نظریه «اِسناد»
الگویى براى تبیین علل رفتارهاى میان فردى
مجید ستودهنیا
مقدّمه
زندگى اجتماعى امروزه آکنده از روابط اجتماعى و تعاملات میان فردى است. ما بیشتر ساعات بیدارى خود را در تعامل با دیگران مىگذرانیم و نیازهاى فردى و جمعى خود را از همین روابط تأمین مىکنیم. طبیعت اجتماعى انسان او را بر آن داشته تا به زندگى جمعى روى آورد و جوامع گسترده و متنوع امروزى را ایجاد کند. کانون شکلگیرى این جوامع را باید در تعاملات اجتماعى جستوجو کرد.
از گذشتههاى بسیار دور، درک رفتار اجتماعى انسان از اشتغالات عمده فلاسفه، هنرمندان و عوام بوده است. در دوران باستان، فلاسفهاى همچون افلاطون و ارسطو به چنین سؤالاتى توجه وافرى مبذول داشتهاند: زندگى اجتماعى چگونه امکانپذیر مىشود؟ چگونه افراد جامعه که هر یک داراى خصوصیاتى منحصر به فردند مىتوانند زندگى اجتماعى موفقى با یکدیگر داشته باشند؟ حکومتى که بتواند همزیستىِ اجتماعى مسالمتآمیزى را فراهم نماید باید از چه ویژگىهایى برخوردار باشد؟ امروزه اینگونه مسائل به شکلى بىسابقه موضوع مطالعه و مورد دقت قرار گرفته است. به راستى چرا توجه به نحوه تعامل مردم با یکدیگر روبه افزایش است؟ زمانه ما از نظر امکانات تعاملى چه تفاوتى با دورههاى پیشین دارد؟
نگاهى اجمالى به تاریخ و مقایسه جوامع امروزى با محیطهاى اجتماعى اعصار اولیه، ما را با تفاوتى مهم آشنا مىسازد. در اجتماعات اولیه هر کس به راحتى مىتوانست افراد پیرامون خود را بشناسد. معمولاً سرتاسر زندگى فرد در محیطى شامل افراد خانواده، دوستان و آشنایان سپرى مىشد. هر کس که در جریان فعالیتهاى روزمره دیده مىشد، فردى آشنا و شناخته شده بود و عملاً «چهره جدید» و یا «غریبه»اى وجود نداشت. زندگى اجتماعى و فردى در اینگونه جوامع از هم متمایز نبود و تعامل اجتماعى نقش محورى در زندگى آنها ایفا مىکرد. در اینگونه محیطها هر کس موقعیتهاى بىشمار براى برقرارى روابط با دیگران دارد؛ هیچکس نمىتواند گمنام بماند و یا خود را از سایرین جدا سازد. هر چند زندگى در گروههاى کوچکتر اغلب بسیار آزاردهندهتر از تجربه زندگى در جوامع بزرگترى است که مردم یکدیگر را نمىشناسند، اما باز در این شرایط مطمئنا تعامل اجتماعى براى بیشتر افراد مسألهساز نیست و امرى طبیعى شمرده مىشود.
در دو قرن اخیر جوامع گستردهاى پدید آمدهاند. دنیاى امروز ما از چهره هزاران نفرى شکل یافته است که ما آنها را نمىشناسیم و هیچگونه تعاملى با آنها نداریم. افرادى که آنها را دوست، خویشاوند و یا آشنا مىدانیم، از لحاظ جغرافیایى و اجتماعى پراکندهاند و زندگى ما فقط اندکى با آنها تداخل دارد. نکته مهم دیگر اینکه ما امروزه زندگىهاى اجتماعى بسیار تخصصى و تفکیک شدهاى داریم. در کار، عملکرد جمعى، زندگى خانوادگى و حتى براى سرگرمى به دیگران نیازمندیم، اما به ندرت دیگران مىتوانند احتیاجات ما در وضعیتهاى گوناگون را ارضا کنند. بیشتر مردمى که در زندگى روزمره با آنها برخورد مىکنیم ـ مثل فروشندگان، رانندگان، کارمندان و ... ـ کاملاً غریبه هستند. ما مجبوریم با آنها تعامل داشته باشیم، هر چند به ندرت ناگزیریم آنها را بشناسیم. امروزه بسیارى افراد در زمینههایى به کار اشتغال دارند که تعامل با مردم یکى از جنبههاى اصلى موردنیاز آنهاست. موفق بودن تعاملات و روابط اجتماعى براى همگى ما حایز اهمیت است. شمار و پیچیدگى قواعدى که باید براى تعامل با دیگران بدانیم، بسیار زیاد است و ما باید بدون تأمل و به سرعت آنها را در روابط اجتماعى خود به طرزى صحیح به کار بگیریم. تنوع بیش از حد و تخصصى شدن بسیارى از روابطِ اجتماعى، مهارتهاى ویژهاى را مىطلبد که در بسیارى اوقات ظرفیت بالایى از توانایى انسان را به خود مشغول مىدارد. اگر لحظهاى به ظرافت و پیچیدگى موجود در رفتار مناسب به هنگام ابراز محبت، گفتوگو با دوست یا فروشنده، صحبت با همسر، خرید رایانه و یا تدریس توجه کنیم، درخواهیم یافت که تعامل اجتماعى حقیقتا چه تکلیف بزرگ و سنگینى است. تعداد روزافزون افرادى که در تعامل با دیگران مشکل دارند و نیز افراد بسیارى که دستخوش ترس از برخوردهاى اجتماعى و کمرویى هستند، نشان مىدهد که تعامل با دیگران به نحو فزایندهاى مسألهساز شده است. در واقع، نکته با اهمیت در یک تعامل اجتماعى این است که بتوانیم رفتار خود و دیگران را فهمیده، آنها را به هم مرتبط سازیم. دستیابى به بیشتر هدفها در تعاملات میان فردى، به همین هدف وابسته است. مطالعه نحوه حل و فصل تکالیف فوقالعاده پیچیده در زندگى مشترک با دیگران و روابط اجتماعى، عمدتا در روانشناسى اجتماعى(1) قرار مىگیرد.
«روانشناسى اجتماعى با مطالعه نحوه تفکر، احساس و عمل آدمى در محیطهاى اجتماعى و چگونگى تأثیر متقابل محیطهاى اجتماعى در اندیشهها، احساسات و اعمال وى سر و کار دارد. ما چگونه رفتارها و انگیزههاى دیگران را ادراک و تفسیر مىکنیم؟ باورها و نگرشها چگونه شکل مىگیرند؟ دوست داشتن و دوست نداشتن و یا عشق و نفرت ناشى از چیست؟ روانشناسى اجتماعى در برخورد با موضوعاتى از این دست بر دو نکته بنیادى درباره رفتار آدمى تکیه مىکند:
نخست اینکه رفتار هم تابع فرد است و هم تابع موقعیت. افراد مختلف در یک موقعیت معین به شیوههاى متفاوتى عمل مىکنند. رفتار یک فرد بازتاب منظومه یگانهاى از ویژگىهایى است که وى با خود به موقعیت مىآورد. روانشناسى شخصیت با مطالعه این قبیل تفاوتهاى فردى سر و کار دارد. اما در عین حال، مىدانیم که هر شخص در موقعیتهاى مختلف به گونههاى متفاوت عمل مىکند. هر موقعیت شامل مجموعه یگانهاى از نیروهاست که بر رفتار فرد اثر مىگذارند. روانشناسى اجتماعى با مطالعه تأثیرات موقعیت نیز سر و کار دارد.
دومین نکته زیربنایى در روانشناسى اجتماعى این است که اگر موقعیتها در نظر افراد واقعى بنمایند، پىآمد آنها نیز واقعى خواهد بود. به عبارت دیگر، مردم تنها به ویژگىهاى عینى یک موقعیت واکنش نشان نمىدهند، بلکه به تعبیر و تفسیرهاى خود از آن موقعیت نیز عکسالعمل نشان مىدهند. این امر یکى از عللى است که موجب مىشود افراد مختلف در یک موقعیت عینى معین به گونههاى متفاوت عمل کنند. فردى که یک عمل زیانبار را ناشى از سوء نیت تلقى مىکند، نسبت به شخصى که همان عمل را ناشى از عدم صلاحیت مىداند، واکنش متفاوتى خواهد داشت. به همین دلیل روانشناسى اجتماعى با فرایندهاى ادراک و تفسیرهاى اجتماعى، یعنى راهبردهاى خبرپردازى اجتماعى(2) سر و کار دارد. از طریق درک خبرپردازى اجتماعى که شامل شکلگیرى برداشت(3) و اِسناد علّى(4) است، مىتوان به شناخت رفتار اجتماعى دست یافت.»(5)
خبرپردازى اجتماعى
انسان زمانى که در اجتماع و در موقعیت تعامل با افراد دیگر قرار مىگیرد، معمولاً دو پرسش اساسى را مطرح مىکند: 1. این شخص چگونه آدمى است؟ 2. چرا اینگونه رفتار مىکند؟ به عنوان مثال، رفتار مهربانانه دوستتان با شما را در نظر مىگیریم. این رفتار مىتواند به دلایل زیر باشد:
1. او ذاتا آدم مهربانى است و همیشه با همه مهربان است (ویژگى شخصیتى).
2. او حقیقتا شما را دوست دارد.
3. او به شما علاقهمند نیست و رفتارش به این دلیل است که مىخواهد از شما مقدارى پول قرض بگیرد.
4. از او خواستهاند با شما مهربان باشد.
براى درک شخصیت افراد و چرایى رفتار آنها باید به دو سؤال مزبور پاسخ دهیم. سؤال اول به شکلگیرى برداشتها مربوط مىشود و پاسخ پرسش دوم ما را با یک اِسناد علّى روبهرو مىسازد. معمولاً براى درک چرایى یک رفتار باید آمیزهاى از علّتها را به آن اِسناد دهیم. اِسناد صفات و دلایل به یک رفتار، جزئى از فرایند شکلدهى برداشت است. در حقیقت، با درک چرایى یک رفتار است که مىتوانیم درباره شخصیت فرد مخاطب به برداشت و استنباطى دست یابیم. در مثال فوق، باید بتوانیم از رفتارهاى قابل مشاهده به صفات و ویژگىهاى شخصیتى فرد و علل نامشهود رفتارِ وى منتقل شویم. در واقع، باید تشخیص دهیم رفتار او به کدام یک از دلایل ذکر شده قابل اِسناد است و کدام یک از آنها مىتواند فهم بهترى از رفتار و شخصیت او در اختیار ما قرار دهد.
هدف از بررسى این نوع ادراکات، تشخیص عوامل ادراکى صحیحى است که در یک رفتار اجتماعى دخالت دارند. خبرپردازى اجتماعى، ادراکى استنباطى است و به معناى بازسازى صفات و ویژگىهاى نامشهود از اعمال و رفتارهاى مستقیما قابل مشاهده است که به شکلگیرى برداشت مىانجامد. شکلگیرى برداشت، که خود محصول فرایند اِسناد و یکپارچهسازى اطلاعات است، عبارت از یک فرایند شناختى است که از طریق آن اطلاعات مربوط به شخص سازمان یافته و به صورت یک کل درمىآید. یکپارچهسازى اطلاعات یا ترکیب صفات نسبت داده شده به عنوان علّت رفتار، ادراک واحدى را به وجود مىآورد که به صورت یک برداشت کلى نمایان مىشود.
«شکلگیرى برداشت مراحل متفاوتى دارد و معمولاً از دو فرایند شناختى بزرگ کمک مىگیرد: اِسناد صفات و یکپارچهکردن اطلاعات.
به کمک اِسناد، علّت رویدادها و مخصوصا علّتهاى رفتار خود و دیگران را پیدا مىکنیم. و با یکپارچهسازى آنها، ربط صفات اِسنادى به یکدیگر، دخالت دادن اطلاعات گذشته فرد، موقعیت و شرایط محیطى رفتار و ... به برداشت و استنباطى از فرد یا رفتار نایل مىشویم.»(6)
در چند دهه گذشته، تحقیق در زمینه استنباطها استنباطها (برداشتها) و اِسنادها یکى از حوزههاى عمده پژوهش در روانشناسى اجتماعى بوده است. امروزه بررسى جنبه شناختى تعاملات اجتماعى با تأکید بیشتر بر روى این دو حوزه، که ارتباط وثیقى با یکدیگر دارند، صورت مىگیرد. از سوى دیگر، فرایند اِسناد و یکپارچهسازى اطلاعات ممکن است به خوبى صورت نپذیرد. امروزه مجموعهاى از عوامل شناخته شده در فرایند اِسناد علّى، یکپارچهسازى اطلاعات و شکلگیرى برداشت دخالت کرده، به نوعى باعث خطا در ادراک عینى ما از دیگران مىشوند. این مجموعه عوامل «سوگیرىهاى ادراکى» یا «شناختى» نامیده مىشوند. شناخت و بررسى آنها از این نظر که تأثیر بسیار عمیقى بر نحوه ادراک ما در تعاملات اجتماعى دارند، بسیار حایز اهمیت است. سوگیرىها به برداشتهاى غیرواقعبینانه و قضاوتهاى اشتباه منجر شده، درک علل واقعى رفتار را غیر ممکن مىسازند. روشن است که برداشت و قضاوت ناصحیح نمىتواند پایه و مبدأ مناسبى براى رفتار اجتماعى سالم به حساب آید.
آنچه این مقاله بدان مىپردازد توضیح فرایند اِسناد علل به رفتار یا اِسناد علّى است. تحقیقات نشان داده است که این فرایند معمولاً همراه با سوگیرىهایى انجام مىشود، از اینرو، در بررسى آن بناچار باید به برخى سوگیرىهاى ادراکى نیز اشاره گردد. اِسناد علّت به رفتار، فرایند یکپارچهسازى اطلاعات و سوگیرىهایى که در اِسناد و یکپارچهسازى اطلاعات رخ مىدهند، مجموعهاى هستند که براى شناخت ادراکات در تعاملات میان فردى به دلیل ارتباط و پیوستگىشان با هم باید به صورت واحد مطالعه شوند. اما به دلیل آنکه پرداختن به تمامى آنها از حوصله این نوشتار خارج است، فرایند اِسناد برگزیده شده و تنها به بخشى از سوگیرىهایى که در این فرایند دخالت مىکنند اشاره مىشود.
الگوهاى توضیحدهنده رفتار اجتماعى
پژوهش منظم در زمینه نحوه تعامل افراد با یکدیگر، پیشرفت نسبتا جدیدى است، اما علاقه به طبیعت رفتار اجتماعى انسان قدمتى کهنتر دارد. از روزگاران قدیم تا به امروز افراد بسیارى تلاش کردهاند تا با خلق نظریههاى جامع درباره طبیعت انسان، رمز مردمآمیزى انسان را بفهمند. بدیهىترین و شاید کمفایدهترین شیوه توضیح رفتار انسان، صرفا بیان این مطلب است که رفتار انسان تجلّى برخى نیازها یا سائقهاى اساسى یا به بیان بهتر، انعکاس طبیعت همگانى است.آلپورت (Alport, 1986) در مرور خود بر تاریخ روانشناسى اینگونه توضیحات را نظریههاى «ساده و مطلق» مىنامد؛ زیرا در پى توضیح تمامى رفتارهاى آدمى بر اساس یک اصل واحد مىباشند. به دلیل آنکه بسیارى از این نظریات حتى در روانشناسى تا به امروز باقى ماندهاند، شاید ذکر مجمل برخى از آنها مفید باشد.
لذتجویى(7) یا گرایش فرضى انسانها به جستوجوى لذّات و اجتناب از درد، حتى از زمان اپیکور (Epicor) توضیح نافذى براى رفتار اجتماعى انسان به حساب مىآمده است. فلاسفهاى همچون جان استوارت میل (Gohn Stwart Mill)، جرمى بتهام (Jermy Bentham) و هربرت اسپنسر (Herbert Spencer) بعدها این ایده را بیشتر پروراندند و حساب پیچیدهاى را مطرح کردند که بر آن مبنا مردم به محاسبه ارزشها، منافع واقعى و مورد انتظار هر عمل، در هرگونه وضعیت فعلى یا آتى تکیه مىکنند. به عنوان مثال، مىتوان رفتن به دندانپزشکى را نیز نوعى عمل لذتجویانه به حساب آورد؛ چرا که در آینده از رنج احتمالى ناشى از فساد دندان مىکاهد! این ایده به روانشناسى نیز راه پیدا کرده است. رفتارگرایانى که مفاهیمى همچون پاداش، تقویت و یا تنبیه را براى توضیح رفتار اجتماعى به کار مىبرند، اساسا پیروان نظریه ساده و مطلق لذتجویى هستند. بسیارى از نظریههاى تعامل اجتماعى از این عقیده بهره مىجویند. طبق این دیدگاهها، مردم فقط تا وقتى در تعامل با یکدیگر شرکت مىکنند که منافع بالفعل و بالقوه این اعمال بر هزینهها غلبه کند.
بجز لذتجویى، قدرتطلبى، کنترل و اقتدار نیز ممکن است به عنوان توضیحى ساده و مطلق از تعامل اجتماعى مورد استفاده قرار گیرد. نیچه (Nietzshe) طرفدار مشهور این فلسفه بود. سومین شیوه، توضیح رفتار انسان بر اساس گرایش همگانى به نوعدوستى(8) است. این نظریه به عنوان یک نظریه ساده و مطلق اجتماعى موارد ارجاع فراوانى دارد. توضیح علّت همکارى مردم با یکدیگر، کمک به همدیگر و یا حتى قربانى شدن به خاطر هم، مىتواند با این نظریه صورت گیرد. از هنگام انقلاب فرانسه نظریه ساده و مطلق دیگرى به نام «خردگرایى» مقبولیت فزایندهاى یافت. طبق این نظریه، انسانها اساسا تصمیمگیران هوشمند و منطقى هستند که رفتارهاى اجتماعى خویش را با بررسى بخردانه و سنجش انتخابهاى ممکن تنظیم مىکنند. بسیارى از نظریات نافذ در زمینه فرایندهاى تعاملى بر این فرض ضمنى مبتنى هستند. نظریه اِسناد فرض مىکند افراد همچون دانشمندانى عام رفتار مىکنند و سعى دارند استنباطهاى علّى از رفتار دیگران را وسیلهاى براى ایجاد نظم و پیشبینىپذیرى در زندگى اجتماعى خود قرار دهند. این الگوى رفتار انسانى، در علوم شناختى نیز طرفداران بسیارى پیدا کرده است؛ کسانى که معتقدند با برنامهریزى رایانههایى که تصمیماتى شبیه انسانها مىگیرند، ممکن است به فهم رفتار انسانى نیز نایل آییم، از این نمونهاند.
شاید به عنوان واکنشى در برابر تسلط خردگرایى، چند دهه اولیه این قرن شاهد احیاى مجدد توضیح رفتار انسان بر اساس هیجانها و تفکرات غیر عقلانى بوده است تا تفکرات عقلانى. پیشروترین آنها نظریه «روانکاوى» فروید بود که سعى داشت تمام رفتارهاى انسان را بر اساس جریان ناهشیار انرژىهاى هیجانى و انگیزشى و فرونشانى آنها توضیح دهد. هر چند معلوم شده است که بیشتر نظریات فروید از نظر ارزیابى تجربى غیرقابل بررسىاند و بنابراین، جزو روانشناسى علمى نیستند، ولى بسیارى از مفاهیم و قواعد وى هنوز نقش مهمى دارند. تسلط اینگونه نظریات ساده و مطلق با ظهور روانشناسى علمى در نیمه دوم قرن نوزدهم درهم شکست. در سال 1908 دو کتاب درسى روانشناسى اجتماعى منتشر شدند که پیشاپیش، از پیشرفتهاى گسترده این رشته در آینده خبر مىدادند: کتاب ویلیام مک دوگال (William Mc Dougall) دیدگاه روانشناختى فردگرا داشت و بر این باور بود که سائقهاى مختلفى همچون کنجکاوى، ابراز وجود و تنفر ریشه رفتار اجتماعى مىباشند. کتاب دیگر، نوشته راس (Ross) بود که بیشتر جهتگیرى جامعهشناختى داشت. وى معتقد بود فرایندهاى اجتماعىِ تقلید، القا و همرنگى، نیروهاى شکلدهنده رفتار تعاملى ما هستند. تا سال 1924 روانشناسى اجتماعى به وضوح رشتهاى علمى و آزمایشگاهى شده بود که رفتار اجتماعى را از نقطهنظر فردى مورد بررسى قرار مىداد (آلپورت، 1924). دهههاى بعدى دوران گسترش سریع پژوهش روانشناسى اجتماعى بود. «رفتارگرایى» که بر نقش پاداشها و تنبیهات بیرونى در تنظیم رفتار تأکید مىکرد، تا همین اواخر جهتگیرى نظرى مسلط بود. در واقع، بسیارى از رفتارهاى ساده و نسبتا غیرمنطقى با ارائه پاداشها و تنبیهات به راحتى قابل دستکارى هستند. رفتارگرایان فرایندهاى درونى فعّال و خلّاقِ مؤثر بر رفتار اجتماعى را نادیده مىگیرند. مکتب دیگر، روانشناسى گشتالت، با بذل توجه خاص به نحوه فرایندهاى درونى و بازنمایىهایى که تعیینکننده شیوه درک و تفسیر ما از دنیا مىباشند، موجب بازگشت توازن شد. سولومون اِش (Solomon Asch) از این ایده که ما هنگام شکلدهى برداشت، تصاویر کلى و معنادارى در ادراکمان خلق مىکنیم استفاده کرد. لوین (Lewin) در نظریه میدانى خود اصول مشابهى را به کار برد مبنى بر اینکه شیوه درک ذهنى و تجربه ما از محیط و امکانات رفتاریمان در یک زمان معین (فضاى زندگى ما) تعیینکننده اصلى رفتار اجتماعى است.
در دهههاى اخیر «جهتگیرى شناختى» مسلط بوده است. فرض اصلى الگوى مذکور این است که براى فهم رفتار اجتماعى باید ادراکات، شناختها و راهبردهاى پردازش اطلاعات مردم در مقام عملکنندگان اجتماعى را دقیقا تحلیل نمود. تأکید بر فرایندهاى شناختى امروزه از آن روى صورت مىگیرد که ادراک مرحله اول شکلگیرى رفتار اجتماعى و تعیین کننده تعاملات بعدى است. پیش از آنکه بتوانیم با دیگران ارتباط معنادارى برقرار نماییم، باید آنها را ادراک و تفسیر کنیم. علاوه بر این، ما در طى تعامل مشغول بازبینى مداوم افرادى هستیم که با آنها سر و کار داریم. بازبینى جنبه مهمى از درک شخص به حساب مىآید و در نهایت، هر برخورد اجتماعى به شکلگیرى برداشتها، انتظارات و پیشبینىهاى معینى درباره افرادى که پیشتر آنها را ملاقات کردهایم مىانجامد. بنابراین، درک شخص همیشه در شروع، حفظ و خاتمه تعاملات اجتماعى نقش مهمى ایفا مىکند.
البته نظریهها و رویکردهاى بسیار دیگرى نیز وجود دارند که مىتوان از آنها نام برد. ولى نکته اینجاست که روانشناسى اجتماعى یک علم چند نظریهاى است. هیچ نظرگاه منفردى در زمینه رفتار انسانى انحصار مطلق ندارد و تا به حال هیچگونه نظریه یا الگوى جامع و منفردى که تمام پدیدههاى تعاملى را توضیح دهد، وجود نداشته است. نظریهها وظیفه کمک به ما براى سازماندهى مشاهدات تجربى گردآمده را بر عهده دارند و هر یک مىتوانند در بافت مربوط به خود صحیح بوده، محققان را به سوى پاسخ سؤالات در موارد بعدى راهنمایى کنند.(9)
در چند دهه گذشته تحقیق در زمینه شکلگیرى برداشت و اِسنادها یکى از حوزههاى عمده پژوهشهاى روانشناسى اجتماعى بوده است. مطالب بسیارى درباره نحوه فهم و پیشبینى یکدیگر و انواع اشتباهاتى که مىتوانند به پیشداورىها منجر شوند، کشف شدهاند. در این مقاله نیز سعى شده است فرایندهاى شناختى مورد بررسى قرار گیرند. فرایند اِسناد علّت به رفتار و نیز مطالعه سوگیرىهاى اِسنادى موضوع مورد بحث ما است. امروزه مطالعه سوگیرىهاى اِسنادى از اهمیت خاصى برخوردار است. این سوگیرىها مىتوانند به برداشتهاى غیرواقعبینانه و قضاوتهاى اشتباه منجر شوند و رفتار اجتماعى ما را تحت تأثیر قرار دهند. ما با آگاهى بر این گرایشها مىتوانیم در قضاوتهایمان نسبت به خود و دیگران عینىتر باشیم.
اِسناد علّتها به رفتار
یکى از تکالیف عمده در تعامل اجتماعى، شکلگیرى برداشت افراد از یکدیگر است. دومین تکلیف عمده این تعامل، درک معانى و علل رفتار افراد است. این قبیل معانى غالبا ملموس و محسوس نیستند و براى دستیابى به آنها باید از شیوههایى استفاده کرد که به استنباط و تفسیر علل منجر شود.
به عنوان مثال، ورزشکار معروفى که نوعى شکلات را در تلویزیون تبلیغ مىکند، چه هدفى را دنبال مىکند؟ آیا او واقعا این نوع شکلات را دوست دارد و یا براى کسب پول این کار را انجام مىدهد؟ یکى از آشنایان از کنار ما مىگذرد، اما سلام نمىکند؛ کتابدار دانشگاه بسیار با دقت و حوصله به مراجعان پاسخ مىدهد؛ مشترى انعام خوبى به شاگرد مغازه مىدهد و... . همه این موقعیتها موجب مىشوند تا در ذهن ما درباره رفتار دیگران و احیانا رفتار خودمان سؤالاتى نقش ببندند. در هر یک از این موارد، یک مسأله اِسنادى مطرح است. ما باید تصمیم بگیریم که رفتار را به کدامیک از علل احتمالى آن اِسناد دهیم. محققان اِسناد معتقدند ما براى تصمیمگیرى درباره علّت رفتار مردم با دو مسأله مواجهیم: الف. تعیین پیشآیندهاى علّى یک عمل؛ ب. محرز ساختن تعمد عملکننده.
پیشآیندهاى علّى یک عمل ممکن است درون فرد یافت شوند ـ مثلاً، ورزشکار واقعا به شکلات علاقهمند است ـ و یا خارج از وى باشد ـ مثلاً، نیاز به کسب پول باعث چنین رفتارى شده است. ـ اگر علیت درونى باشد، آنگاه باید تصمیم بگیریم که عمل عمدى بوده است یا خیر. ما در زندگى روزمره پیوسته چنین قضاوتهایى را با اندک توجهى انجام مىدهیم. آیا فروشندهاى که 5 دقیقه است به شما توجهى ندارد، فردى گستاخ و نالایق است (اِسناد درونى) یا تحت فشار شدید براى تکمیل دفتر کار خود است (اِسناد بیرونى)؟ آیا همکارتان امروز صبح با جواب ندادن به سلام شما ، ابراز تنفر مىکرد (گرایش درونى) یا از یک جنجال خانوادگى پریشان بود (اسناد خارجى)؟ آیا پزشک معالج شما به دلیل آنکه واقعا شما را دوست دارد با شما مهربان است (گرایش درونى) یا به این دلیل است که این امر جزئى از شغل اوست و بابت آن به او پول مىدهید (اِسناد خارجى)؟ پاسخهاى ما به اینگونه سؤالات راهنماى رفتار ما هستند؛ مثلاً، از فروشنده شکایت نماییم یا مجددا با صداى بلندترى به همکارمان سلام کنیم، یا دکترمان را عوض کنیم. اگر قرار است رفتار صحیحى داشته باشیم، باید این قبیل اِسنادها را به درستى انجام دهیم. نحوه انجام اینگونه تکالیف موضوعى است که پژوهش اسناد سعى در کشف آن دارد. مطالعه فرایند اِسناد دادن یکى از موضوعات محورى در روانشناسى اجتماعى است و هدف آن روشن کردن این نکته است که ما در کوششهاى خود براى تفسیر رفتار چه قواعدى را به کار مىبریم و چه خطاهایى مرتکب مىشویم. (هیدر Heider, 1958و کلىKelley, 1967 )(10)
«هیدر» و منطق اِسناد
شاید بتوان فریتز هیدر (Fritz Heider, 1958) را اولین روانشناسى معرفى کرد که به مسأله اِسناد علّت به رفتار پرداخته است. او مطرح کرد به منظور شرکت موفق در تعاملات اجتماعى، باید بتوانیم محیط اجتماعى خود را به طرز مؤثرى فهمیده، پیشبینى و کنترل نماییم. طبق نظر او، ما این کار را با معلول فرض کردن رفتار انجام مىدهیم و منابع علّى آن را در فرد یا محیط جستوجو مىکنیم. از نظر هیدر مردم در زندگى روزمره مانند دانشمندان عامى عمل مىکنند که براى فهم یکدیگر از همان اصول علّى و منطقى مورد استفاده دانشمندان براى فهم دنیاى فیزیکى سود مىجویند. او معتقد بود جستوجوى عوامل علّىِ رفتار از جمله خصوصیات بنیادى و همگانى انسانهاست که از طریق به کار بردن قوانین سرد منطق به آن دست مىیابند. خود او نیز براى توصیف چگونگى استفاده از علیت در اِسنادهاى روزمره از منطق استفاده مىکرد. البته الگوى او در توصیف پدیدارشناسى عملکنندگان عامى به این دلیل که رفتار آنها کمتر متأثر از خردگرایى است، الگوى ویژهاى محسوب نمىشود و از همینروست که نظریهپردازان بعدى اِسناد سعى داشتند آن را اصلاح کنند.
ما در پیشبینى رفتار دیگران ابتدا سعى مىکنیم بین تأثیرات(11) محیطى و خارجى و تأثیرات درونى و فردى تمایز بگذاریم. علیت درونى تنها زمانى قابل استنباط است که هیچ فشار بیرونىِ قابل قبولى براى توضیح اعمال فرد وجود نداشته باشد. عمل علیه فشارهاى خارجى و گاهى مخالف علایق آشکار خود فرد به اِسنادهاى مطمئنترى در مورد تعمد فرد منجر شده، به اعتبار(12) بیشتر آن رفتار مىانجامد. آزمایشها نیز این اثر را نشان مىدهند. شاید صحبتهاى سخنگویى از پایگاه پایین ـ مثلاً یک تبهکار محکوم وقتى از اعطاى قدرت بیشتر به دادگاهها حرف مىزند ـ در مقایسه با سخنگویى از پایگاه بالا ـ مثلاً یک وکیل ـ از نفوذ و اعتبار بیشترى برخوردار باشد؛ زیرا این امر مخالف انتظارات بیرونى و نیز علایق درونى وى است. (والستر، ارنسون و آبراهامز 1966)(13) برعکس، وقتى پزشکان طرحى بهداشتى را که پول کمترى براى آنها دارد غیر عملى مىدانند، ما گرایش داریم احتمال وجود نیات درونى خوب در آنها را کمتر بپذیریم. وقتى شخص برخلاف مخالفتهاى قابل توجه بیرونى دست به انجام کارى مىزند، بهترین توضیح براى عمل وى تلاش و مقاصد درونى قوى است.(14)
الگوى چند بُعدى اِسناد یا نظریه مکعبى(15)
یکى از مسائلى که هنگام اِسناد فراروى خود مشاهده مىکنیم، چگونگى برخورد با عوامل درونى و خارجى اِسناد داده شده به رفتار است. ما چگونه مىتوانیم مطمئن شویم رفتار فرد منشأ درونى دارد و یا عوامل بیرونى در شکلگیرى آن مؤثر بودهاند. به عبارت دیگر، آیا روشى وجود دارد تا بتوانیم بر اساس قواعدى معین میان اِسنادهاى درونى و بیرونى تمایز قایل شویم؟ هارد کلى (H. kelley) نظریه پیچیدهاى را مطرح کرد که در آن به طور همزمان سه مجموعه از متغیرها در نظر گرفته مىشود. نظریه وى را نظریه سه بعدى یا نظریه مکعبى مىنامند. این سه بعد عبارتند از:
1. هدف یا محرک (متعلَق عمل)؛ 2. عملکنندگانى که آن رفتار را انجام مىدهند؛ 3. وضعیت یا بافتى که رفتار در آن رخ مىدهد.
فرض کنید مجید درباره غذایى که اخیرا در یک مهمانى خورده با اشتیاق صحبت مىکند. به طور کلى، سه علّت عمده براى تمجید او وجود دارد: اولى مربوط به خود غذاست؛ شاید غذا واقعا عالى بوده است. دومین علت احتمالى تمجید، چیزى است مربوط به خود شخص؛ مجید واقعا عاشق آن نوع غذا بوده است. و سومین علّت احتمالى مربوط مىشود به موقعیت خاصى که وجود داشته است؛ آن روز، روز تولد او بوده و یا پس از مدتها دورى از آشنایان توانسته در آن مهمانى شرکت کند و خوشحالیش باعث شده تا هر رویدادى در چشم او عالى به نظر آید. ما عمل را به هر یک از این سه طبقه ممکن است اِسناد دهیم: هدف، عملکننده و یا وضعیت.
قلب نظریه کلى، ایده «تغییر همگام» است. ما وقتى علیت را اِسناد مىدهیم که علّت و معلولها مدتى همزمان رخ دهند و یا ناپدید شوند. این کار را مىتوانیم با جستوجوى تغییر همگام در هر یک از این سه بعد انجام دهیم. اولین کار این است که بدانیم عمل مورد مشاهده در طول زمان و در شرایط مختلف همسان(16) است؛ یعنى شخص در طول زمان و در شرایط مختلف به همان وضع به وضعیتى مشابه واکنش نشان مىدهد. مثلاً، مجید هر بار که در آن مهمانى غذا مىخورد، همین احساس را دارد. وقتى همسانى پایین باشد، دادن اِسناد درونى یا بیرونى دشوار است. در این هنگام، بهترین توضیح در مورد رفتار عملکننده، شانس یا شرایط متغیر است. چه براى اِسنادهاى درونى و چه براىاِسنادهاىبیرونى، همسانى بالایى لازم است.
دوم اینکه، عملکننده بداند که آیا آن عمل متمایز(17) است یا خیر؟ یعنى رفتار مشاهده شده فقط در واکنش به این فرد، وضعیت یا محرک خاص (تمایز بالا) رخ مىدهد یا عملکننده، این رفتار را به طور غیرافتراقى در واکنش به تمامى محرکها، افراد یا وضعیتها نشان مىدهد (تمایز پایین)؟ مثلاً، اگر مجید تنها از این غذایى که در این مهمانى خورده، تمجید کند، رفتار او از درجه تمایز بالایى برخوردار است و اگر بیشتر اوقات از غذاهایى که در مهمانىها مىخورد تعریف کند، مىتوان گفت که رفتارش داراى تمایز پایینى است. تمایز بالا منجر به اِسنادهاى بیرونى و وضعیتى مىگردد.
سوم اینکه، مشاهدهگر در پى اطلاعاتى در مورد چگونگى رفتار دیگران در واکنش به همان محرک باشد؛ یعنى میزان همرأیى(18) در رفتار را بررسى کند. وقتى دیگران در واکنش به یک وضعیت مشابه یکسان عمل کنند، از همرأیى بالا صحبت مىکنیم. اگر فقط عملکننده است که اینگونه رفتار مىکند، همرأیى پایین مىباشد. اگر همه کسانى که در آن مهمانى شرکت کردهاند از آن غذا تعریف کنند، باید مهمانى واقعا عالى بوده باشد. اما اگر فقط مجید از غذا تعریف کند و کس دیگرى این کار را انجام ندهد، در این صورت، بیشتر اطلاعاتى در مورد مجید به دست آوردهایم تا در مورد مهمانى. اگر همیشه همه اطرافیانتان با شما مهربان باشند (همرأیى بالا)، نه فقط فرد خوشبختى هستید، بلکه به نحو واقعبینانهاى مىتوانید رفتار آنها را به علّتى که بیرون از آنهاست، نسبت دهید؛ یعنى به خودتان! ترکیبات مختلف این سه بعد (همسانى، تمایز و همرأیى) به استراتژىهاى اِسنادى گوناگونى منجر مىشود. به نظر کلى، این ابعاد معیارهایى هستند که براى بیان رفتار دیگران به کار مىبریم. از روى پاسخهاى متفاوتى که به سه معیار اِسناد داده مىشود، مىتوان ترکیبهاى ممکن بین عوامل بیرونى و ویژگىهاى درونى را پیشبینى کرد. این پاسخها ترکیبهاى دیگرى از اِسناد را به همراه مىآورند که مىتوان با کمک آنها واکنشهاى رفتارِ میان فردى را پیشبینى کرد. این کندوکاو براى تعیین علّت رفتار، در واقع نمونهاى غیر رسمى از کاربرد روش علمى است. استفاده ترکیبى از سه معیار مذکور، که «قاعده همایندى»(19) نامیده مىشود، به ما کمک مىکند تا بدانیم معلول با علّت مذکور همایندى دارد یا خیر؟ در واقع، مىپرسیم: آیا معلول فقط با علّت مفروض تغییر مىکند (متمایز بودن)؟ آیا این امر هر بار که آزمایش انجام مىگیرد، روى مىدهد (همسانى)؟ و آیا مردمان دیگر نیز به همین نتیجه مىرسند (همرأیى)؟(20)
این مجموعه پرسشها به ما کمک مىکند تا بدانیم رفتار در اثر علّتى درونى است یا بیرونى.
ترکیب مجموعه سؤالات در مورد چرایى تمجید مجید از غذاى مهمانى را مىتوان به صورت زیر نمایش داد:
الگوهاى اِسنادى همگى مفروضات معینى درباره نحوه تفکر و رفتار انسانها ارائه مىکنند که از فرمولبندى آنها تلویحا معلوم مىشود که اِسناد اساسا یک فرایند عقلانى و منطقى و در نتیجه، قابل پیشبینى است که در آن، مسأله اصلىِ ادراککننده تشخیص علل اولیه ضرورى براى توضیح عمل است. همانگونه که شیور (1975 Shaver,) مطرح کرده است، مىتوان ادراککننده ایدهآل هیدر را همچون فیلسوفى در نظر گرفت که هیچ چیز جز قوانین منطق را به کار نمىبرد... ادراککننده ایدهآل جونز و دیویس را مىتوان همچون یک پردازشگر اطلاعاتى بسیار منضبط در نظر گرفت... در مقابل، ادراککننده ایدهآل کلى، دانشمندى اجتماعى است که مکلّف است با بررسى قضاوتهاى دیگران در بین سایر موارد، منبع رخداد را پیدا کند.
این ایدهها که ادراککننده را دانشمندى اجتماعى و مستقل مىپندارند، در تمامى این نظریهها دچار یک سادهانگارى افراطى شدهاند. اِسنادهاى ما درباره دیگران اغلب متأثر از سوگیرىهاى غیرمنطقى و انگیزشى و نیز عدم توانایى ما در کنترل مؤثر اطلاعاتِ در دسترس است. پژوهش در زمینه منابع مختلف سوگیرىهاى اِسنادى، انواع جالبى از قصورهاى قضاوتى(21) را نمایان مىسازد که به آنها به طور مختصر اشاره خواهد شد.
سوگیرىهاى اِسنادى
یکى از تکالیف اصلى اِسنادى که ما روزانه با آن مواجهیم، مشخص کردن این نکته است که آیا رفتار مشاهده شده بازتابى از ویژگىهاى خاص شخص است (مانند نگرشها، گرایشها، باورها و ویژگىهاى شخصیتى او) یا چیزى است مربوط به موقعیتى که ما شخص را در آن مشاهده مىکنیم (مانند پول، هنجارهاى نیرومند اجتماعى و تهدیدها)؟ اگر استنباط ما این باشد که موقعیت خاصِ شخص موجب رفتار اوست، اِسناد درونى یا گرایشى(22) است. اما اگر به این نتیجه برسیم که به طور عمده یک علّت بیرونى موجب آن رفتار است، به اِسناد بیرونى یا موقعیتى(23) دست زدهایم.(24) سوگیرىهاى شناختى اشتباهات ذهنى هستند که توسط راهبردهاى ساده شده پردازش اطلاعات بهوجود مىآیند. این خطاها، حتى پس از آگاهى فرد نسبت به ماهیت موضوع، مشابه خطاهاى دیدارى پایدار هستند. آگاهى از سوگیرىها، به تنهایى به ادراک صحیح نمىانجامد. چرا که غلبه بر آنها در اغلب موارد کارى دشوار است.
تأکید نابجا بر عوامل بیرونى یا درونىِ رفتار و یا جابجا فرض کردن آنها، از مشخصههاى عمده سوگیرىها به شمار مىرود. در واقع، فرد نمىتواند عوامل درونى و بیرونى رفتار را از هم تمایز دهد و در مواردى نیز در تشخیص درونى و یا بیرونى بودن عامل دچار مشکل مىشود. سوگیرىها مانع جستوجوى درست علتها شده، درک صحیح رفتار را مختل مىکنند. ما با آگاهى بر این سوگیرىها مىتوانیم در قضاوتهایمان راجع به خود و دیگران عینىتر باشیم. در اینجا به نمونههایى از سوگیرىهاى رایج در فرایند اِسناد اشاره مىشود. به دلیل آنکه بررسى یکایک آنها و تبیین تأثیر آنها بر فرایند اِسناد، موضوع گستردهاى است که مقالهاى جداگانه مىطلبد، از توضیح تفصیلى آنها خوددارى مىشود. ولى باز لازم به ذکر است که فرایند اِسناد معمولاًتحتتأثیراینسوگیرىهاقرارداردوبررسىفراینداِسنادبدون درنظرگرفتن اینسوگیرىهانمىتواند به درکوتفسیر رفتارهاى میانفردىمنجرشود.(25)
1. سوگیرى به نفع توضیحات علّى
یک نظریه فلسفى بسیار مقبول وجود دارد که علیّت را از خصوصیات جهان خارجى ما نمىداند، بلکه آن را نتیجه یک فرایند استنتاجى پیچیده و ذهنى مىشناسد. به عبارت دیگر، ایده رابطه علّت و معلول، یک اختراع انسانى است و در چشمان مشاهدهگر جاى دارد. ما بسیار علاقهمندیم میان پدیدههاى به ظاهر مستقل و غیر مربوط به هم، نوعى ربط و انسجام ایجاد کنیم. براى ما پذیرش تصادفى بودن یک امر، صرفا به معناى عدم درک علّت آن است نه بىعلّت بودن آن. گرایش ما به توضیح علّى پدیدهها، که حاصل تمایل ما به اثبات انسجام میان آنهاست، سوگیرى به سمت علیّت در اِسنادها خوانده مىشود. انسجام، القاگر نظم است و از همین روست که افراد بهطور طبیعى مشاهداتشان را در قالب یک رشته الگوها و روابط منظم مىگنجانند. اگر در این میان الگویى به دست نیاید، ما نقص فهم خود را مقصر مىدانیم و هرگز تصور نمىکنیم با پدیدههایى تصادفى، بىهدف و بىدلیل روبهرو هستیم. حتى زمانى که اطلاعات در دسترس بسیار ناقص باشند، باز ما تمایل داریم دنیا و پدیدههاى آن را طبق الگوهاى مرتبط و معنادار نظاره کنیم (الگوى گشتالتى رفتار اجتماعى). در حوزه رفتار میان فردى نیز مىتوان همین اثر را مشاهده کرد. ما ترجیح مىدهیم رفتار دیگران را بیش از آنکه نتیجه تصادف و عوامل غیر قابل کنترل بدانیم، آن را به الگوهاى منظم و ساختارهاى کلى و معنادار ارتباط دهیم.
در خلال جنگ جهانى دوم، ساکنان لندن براى یافتن الگوى بمباران شهر از سوى آلمانها، انواع مختلفى از توضیحات علّى را مطرح مىساختند. این توضیحات اغلب در تصمیمگیرى در این مورد که کجا اقامت کنند و چه زمانى به پناهگاه بروند، به آنها کمک مىکرد. اهالى لندن با توجه به مناطقى که مورد اصابت قرار گرفته بودند، سعى در شکلدهى فرضیهاى داشتند که از طریق آن بتوانند الگویى هدفمند و منظم از بمبارانها را کشف کنند. اما بررسىهایى که پس از جنگ انجام گرفت نشان داد که محل اصابت بمبها تا حدودى بر اساس یک توزیع تصادفى بوده است. حتى اگر بپذیریم که آلمانها قصد پیاده کردن یک الگوى هدفمند را داشتهاند، نتایج نشان مىدهد که اهداف آنها به مرور تغییر کرده و در مواردى نیز برآورده نشده است و نتیجه نهایى، یک الگوى تصادفى از کار در آمده است. افراد به دلیل نیاز به نظم بخشیدن به محیط پیرامون خود، در جستوجوى علل بروز پدیدههایى برمىآیند که در واقع تصادفىاند و اغلب هم فکر مىکنند که علل آن را کشف کردهاند. این سوگیرى علّیتى مىتواند منبعى جدّى براى تحریفات اِسنادى باشد و باعث شود در وضعیتهایى که چیزى جز یک همبستگى بین عمل و پیامدهاى آن به چشم نمىخورد، به دنبال تصور علل و حتى مقاصد باشیم.(26)
2. سوگیرى تقویتکننده خویشتن یا سوگیرى خدمت به خود(27)
بیشتر سوگیرىها ریشه در عوامل شناختى و ادراکى دارند و معلول ادراک یا پردازش غلط اطلاعات هستند. اما وقتى از تعبیر و تفسیر فرد از رفتارهاى خود صحبت مىکنیم، باید امکان تحریفهاى ناشى از عوامل انگیزشى را نیز در نظر بگیریم. انگیزش اجتناب از سرزنش و جستوجوى پاداش، منبع مهم دیگرى براى اِسنادهاى سوگیرانه است. اینگونه سوگیرىهاى خدمت به خود در خصوص توضیح موفقیت و شکست بسیار رایج است. فرد تمایل دارد موفقیت را به خودش نسبت دهد و براى توجیه شکست به دنبال علّتهاى بیرونى بگردد: «اگر موفق شدم، به این دلیل است که توانایى خوبى دارم و اگر شکست خوردم به این دلیل است که همه علیه من بودند.» توضیحات سیاستمداران پس از پیروزى و یا شکست در انتخابات و یا توجیهات ورزشکاران پس از برد و باخت بازى و یا نظر استادى که دانشجویانش نمره خوبى کسب کردهاند، نمونهاى از این نوع اِسنادهاست. شکست در انتخابات به عوامل موقعیتى اِسناد داده مىشود. برندگان مسابقات ورزشى تمایل دارند کار سخت، تمرین مداوم و مهارت خود را به عنوان عوامل موفقیتشان معرفى کنند، در حالىکه بازندگان بر شرایط بیرونى، مثل حریف یا داور، تأکید دارند. استاد نیز مایل است به این نتیجه برسد که نمرات خوب دانشجویانش نتیجه تدریس خوب اوست. بر عکس، زمانى که دانشجویان نمرات خوبى به دست نمىآورند، مىتواند بگوید که به قدر کافى تلاش نکردهاند. بدون تردید، دانشجویان نیز از این سوگیرى به دور نیستند. نمره خوب، نزد آنان نتیجه تلاشهاى شخصى بسیار شدید یا استعدادهاى بسیار خارقالعاده تلقّى مىشود و نمره بد به کمبود وقت، انتظارهاى نامعقول استاد، دشوارى سؤالات و... اِسناد داده مىشود.
اینکه سوگیرىهاى شناختى تا چه اندازه بر حسب توجیهات انگیزشى قابل تبییناند، موضوعى است که هنوز هم بحثهاى داغى بر سر آن در جریان است.(28)
3. سوگیرى به سمت اِسنادهاى درونى؛ خطاى بنیادى اِسناد(29)
بنیانگذار نظریه جدید اِسناد، فریتز هیدر، خاطرنشان مىسازد که رفتار یک فرد چنان توجه ناظران را برمىانگیزد که آنان همان صورت ظاهر رفتار را پذیرا مىشوند و به اوضاع و رفتار حاکم بر آن چندان توجهى نمىکنند (هیدر 1958). تحقیقات اخیر نیز پژوهشهاى او را تأیید کرده است. ما علل موقعیتى رفتارها را دستکم مىگیریم و خیلى آسان به نتیجهگیرىهایى در مورد گرایشهاى فردى دست مىزنیم. راس (1977) این سوگیرى در جهت اِسنادهاى گرایشى به جاى اِسنادهاى موقعیتى را «خطاى بنیادى اِسناد» نامید. ما به عنوان عامل یک رفتار، تمایل داریم شکستها یا عملکردهاى خلاف خود را با عوامل بیرونى توجیه کنیم، اما درباره دیگران ویژگىهاى درونى را به عنوان علّتهاى رفتار در نظر مىگیریم. فرهنگ دخالت زیادى در گسترش این سوگیرى داشته است. فرهنگ به ما یاد مىدهد که هر کس مسؤول اعمال خودش است. هرکس مىتواند هر طور که مىخواهد رفتار کند و آزادى عمل داشته باشد. بنابراین، طبیعى است که رفتار دیگران را نیز ناشى از اختیار خودشان بدانیم، نه فشارهاى اجتماعى. این عوامل موقعیتى باعث مىشوند که شخص نتواند در انجام دادن کارها به طور کامل احساس آزادى کند؛ به دیگر سخن، در انتخاب رفتارش به طور مطلق آزاد نیست، بلکه تحت اجبار شرایط قرار دارد. براى درک این فشارها باید دست به تلاشهاى بیشترى زد. درک این شرایط، بخصوص زمانى که مجبور شویم قضاوتهاى اِسنادى خود را در نظر گرفته، تحلیل عمیقترى نسبت به علل احتمالى رفتار دیگران داشته باشیم، اهمیت بیشترى مىیابد؛ درست مانند قاضى که نمىخواهد خیلى سریع درباره متهم قضاوت کند و در مورد قضاوت خود احساس مسؤولیت مىکند.(30)
4. سوگیرى عملکننده ـ مشاهدهکننده
درست همانگونه که مردم تمایل دارند تا اعمال مشاهده شده دیگران را به عوامل درونى اِسناد دهند تا بیرونى (خطاى بنیادى اِسناد)، تمایل مکملى نیز وجود دارد مبنى بر اینکه رفتارهاى خود را به عوامل بیرونى و وضعیتى نسبت دهند. (جونز و نیسبت، Jones and Nisbett, 1971) معدودى از ما اظهار مىداریم که «ببخشید دیر کردم، من فرد بىنظمى هستم»، بلکه ما عوامل بیرونى مثل ساعت خود، ترافیک یا تلفنى را که در آخرین لحظه مزاحم ما شده بود سرزنش مىکنیم. اما در مورد دیگران معمولاً عکس این رخ مىدهد. وقتى منتظر کسى هستیم که به موقع به محل ملاقات نیامده، او را فردى بىادب، بىنظم یا فراموشکار به حساب مىآوریم.
یک چنین سوگیرى اِسنادى بخصوص مىتواند در روابط نامتوازن از نظر قدرت جالب باشد. زیردستان معتقدند بالا دستان نسبت به آنان از آزادى عمل درونى و نیروى بیشترى برخوردارند (اِسناد درونى). بر عکس، بالا دستان ممکن است بر این باور باشند که عملکرد زیردستانشان تا حدود زیادى متأثر از عوامل درونى (تنبلى یا کودنى) است. در حالى که زیر دستان متغیرهاى بیرونى را سرزنش مىکنند.(31)
5. سوگیرى بر ضد اطلاعات همرأى(32) یا بىتوجهى به اطلاعات آمارى پایه(33)
آنچنان که گذشت، همرأیى یکى از سه بعدى بود که کلى در اِسنادها مهم مىدانست: آیا دیگران عموما در وضعیتهایى مشابه، همچون فرد هدف رفتار مىکنند؟ چنانچه اِسناد فرایندى کاملاً عقلانى باشد، ما باید به این بعد به اندازه سایر ابعاد ارزش دهیم. اما شواهد قابل توجهى وجود دارند که نشان مىدهند اطلاعات مربوط به نحوه رفتار عمومى دیگران (اطلاعات همرأى) اغلب در قضاوتهاى اِسنادى نادیده انگاشته مىشوند. اینگونه بهنظر مىرسد که ما مجذوب جزئیات عینى رفتار شخصِ مقابل شده، اطلاعات آمارى پایه را فراموش مىکنیم (کانمن Kahnemanو تورسکى Tversky). دانشجویان هنگام تصمیمگیرى درباره انتخاب رشته خود، معمولاً نصایح افراد آشنا را بر اطلاعات آمارىِ کتابهاى راهنما ترجیح مىدهند. این اطلاعات معتبرترند، ولى از نگاه دانشجویان از جذابیت کمترى برخوردارند. البته اطلاعات همرأى فقط وقتى نادیده گرفته مىشوند که اطلاعات ویژه و صریحى که داراى جزئیات مجذوبکنندهاى هستند، در دسترس باشند.(34)
6. سوگیرى همرأیى کاذب(35)
نوع دیگرى از سوگیرى خدمت به خود به اثر همرأیى کاذب مصطلح است که اولین بار توسط راس (1977) مطرح شد. این سوگیرى به این تمایل اشاره دارد که مردم مىخواهند نگرشها، باورها، ارزشها یا رفتار خود را به طور گستردهاى به جمعیت کثیرى تعمیم دهند. ما همگى دوست داریم خود را در زمره افراد بهنجار(36) بدانیم و این امر مستلزم این باور است که در وجوه عمدهاى با اغلب افراد اطراف خود شباهت داشته باشیم. شرکتکنندگان در جنبشهاى سیاسى به برآورد اغراقآمیز از حمایتهایى که از آن برخوردارند، معروفند. آزمایشها نیز این سوگیرى را نشان مىدهند.
در یک بررسى، از آزمودنىهاى دانشجو خواسته شد تا تخته اعلانى را که از مردم درخواست مىکرد «در رستوران معینى غذا بخورند»، داوطلبانه در محوطه دانشگاه حمل کنند.
افراد موافق فکر مىکردند که 62% از تمامى دانشجویان همین کار را خواهند کرد. آنهایى که موافقت نکردند نیز به نوبه خود تصور مىکردند که در اکثریت بودند و 67% از کل دانشجویان مخالفت خواهند کرد. به نظر مىرسد که چنین اصلى حاکم باشد؛ بیشتر مردم همان کارى را انجام خواهند داد که من انجام مىدهم، پس من بهنجارم.(37)
7. فرضیه دنیاى عادل
این اعتقاد مشهور را که شکستها و بدبیارىهاى دیگران تا حد زیادى تقصیر خود آنهاست، مىتوان معلول سوگیرى خدمت به خود و سوگیرى دفاعى ایگو(38) در نظر گرفت. لورنز (Lorenz, 1965) مطرح ساخت که اینگونه اِسنادها دستکم تا حدى بازتاب تمایل ما به حفظ اعتقاد به دنیاى عادل است که در آن مردم بر اساس شایستگى خود نفع مىبرند. ما با مسؤول دانستن افراد در قبال سرنوشت خود، به حفظ باور کنترلپذیرى رخدادها کمک مىکنیم. اگر ما افراد را مستقیما مسؤول رویدادهاى ناگوارشان بدانیم، تلویحا مىرسانیم که آنها بر بدبیارىهاى خود کنترل داشتهاند. به عنوان نمونه، مىتوان به مسأله بیکارى اشاره کرد. ما با سرزنش دیگران به دلیل وقایع کنترلناپذیرى از قبیل بیکارى، مىتوانیم اعتقاد خود به دنیاى عادل را حفظ کنیم و در عین حال، فرض کنیم چون بدبختى معلول علل درونى است، مىتوان با عمل کردن به نحوى متفاوت از آن اجتناب ورزید.(39)
آنچه بیان شد، نمونهاى از سوگیرىهایى است که ما در دستیابى به علل رفتار خود و دیگران، یکپارچهسازى اطلاعات و در نهایت، دستیابى به برداشت با آن مواجهیم. اِسنادها نه تنها از محدودیتهاى ذاتى فرایندهاى ادراکى و شناختى ما متأثرند، بلکه تحت تأثیر عوامل هنجارى و فرهنگى نیز قرار دارند. اکثر سوگیرىها هم با عوامل شناختى و هم با عوامل انگیزشى قابل توجیهىاند. اما انتخاب بهترین شیوه براى توضیح این سوگیرىها از میان دو عامل مذکور و یا پذیرش تأثیر شانه به شانه و مشترک آنها بر قضاوتهاى ما، هنوز با تردید مواجه است.
پیامدهاى اِسناد
اِسناد علّت به رفتار، نحوه نگرش و رفتار ما را تحت تأثیر قرار مىدهد. برداشت فرد از علل شکست یا موفقیت، موجب واکنشهاى عاطفى متفاوتى در او مىشود و در نتیجه، رفتار آتى او را تحت تأثیر قرار مىدهد. یکى از فرضیههاى عمده نظریه اسناد این است که جستوجو براى درک و فهم امور و علل آنها، از مهمترین منابع انگیزشى در انسان است. منظور از علتیابى، استنتاجهایى است که شخص از علل رفتار خود یا دیگرى به عمل مىآورد. سطح انگیزش و پیشرفت هر فرد به استنباط او از علل موفقیت و شکستن مربوط مىشود. این نسبت دادن یا اِسناد، جنبه استنباطى دارد، یعنى استنباط فرد از توانایىهاى خود، نقش عمدهاى در پیشرفت او دارد. براى مثال، اِسناد شکست یا موفقیت به یک نوع علّت یا به نوع دیگر، مىتواند هم از نظر عاطفى و هم از نظر رفتارى، پیامدهاى تعیینکنندهاى داشته باشد. از مفاهیم عمده در نظریه اِسناد، منبع کنترل است (راتر، 1996، 1982). فرد داراى منبع کنترل درونى، موفقیتها یا شکستهایش را به تلاش و توانایىهاى خود نسبت مىدهد، چنین فردى با جدیّت تلاش مىکند، ولى فرد داراى منبع کنترل بیرونى، عوامل دیگر همانند شانس، شرایط محیط و اعمال دیگران را باعث شکست یا موفقیت خود مىداند. چنین فردى براى تلاش فاقد انگیزه کافى است. یکى از پیامدهاى عمده علتیابى از بُعد منابع بیرونى و درونى رابطهاى است که این اِسنادها با عزّت نفس پیدا مىکند. به عبارت دیگر، اگر موفقیت فرد به عوامل درونى نسبت داده شود، در او احساس غرور، عرّت نفس و جرأت به وجود مىآید و بر عکس، توجیه موفقیتى که به عوامل بیرونى چون شرایط و اوضاع و احوال محیطى و احیانا شانس و اقبال اِسناد داده شود و به کاهش عزّت نفس مىانجامد. در نتیجه این گروه بسیار زود خسته مىشوند. با انگیزه عمل نمىکنند و پشتکار کمترى در کارها از خود نشان مىدهند. به عبارت دیگر، شرایط زمینهساز موفقیت در این افراد به حد چشمگیرى کاهش مىیابد. مطالعات انجام شده درباره بهداشت روانى، بخصوص در مورد افسردگى، بر علّتهایى استوار است که مردم براى بیان خوشبختى یا بدبختى خود اظهار مىدارند. همچنین تصور اینکه عوامل بیرونى رفتارها را هدایت مىکنند، ما را به جایى مىرساند که مارتین سلیگمن (M. Seligman, 1975) آن را «درماندگى آموخته شده» مىنامد. اینجاست که فرد به تلاشهاى خود پایان مىدهد، حتى اگر تلاشهاى تازه بتوانند او را به موفقیت برسانند.
گرایش به تلاش براى انتخاب فعالیتهایى که هدفش رسیدن به موفقیت یا دورهاى از شکست است، از انگیزههاى اجتماعىِ با اهمیت محسوب مىشود. این گرایش که مىتوان آن را انگیزه پیشرفت نامید، عامل بسیار مهمى در دستیابى به موفقیت یا محروم ماندن از آن و ناکامى است. نوع اِسنادهایى که فرد انجام مىدهد به گونهاى آشکار بر انگیزه پیشرفت او تأثیرگذار است.(40) نحوه توضیح موفقیت یا شکست، همچنین مىتواند پیامدهاى اجتماعى و سیاسى قابل توجهى نیز داشته باشد. به عنوان نمونه، شما چه پاسخى به پرسشهاى زیر مىدهید؟
آیا افراد ثروتمند موقعیت خود را با کار سخت، هوش و توانایى به دست آوردهاند یا به واسطه نابرابرىهاى نظام اقتصادى به چنین توفیقى دست یافتهاند؟ آیا فقرا خود مسؤول سرنوشتشان هستند یا نظام مقصر است؟ آیا بیکاران در قبال بیکارى خود مسؤولند یا بیکارى معلول نیروهاى بیرونى است که در برابر آنها کارى از دست ما ساخته نیست؟ پاسخ به این سؤالات پیامدهاى ایدئولوژیک و سیاسى عمیقى در پى دارد.
یکى دیگر از مسائل اِسناد، چگونگى مسؤولیت قایل شدن براى افراد در زندگى روزمره است. فرد را چه موقع باید سرزنش کرد و چه وقت وى برى از ارتکاب تخلف است؟ ما چگونه چنین قضاوتهاى اساسا اخلاقى را انجام مىدهیم؟ این موضوع از اهمیت وافرى در زندگى ما برخوردار است. افراد و مأموران بسیارى (معلمان، وکلا، قضات، پلیسها و والدین) چنین تصمیمگیرىهایى را در مورد مسؤولیت دیگران انجام مىدهند. وقتى کسى را مسؤول مىدانیم، منظور ما دقیقا چیست؟ آیا صرفا منظور ما این است که عمل معلول آن شخص است یا باید عمل عمدى نیز باشد؟ آیا پیامدهاى عمل نیز در نظر گرفته مىشوند؟ قوانین مکتوب و غیر مکتوب بیشتر جوامع شامل ترکیبى کاربردى از ملاحظاتى است که سعى دارد تا آنجا که ممکن است علل درونى و بیرونى، ثابت یا متغیر و قابل کنترل و غیر قابل کنترل رفتار را در نظر بگیرد. حتى با وجود اینگونه راهنمایىها و قوانین نظامدار، تصمیمگیرى درباره مجازات و اِسناد مسؤولیت امرى بسیار خطیر و معمولاً دشوار است. اگر نقش عواملى همچون سوگیرىهاى اِسنادى، جنسیت، زمینه و طبقه اجتماعى، وابستگىهاى فرهنگى، نگرشها، شخصیت افراد، وابستگى به گروههاى سیاسى و اجتماعى نظیر مراکز مذهبى، دانشگاهى و سایر نهادهایى را که براى اعضاى خود طرحهاى اِسنادى ویژهاى در مورد رخدادهاى معمول فراهم مىآورند را در نظر بگیریم، به این نتیجه مىرسیم که اِسناد علّت به رفتار، حقیقتا امر خطیرى است که تبعات فردى و اجتماعى بسیارى در پىدارد. استفاده از شیوههاى علمى براى تبیین علّى رفتار و کم کردن تأثیر عواملى که بر فرایند صحیح اِسناد تأثیر مىگذارند، مىتواند تا حدود زیادى به ما کمک کند تا عوامل شکلدهنده یک رفتار را بشناسیم. با این وجود، ما در زندگى روزمره خود از شیوههاى علمى براى تبیین علّى رفتار استفاده نمىکنیم؛ چرا که این کار به مدت زمان زیادى احتیاج دارد و در نهایت، ممکن است به قضاوتى منجر شود که فایده چندانى براى ما نداشته باشد. در این شرایط ما از اِسنادهایى کمک مىگیریم که از نظر نیرو و زمان کم هزینهاند. به عنوان مثال، وقتى با رفتار خشن پلیس با یک راننده مواجه مىشویم، ممکن است اینگونه قضاوت کنیم که پلیسها افرادى مستبد و ضد آزادى هستند که رفتار خشونتآمیز آنها غیرمنتظره نیست. تفکراتى این چنین، که معمولاً سادهنگر و حتى غلط هستند، به ما اجازه مىدهند دید منسجمى داشته باشیم و بتوانیم متغیرها و رفتارهاى متفاوت را با الگویى خاص شناسایى کنیم. ما با این اِسنادها سعى داریم بر آشفتگى و پراکندگى جهان بیرون خود غلبه کنیم و اگر همین نوع اِسنادها را هم انجام ندهیم، محیط اجتماعى همیشه در نظر ما مرموز جلوه خواهد کرد. تفکرات سادهنگر و حتى غلط تضمین کنندهتر از عدم تفکرند. با وجود تمام این مسائل، ما باید همواره به تبعات و پیامدهاى اِسنادهاى خود توجه داشته باشیم و بدانیم خصوصا در تعاملات میان فردى، اِسناد علّت به رفتار دیگران از اهمیت بسزایى برخوردار است و مىتواند تعیینکننده رفتارها و واکنشهاى اجتماعى ما باشد.(41)
نتیجهگیرى
نظریه اِسناد بر دو فرض مبتنى است: اول آنکه، مردم پردازشگران اطلاعاتى خردگرا هستند و همچون دانشمندان به دنبال کشف علل پیشین به منظور پیشبینى یکدیگرند. سوگیرىهاى انگیزشى غیرعقلانى در اِسنادها مىتواند الگوى پردازشگر اطلاعاتى مورد حمایت هیدر، کلى و دیگران را کاملاً مخدوش سازد. ولى از این نظر که رفتار در شکل اجتماعى و فردى خود مىتواند تبیین احساسى و هیجانى نیز داشته باشد، مىتوان اینگونه نتیجه گرفت که در مجموع، تبیین رفتار از طریق اِسناد علّى بدون اشکال باشد. دومین فرض نظریه اِسناد این است که ادراککننده پیوسته به دنبال علل پیشین مىگردد. رفتار فرد معلول سلسله امورى است که هر یک بخشى از زنجیرهاى علّى و طولانى را تشکیل مىدهد که در نهایت، به شکلگیرى رفتار فرد منجر مىشود. البته ذکر این نکته لازم است که علل پیشین تنها روش براى توضیح رفتار انسان نمىباشند. اَشکال توضیحى دیگرى مبنى بر اینکه ـ مثلاً ـ اعمال ما به منظور نیل به اهداف آتى است، مىتواند بخصوص در مسأله اِسناد مهم باشد. اهداف، دلایل و یا دستورات اخلاقى مىتوانند در مواردى توضیحدهنده خوبى براى رفتارهاى اجتماعى باشند. ولى باید توجه داشت در تمام این موارد ما با یک علّت ساده روبهرو نیستیم، بلکه تحلیل شناختى و هیجانى فرد مىتواند ما را به مجموعه عوامل دخیل در شکلگیرى یک رفتار بیشتر نزدیک سازد.
نظریه اِسناد در واقع بیشتر تبیینکننده نوع برداشتها و قضاوتهاى ما درباره خود و دیگران است. توجه به فرایندهاى شناختىِ دخیل در تعاملات میان فردى به دلیل حساسیت و تأثیرى است که این الگوها بر نحوه نگرش، قضاوت و رفتار ما در موقعیتهاى اجتماعى دارند. تلاش در جهت ساخت الگوهایى که بتوان با کمک آن طیف گستردهاى از رفتارها را درک، تبیین و پیشبینى کرد نیز از همین علّت متأثر است. نظریه اِسناد به ما کمک مىکند تا قضاوتهاى واقعگرایانهترى داشته باشیم. اما باید توجه داشت که این الگو نمىتواند تمام فرایندهاى شناختى و انگیزشى دخیل در شکلگیرى یک رفتار اجتماعى را تبیین کند. ما از طریق این نظریه سعى داریم برداشتها، قضاوتها، نگرشها و احیانا احساسات خود را، که در یک برخورد اجتماعى با آن درگیر هستیم، سازمان داده و قاعدهمند سازیم. به همین دلیل، لازم است با نقاط قوت و ضعف آن آشنا بوده، به حوزه عمل آن توجه کافى داشته باشیم.
توانایى این الگو در تشخیص علل درونى از عوامل بیرونى، که آن را با کمک قاعده همایندى و از طریق الگوى سه بعدى کلى به انجام مىرساند، از نقاط قوت این نظریه به حساب مىآید، در حالىکه عدم توانایى این الگو در تمییز و معرفى عوامل درونى یا بیرونى مؤثر بر رفتار و نیز ناتوانى در معرفى میزان تأثیر هر یک از آنها در شکلگیرى یک رفتار، از نقاط ضعف آن محسوب مىشود. به عبارت دیگر، با وجود شناسایى عوامل درونى و بیرونىِ شکلدهنده یک رفتار از طریق قاعده همایندى، باز ما نمىدانیم از میان مجموعه عوامل احتمالى، کدام عامل باعث این رفتار شده است و یا میزان تأثیر هر یک از عوامل احتمالىِ دخیل در رفتار (خواه درونى و خواه بیرونى) چه مقدار است. اینگونه به نظر مىرسد که این نظریه در صورت رفع کاستىها و نقاط ضعف، به کارگیرى شیوههایى که بتواند فرایند عملیاتى آن را سریعتر، آسانتر و همگانىتر کند و نیز استفاده از روشهایى که به کنترل بیشتر سوگیرىهاى ادراکى و انگیزشى منجر شود، نظریهاى است که مىتواند ما را در فهم بسیارى از برداشتها و قضاوتهایى که نسبت به خود و دیگران پیدا مىکنیم، رفتارهاى اجتماعى اعم از بهنجار و نابهنجار و نیز واکنشهاى رفتارى که در موقعیتهاى تعامل اجتماعى با دیگران با آن مواجه مىشویم، یارى نماید.
با وجود تأثیر عواملى همچون سوگیرىهاى ادراکى و خطاهایى که منشأ انگیزشى دارند، باز مىتوان مدعى شد که ما براى درک علل واقعى رفتار خود و دیگران از صلاحیت کافى برخوردار هستیم. درک پیشآیندهاى علّى یک رفتار شاید تضمینکنندهترین روش براى انتخاب واکنش مناسب نسبت به آن رفتار باشد. اینگونه به نظر مىرسد که ما براى شکلدهى روابط سالم و مؤثر چارهاى جز درک علل و عوامل شکلدهنده رفتار خود و دیگران نداریم. براى دستیابى به این منظور سعى مىکنیم با خلق نظریههاى جدید، پاسخگوى دامنه وسیعترى از پرسشهایى باشیم که با آنها مواجهیم و مسلما نظریه اِسناد آخرین تلاش براى رسیدن به چنین هدفى نخواهد بود.
··· پىنوشتها
1. Social Psychology.
2. Social Information Processing.
3. Impression Formation.
4. Causal Attribution.
5ـ ر.ک: ارنست. ر. هیلگارد و دیگران، زمینه روانشناسى، ترجمه محمدنقى براهنى و دیگران، تهران، انتشارات رشد، 1381، ج 2، ص 319 و 320.
6ـ ر.ک: لوک لامارش و دیگران، روانشناسى اجتماعى، ترجمه حمزه گنجى، تهران، نشر ساوالان، 1380، ص 62.
7. Hedonsim.
8. Altruism.
9ـ ر.ک: جوزف پى فرگاس، روانشناسى تعامل اجتماعى «رفتار میان فردى»، ترجمهمهردادفیروزبختوخشایاربیگى، تهران،نشرساوالان،1379،ص28ـ 33.
10ـ ر.:ک: همان، ص 101ـ 104.
11. Influences.
12. Credibility.
13. Walster , Aronson and Abrahams.
14ـ ر.ک: جوزف پى فرگاس، پیشین، ص 101، 102 و 106.
15. Cube Theory.
16. Consistent.
17. Distinctive.
18. Consensus.
19. Covariance.
20ـ ر.ک: لامارش، پیشین، ص 65ـ 68 / هیلگارد، پیشین، ص 332 ـ 334 / فرگاس، پیشین، ص 106ـ 108.
21. Short Comings.
22. Internal or Dispositional.
23. External or Situ.
24ـ ر.ک: هلیگارد، پیشین، ص 335.
25ـ ریچارد هیوئز، روانشناسى تحلیل اطلاعات، ترجمه جواد علاقبند راد، تهران، مرکز چاپ و نشر وزارت امور خارجه، 1380، ص 137ـ 140 / لوک لامارش و ژوزه دزیل، روانشناسى اجتماعى، ترجمه دکتر حمزه گنجى، 1380، نشر ساوالان، ص 112ـ 115.
26ـ ر.ک: فرگاس، پیشین، ص 114 و 115 / ریچارد هیوئز، روانشناسى تحلیل اطلاعات، ترجمه علیرضا فرشچى و احمدرضا تقاء، تهران، دانشکده فرماندهى و ستاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، دورههاى عالى جنگ، 1380، ص 281ـ 288.
27. SelfServing Bias.
28ـ ر.ک: هیوئز، پیشین، ص 298ـ 300/ هیلگارد، پیشین، ص 343 / فرگاس، پیشین، ص 120 / لامارش، پیشین، ص 68.
29. Fundamental Attribution Error.
30ـ ر.ک: هیوئز، پیشین، 1380، ص 292 ـ 297 / فرگاس، پیشین، ص 115 / هیلگارد، پیشین، ص 335 / لامارش، پیشین، ص 69.
31ـ ر.ک: هیوئز، پیشین، ص 292ـ 297 / فرگاس، پیشین، ص 116 و 117.
32. Consensus.
33. Base - Rate.
34ـ ر.ک: پیشین، ص 332ـ 337 / فرگاس، پیشین، ص 120 / لامارش، پیشین، ص 79.
35. Fales Consensus.
36. Normal.
37ـ ر.ک: فرگاس، پیشین، ص 121.
38. Ego Defensive.
39ـ ر.ک: فرگاس، پیشین، ص 121.
40ـ پروین کدیور، روانشناسى تربیتى، تهران، انتشارات سمت، 1381، ص 210 / جان اى گلاور و راجر اج برویننگ، روانشناسى تربیتى، اصول و کاربرد آن، ترجمه علینقى خرازى، تهران، مرکز نشردانشگاهى، 1375، ص 284ـ 288.
41ـ ر.ک: لامارش، پیشین، ص 71 و 72 / فرگاس، پیشین، ص 111ـ 114.