود نمىآید، بلکه در فطرت انسان قرار داده شده است و به تدریج، تجربههاى گوناگون به فعلیّت رسیده و در زمانهاى مختلف به ادراکات متفاوتى دست مىیابد. عقل به وسیله تجربه رشد یافته و به وسیله تفکر و تأمل، بر قدرت آن افزوده مىگردد. انسان در دورهاى خاص از رشد خود به واسطه عقل، ارزشها و هنجارها را در مىیابد. علىرغم نظر فروید، علت وجود و شکلگیرى نظام ارزشى در درون فرد به خاطر ترس از اختگى نیست و هرچند کودک و یا نوجوان ممکن است بر اثر ترس از والدین با برخى از هنجارهاى آنان همانندسازى کنند ولى نمىتوان به واسطه این امر، وجود تمام ارزشها و بهنجارها و به طور کلى نظام ارزشى درونى انسان را به علت فوق نسبت داد.
فطرت انسان همواره گرایش به خیر و تنفّر از شرّ دارد. این گرایش در سن خاصى بسط و رشد یافته و زمینه ایجاد نظام ارزشى درونى را فراهم مىآورد و امّا اینکه در چه سنّى چنین پایگاهى به فعلیّت رسیده و به صورت مبسوط و نظام یافته در انسان پدید مىآید، امرى دیگرى است که باید در روانشناسى رشد اخلاقى مورد بررسى قرار گیرد. از سوى دیگر، هدف از وجود چنین پایگاه و نیرویى در انسان، ایجاد زمینهاى براى رسیدن به کمال و سعادت انسانى است. انسان گرایش به چنین ارزشهایى دارد وبههیچوجه، سخن ازهمانندسازىناشىازترس در کار نیست.
2. در بُعد محتوایى فرامن فروید به طور کلى، محتواى فرامن را ناشى از امیال سرکوب شده مىداند، از نظر او هر آنچه که فرامن از آن نهى مىکند در حقیقت، خود اعمال بهنجارى است که برخاسته از غریزه انسانى بوده و میل به اجراى آنها بسیار شدید است.(19) به نظر فروید، حتى منشأ نهىهاى اخلاقى همانند حرمت و ممنوعیت ازدواج با محارم، همان امیال واپسزده شده نهاد است.(20) بنابراین محتواى فرامن هیچگونه مبناى فطرى و سرشتى ندارد و فرامن از آنجا که خود محصول بیمارى و امیال واپس زده است، بیمارىزا و غیرمنطقى است و از آنجایى که هر کودکى با ارزشهاى والدین خود همانندسازى مىکند، پس اخلاق و ارزشهاى اجتماعى نیز کاملاً نسبى است.
براىبررسىونقد،اینمطلب،اشارهبهنکاتىچندضرورى است:
الف. از آنجایى که دین، اخلاق و فرهنگ، مبانى فطرى و درونى دارند و علاوه بر بُعد عاطفى و گرایش فطرى، بُعد شناختى فطرت یعنى عقل نیز دین و اخلاق را به رسمیت مىشناسد. بنابراین، اساسا تماما انسانها به صورت فطرى گرایش به خدا و دین دارند، علاوه بر هنجارهاى دینى، اصول و مبانى اخلاقى در رفتار شخصى و اجتماعى را مىپذیرند. بنابراین، دین و اخلاق داراى منشأ درونى و فطرى است. در حالى که فروید در مورد دین مىگوید: توتمیسم جاى خود را به مذهب داده است و اساسا «مفهوم خدا به نحوى که چندان روشن نیست در این فاصله از زمان (از توتمیسم تا دوران جدید) پدید آمده و بر سراسر حیات مذهبى استیلا یافته است.(21) «بنابراین، کاملاً طبیعى است که خدا خودش حیوان توتمى بوده است.»(22) به هر حال، فروید دین و مذهب را با نحوه شکلگیرى توتمیسم و مفاهیم تابویى یکى مىداند؛ به این معنا که تمایلات جنسى واپس زده شده، مواد اولیه آنها یعنى مفاهیم توتم و تابو و مذهب را فراهم مىآورد و این امیال واپس زده شده، به تدریج در جامعه به صورت مذهب، اخلاق و ارزشهاى اخلاقى درمىآید و با انحلال عقده اودیپ در هر فرد به صورت فرامن شکل مىگیرد. آنچه در اینباره مىتوان گفت این است علاوه بر تمامى نقدها، اساسا روش تحقیق فروید در بررسى و مطالعه دین و مذهب روشى صحیح نیست و او در این زمینه جداى از فقر بینش به فقر روش نیز مبتلى بوده است.
به هر حال، اصل وجود خدا و دین حقیقتى است که جداى از گرایش فطرى انسانها، ادله عقلى فراوانى دارد؛ برهانها و دلایل متقنى که بر پایه مبانى بدیهى عقلى استوار است وجود خدا و نیاز به دین را اثبات مىکند که در جاى خود یعنى فلسفه و کلام مورد بحث قرار گرفته است. تعجب است فروید که به عنوان، دانشمندى متفکر مطرح شده است چگونه اعتقاد به خدا را همچون توتم دانسته و آن را محصول امیال واپسزده جنسى تصور مىنماید. فروید درمورداخلاق نیزچنین عقیدهاىدارد. وى دستورهاى اخلاقى را به قیود تابویى تشبیه کرده و حتى دستور اخلاقى حرمت زناى با محارم را نیز ناشى از امیال واپسزده جنسى مىداند.(23) در این خصوص باید گفت: درک فروید از اخلاق و منشأ آن درکى بسیار سطحى است، چهآنکه مفاهیم اخلاقى یا مستقیماازعقل و فطرت نشأت گرفتهاند و یامتخذ ازتعالیمدینىاست و در هر صورت، سازگار و ملائم طبع انسانى است. بنابراین، مبانى اخلاقى در سرشت همه انسانها وجود دارد و هیچارتباطى با امیال واپسزده ندارد.
نظر فروید درباره قوانین و فرهنگ اجتماعى نیز شبیه دو مورد فوق است. در این مورد نیز باید گفت: بخشى از قوانین و فرهنگ اجتماعى ناشى از دین است و بخشى از آن، مورد اتفاق مردم و به حسب قرارداد اجتماعى و معمولاً برخاسته از عقل آنان است و بیشتر خاستگاه فطرى دارد و احیانا اگر آدابى ضد اخلاقى و ضد دینى به عنوان فرهنگ تلقى شود باز هم لازم نیست از امیال واپسزده ناشى شده باشد بلکه مىتواند محصول مستقیم امیال غریزى انسان باشد.
ب. به نظر فروید دین، اخلاق و فرهنگ محصول بیمارى (= اضطراب) بوده و در نتیجه، خود بیمارىزا هستند. در این خصوص نیز باید گفت: اگر به نظر فروید سلامتى و بهنجارى اساسا به معناى ارضاى لجام گسیخته شهوات و غرایز است، طبعا عقل، دین، اخلاق، و فرهنگ با چنین مفهومى از سلامت، مخالف است هرچند فروید به آنها نیز برچسب بیمارىزا بودن بزند. اصولا فروید امورى همچون اخلاق، مذهب و فرهنگ را موجب اضطراب و روان نژندى مىداند و چون تاریخ مدوّن بشر در بردارنده مذهب و اخلاق و فرهنگ است، وجود انسان سالم را بسیارنادرمىداندو آرزو دارد که در رشد بشریت دین، اخلاق و فرهنگ از بین برود.(24)
ج. از نظر فروید چون فرامن «چیزى جز برداشت شخصى از هنجارهاى اجتماعى نیست، لذا تعریف فروید منجر به نسبىشدن کلیه هنجارهاى اخلاقى مىشود. [چون] خوب چیزى است که مرجع قدرت باطنى شده (Internalized authority) به آن حکم مىکند و بد چیزى است که آن مرجع نهى کند.»(25) در این خصوص نیز به نظر مىرسد: اساسا مبناى فروید در مورد اخلاق، مبنایى اشتباه و غلط است. زیرا منشأ اخلاق، فطرت و تمایلات فطرى و یافتههاى عقلى انسان است. بنابراین، همانگونه که، فطرت و عقل در انسانها یکسان است، اصول اخلاقى نیز معمولاً یکسان مىباشد. از اینرو، اخلاق امرى نسبى نبوده و به همین جهت بسیارى از دستورات اخلاقى حالتى جهانشمول دارند. مثلاً، حرمت زناى با مادر. یک دستور اخلاقى جهان شمول است. البته، اگر براساس میل و شهوت بیمارگونه خود، رفتارى را به عنوان رفتار بهنجار جامعه خویش به رسمیت بشناسد، الزاما به آن اخلاق اطلاق نمىشود. به نظر مىرسد، حتى اگر سخنان فروید در مورد منبع فرامن نیز پذیرفته شود، نمىتوان براساس آن، توجیه معقولى براى منشأ اصلى فرامن، تصور کرد. توضیح آنکه؛ به نظر فروید امیال واپسزده شده از گذشتههاى تاریخ تاکنون مبناى فرامن را تشکیل مىداده است. بر این اساس جاى این سؤال باقى است که بالاخره زمانى بوده است که در آن زمان امیال و غرایز انسانى وجود داشته، ولى هنوز فرامنى نبوده است تا امیال نهاد سرکوب شود، با این وضع به چه صورت و چگونه، برخى امیال واپسزده شدهاند تا محتواى فرامن به وجود آید؟ به عبارت دیگر چه مانعى بر سر راه ارضاى این غرایز قرار گرفت تا بر اثر سرکوب شدن آنها فرامن اوّلیه به وجود آید؟
فروید معمولاً دو نوع مانع بر سر راه نهاد مطرح مىکند: موانع طبیعى و واقعى و موانع اخلاقى (فرامن). اگر گفته شود ابتدا موانع طبیعى امیال را سرکوب کرد و بر اثر آن، فرامن به وجود مىآمد در پاسخ باید گفت: به نظر فروید موانع واقعى (موانع طبیعى)، مشکل خاصى را بر سر راه ارضاى امیال، ایجاد نمىکند و معمولاً اضطراب روان نژندى محصول امیال سرکوب شده توسط فرامن است و موانع واقعى تنها اضطراب واقعى را ایجاد مىکنند که آن نیز هیچگونه بیمارى در پى ندارد و نهاد قدرت برخورد با آنها را دارد. بنابراین، با صرف وجود موانع طبیعى، سرکوب امیال و اضطراب روان نژندى محقّق نمىشود تا فرامن به وجود آید. علاوه بر آن، اگر قرار باشد موانع طبیعى نیز امیال را سرکوب و روان نژندى ایجاد کنند، پس معلوم مىشود که در صورت فقدان موانع ناشى از فرامن نیز نهاد دربردارنده زمینههاى سلامت و مقابله با موانع واقعى و طبیعى نیست و چنین پیامدى نقض سخن فروید در مورد وجود زمینههاى سلامت در نهاد است.
اگر گفته شود: این فرامن است که موجب سرکوبى امیال اولیه مىباشد. باید گفت: فرامن خود از کجا حاصل شده است، آیا پیش از آن نیز فرامن دیگرى وجود داشته است؟! و بدین ترتیب فروید راهى ندارد و جز آنکه منشأ برخى نهىهاى اخلاقى را ناشى از سرشت انسانى بداند.
فروید فرامن را همچون نهاد، تمامیتخواه، سختگیر و غیرمنطقى مىداند. در حالى که، هیچگاه دین و ارزشهاى اخلاقى واجد چنین صفتى نیستند. بلکه دین و اخلاق راه اعتدال را به عنوان یک رفتار بهنجار در ارضاى تمامى امیال و نیازها توصیه مىکنند و حتى دین کسانى را که به خواستهاى طبیعى و غریزى خویش پاسخى مناسب ندهند و آنها را سرکوب کنند، به شدت مورد ملامت و سرزنش قرار مىدهد.
فروید حیوانات و جوامع حیوانى را به دلیل فقدان ضوابط اخلاقى بهنجارتر از انسانها مىداند. وى مىگوید: به نظر مىرسد، نورُز فقط در نوع انسان نمود پیدا مىکند و در حیوانات دیده نمىشود، شاید یکى از عوامل این مسأله وجود ضوابط اخلاقى در جوامع انسانى است.(26)
در نقد این مطلب، اشاره به دو نکته ضرورى است:
1. در صورتى که معیار بهنجارى، فعلیت یافتن کمالات موجود در سرشت انسان و حیوان باشد باید گفت: ظرفیتهاى وجودى انسان با حیوان قابل مقایسه نیست؛ یعنى در کل، ساختار سرشتى انسان از حیوان بسیار کاملتر است. حال اگر انسان نه تنها به این کمال دست نیابد بلکه همواره مسیر انحطاط و زوال را در پى گیرد از حیوانات نیز پستتر خواهد بود. جالب است که به نظر فروید این فرومایگى وغرقشدن درلذتهاىجسمانى، همان بهنجارىاست.
2. بهنجارى به معنى کمال رابطه مستقیمى با اراده و اختیار در گزینش رفتارها دارد و چون در حیوان چنین امتیازى وجود ندارد، نمىتوان رفتار حیوان را به صفت بهنجارى و یا نابهنجارى (به مفهومى که در مورد انسان به کار برده مىشود) متصف کرد.
3. اساسا حیوانیتِ حیوان به همان ارضاى غرایز است و اگر قرار باشد معیار بهنجارى انسان نیز همین ارضاى غرایز به صورت آزاد و فارغ از هرگونه ضوابط اخلاقى باشد، پس باید به جاى استفاده از واژه مشترک «بهنجارى» گفته شود: که؛ انسان در صورت رهایى از ضوابط اخلاقى از حیوان حیوانتر است و در صورت رعایت ضوابط اخلاقى با حیوان تفاوتى آشکار دارد و به زبان فرویدى حیوان بهنجار و سالم است، ولى انسان سالم نیست. به نظر مىرسد،. در اینجا هر عقل سلیمى معناى حقیقى بهنجارى را درمىیابد. از اینرو، مفهوم ارائه شده از سوى فروید، کاملاً برخلاف عقل و فهم سلیم انسانى است.
گفتنى است سخنان فروید در زمینه روانشناسى دین، دیدگاه تمامى روانشناسان نیست و ضرورى است تا روانشناسان با بینشى صحیح نسبت به جهان، انسان و دین، دانش نوپاى روانشناسى را از خرافاتى که به علم نسبت داده مىشود پاک سازند. همانگونه که در حال حاضر تقریبا تمامى روانشناسان رعایت دستورات دینى و اخلاقى را یکى از برترین عوامل بهداشت روانى مىدانند.
··· پىنوشتها
1ـ شولتز، دوان پى و شولتز، سیدنى، آلن، تاریخ روانشناسى نوین، ج 1 و 2، ترجمه علىاکبر سیف، حسن پاشا شریفى، خدیجه علىآبادى، جعفر نجفى زند، چ دوم، تهران، رشد
2ـ مفهوم و غبطه احلیل، براى بسیارى از زنان، نشاندهنده دیدگاه زیستى فروید و توجه ناکافى وى به عوامل فرهنگى است. کارل هورناى از جمله روانکاوانى است که بسیارى از نظریات فروید در مورد زنان و جنسیت زنانه را مورد سؤال قرار داده است. (روانشناسى شخصیت، پروین، ج 1، ص 191)
3ـ فروید، زیگموند، 1926، 1960، روانشناسى، ترجمه مهدى افشار، 1363، تهران، نشر کاویان
4ـ فروم، اریک، 1374، بحران روانکاوى، ترجمه اکبر تبریزى، چاپ پنجم، تهران، گلشن
5ـ منظور از روش ذهنى، روشى است که تنها، متکى بر برداشتهاى شخصى است و هیچگونه پشتوانه عقلانى ندارد و به هیچ وجه نیز قابل اثبات نیست. از اینرو، از عینیت و واقعیت برخوردار نبوده و صرفا موجودى ذهنى است.
6ـ ممکن است کسى بگوید: فروید، وجود دین را ردّ ننموده، بلکه کیفیت پدیدآیى دین را مورد تحلیل روانشناختى قرار داده است. در پاسخ مىگوییم: منظور از وجود دین، اثبات حقانیّت دین و لوازم آن همچون باور به خداوند، بعثت انبیا و وحى است که در این زمینه با توجه به آثار فروید مىتوان، وى را فردى ملحد و منکر خدا دانست.
7ـ پِروین، لارنس،اى 1989،روانشناسى شخصیت (نظریه تحقیق)، ج 1و 2، ترجمه محمدجعفر جوادى و پروین کدیور، چ اول، تهران، رسا
8ـ محمودمنصور وپریرخ دادستان، روانشناسى ژنتیک، 1374، ج 2، تهران، رشد
9ـ علىاصغر احمدى، روانشناسى شخصیت از دیدگاه اسلامى، تهران، 1374، امیرکبیر ص 204
10ـ محمدتقى مصباح یزدى، چکیده اخلاق در قرآن، به قلم على شیروانى، چ اول، قم دارالفکر
11ـ پروین، پیشین، ج 1، ص 187
12ـ موانع واقعى آن دسته از موانعى است که در محیط خارج موجود بوده ولى جزو فرامن نیست.
13ـ محمدتقى مصباح یزدى، پیشین، ص 36
14ـ پروین، پیشین، ج 1، ص 187
15ـ وایت، 1959، به نقل از پروین، 1989، ج 1، ص 187
16ـ سیدمحمد غروى و حسین شکرکن و غلامرضا نفیسى و علىمحمد برادران و فرهاد ماهر، مکتبهاى روانشناسى و نقد آن، ج 1، ص 359، چاپ اول، تهران، سمت
17ـ اریک فروم، 1374، پیشین، ص 61
18ـ ر. ک. به: دادستان و منصور، پیشین
19الى 23ـ ر. ک. به: فروید، پیشین
24. Strunk, O.J. (1959) readings in Psychology of religion. New York: Abingdon press
25ـ اریک فروم، پیشین، 1374، ص 71
26ـ ر. ک. به: فروید، زیگموند، 1926