مبانی انگیزش از دیدگاه اسلام
علی اکبر بخشی
مقدمه
«انگیزه»(1) یک مفهوم روانشناختى است که در شاخههاى گوناگون علوم از قبیل «علوم رفتارى»، «مدیریت» و «اخلاق»، از زوایاى گوناگون درباره آن بحث مىشود و جهتگیرىهاى علوم گوناگون از هر طرف، این مفهوم را به سویى مىکشاند و این خود موجب مىگردد بررسى ماهیت و ابعاد آن در عرصهاى خاص از عرصههاى مختلف حیات انسان ـ مثل «مدیریت» ـ به سادگى امکانپذیر نباشد. علاوه بر این، اگر چنین مطالعهاى بخواهد با رویکرد اسلامى انجام پذیرد، بر دشوارى آن خواهد افزود.
آنچه در این جا مىتوان به آن اشاره کرد این که بخش مهم بحث درباره انگیزش از دیدگاه اسلام به مجموعهاى از حقایق و مفاهیم روحى و روانى و فعل و انفعالات درونى و فرایند ایجاد و نقش و تأثیر آنها مىپردازد که در قرآن کریم و روایات معصومین علیهمالسلام ، ادعیه و بیان صاحب نظران مسلمان آمده و در این میان، نیازهاى گوناگون ابعاد روحى و جسمى انسان، چگونگى ارضا، و نقش آنها، بر اساس مبانى اندیشه دینى تبیین شده است. بر اساس این نگرش، گفته مىشود:
براى شناسایى فرایندهاى تکوین و تغییر شخصیت و شکلگیرى رفتار و عملکرد انسانها و عوامل مؤثر بر آن، و اینکه با تکیه بر منابع مذکور به چه راهکارهایى واقع و روشنى مىتوان دست یافت و این جریان به نوبه خود، موجب رشد و توسعه مطالعات و تحقیقات جدید روانشناسى و برخى علوم رفتارى از دیدگاه اسلام خواهد شد و راه را براى بررسىهاى مدیریتى در حوزه رفتار کارکنان و مدیران در سطوح سازمانى و چارهجویى براى حل مشکلات و معضلات مدیریتى در این حوزه هموار خواهد کرد و موفق خواهد شد ـ مثلاً ـ نظامها و ساز و کارهاى نظارتى را در سازمان به کار گیرد که با قوانین فطرى و حقایق و مفاهیم قرآنى هماهنگى داشته، از آنها الهام گیرد و در عین حال، از کارایى و اثربخشى لازم برخوردار باشد. روشن است که نیل به اهداف یاد شده در گرو انجام تحقیقات وسیعى فراتر از حد یک یا چند مقاله است. ولى از سوى دیگر، باید اذعان نمود که برداشتن حتى یک گام در این مسیر لازم است. بر این اساس، در این مقاله سعى شده است بخشى از مباحثى که نقش مبنایى و پیش نیاز در مطالعات و پژوهشهاى مربوط به انگیزش در مدیریت رفتار سازمانى دارد، با رویکرد اسلامى ارائه گردد.
تعریف مفاهیم
1ـ نیاز(2): «نیاز» عبارت است از چیزى در درون فرد که او را به فعالیت و انجام کار وا مىدارد.(3) به عبارت دیگر، نیاز حالتى درونى است که باعث مىشود نتیجه معیّنى جذاب به نظر برسد.(4)
2ـ سائقه(5): یک نیاز ارضا نشده باعث ایجاد تنش مىشود و این تنش موجب مىگردد سائقههایى در درون فرد برانگیخته شود. این سائقهها امورى درونى هستند که باعث مىگردند فرد در پى تأمین اهداف ویژهاى، رفتار جستوجوگرانهاى از خود بروز دهد.(6)
3ـ هدف(7): «هدف» عبارت است از چیزى در خارج از فرد. روانشناسان غالبا آن را «محرّک» مىنامند و گاه به پاداشهایى اشاره دارد که فرد به آن امید بسته است و انگیزههایش به سوى آنها هدایت مىشود.(8)
4ـ انگیزش: واژه «انگیزش» در انگلیسى، از کلمه لاتین Movere (حرکت کردن) گرفته شده است. این اصطلاح همانگونه که از معناى رایج آن برمىآید، به علت یا چرایى رفتار اشاره دارد. انگیزش به این معنا تمامى روانشناسى را در برمىگیرد، اما روانشناسان مفهوم انگیزش را به عواملى محدود مىسازند که به رفتار نیرو مىبخشد و به آن جهت مىدهد.(9)
در تبیین مفهوم «انگیزه» گفته شده است: انگیزهها عبارتند از: «چراها»ى رفتار. انگیزهها باعث شکلگیرى و ادامه فعالیت شده، جهت کلى رفتار فرد را نیز مشخص مىکنند. از انگیزهها، گاه به نیازها، خواستها، کششها، سائقهها یا محرّکهاى درونى فرد نیز تعبیر مىشود.(10)
بر اساس محتواى امروزى انگیزش، تعاریف دیگرى از آن ارائه شده است که در ذیل، به تعدادى از آنها اشاره مىشود:
یکى از صاحب نظران «انگیزش» را فرایندى مىداند که «با یک نیاز یا کمبود زیستى یا روانى آغاز شده و رفتار هدفمند یا انگیزهاى را در جهت محرّکى خارجى فعال مىنماید.»(11) وى بر اساس این تعریف، رمز شناخت فرایند انگیزش را نیز در معناى مفاهیم نیازها، انگیزهها، محرّکها و روابط میان آنها مىداند.
برخى از نظریهپردازان «انگیزش» را مجموعهاى از نیروهایى مىدانند که افراد را به سمت معیّنى به رفتار وامىدارد.(12) برخى دیگر مىگویند: انگیزه یعنى میل به کوشش فراوان در جهت تأمین هدفهاى سازمان به گونهاى که این تلاش در جهت ارضاى برخى از نیازهاى فردى سوق داده شود.(13) دستهاى دیگر بر این باورند که انگیزش بیانگر «آن دسته از فرایندهاى روانشناختى است که علت برانگیختگى، هدایت و تداوم اعمال ارادى هدفمند است.»(14)
کوتاه سخن این که نظریهپردازان از چند منظر به «انگیزش»، نگریستهاند که در نتیجه، بر مفاهیم متفاوتى تأکید دارند. به طور کلى، این دیدگاهها نسبت به انگیزش، به سه نتیجه منجر مىشود:
1. تجزیه و تحلیل «انگیزش» باید بر عواملى متمرکز شود که فعالیتهاى فرد را برمىانگیزد.
2. «انگیزش» فرایندگراست و بر انتخاب، جهت و هدف توجه دارد.
3. «انگیزش» بر چگونگى آغاز رفتار، تداوم یا توقف آن توجه دارد و بیانگر آن است که فرد داراى انگیزه چه نوع واکنش عینى نشان مىدهد.
این نتایج به عنوان مبنایى براى بحث درباره نظریههاى انگیزشى امروز به شمار مىآید.(15)
پیشینه بحث «انگیزش» و رویکردهاى نظرى به آن
فهم دو فرایند روانشناختى «برانگیختگى»(16) و «انتخاب»(17) در کانون پژوهشهاى مربوط به انگیزش قرار دارد. هنگامى که از برانگیختگى سخن به میان مىآوریم، با این پرسش سرو کار داریم که اصولاً چرا به انجام کارى مىپردازیم؟ چه چیزى ما را به کار وامىدارد؟ چرا اقدام به کارى مىکنیم؟ فرایند دوم ـ یعنى انتخاب ـ پس از این که برانگیخته شدیم، روى میدهد. به فرض آن که دست به فعالیت بزنیم و در پى هدفى باشیم، چرا تلاش ما معطوف به انجام کار خاصى مىشود؟ تعیین کنندههاى انتخاب عمل ما کدام است؟
کهنترین اندیشههاى مربوط به علل برانگیختگى با رفتار فرد انتخابگر سر و کار دارد و در نظریههاى نخستین انگیزش، برجستهترین دیدگاههاى تاریخى درباره ماهیت انسان، مبتنى بر این فرض است که انسانها اساسا موجوداتى منطقى و اندیشمندند، با امیال آگاهانهاى که توانایى برآورده ساختن آنها را نیز دارند. این افکار جوهر اصلى تفکر فیلسوفان باستانى مانند سقراط (Socrates)، افلاطون (Plato)، ارسطو (Aristotle) و فلاسفه قرون وسطا مانند توماس آکویناس (Thomas) و فیلسوفان متأخر مانند جان لاک (John locke)، جان استوارت میل (John Stuart Mill) جرمى بنتهام (Jeremy Bentham)، دکارت (Descartes)، هابز (Hobbes) و اسپینوزا (Spinoza) را تشکیل مىدهد و آنان در نوشتههاى خود، این مسأله را در کانون توجه خود قرار دادهاند.
بنابراین، مىتوان گفت: پرسشهاى اساسى مربوط به انگیزش عبارت از:
1. پرسش مربوط به برانگیختگى: «کدام نیاز یا سائق، باعث برانگیختگى مىشود؟»
2. پرسش مربوط به انتخاب: «کدام رفتار برگزیده مىشود؟»
در پى پاسخ به این دو پرسش، از زمان باستان تا دهه 1920 دیدگاهها و نظرات مختلفى شکل گرفته که دیدگاهها و نظرات «خردگرایى» (rationalism view)، «ماشینگرایى» (Mehanistic)، «لذتگرایى» (Hedonism)، «غریزهها»، «رویکرد رفتارى» (behavioral)، «نظریه روانکاوى» (psychoanalysis) و «نظریه سائقها» (drivis theory) از آن جملهاند و از دهه 1930 نیز براى تشریح رفتار، نظریههاى جدید انگیزش مطرح شد که از آن جمله مىتوان نظریههاى «نیاز»، «تقویت»، «شناخت» و «ویژگىهاى شغل» را نام برد.(18)
نظریههاى انگیزش در مدیریت
هیچ سازمانى بدون وجود سطح قابل توجهى از تعهد و تلاش اعضا نمىتواند در رسیدن به اهداف خود موفق شود. از این رو، مدیران همواره ناگزیرند انگیزش ـ یعنى عواملى که باعث به وجود آمدن رفتار، جهت دادن به رفتار و تداوم آن مىشود ـ را درک کنند. در همین زمینه، مدیران و نظریهپردازان رشته مدیریت همواره درباره انگیزش، نظریههایى ساخته و پرداختهاند؛ نظریاتى که هر کدام به نوبه خود، بر چگونگى رفتار مدیران یا کارکنان اثر مىگذارند.(19)
در تجزیه و تحلیل بیشتر نظریههاى روانشناختى مربوط به انگیزش، درمىیابیم که آنها را مىتوان در یکى از سه دسته زیر طبقهبندى کرد:
1. نظریههاى تقویت یادگیرى؛
2. نظریههاى نیاز یا محتوایى؛
3. نظریههاى فرایندى یا روشهاى تصمیمگیرى.(20)
نظریههاى تقویت یادگیرى بر نتایج رفتار، به ویژه نقش تقویت مثبت، تأکید دارد و نظریههاى دیگر (محتوایى و فرایندى) بر نقش ادراکات تأکید مىورزد.
نظریههاى محتوایى (مثل نظریه سلسله مراتب نیازها، نظریه انگیزش و بهداشت روانى هرزبرگ، نظریه آلدرفر، نظریه دیوید مک کللند، نظریه دوساحتى بودن انسان) با محتوا سر و کار داشته، چیستى رفتارهاى برانگیخته شده را شرح مىدهد و در تعیین و تدوین سائقههاى برانگیزنده مردم تلاش مىکند.
نظریههاى فرایندى (مثل نظریه برابرى، نظریه انتظار، نظریه مبتنى بر تعیین هدف و نظریه تقویت و دیدگاه سیستمى) چگونگى و چرایى برانگیختگى افراد را توصیف کرده، در تشریح رفتار انتخابگر افراد مىکوشد. به عبارت دیگر، این نظریه به شیوه یا نوع اندیشه توجه مىکند؛ شیوهاى که افراد درباره نوع رفتار خود تصمیم مىگیرند.(21)
توجه به سه نکته درباره این نظریات ضرورى است:
1. نظریههاى انگیزش مدیران را با معماى روانشناختى، که مرکّب از توصیفها و توصیههاى گوناگون است، آشنا مىسازد. در هر صورت، مدیران مىتوانند درباره رفتار کارکنان از هر نظریه انگیزشى درسهاى مهمى بگیرند و در چارچوب مدیریت اقتضایى، نیاز دارند فنون انگیزشى را که با افراد و موقعیت آنان مناسبتر است، برگزینند.(22)
2. هیچ نظریهاى به تنهایى تبیین تمام عیار و کامل از تنوع و پیچیدگى رفتار به دست نمىدهد، بلکه هر کدام ـ که بعضا از دیدگاهى غیر از دیدگاه ابتدایى آن مطرح گردیده ـ براى تبیین جنبههایى از رفتار مفید است.(23)
3. در عین توجه به نکته نخست، باید سعى شود در تنظیم مباحث تطبیقى، نظریهاى که به دیدگاه اسلامى نزدیکتر بوده و در متون دینى به مطالب مربوط آن توجه بیشتر شده است، شناسایى شود و با دقت و تأمل بیشتر، بررسى و تحلیل گردد و براى پربارتر کردن نظریه اسلامى از نقاط قوّت آن استفاده شود.
نقد کلى بر رویکرد تجربهگرایى در روانشناسى
روانشناسانى که در تحقیقاتشان روش علوم تجربى را به کار مىگیرند، از تحقیق و کنکاش درباره بسیارى از پدیدههاى مهم روانى که در محدوده مشاهده و آزمون تجربى نمىگنجد؛ دورى مىکنند. از این رو، کار بررسى در مورد خود «نفس» را از حوزه تحقیقاتى خود کنار گذاشتهاند. یکى از پیامدهاى گرایش به استفاده از روش علوم تجربى در تحقیقات روانشناسى این بود که در این تحقیقات، گرایشهاى مادى، که همه پدیدههاى روانى را ناشى از فعالیتهاى تنکردشناختى مىداند، حاکم گردید؛ گرایشهایى که از تفاوت اساسى میان ذات و حقیقت انسان (بعد معنوى او) و حیوان، غافل ماند و این مسأله مهم را در تحقیقات خود به دست فراموشى سپرد و به همین دلیل، از بررسى بسیارى از پدیدههاى روانى مهم انسان، که شامل جنبههاى دینى و معنوى و ارزشهاى والاى انسانى او مىشود، غفلت ورزید و به «نیازهاى اصیل و والاى انسانى» توجهى نکرد و از تحقیق درباره مسأله «محبت»، در برترین شکل انسانىاش (به دور از جنبههاى جنسى، که تحقیقات برخى از روانشناسان نیز همین جنبه محبت را در برمىگیرد) باز ماند و نتوانست تأثیر «عبادت» در رفتار انسان و یا مسأله درگیرى روانى میان انگیزههاى جسمى و روحى و ایجاد توازن بین جنبههاى مادى و معنوى او را بررسى کند؛ چنانچه بعضى از روانشناسان معاصر از جمله اریک فروم (Erich Fromm) به گرایشهاى مادى که بر تحقیقات روانشناسى انسانى حاکم است و بررسى «ارزشهاى والا» و جنبههاى معنوى رفتار انسان را به کنار نهاده، انتقاد مىکنند.(24) اریک فروم معتقد است که بعضى از انگیزهها (نیازها)ى روانى در واقع، نیازهاى فطرى و اساسى نهفته در سرشت انسان هستند که قابل فراگیرى و اکتساب از محیط اجتماعى نمىباشند.(25)
در همین زمینه در سالهاى اخیر، تعداد بسیار کمى از روان شناسان به اهمیت بررسى جنبههاى روحى انسان توجه کرده و تلاشهایى را براى بررسى برخى از پدیدههاى روانى مانند «تله پاتى»(26) و «توهّم»(27) آغاز نمودهاند. اما این کوششها همچنان در آغاز راه است و هنوز به نتایج دقیقى که بتوان آن را با اطمینان به مجموعه اطلاعات دقیق بشر درباره انسان افزود، نرسیده است.(28)
انتقادات و دیدگاههایى از این قبیل موجب گردید رویکرد «پدیدار شناختى»(29) در روانشناسى نضج گیرد و در همین باره راجرز نظریه «خویشتن» و «خودشکوفایى» را مطرح کرد و مزلو بر آن بود تا تقسیمبندى دیگرى براى انگیزههاى انسان، پیشنهاد کند که شامل انگیزههاى روحى نیز بشود.
او در این تقسیمبندى به دو نوع انگیزه یا نیاز (به تعبیر خودش) معتقد است:
الف. نیازهاى اصلى؛
ب. نیازهاى روحى.
نیازهاى اصلى شامل همان چیزهایى مىشود که بیشتر روانشناسان آنها را در تحقیقات خود درباره نیازهاى اصلى انسان مورد مطالعه قرار مىدهند؛ مانند: گرسنگى، تشنگى، انگیزه جنسى، امنیت، عملکرد و انگیزههایى از این قبیل. و نیازهاى روحى، در برگیرنده برخى جنبههاى روانى نیازهاى انسان هستند؛ مانند. عدالتخواهى، نیکى، زیبایى، نظم و اتحاد.
مزلو عقیده دارد که نیازهاى روحى انسان نوعى نیازهاى فطرى است که تکامل، رشد و بالندگى شخصیت فرد به برآوردن آنها بستگى دارد.(30)
البته روشن است که براى آشکار شدن نقاط اشتراک و افتراق رویکرد انسانگرا و نظریه خودشکوفایى با دیدگاه اسلامى نیازمند انجام مطالعه و بررسى تطبیقى میان آن دو هستیم که بحث آن در این مقال نمىگنجد.(30)
مرادفهاى واژههاى «انگیزش»، «انگیزه» و «نیاز» در قرآن(31)
1ـ إثارة: «إثاره» از ریشه «ثور» و به معناى تحریک و تهییج و برانگیختن است و «ثوران» یعنى هیجان.(32)
مشتقات «ثور» در قرآن کریم، در چهار مورد به کار رفته است که دو مورد آن درباره إثاره زمین و دو مورد درباره إثاره ابرها آمده.(33) از آن جمله است آیه ذیل:
«واللّه الّذى اَرسلَ الرِّیاحَ فتُثیرُ سَحابا فسقناهُ إلى بلدٍ مَیِتٍ فاحیینا بهِ الاَرضَ بعدَ مَوتِها کذلکَ النُّشورُ» (فاطر: 9)؛ خداوند کسى است که بادها را مىفرستد تا ابرها را برانگیزد. پس ما آن ابرها را به سوى زمین مرده مىرانیم و به وسیله آن، سرزمین مرده را زنده مىکنیم. رستاخیز نیز همین گونه است.
2ـ بعث: «اصلُ البعثِ إثارةُ الشَّىءِ وتوجیهُه».(34) بعث در اصل لغت، به معناى برانگیختن چیزى و جهت دادن به آن است. بعث دو قسم است: بشرى و الهى. بعث الهى نیز دو گونه است: یکى به معناى ایجاد اعیان، اجناس و انواع از عدم، که مختص خداوند عزّوجل است و دیگرى به معناى برانگیختن و زنده کردن مردگان که برخى اولیاى الهى نیز از این توانایى بهرمندند؛ مثل حضرت عیسى علیهالسلام .
مشتقات «بعث» در قرآن مجید، در 67 مورد به کار رفته که حدود 29 مورد آن درباره قیامت و برانگیختن انسانها در آن هنگام، 21 مورد درباره پیامبران علیهمالسلام و سایر موارد درباره بیدارى از خواب برخى افراد در دنیا و بعضى حیوانات است . از جمله مواردى که «بعث» در مورد برانگیختن انسانها در قیامت است، آیه ذیل مىباشد:
«وسلامٌ علیه یومَ وُلِدَ ویومَ یَموتُ ویَومَ یُبعثُ حیّا» (مریم: 15)؛ درود بر وى، روزى که تولد یافت و روزى که مىمیرد و روزى که زنده برانگیخته مىشود.
و از جمله مواردى که «بعث» در مورد برانگیختن پیامبران علیهمالسلام به کار رفته، آیه ذیل است:
«فبَعثَ اللّهُ النّبیّینَ مُبشِّرینَ و مُنذرینَ» (بقره: 213)؛ سپس خداوند پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت دهند و انذار کنند.
3ـ حثّ: «حثّه على الامر أى حرّصه علیه».(35) یعنى تحریص کرد او را بر آن کار. و «الحث، الاعجال فى اتصال»؛ حثّ یعنى به عجله و شتاب واداشتن مستمرّ. و «الطائرُ یحثُّ جناحیه فى الطیران: یحرّکهما»؛ یعنى پرنده به هنگام پرواز بالهایش را به حرکت درمىآورد.(36)
از ماده «حث» تنها یک مورد در قرآن مجید آمده و آن عبارت است از:
«ثُمّ استوى علَى العرشِ یُغشى اللّیلَالنّهارَ یَطلُبه حَثیثا» (اعراف: 54)؛ آن گاه به تدبیر جهان هستى پرداخت و روز را به پرده شب مىپوشاند، در حالى که روز، شتابان شب را مىجوید.
4ـ تحریض: «التحریض: التحضیض. قال الجوهرى: التحریضُ على القتالِ، الحثّ والإحماءُ علیه»؛ تحریض بر جنگ یعنى تحریص کردن و به جوشش و قیام فراخواندن براى جنگ. تأویل تحریض در لغت، این است که انسان به گونهاى تحریک شود که بداند در صورتِ تخلف، در شرف مرگ و نابودى است. لحیانى مىگوید: «حَرّضِ المؤمنینَ علَى القتالِ»: یعنى تحریض کن و برانگیز مؤمنان را به گونهاى که با استقامت به جنگ ادامه داده و دشمن را شکست دهند.(37)
از ماده حرض تنها دو مورد در قرآن مجید آمده که درباره تحریص و برانگیختن پیامبر صلىاللهعلیهوآله مؤمنان را به جنگ است. یکى از آن دو مورد، آیه 65 سوره انفال و دیگرى آیه ذیل است:
«فقاتِلْ فی سبیل اللّهِ لا تُکلَّف اِلاّ نفسُک وحرّضِ المؤمنینَ...» (نساء: 84)؛ پس (اى پیامبر) تو خود تنها در راه خدا به کارزار برخیز که جز شخص تو بر آن مکلّف نیست و مؤمنان را ترغیب کن....
5ـ حضّ: «الحضُّ ضربٌ مِن الحثِّ...» حضّ عبارت است از نوعى حث و تحریص و ترغیب که به طور اعم، هم نسبت به چیزى که سیر و رانش دارد به کار مىرود و هم نسبت به چیزى که سیر و رانش ندارد. حضّ نیز به معناى تحریص و ترغیب به خیر است و تحضیض به قتال یعنى تحریض و تحریص و ترغیب به قتال. «محاضة» یعنى ترغیب و برانگیختن دو نفر همدیگر را و تحاضّون در آیه قرآن به معناى ترغیب و برانگیختن بعضى «بعضى دیگر» است.(38)
از ریشه «حضّ» سه مورد در قرآن کریم آمده که هر سه درباره ترغیب و تحریص به اطعام مساکین است، دو مورد آن در سورههاى حاقه: 34 و ماعون: 3 است و سومى عبارت است از آیه ذیل:
«کَلاّ بل لا تُکرمونَ الیتیمَ ولا تَحاضُّون على طعامِ المسکینَ» (فجر: 17 و 18)؛ چنان نیست که شما تصور مىکنید، بلکه شما یتیمان را گرامى نمىدارید و یکدیگر را بر اطعام مستمندان تشویق نمىکنید.
6ـ نزغ: النزغ شبیه النخس...»؛ نزغ مثل نخس است و این که شیطان انسان را نخس مىکند یعنى او را تحریک و تهییج مىکند و به انجام بعضى از گناهان برمىانگیزد. «نزغ» فقط در امور شر به کار مىرود.(39)
مشتقات «نزغ» شش مورد در قرآن به کار رفته که همه آنها درباره انگیزش شیطانى است؛ چهار مورد آن در سورههاى یوسف: 100، اسراء: 53، فصلت: 36 و دو مورد آن در آیه ذیل به کار رفته است:
«وامّا ینزغنّکَ مِن الشّیطانِ نزغُ فاستعِذْ باللّهِ» (اعراف: 200)؛ اگر شیطان خواست مداخله نماید و تو را به غضب و انتقام وادارد، به خدا پناه ببر.
7ـ نشور: «نشر» به معناى زنده کردن و برانگیختن پس از مرگ است. «نشرَ اللّهُ المیتَ یَنشرُه نشرا ونشورا»؛ یعنى خدا مرده را زنده مىکند و زجاج مىگوید: «نشرهم اللّه» أى بعثهم؛ یعنى خدا آنها را برمىانگیزد، همچنان که خداوند مىفرماید: «والیهِ النُّشورُ» وانشره اللّه؛ یعنى خدا او را زنده کرد.(40)
از مشتقات «نشر» 21 مورد در قرآن کریم به کار رفته که بعضى از آن مفهوم انگیزشى دارد؛ از جمله آیه ذیل:
«لا یَملکونَلاِنفُسهم ضَرّا ولا نَفعا ولا یَملکونَ موتا ولا حیوةً ولا نُشورا» (فرقان: 3)؛ معبودهایى که نه اختیار سود و زیان خویش را دارند و نه اختیار مرگ و حیات و رستاخیزشان را.
8ـ سائق: «سوّق الابلَ وغیرها» به معناى راندن چهارپایان است. در تفسیر آیه:
«وجاءتْ کلُّ نفسٍ معها سائقٌ و شهیدٌ» (ق: 21)
گفته شده به این معناست که با هر فردى فرشتهاى است که او را براى حساب به محشر پیش مىبرد و فرشتهاى که به نیک و بد اعمال او شهادت مىدهد.(41)
مشتقات «سوق» در قرآن مجید، هفده مورد است که در بیشتر موارد، به معناى مورد نظر (راندن و سوق دادن) به کار رفته است و در یک مورد، خود واژه «سائق» استعمال شده که ذکر آن گذشت.
9ـ سبب: «السببُ الحبلُ یَشُدُّ بالشىءِ فیجذبُ به...»؛ سبب عبارت است از ریسمانى که به چیزى بسته مىشود و به کمک آن کشیده مىشود.(42) «السببُ کلُّ شىءٍ یَتوصَّلُ بِه الى غیرِه...»؛ سبب به هر چیزى گویند که به کمک آن چیزى به چیز دیگر مىرسد یا وسیلهاى براى نیل به آن قرار مىگیرد.(43)
از مشتقات «سبب»، نه مورد در قرآن کریم به کار رفته است؛ از جمله آیه ذیل:
«إذْ تبرّأَ الّذینَ اتُّبعوا مِن الّذینَ اتَّبعوا وَرأوا العذابَ وتقطّعت بهمُ الاسبابُ» (بقره: 166)؛ آن هنگام که پیشوایان باطل از پیروان خود بیزارى جویند و عذاب خدا را مشاهده کنند و هر گونه سبب و وسیلهاى از آنها قطع شده است.
10ـ رغبت: «اصل الرغبِة السّعةُ فِى الشىءِ...»؛ اصل رغبت به معناى گستردگى و فزونى گنجایش چیزى است. «و الرغبةُ و الرغبُ و الرغبى السَّعةُ فِى الارادةِ»؛ یعنى رغبت عبارت است از فزونى و قوّت اراده؛ مثل این گفته خداوند متعال:
«اِنَّهم کانُوا یُسارعونَ فِى الخیراتِ ویَدعوننا رَغَبا ورَهَبا» (انبیاء: 90)؛ چرا که آنها در نیکىها سرعت مىگرفتند و به خاطر عشق (به رحمت) و ترس (از عذاب) ما را مىخواندند.
وقتى «رغب فیه» یا «رغب الیه» گفته مىشود، اقتضاى طلب حریصانه آن را دارد و وقتى «رغب عنه» گفته مىشود، اقتضاى بىرغبتى و زهدورزى نسبت به آن را دارد؛ مثل این گفته خداوند عزّوجلّ:
«وَمن یَرغبُ عَن مِلّةِ ابراهیمَ إلاّ مَن سَفِهَ نفسُه» (بقره: 130)؛ هیچ کس از کیش ابراهیم [دین فطرى] روى نگرداند، جز کسى که خویشتن را دچار حماقت کرده است.(44)
از مشتقات «رغب» شش مورد دیگر نیز در قرآن به کار رفته که عبارت است از: توبه: 59 و 120، قلم: 32، انشراح: 8، نساء: 127، مریم: 46.
11ـ میل: «المَیْلُ العدولُ عنِ الوسطِ الى احدِ الجانبینِ...»؛ میل یعنى انحراف از وسط به یکى از دو سو (45) و به معناى رو آوردن به سوى چیزى است.(46)
از مشتقات «میل» در قرآن مجید، شش مورد آمده که چهار مورد آن در سوره نساء، آیههاى 102 و 129 و دو مورد آن در آیه ذیل است:
«ویُریدُ الّذینَ یَتّبعونَ الشَّهواتِ اَن تمیلوا مَیلاً عظیما» (نساء: 27)؛ و مردمى که پیرو شهواتند مىخواهند که شما مسلمانان از راه حق و رحمت الهى بسیار منحرف گردید.
12ـ اصغاء: «الصغُو المیلُ، یقالُ: صَغتِ النُّجومُ والشَّمسُ...»؛ صغو به معناى میل است و گفته مىشود ستارگان و خورشید به غروب میل کردند و «اصغیتُه الى فلان»؛ یعنى به سمت فلانى آن را متمایل نمودم؛(47) چنانچه خداوند متعال مىفرماید:
«ولتُصغى اِلیهِ اَفئدةُ الّذینَ لا یُؤمنونَ بِالاخرِة» (انعام 113)؛ و براى این که قلوب کسانى که به آخرت ایمان ندارند به آن (گفتار آراسته) مایل شود.
«صغو»، هم به معناى میل فیزیکى است و هم به معناى میل و کشش قلبى، گرچه در قرآن، به معناى دوم است و «لتُصغى الیه، اى یمیلُ الیه»؛ یعنى تمایل پیدا کند به سوى آن.(48)
از مشتقات «صغو» تنها دو مورد در قرآن کریم آمده که در یک مورد، با واژه «افئده» همراه است ـ که ذکر شد ـ و در مورد دوم (تحریم: 4) با واژه «قلوب» همراه مىباشد.
13ـ شهوت و شهوات: «شهىَ الشّىءُ وشهاه یَشهاهُ»؛ یعنى دوستدار آن چیز شد و نسبت به آن رغبت نشان داد. «شهىّ» به معناى لذیذ و «شهوان» و «شهوانى» به معنى «شدید الشهوة» است.(49) اصل «شهوت» به معناى اشتیاق و رغبت نفس است به چیزى که اراده مىکند.(50)
صدرالمتألهین شیرازى رحمهالله مىفرماید: شهوت یکى از اوصاف نفسانى است و به معناى میل مفرط و علاقه و رغبت شدید است و عبارت است از حرکت نفس براى طلب چیزى که ملائم نفس یا لذتبخش است. اعتدال این صفت نفسانى، عفت است و افراط آن شره و تفریط آن، خمود. عفت مبدأ و منشأ سخا، حیا، صبر، مسامحه، قناعت، ورع، قلت طمع و مساعدت است. و از طرف افراط آن، حرص، وقاحت، تبذیر، ریا، هتک، مخافت، ملق، حسد، شماتت و تذلل در مقابل اغنیا، منشعب مىشود. (51)
از واژه «شهوت» و مشتقات آن سیزده مورد در قرآن مجید به کار رفته است. یک مورد آن تبعیت از شهوات است ـ که ذیل عنوان «میل» بیان گردید. اینک به یک مورد دیگر ـ که در آن چندین مفهوم روانشناختى ـ به کار رفته و جاى بحث فراوان دارد ـ اشاره مىشود:
«زُیّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشّهواتِ مِن النِّساءِ والبَنینِ والقناطیرِ المُقنطرةِ مِنَ الذّهبِ والفِضّةِ والخَیلِ المُسوَّمةِ والاَنعامِ والحَرثِ ذلکَ متاعُ الحیاةِ الدُّنیا واللّهُ عندهُ حسنُ المآبُ.» (آل عمران: 14)
در این آیه، خداوند متعال از آراسته گردیدن و جلوهگر شدن دوستى و حب شدید انسانها سخن مىگوید که عبارت است از: دلربایى و شیدایى نسبت به زنان، فرزندان، همیانهاى زر و سیم، اسبهاى نشاندار نیکو، چهارپایان، مزارع و املاک.
14ـ حاجة: «الحَوج» به معناى طلب و خواهش، و «الخُروج وحاجة وحائجّه» به معناى نیاز و غرض و هدف است؛ چنانچه خداوند تعالى مىفرماید: «ولتُبلغُوا علیهَا حاجةً فی صُدورِکم»(52)
از ریشه «حوج» در قرآن کریم، تنها سه مورد آمده که هر سه عبارت است از کلمه «حاجة» و به همراه واژه «نفس» یا «صدور» (سینهها) به کار رفته است؛ دو مورد آن در سورههاى یوسف: 68 و حشر: 9 آمده و مورد سوم آن در آیه ذیل:
«ولَکُم فیها منافعُ ولتَبلغُوا علیها حاجةً فی صُدورِکم» (غافر: 80)؛ و براى شما در آنها منافع قابل ملاحظهاى است تا به وسیله آنها به مقصدى که در دل دارید برسید.
15ـ فقر: «فقر» از ستون فقرات است که به معناى امرى است که کمرشکن مىباشد. «فاقره» نیز در سوره قیامت از همین ریشه است:
«تَظُنُّ اَن یُفعلَ بِها فاقرة» (قیامت: 25)؛ گمان دارند که با آنها رفتارى کمرشکن مىکنند.
«فقر» ضد غنى و دارایى است. ابنعرفه مىگوید: فقیر در لغت، به معناى محتاج است؛ چنانچه خداوند متعال مىفرماید: «اَنتم الفقراءُ اِلَى اللّهِ»؛ یعنى شمایید نیازمندان به خدا.(53)
در قرآن مجید، از مشتقات «فقر» چهارده مورد به کار رفته که شامل دو نوع فقر مادى و معنوى است. فقر مادى مثل آیه ذیل:
«اِنَّماالصَّدقاتُ لِلفقراءِ والمَساکینِ والعاملینَ عَلیها» (توبه: 60)؛ زکات مخصوص فقرا و مساکین و کارکنانى است که براى (جمعآورى) آن کار مىکنند. و فقر مادى و معنوى مثل آیه ذیل:
«یَا اَیُّها اَلنَّاسُ انتم الفُقراءُ اِلَى اللّهِ واللّهُ هو الغَنىُّ الحمیدُ» (فاطر: 15)؛ اى مردم، شما (همگى) نیازمندان به خدایید و تنها خداوند بىنیاز و شایسته هرگونه حمد و ستایش است.
مبانى انگیزش از دیدگاه اسلام (55)
مبدأ و معاد
یکى از مسائل مهم درباره انگیزههاى انسانى این است که این نیازها و خواستها معمولاً همه جا و همیشه قابل ارضا نیست؛ یعنى به هنگام ارضا، تزاحم پیدا مىکنند. بحث این است که وقتى در خواستها تزاحم به وجود مىآید و یا حتى عواملى مثل عادات و هیجانات ـ که از جمله چیزهایى است که روانشناسان موجب تقدّم خواستى بر خواست دیگر دانستهاند ـ آدمى را به سویى مىکشد، انسان چگونه مىتواند منفعل نماند و نقش فعّال داشته باشد؟
بر اساس آنچه از قرآن و روایات برمىآید، ارزش اصلى انسان، در گرو همین فعالیتهاى مثبت او است. اما اگر فرد بخواهد با اختیار و انتخاب خود، خواستى را ترجیح دهد، اساس انتخاب و معیار آن، چیست؟
از آن جا که اصل و محرّک انتخابها، لذت بدنى یا روحى است، سه معیار مىتوان در نظر گرفت:
اول. خواستى را انتخاب کنیم که ارضایش لذت بیشترى دارد.
دوم. خواستى را انتخاب کنیم که ارضایش لذت پایدارتر دارد.
سوم. ببینیم کدام یک کمال بیشترى در ما ایجاد مىکند.
ولى همه این معیارها کم و بیش ما را دچار سرگردانى مىکند؛ زیرا گاهى مىخواهیم لذتها را بسنجیم، اما لذتى فراموش شده یا گاهى ممکن است هیجان خاصى التفات ما را از دیگر لذتها سلب کند و مقایسه را غیر ممکن سازد و گاه اصلاً انسان متحیّر مىشود که ملاک لذت را در چه بداند؟ یا در چه زمان و براى چه کسى؟ علاوه بر این، گاه دوام لذتها نیز یکسان است و از سویى، ما نمىتوانیم پیشبینى کنیم که وجود خود ما چه قدر دوام خواهد یافت تا لذت پایدارتر را برگزینیم و سرانجام، نمىدانیم انسان تا چه حد امکان کمالیابى دارد تا کمال بیشتر را بشناسیم و برگزینیم.
در این جا، نقش علم و شناخت، بیشتر روشن مىشود. نخستین کارى که انسان باید انجام دهد تا دست کم از همین معیارهاى محدود استفاده کند، این است که درباره این مطالب بهتر بیندیشد: آیا عمر انسان همین عمر معمول است یا عمر دیگرى نیز دارد؟ آیا حیات دیگرى هم هست؟ کمالاتى که انسان مىتواند پیدا کند، چیست و در رابطه با چه چیز پیدا مىشود؟ انسان چه کند تا کامل شود؟ در تحصیل کمال امر وجودى (که اکنون فاقد آن هستیم) از کجا مىآید؟ منشأ آن چیست؛ تصادفى است یا قانونى دارد؟
بنابراین، پیش از هرگونه تصمیم، باید از یک سو، بررسى کنیم که کمال از کجا و با چه ضابطهاى به وجود مىآید که به بحث خداشناسى مربوط مىشود. از سوى دیگر، باید ببینیم که تا چه هنگام ادامه خواهد داشت، که این به بحث معاد باز مىگردد.
پس انسان براى این که بتواند خود را درست بشناسد و نظام ارزشى درستى براى زندگى خود در نظر بگیرد، بدون روشن کردن مسأله مبدأ و معاد، راه به جایى نمىبرد. این نکته بسیار مهمى است. ما به برکت نور قرآن و تعالیم اسلام و پیشوایان دین، به راحتى مىتوانیم این مسائل را حل کنیم، ولى دانشمندان بشرى دچار سرگردانى بسیار شدهاند. چندان در مبانى اخلاق و فلسفه اخلاق و معیار خیر و شر، تلاش کردهاند که قابل شمارش نیست و روز به روز سرگردانتر هم شدهاند. ما به راحتى مىتوانیم اثبات کنیم که شناخت نظام ارزشى صحیح، بى شناخت مبدأ و معاد میسّر نیست.
پس از ذکر این مقدمه ـ که براى رسیدن به بحثهاى شناخت شؤون نفس، گرایشها، بینشها و توانهاى نفس لازم بود ـ باید مسأله مبدأ و معاد روشن شود، چرا که در غیر این صورت نظام ارزشى در رفتارهاى انسان، شکل مطلوب و راستین را پیدا نمىکند. (56)
رابطه ارزشها و ضد ارزشها با انگیزش و رفتار
بر اساس دیدگاه اسلامى، پس از بررسى ارزشها و ضد ارزشهاى انسانى، ماهیت اساسى انسان، ابعاد روحى، نیروهاى مثبت و منفى و توانایىهاى درونى وى این نتیجه به دست مىآید که رفتار آدمى هر لحظه تحت تأثیر نیروهاى مثبت و منفى است و به هر میزان که ارزشهاى انسانى در او تقویت شده باشد و ویژگىهاى انسانِ رشد یافته و کامل اسلامى بر او حاکم باشد و در جهت قرب الهى گام بردارد، به همان میزان نیز انگیزهها و جاذبههاى معنوى در او کارساز خواهد بود و به عکس، به هر اندازه که نیروها و ارزشهاى منفى بر وجود او حاکم باشد، رفتار او توسط انگیزههاى پست شکل مىگیرد.
در حدیثى که شیعه و سنّى روایت کردهاند، این چنین آمده است: از امام صادق علیهالسلام سؤال شد: ملائکه برترند یا بنىآدم؟ حضرت فرمود: حضرت على علیهالسلام فرمود: «اِنَّ اللّهَ عزَّوجلَّ رَکّبَ فِى الملائکةِ عقلاً بلا شهوةٍ، ورَکّبَ فِى البهائِم شهوةً بلا عقلٍ، ورَکّبَ فی بنیآدمَ کلیهما. فَمَن غَلبَ عقلَه شهوتُه فهو خیرٌ مِن الملائکةِ، ومَن غَلبَ شهوتَه عقلَه فهو شرٌّ مِن البهائِم»(57)؛ خداوند عزّ وجل ملائکه را با ترکیبى از عقل محض بدون شهوت و حیوانات را با ترکیبى از شهوت بدون عقل آفرید، ولى در انسان، عقل و شهوت (سرشت فرشته و سرشت حیوان) را با یکدیگر ترکیب کرد. پس هر کس عقلش بر شهوت وى غلبه کند، از فرشتگان برتر است و هر کس شهوتش بر عقلش غلبه نماید، از چارپایان پستتر مىباشد.
این ترکیب انسان ـ به تعبیر حدیث ـ از جنبه فرشتهاى و جنبه حیوانى، قهرا در انسان دو گرایش متضاد به وجود آورده است: گرایش آسمانى و گرایش زمینى. آنگاه خدا به انسان نیروى شناخت و اراده آزاد داده و او را در میان این دو راه مختار کرده است تا یکى را انتخاب کند:(58)
«إنّا هَدیناهُ السَّبیلَ إمّا شاکرا و امّا کفورا» (انسان: 3)؛ به تحقیق، ما راه (حق و باطل) را به انسان نمودیم، حال یا هدایت را مىپذیرد و سپاسگزار مىگردد و یا ناسپاس.
ابعاد سهگانه نیازهاى انسان
گفته مىشود: اصولاً انسان بدون انگیزه دست به هیچ کارى نمىزند. پس هر رفتارى بر اساس انگیزهاى است. از طرف دیگر، هیچ انسانى داراى انگیزهاى نمىشود، مگر بر اساس نیازى که براى او مطرح شده است؛ یعنى انسان براى پاسخگویى به نیازش، داراى انگیزه مىشود و با برانگیخته شدن، رفتارى از او سر مىزند.
از این رو، لازم است پیش از بحث از انگیزههاى انسان و تعیین انگیزههاى متعالى و ارزشمند، نخست نیازهاى انسان را بررسى کنیم.
نیازهاى اساسى انسان که همه آنها در جریان فعالیت «صیانت ذات» بروز مىکند، در سه بعد اسامى مطرح مىگردد:
1. صیانت ذات در بعد حیات طبیعى محض؛ مانند نیاز به غذا، مسکن، بهداشت، تولید مثل و دفاع از هرگونه عامل مخلّ حیات؛
2. صیانت ذات در بعد روانى و شخصیتى؛ نیازهاى انسان در این بعد عبارت است از: آرامش روانى و تنظیم ارتباط منطقى بین عوامل برون ذاتى و درون ذاتى و حفظ وحدت و هماهنگى عناصر تشکیلدهنده شخصیت و حفظ آن از اختلالاتى که مىتواند سلامت شخصیت را تهدید کند؛ مانند چند شخصیتى یا تلاشى آن.
3. صیانت ذات در بعد تکاملى شخصیت؛ انسان در این بعد، داراى نیازهاى بسیار بااهمیت است که مذاهب الهى و اخلاقیون و مکاتب حقوق و مقررات سازنده و پیشرو واقعى، آنها را مطرح و شخصیت آدمى را به وسیله رفع آن نیازها در گذرگاه تکامل به ثمر مىرسانند.(59)
مهمترین نیازهاى بشر از نظر قرآن(60)
قرآن در آیات زیبا و دلنشین خود، سه چیز را به عنوان شدیدترین نیازمندىهاى بشر یاداورى مىکند:
«تُؤمنون بِاللّهِ ورسولِه وتُجاهدونَ فی سبیلِ اللّهِ باَموالِکم واَنفسکم» (صف: 11)؛
1. ایمان به «اللّه»؛ یعنى ایمان به این که جهان صاحبى دارد به نام «خدا». به عبارت دیگر، تفسیرى روحانى از جهان.
2. ایمان به رسول خدا و رسالت او؛ یعنى ایمان به تعلیمات آزادىبخش و حیاتآفرینى که تکامل اجتماع را بر مبناى وحیانى و روحانى توجیه کند و به زندگى صورى رنگ معنوى بخشد.
3. جهاد با مال و نفس در راه خدا؛ یعنى آزادى معنوى نیازى مبرمتر از این نیازها براى بشر نمىتوان یافت.(61)
از همین روست که قرآن کریم نسبت به توجه به خدا و رسول خد صلىاللهعلیهوآله و جهاد در راه او اهتمام خاصى نشان مىدهد. در آیه ذیل، خداوند تعالى نسبت به کسانى که پدران، پسران، برادران، همسران، خویشاوندان، اموال، تجارت و منازل خود را از خدا و رسول اسلام صلىاللهعلیهوآله و جهاد در راه او بیشتر دوست دارند، مىفرماید که از هدایت الهى محروم بوده، باید منتظر عذاب او باشند:
«قُل إن کانَ آباؤکم وأبناؤکُم... اَحبَّ اِلیکم مِن اللّه ورسولِه وجهادٍ فی سبیلِه فتربَّصوا حتّى یَأتِىَ اللّهُ بِأمرهِ واللّهُ لا یَهدىِ القَومَ الفَاسقینَ» (توبه: 24)
اصالت نیازهاى فطرى
چرا یک دانشمند یا محقق ساعتهاى طولانى وقت خود را صرف یافتن مطلبى علمى مىکند و آن چنان غرق مىشود که کلیه فعالیتهاى دیگر و لذات مادى را فراموش مىکند و گاه متوجه اتفاقات آشکارى که در محیط مطالعه او رخ مىدهد نمىشود؟ چرا یک رزمنده بسیجى خود را از تمام وابستگىهاى مادى و عاطفى جدا مىکند و حتى از فکر درباره آنها رنجور مىگردد؟ چرا یک ورزشکار در اندیشه پیروزى در مسابقات ملى و جهانى، ماهها و بلکه سالها تمرینات طاقتفرسا را از جان و دل مىپذیرد؟ و چرا فردى حاضر مىشود با تمام وجود، مال و منال خود را در راه دفاع از حق صرف کند؟ و در مقابل، دیگرى لحظه به لحظه شب و روز خود را در اندیشه منافع شخصى و کسب سود و لذات مادى از هر راه و به هر وسیلهاى مىگذراند؟
مسلّما نیازهاى زیستى انسان نمىتواند توجیهگر این گونه رفتارهاى متنوع و پیچیده باشد. از این رو، بحث «نیازهاى فطرى» مطرح مىشود. خواستههاى فطرى آن نیازهایى است که ناشى از ساختمان طبیعى بشر است؛ یک سلسله امورى که هر کس به موجب آن که بشر است، خواهان آنهاست و هنوز هم کسى مدعى نشده که رمز آنها را کشف کرده است؛ مثلاً، بشر علاقهمند به تحقیق و کاوش علمى است، همچنین به مظاهر جمال و زیبایى علاقه دارد، به تشکیل کانون خانواده و تولید نسل با همه زحمتها و مرارتهایش علاقهمند است، به همدردى و خدمت به همنوع احساس علاقه مىکند. اما چرا بشر علاقهمند به تحقیق است؟ این حس کاوش و حقیقتجویى چیست؟ چرا بشر علاقهمند به جمال و زیبایى است؟ چرا در انسان حس همدردى و ترحّم نسبت به دیگران وجود دارد؟ اینها یک سلسله سؤالاتى است که وجود دارد. ما خواه جواب این «چرا»ها را بدانیم و خواه ندانیم، چیزى که براى ما قابل تردید نیست این که خواستههاى مزبور فطرى است و غیر قابل انکار.(62)
ممکن است کسانى در شرایط مخصوصى با یکى از تمایلات فطرى خود مبارزه کنند و آن را در درون خویش خاموش نمایند، ولى عمل آنان هرگز نمىتواند واقعیت فطرى و خاصیت سرشتى نوع بشر را از میان ببرد.
به عنوان مثال، تمایل جنسى، که یک غریزه انکارناپذیر بشرى است، نزد بسیارى از تارکان دنیا و مرتاضان به دست فراموشى سپرده شده، اما هرگز نمىتواند این واقعیت فطرى را نابود کند و وجود آن را در بشر انکار نماید. همچنین کسانى که فطرت ایمانى و اخلاقى را در خود نادیده گرفته و نداى باطنى آن را نشنیدهاند و عمرى با این خواهش وجدانى خود مبارزه کرده و خویش را غیر ملتزم به دین بار آوردهاند، نمىتوانند فطرت ایمان و اخلاق را در بشر انکار نمایند. انحراف آنان از صراط مستقیم فطرت، ربطى به واقعیت وجدان طبیعى و ساختمان فطرى ایمانى و اخلاقى بشر ندارد. (63)
انواع دستهبندى نیازها، انگیزهها و امیال
در زمینه این که انسان داراى چه نیازهایى است و در نفس او چه امیالى وجود دارد، روانشناسان تحقیقاتى انجام دادهاند و نیازها و کششهاى درونى انسان را شناسایى و دسته بندى کردهاند. در عین حال که درباره این تقسیمات جاى بحث فراوان است، در این جا گزارشى اجمالى از انواع این دستهبندىها ارائه و دیدگاه اسلامى توضیح و تبیین مىشود:
دستهبندى نخست
یکى از دستهبندىهاى مهم و معروف در روانشناسى، تقسیم کششهاى درونى به چهار قسم غرایز، عواطف، انفعالات و احساسات است.
1ـ غرائز: کششهاى درونى مربوط به نیازهاى حیاتى که با اندامهاى بدن ارتباط دارد، «غریزه» نامیده شده است؛ مثل غریزه خوردن و آشامیدن که هم نیاز طبیعى انسان را رفع مىکند و هم با اندام گوارشى ارتباط دارد.
2ـ عواطف: میلهایى است که در رابطه با انسان دیگر پدید مىآید؛ مثل عاطفه والدین به فرزند و به عکس و یا کششهاى گوناگون ما نسبت به انسانهاى دیگر. هر قدر رابطه طبیعى، معنوى یا اجتماعى بیشتر باشد، عاطفه قوىتر مىشود.
3ـ انفعالات: انفعالات یا «کششهاى منفى» مقابل عواطف و عکس آن است؛ یعنى حالتى روانى که بر اساس آن، انسان به دلیل احساس ضرر یا ناخوشایندى، از کسى فرار یا او را طرد مىکند. نفرت و خشم و کینه و امثال آنها جزو انفعالات محسوب مىشود.
4ـ احساسات: طبق برخى از اصطلاحات، احساسات حالتهایى است که از سه مورد مذکور قبلى، شدیدتر بوده و تنها به انسان اختصاص دارد. سه مورد قبل کم و بیش در حیوانات نیز موجود است، ولى احساسات ویژه انسان است؛ مثل احساس تعجب، استحسان، تجلیل و عشق... تا برسد به احساس پرستش.(64)
دستهبندى دوم
از یک دیدگاه، نیازهاى بشر به دو نوع اصلى و شاخههاى فرعى تقسیم شده است:
1ـ نیازهاى اوّلى: این نیازها از عمق ساختمان جسمى و روحى بشر و از طبیعت زندگى اجتماعى سرچشمه مىگیرد. تا انسان، انسان است و تا زندگى وى زندگى اجتماعى است، این نوع نیازمندىها هست. این نیازمندىها خود سه قسم است:
الف ـ جسمى: از قبیل نیاز به خوراک، پوشاک، مسکن و همسر.
ب ـ روحى: از قبیل علم، زیبایى، نیکى، پرستش، احترام و تربیت.
ج ـ اجتماعى: از قبیل معاشرت، مبادله، تعاون، عدالت، آزادى و مساوات.
2ـ نیازهاى ثانوى: نیازهایى است که از نیازهاى اوّلى ناشى مىشود. نیاز به انواع ابزار و وسایل زندگى، که در هر عصر و زمانى با عصر و زمان دیگر فرق مىکند، از این نوع است.
نیازهاى اوّلى، محرّک بشر به سوى توسعه و کمال زندگى است. اما نیازهاى ثانوى ناشى از توسعه و کمال زندگى است و در عین حال، محرّکى به سوى توسعه بیشتر و کمال بالاتر.
تغییر نیازها و نو و کهنه شدن آنها مربوط به نیازهاى ثانوى است. نیازهاى اوّلى نه کهنه مىشود و نه از بین مىرود؛ همیشه زنده و نو است. برخى از نیازهاى ثانوى نیز چنین است. از آن جمله است: نیازمندى به قانون. این نیاز ناشى از نیاز به زندگى اجتماعى است و در عین حال، همیشگى مىباشد. بشر هیچ زمانى بىنیاز از قانون نخواهد بود.(65)
دستهبندى سوم(66)
از نظرگاهى دیگر، خواستهاى انسان به دو دسته فردى و اجتماعى تقسیم مىشود. امیال غریزى معمولاً از دسته فردى است. سایر امیال از جمله عواطف، غالبا جنبه اجتماعى دارد. انفعالات نیز همین گونه است: گاه آدمى از خطرى براى جان خود مىترسد، ولى گاه خطرى جامعه را تهدید مىکند.
دستهبندى چهارم
از نگاهى دیگر، خواستها به دو قسم تقسیم شده است:
1ـ مادى: خواستهایى است که با ارضاى آنها، نیاز بدن تأمین مىشود؛ مثل غرایز.
2ـ روحى: خواستهایى است که پس از تأمین نیازهاى بدن نیز ظهور مىیابد؛ مثل نیاز به شادى. گرچه تن سالم است، ولى ممکن است روان، شاد نباشد.
دستهبندى پنجم
در بحث خودشناسى، تقسیمى انجام گرفته و بر اساس آن خواستها به دو دسته تقسیم شده است:
1ـ خواستهایى که در جهت حفظ بقا و موجودیت است؛ خواستهایى که ارضاى آنها به بقاى آدمى کمک مىکند؛ مانند میل به خوراک و پوشاک و غریزه صیانت.
2ـ خواستهایى که در جهت تحصیل کمالات وجودى است؛ اقتضاى این دسته از تمایلات، تکامل وجود است. این خواستها در جهت حفظ موجودیت نیست، بلکه در جهت تکامل یافتن وجود مفروض است.
دستهبندى ششم
از منظرى دیگر، انگیزههاى انسان به سه نوع عمده تقسیم شده است:
1ـ انگیزههاى پندارى: این انگیزهها از هیچ واقعیت عینى نشأت نمىگیرد، بلکه شکل گرفته از مجموعهاى از پندارها و خیالات شعارگونه و بىمحتواست که گاه براى پیشبرد اهداف خاصى ایجاد و پىگیرى مىشود.
2ـ انگیزههاى مادى: انگیزههایى است که از یک واقعیت عینى مایه مىگیرد و در محدوده نیازهاى مادى انسان مطرح مىشود و از این رو، کاربرد محدودى دارد و نمىتواند در زمینههاى معنوى کارآیى داشته باشد و انسان را به تلاش وادارد.
3ـ انگیزههاى معنوى: این انگیزهها علاوه بر این که از واقعیتهاى عینى و نفسالامرى سرچشمه مىگیرد، با ورود به حیطه روح و روان آدمى، از کاربردى وسیع برخوردار است. این انگیزه به دو شکل ظاهر مىشود:
الف. انگیزههاى والاى انسانى؛
ب. انگیزههاى الهى.(67)
دستهبندى هفتم
از دیدى دیگر، تمایلات آدمى را به دو مرحله تقسیم کردهاند:
1. آنچه جنبه مادى و تنکرد شناسانه دارد؟
2. آنچه جنبه روانى دارد، اما از خواستهاى عالى روحى است؛ مثل آرمانخواهى و آزادىطلبى.
دستهبندى هشتم
بر اساس تقسیم دیگر، گرایشهاى انسان را مىتوان به دو دسته گرایشهاى مقدس و نامقدس تقسیم کرد:
1ـ گرایشهاى نامقدس:گرایشهاى نامقدس همان جاذبههاى مادى و طبیعى است که بر خودمحورى استوار است؛ یعنى گرایشهایى که در نهایت امر در آنها خودِ فردى مطرح است و اگر غیرمحورى هم هست، مثل حیوان در حدود بقاى نوع در محدوده غریزه است. به علاوه، انسان در وجدان خود قداستى براى آنها قایل نیست.
2ـ گرایشهاى مقدس: در مقابل، یک سلسله گرایشهاى خاص نیز در انسان هست که از یک سو، مىتوان آنها را گرایشهایى دانست که بر اساس خودمحورى یا غیر محورى غریزى استوار نیست و مىتوان آنها را «گرایشهاى مقدس» نامید؛ یعنى گرایشهایى که انسان در وجدان خود براى آنها نوعى قداست، برترى و سطح عالى قایل است، که هر انسانى به هر میزانى که از این گرایشها بیشتر برخوردار باشد، متعالىتر است. این گرایشها مادى نبوده، بلکه جاذبههایى معنوى است که انسان را به سوى کانونهاى غیر مادى مىکشاند.(68)
دستهبندى نهم
بعضى به دنبال تقسیم قبلى، آرمانهاى والاى انسانى را به سه دسته تقسیم کردهاند:
1ـ حقیقت جویى، شناخت واقعیات و حقایق؛
2ـ فضیلتخواهى، عدالت، حریّت و مانند آن؛
3ـ زیبایىطلبى؛ مطلق زیبایىهایى که علاقه انسان به آنها تعلق مىگیرد که بسیار متفاوت است: برخى مربوط به دیدنىها است و برخى به شنیدنىها و بعضى مربوط به تخیّل چون شعر.
دستهبندى دهم
بعضى همان دستهبندى پیش را انجام داده، به اقسام مذکور، دو قسم دیگر نیز اضافه کردهاند:
1. حقیقتجویى؛
2. فضیلتخواهى؛
3. زیبایىطلبى؛
4. گرایش به خیر و فضیلت؛
5. حس مذهبى یا عشق و پرستش.
برخى از قایلان این تقسیم گفتهاند: «حس مذهبى» نیز خواستى است در عرض چهار خواست دیگر و بعضى دیگر، آن چهار قسم را نیز در شعاع این پنجمى قرار دادهاند.
از آن جا که یکى از تقسیمات مهم در باب انگیزههاى انسان، این تقسیم مىباشد، درباره آن توضیح بیشترى ارائه مىگردد. براى این منظور، نخست به ویژگى کلى اقسام اشاره مىشود و سپس هر یک از آنها با شرحى مختصر، تبیین مىگردد.
ویژگى و منشأ اساسى جاذبههاى معنوى
همان گونه که اشاره شد، ویژگى گرایشهاى مقدس ـ که گاه از آنها به عنوان «کششها» یا جاذبههاى معنوى نیز تعبیر مىشود ـ این است که اولاً، با خودمحورى قابل توجیه نیست و اگر کسانى توجیهاتى کردهاند، همه محل بحث و اشکال است. ثانیا، شکل انتخابى و آگاهانه دارد و به هر حال، امورى است که ملاک و معیار «انسانیت» شناخته مىشود. اگر تمام مکتبهاى جهان را «انسانیت» دم مىزند، «انسانیت» یعنى همین گرایشها؛ یعنى غیر از اینها چیزى نیست. امروز نیز تمام مکتبهاى دنیا ـ اعم از مکتبهاى الهى، مادى و شکّاک ـ مسائلى را در مورد انسان مطرح مىکنند که مافوق حیوانى تلقى مىشود.(69)
اصولاً گرایشهاى معنوى و والاى بشر، زاده ایمان و اعتقاد و دلبستگىهاى او به برخى حقایق در این جهان است که آن حقایق هم ماوراى فردى است ـ عام و شامل است ـ و هم ماوراى مادى است ـ یعنى از نوع نفع مادى نیست. این گونه ایمانها و دلبستگىها به نوبه خود، مولود برخى جهانبینىها و جهانشناسىهاست که یا از طرف پیامبران الهى علیهمالسلام به بشر عرضه شده و یا برخى فلاسفه خواستهاند نوعى تفکر عرضه نمایند که ایمانزا و آرمانخیز بوده باشد.(70)
به هر حال، گرایشهاى والا و معنوى و فوق حیوانى انسان، آنگاه که زیربناى اعتقادى و فکرى پیدا کند، نام «ایمان» به خود مىگیرد.(71)
اینک اصلىترین جاذبههاى معنوى، که تا امروز شناخته شده و مورد قبول است، بیان مىگردد:(72)
اصول جاذبههاى معنوى
1ـ حقیقت جویى
این گرایش را مىتوان «علمطلبى» یا «دریافت واقعیت جهان» نیز نامید. انسان، دانش و آگاهى را تنها از آن نظر که او را بر طبیعت مسلّط مىکند و به سود زندگى مادى اوست، نمىخواهد، بلکه نفس دانایى و آگاهى براى انسان مطلوب و لذت بخش است. علم گذشته از این که وسیلهاى است براى بهتر زیستن و براى خوب از عهده مسؤولیت برآمدن، فى حد نفسه نیز مطلوب بشر است. انسان اگر بداند رازى در وراى کهکشانها وجود دارد و دانستن و ندانستن آن تأثیرى در زندگى او ندارد، باز هم ترجیح مىدهد که آن را بداند. انسان طبعا از جهل فرار مىکند و به سوى علم مىشتابد.
این گرایش فطرى به گونهاى است که انسان را به کشف واقعیتها و درک حقایق هستى و اشیا، همان گونه که هستند، مىکشاند. از دعاهاى منسوب به پیغمبر اکرم صلىاللهعلیهوآله است که مىفرمودند:
«اللّهمَّ اَرنِى الأشیاءَ کما هِى»؛(73) خدایا اشیاء را همان گونه که هستند به من نشان بده.
اساسا هدف «حکمت و فلسفه» همین است و دلیل این که بشر دنبال فلسفه رفته است به موجب همین حس بوده که مىخواسته حقایق اشیا را درک کند. نام این حس را مىتوان «حس فلسفى» هم گذاشت و از نظر فیلسوفان، مسأله حقیقتجویى، همان کمال نظرى انسان است و انسان بالفطره مىخواهد کمال نظرى پیدا کند؛ یعنى حقایق جهان را درک کند. این حس کم و بیش در همه افراد بشر وجود دارد. البته مثل همه حسهاى دیگر در افراد شدت و ضعف دارد و نیز بستگى دارد به این که انسان چه قدر آن را تربیت کرده و پرورش داده باشد. کسانى که از این حس استفاده کرده و آن ار در خود زنده نگه داشتهاند، به مرحلهاى مىرسند که لذت علم و کشف حقیقت براى آنها برتر از هر لذت دیگرى است، چنان که در مورد مرحوم سید محمد باقر حجة الاسلام شفتى اصفهانى و نیز در مورد پاستور نقل کردهاند که در شب زفافشان، چنان جاذبه علم و مطالعه و تحقیق، آنها را به خود کشید که عروس خود را فراموش کردند.
2ـ گرایش به خیر و فضیلت
این گرایش از مقوله «اخلاق» است؛ یعنى امورى که انسان به گونه فطرى به آنها گرایش دارد، نه به دلیل این که منفعتزاست و نیاز مادى او را تأمین و یا زیانى از او دفع مىکند بلکه از آن نظر که معتقد است آن امور فضیلت و خیر عقلانى است؛ منفعت، خیر حسّى است و فضیلت خیر عقلى. به طور کلى، گرایش به فضیلت دو نوع است: فردى و اجتماعى. فردى مثل گرایش انسان به راستى از آن نظر که راستى است و در مقابل، تنفّر از دروغ، گرایش به تقوا و پاکى، گرایش به نظم و انضباط، گرایش به تسلط بر نفس (مالکیت نفس) و برخود مسلط بودن و حتى شجاعت ـ به معناى قوّت قلب ـ نه زور بازو که آن از مقوله اخلاق نیست ـ شجاعت در مقابل جبن ـ و مثل اینها. اجتماعى هم مانند گرایش به تعاون، کمک به دیگران، با یکدیگر یک کار اجتماعى کردن، گرایش به احسان و نیکوکارى، گرایش به فداکارى، گرایش به ایثار:
«ویُؤثرونَ على اَنفسِهم ولو کانَ بِهم خصاصةٌ» (حشر: 9)؛ دیگران را بر خود مقدّم مىدارند، در حالى که کاملاً احتیاج دارند به چیزى.
«ویُطعمونَ الطّعامَ على حُبِّهِ مِسکینا و یَتیما و اسیرا اِنّما نُطعمکُم لِوجهاللهِ لانُریدُ مِنکُم جزاءً و لاشَکورا» (انسان: 8 و 9)؛ و به خاطر دوستى خدا به فقیر و اسیر و یتیم طعام مىدهند و مىگویند ما فقط براى خدا به شما طعام مىدهیم و از شما هیچ پاداش و سپاسى نمىخواهیم.
اخلاق و آنچه بدان وابسته است، از نیازهاى دایمى انسان است. این نیاز دایمى، پیوسته در کشاکشى بىامان و نبردى پایانناپذیر در میدان جاذبهها و دافعهها و گرایشهاى مثبت و منفى قرار دارد. ولى گرایش به رفتارهاى اخلاقى در جنبه مثبت و خیر وجود انسانى قرار دارد و بر همین اساس، گفته مىشود: گرایش به خیر و فضیلت سرچشمهاى فطرى دارد؛ از وجدان اخلاقى انسان ناشى مىشود که پیوسته مىخواهد بسیارى از کارها را فقط در جهت این که «ارزش اخلاقى» دارد و «خیر اخلاقى» است، انجام دهد.
از آن جا که گرایش به رفتارهاى اخلاقى در جنبه مثبت و خیر وجود انسانى قرار دارد، بروز آنها نیز از انسانهاى معتقد به اصول و احکام دینى و اخلاقى بیشتر انتظار مىرود و از همین روست که انسانهاى نیکاندیش و روشنضمیر این رفتارها را بیش از دیگران مورد تحسین و تشویق قرار مىدهند.
3ـ گرایش به جمال و زیبایى
گرایش به جمال و زیبایىآفرینى که نامش هنر است ـ به طور مطلق، در انسان وجود دارد و هیچ کس از این حس خالى نمىباشد و اصولاً علاقه به زیبایى به عنوان یک بعد از ابعاد معنوى ویژه انسان مطرح است و قسمت مهمى از زندگى انسان را زیبایى تشکیل مىدهد. انسان زیبایى را در همه شؤون زندگى دخالت مىدهد؛ دوست دارد قیافهاش زیبا باشد؛ نامش زیبا باشد؛ لباسش زیبا باشد؛ خطش زیبا باشد؛ خیابانش و شهرش و مناظر جلوى چشمش زیبا باشد و خلاصه مىخواهد هالهاى از زیبایى تمامى زندگىاش را فراگیرد.
خود قرآن، یکى از جهات آیت بودن آن و نیز یکى از بزرگترین عوامل مؤثر در جهانى شدن آن، عامل زیبایى ـ یعنى فصاحت و بلاغت فوق العاده آن ـ است.
4ـ گرایش به خلاّقیت و ابداع
این گرایش در انسان هست؛ مىخواهد خلق کند و بیافریند، چیزى را که نبوده است به وجود بیاورد. خلاّقیت و ابداع نیز مثل علم، هم وسیلهاى است براى تأمین نیازهاى زندگى و هم خودش براى انسان هدف و براى ذات خویش مطلوب است. به طور کلى، ابتکار در هر قسمتى، خودش خلق است. ابتکار در برخى کارها به معناى خلق روش است و در برخى به معناى خلق چیز دیگر تا ابتکار در ارائه یک نظریه که به معناى خلق آن است.
5ـ عشق و پرستش(74)
«عشق» غیر جسمانى ریشه در روح و فطرت انسان دارد و به عنوان برترین تجلّیات روح آدمى و اصیلترین ابعاد وجود اوست. عشق تعلّق قلب و میل مفرط است و به معناى فرط حبّ و دوستى است. عشق چیزى است مافوق محبتى که در حدّ عادى در همه انسانها وجود دارد؛ چیزى است که انسان را از حالت عادى خارج مىکند و توجه او را منحصر به معشوق مىکند. عرفا نیز معتقدند عشق امرى است که اگر رخ دهد، در انسان وحدت و تمرکز ایجاد مىکند؛ یعنى او را از هزاران رشته تعلق جدا کرده، به خدا وصل مىکند.(75)
صدر المتألهین رحمهالله مىفرماید: عشق حقیقى محبت خداوند و صفات و افعال اوست.(76)
امام خمینى رحمهالله مىفرماید: فطرت عشق به کمال در همه افراد بشر موجود است، اگر چه در تشخیص کمال و این که محبوب و معشوق کیست و کمال حقیقى در چیست با یکدیگر اختلاف دارند. کمال مطلق معشوق همگان است و از آن جا که جز ذات حق کمال و جمال مطلقى در کار نیست، پس همه خواهان و عاشق ذات حق هستد.(77)
«پرستش» یعنى این که عشق انسان را به مرحلهاى مىرساند که مىخواهد از معشوق خدایى بسازد و از خود بندهاى؛ او را هستى مطلق بداند و خود را در مقابل او نیستى حساب کند. بر این اساس، عشق واقعى از پرستش جدا نیست. انسان هرگاه به چیزى عشق روحانى پیدا کند، این، زنده شدن همان عشق حقیقى به ذات مقدس بارى تعالى است که به این صورت پیدا شده. ابراز محبت نسبت به پروردگار و خضوع در مقابل او در واقع شیوه ارضاى نیاز به پرستش است.(78)
دستهبندى نهایى و جامع
این دسته بندى، که بر اساس یک طرح جامع انجام گرفته، جدیدترین تقسیمبندى از انگیزههاى نفس آدمى است که تا کنون مشاهده شده و از همین رو، با توضیح بیشتر به صورت کلى معرفى مىشود.(79)
طبق این طرح، تنها یک «ابر انگیزه» وجود دارد که منشأ یا منبع همه انگیزههاى نفس آدمى است و انگیزه «حب ذات» یا «خوددوستى» نامیده مىشود.
در طرح مذکور، نخست به عنوان اولین و اصلىترین انشعاب از «حبّ ذات»، تمامى انگیزههاى نفس به دو نوع کلى تقسیم مىشود:
1. نوع اول شامل همه انگیزههاى نفس بجز «خدادوستى» مىشود.
2. نوع دوم نوع منحصر به فرد (انگیزه خدادوستى) است.
انگیزههاى نوع اول به سه دسته اصلى با شعبهها و جلوههاى گوناگون تقسیم مىشود:
الف. انگیزه حبّ بقا: این انگیزه در اصل، ریشه فطرى دارد، ولى شکل گرفتن و جهتیابى آن در گرو یک عامل بیرونى و غیرفطرى است. یعنى «علم و شناخت» انسان. درجات گوناگون معرفت مىتواند موجب ظهور و شکوفایى آن در دو شکل شود:
اول. بر اساس بینش مادى و شناختى نادرست از انسان و جهان، انگیزه حب بقا خود را به صورت حرص به دنیا و آرزوى دراز و محبت شدید به داشتن عمر طولانى نشان مىدهد تا آینده محدود دنیوى او را تضمین کند.
دوم. بر اساس شناخت عمیق و صحیح از انسان و جهان و پى بردن به اصالت زندگى اخروى در مقابل زندگى گذراى دنیوى، انگیزه حب به بقاى خود را به صورت عدم وابستگى به دنیا و تمایل نسبت به امور اخروى، که تضمین کننده آینده ابدى اوست، نشان مىدهد.
ب. انگیزه کمالخواهى (حب کمال): بر اساس این انگیزه، انسان جداى از بقا و استمرار اصل زندگى، به دنبال نوعى افزایش کمّى یا کیفى و یا شکوفایى است و مىخواهد چیزهایى را به دست آورد و بهره وجودىاش بیشتر شود.
کمالخواهى انسان دو شعبه عمده دارد و در دو میل نیرومند، بروز مىکند و شکوفا مىشود:
اول. انگیزه قدرتطلبى: این انگیزه فطرى داراى شعبههاى گوناگونى است؛ از قبیل: ریاستطلبى، سلطهجویى ـ حتى بر همه زمین و کرات آسمانى ـ شخصیتطلبى، استقلالخواهى، میل به احترام یا نگهداشتن حرمت و عزّتطلبى، میل به آزادى و نیز قدرتهایى از قبیل قدرت نفس یا قدرت اراده و تسلط بر خویشتن، یا قدرت بر مهار خواهشها و هواهاى نفسانى و قدرت روحانى حاصل شده از طریق ریاضت و سرانجام قدرتى که اولیاى خدا در جستوجوى آن هستند؛ یعنى «قدرت لایزال و قدرت مطلق الهى» که از طریق قرب به خدا مىخواهد قدرت او شعاعى از قدرت خدا شود و قدرت الهى در او تجلى یابد.
دوم. انگیزه حقیقتجویى (علم دوستى، آگاهىطلبى و حس کنجکاوى): این انگیزه نیز مثل قدرتطلبى ریشه در حب نفس دارد؛ زیرا علم نیز همچون قدرت، یکى دیگر از ابعاد سهگانه هرم نفس را تشکیل مىدهد و انسان چون خود را دوست دارد پس قدرت و علم را نیز دوست دارد. رشد و شکوفایى و توسعه علوم و رشتههاى تخصصى و گسترش و غناى فقهى و فلسفى و علمى و آثار آن و نیز اختراعات و اکتشافات و دستاوردهاى صنعتى، همه نتایج روح علمطلبى و انگیزه حقیقت جویى انسان است.
ج. انگیزه لذت جویى (کامجویى یا حبّ لذت): دایره این انگیزه بسیار وسیع است و شعبهها و فروع متنوع و گوناگونى پیدا مىکند و در کل، مىتوان همه آنها را به سه بخش متمایز تقسیم نمود:
اول. غرایز: منظور، تمایلات ویژهاى است که به بدن مربوط مىشود و هدف آنها تأمین نیازهاى مادى و جسمانى انسان است. مهمترین این گرایشها عبارت است از: غریزه تغذیه، غریزه جنسى، غریزه تشنگى و غریزه دفاع. دو غریزه نخست به شعب و فروع گوناگون و متنوعى تقسیم مىشود؛ مثل شهوات و تمایلات گوناگون نسبت به مزهها، طعمها، بوها و رنگهاى مطبوع اغذیه.
دوم. جمال دوستى و زیبایىطلبى که داراى شاخههاى اصلى و شعب فرعى فراوانى است:
الف) جمالهاى محسوس که داراى سه شعبه است: نخست. علاقه به زیبایى طبیعى جمادات و طبیعت بىجان؛ دوم. علاقه به زیبایى موجود در گیاهان، بوستانها و جنگلها؛ سوم. علاقه به جمالى که در حیوانات و انسان وجود دارد و آثار عمیق آن در انسانها و جوامع انسانى به صورتهاى گوناگون بروز مىکند و در مواردى، سرنوشت زندگى انسان را بکلى دگرگون و احیانا همه نیروى انسانى را در یک جهت خاص، مفید یا مضرّ بسیج مىنماید.
ب) جمالهاى خیالى که شعرا و دیگر اصناف اهل ذوق و هنر با آنها مرتبطند؛
ج) جمالهاى عقلى که قوه عاقله آن را از نظم و انتظام و کمال موجودات درک مىکند؛
د) جمال عرفانى و وجودى، با این بینش که همه هستى زیباست و هر موجودى که کاملتر و از بهره وجودى بیشترى برخوردار باشد، انسان از درک آن بیشتر لذت مىبرد. به همین معنا، جمال را به ذات الهى نیز نسبت مىدهیم و کسانى که مشاهدات توحیدى دارند یک باب از مشاهداتشان به اسما و صفات جمال الهى مربوط مىشود.
سوم. عواطف: احساساتى است که در ارتباط با یک موجود زنده و ذىشعور دیگر در نفس انسان تحقق مىیابد و وى را وا مىدارد تا به نفع آن موجود گامى بردارد و یا دست کم، با وى اظهار همدردى و ترحم و یگانگى کند و به خاطر آنها، انسان از خدمت دیگران لذت مىبرد.
عواطف نیز داراى شعبههاى گوناگونى است؛ از قبیل: انس نسبت به دوستان، خویشاوندان و یا حتى در برخى شرایط، نسبت به شخص بیگانه، احساس ویژه مادرى نسبت به فرزند، احساس خاص پدرى، احساس همسر نسبت به همسر، احساسى که انسان نسبت به بیماران، ضعیفان و فقیران پیدا مىکند.
چهارم. احساسات و انفعالات: این دسته از تمایلات سطحىترین آشکارترین و مرتبه از مراتب نفس را تشکیل مىدهد که متأثر از سایر شؤون و خواستههاى نفس مىباشد. احساسات و انفعالات شامل حالات ذیل مىشود:
الف) حالت «حزن و اندوه»: این حالت انفعالى وقتى در سطح نفس پدید مىآید که انسان چیزى را دوست دارد و براى رسیدن به آن تلاش مىکند، اما به خواسته خود نمىرسد.
حالت «شادى» حالتى است در مقابل حالت پیشین که هنگام رسیدن انسان به خواستهاش براى او ایجاد مىشود.
ب) حالت «خوف» حالت انفعالى است که وقتى براى انسان ایجاد مىشود که احساس کند خواستههایش به خطر افتاده است و یا متوجه شود که احتمالاً باید از محبوب و مطلوب خود جدا شود و آنچه را که با رنج و تلاش به دست آورده است از دست بدهد.
حالت «امنیت»: در مقابل حالت پیشین است؛ یعنى وقتى در انسان ایجاد مىشود که خطرى وى و خواستههایش را تهدید نکند و یا عامل خطرناک و تهدید کنندهاى را در پیش رو و مسیر زندگى خویش نیابد.
ج) حالت «امید» و دلگرمى به کار که وقتى در نفس انسان حاصل مىشود که شخص، تلاشهاى خود را در رسیدن به هدف و مطلوب خویش مؤثر تشخیص دهد.
حالت «یأس» و ناامیدى و دلسردى از کار، که حالتى است مقابل حالت پیشین و وقتى در نفس انسان ایجاد مىشود که انسان تلاشهاى مذکور را بىثمر و بىفایده تشخیص دهد.
خدادوستى؛ نوع منحصر به فرد انگیزههاى نفس
فراتر و برتر از همه دلبستگىها، میل نهایى ویژهاى در ژرفاى وجود انسان نسبت به خدا وجود دارد که متأسفانه براى بسیارى از روانشناسان ناشناخته مانده است. این میل، نه از گونه احساس و نه از گونه عواطف، بلکه از این هر دو نیز لطیفتر و پنهانتر است. و از آن جا که کمال نهایى انسان به آن وابسته است، شکوفا کردن آن نیز اختیارى و به دست خود انسان میسور است.(80)
از انگیزه «خدادوستى» تعبیرهاى دیگرى نیز مىشود؛ مثل «حب الهى»، «میل خداخواهى»، «انگیزه خداجویى»، «انگیزه کمالمطلق طلبى»؛ چنانچه به دلیل ویژگى و امتیاز خاصش نسبت به سایر انگیزههاى انسان، گاه از آن به عنوان «فراانگیزه» یاد مىشود.
انواع خدادوستى
حبّ الهى در دل انسانها صورتهاى گوناگونى دارد و ممکن است به سه صورت مورد نظر واقع شود:
1. به عنوان یک نیروى محرّک ناآگاهانه که در عمق فطرت انسان و در درون نفس وى جاى دارد، هرچند خود انسان از وجود آن غافل است و نسبت به آن توجه ندارد.
2. حب آگاهانهاى که براى افراد متعارف حاصل مىشود و همه مؤمنان کم و بیش از آن برخوردارند. این حبى است که اصالتا و ذاتا به بهرهمند شدن از نعمتها و دفع ناملایمات و ثانیا به خداوند قادر تعلق مىگیرد.
3. مرتبه کامل محبت الهى که براى اولیاى خدا و کسانى که مرتبه معرفتشان درباره خداى متعال کامل شده و ـ به اصطلاح عرفانى ـ به مقام «توحید» رسیدهاند، حاصل مىشود و خدا را به خاطر خودش دوست دارند.
آنچه در بالا از محبت نفس نسبت به خدا گفته شد، یک نکته عرفانى و بالاتر از حدّ «روانشناسى متعارف» مىباشد. در واقع، مىتوان گفت: همین محبت و معرفت یا خدادوستى و خداشناسى فطرى است که وى را به سوى یک مقصد نهایى و متعالى مىکشاند و در جوار رحمت حق قرار مىدهد، هرچند که خود شخص از وجود این عامل نیرومند روانى و نفسانى غافل است و نمىداند این عامل چیست و او را به کدام مقصد حرکت مىدهد. به تعبیر دیگر، آنچه انسان به آن آگاهى و توجه دارد «حب ذات» است و محبت فطرى «خدادوستى» در عمق آن قرار دارد. به عبارت دیگر، حب ذات پدیدهاى است نفسانى و روانى که در عمق آن، خدادوستى مستتر است. خدادوستى از رهگذر حب ذات یا خوددوستى به صورت مخفى و ناآگاهانه نقش خود را ایفا کرده، انسان را به سوى مقاصد متعالى سوق مىدهد.(81)
منبع انگیزهها و تنظیم کننده آن
گرچه بحث درباره نیروهاى روحى مؤثر در ایجاد انگیزه و ویژگىهاى آنها و نیز چگونگى شکلگیرى فرایند انگیزش در درون آدمى، از دیدگاه اسلام، بحث خاص خود را مىطلبد، ولى از باب نمونه، به یک مورد از سخنان پیشوایان معصوم علیهمالسلام در این باره اشاره مىشود:
حضرت على علیهالسلام در نهجالبلاغه، با بیانى بلند و ژرف درباره قلب، آن را عجیبترین عضو بدن آدمى شمرده، به تبیین عناصر متضاد موجود در آن و تعدیل آنها مىپردازند:
«لقد علّقَ بنیاطِ هذا الانسان بضعةٌ هى اَعجبُ ما فیه: وذلکَ القلبُ. وذلکَ أنّ له مِوادّ اَمِنِ الحکمةِ وأضدادا مِن خلافها؛ فاِن سنحَ له الرّجاءُ اذلّه الطّمعُ، واِن هاجَ بِه الطَمعُ اَهلَکَهُ الحِرصُ، واِن ملَکهُ الیأسُ قتلَه الاَسفُ، وإن عرضَ له الغضبُ اِشتدّ بِه الغیظُ، واِن اَسعَدَهُ الرِّضى نِسىَ التّحفَُظُ واِن غَالهُ الخَوفُ، واِن اتّسعُ له الامرُ استلبته العِزّة، واِن عضّتُه الفاقةُ شغله البلاءُ، واِن جهدَه الجوعُ قعد به الضّعف، واِن افرَطَ بِه الشّبُع کظّتهُ البِطنة، فکلُّ تقصیرٍ به مضرٌّ، وکلُّ اِفراط له مفسدٌ.»(82)
«در درون سینه انسان، قطعه گوشتى آویخته است که عجیبترین اعضاى وجود او مىباشد و آن قلب اوست. و این شگرفى به دلیل آن است که انگیزههایى از حکمت و ضدش در آن جمع است: هرگاه آرزوها در آن ظاهر شود، طمع او را ذلیل خواهد کرد و هنگامى که طمع در او به هیجان آید، حرص او را هلاک مىکند و هنگامى که یأس مالک او گردد، تأسف او را از پاى درمىآورد و هرگاه غضب بر او مستولى شود، خشمش فزونى مىگیرد و هرگاه از چیزى راضى گردد، جانب احتیاطکارى او را به خود مشغول مىدارد و هرگاه مصیبتى بر او برسد، بىتابى او را رسوا مىسازد و اگر مالى بیابد، بى نیازى او را به طغیان وامىدارد و اگر فقر دامنش را بگیرد، مشکلات او را به خود مشغول مىدارد و اگر گرسنگى پیدا کند، از ناتوانى زمینگیر مىشود و اگر پرخورى کند، شکمپرى او را به رنج انداخته، راه نَفَس را بر او مىبندد و به طور کلى، هرگونه کمبود به او زیاد مىرساند و هرگونه زیادى او را فاسد مىسازد.» (83)
··· پىنوشتها
1 - Motive.
2 - Need.
3 - Hersey paul & Kenneth H. Blanchard, Management of organizational Behavior, Utilizing Human Resources, 6th Ed., (prentice Hall international, U.S.A.,1993) P.20
4 - Robbins, Stephen P. , Organizational Behavior, Concepts, controversies, and Applications , 6th Ed., (Prentice - Hall international Editions, U.S.A., 1993) P.205.
5 - impulse.
6 - Ibid.
7- Goal
8- Hersey paul & Kenneth H. Blanchard, op.cit, P.20.
9ـ ریتال اتکینسون، و ریچارد س. اتکینسون و ارنست ر. هیلکارد، زمینه روانشناسى، ترجمه جمعى از مترجمان، چاپ ششم، رشد، ج 1، ص 509 به نقل از بولز، 1975.
10 - Hersey paul & Kenneth H. Blanchard, op.ut.) P.25.
11ـ على رضائیان، «معماى مدیریت»، دانش مدیریت،ش.31،ص 87، به نقل ازفردلوتانز، ص231.
12ـ همان،به نقل از استیرزوپورتر،، ص 5 و 6.
13ـ استیفن پى رابینز، مدیریت رفتار سازمانى، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى بازرگانى، 1374، ج 1، ص 314.
14ـ علىرضائیان، همان،ص 88،بهنقلاز:ترنس آر.میچل، ص 81.
15ـ همان، به نقل از، زیلاگیى و والاس، ص 88.
16- Arousal.
17- Choice.
18ـ ر.ک به: ترنس آر.میچل؛ مردم در سازمانها / زمینه رفتار سازمانى، ترجمه حسین شکر کن، تهران، رشد، 1373، ص 236 ـ 235 / دانش مدیریت، ش. 31، ص 91 اتکینسون و هیگارد، همان، ج 1، 512 ـ 510 کتزل و تامپسون، 53 و144 مورى،77ـ83 کرتینز و کینیکى، ص 165.
19- Edvard, Management, 5th Ed., (Englewood Cliffs, Prentice - Hall international, U.S.A. 1992 ) P.441.
20ـ دیوید جى. چرینگتون،؟ ص 166
21ـ دان هلى جل و دیگران، ص 206/ استونر و فریمن، ج 3، ص 972
22ـ علىرضائیان،دانش مدیریت،ش.31 ص 94
23ـ اتکینسونوهیلگارد،همان،ج 1، ص 517 و 559
24ـ اریکفروم،الدّین والتحلیل النفسى،ص 8
25ـ محمد عثمان نجاتى، قرآن و روانشناسى، ترجمه عباس عرب، مشهد، بنیاد پژوهشهاىاسلامىآستان قدسرضوى،1376،ص50.
26ـ «تلهپاتى» همان تبادل خاطره و یا اندیشه با شخصدیگر است که گاهى دور از انسان نیززندگىمىکند.
27ـ «توهم» یعنى ادراک غیر مستقیم محسوسات، یعنى ادارک چیزهایى که از انسان دورند و با حواس ظاهرى حس و درک نمىشوند.
28ـ محمد عثمان نجاتى، همان، ص 25
29- phenomenological.
30ـ همان، ص 51 ـ 50
31ـ نگارنده در رساله کارشناسى ارشد خود این بحث را مورد بررسى و نقادى قرار داده است.
32ـ مفاهیم مرادفى که در اینجا ارائه شده، به حسب یک پژوهش ابتدایى گردآورى شده و مسلّما در تحقیقات جامعتر، مفاهیم بیشترى به دست خواهد آمد. به علاوه، در اینجا بحث از مرادفات «انگیزش، انگیزه و نیاز» تنها در چهارچوب کاربرد قرآنى و در محدوده شمارش و استخراج معناى لغوى و ترجمه آیه مربوطه، ارائه شده است و در این میان، مفاهیم بلند کلامى، اخلاقى و فلسفى وجود دارد که هر کدام بحثى مستقل مىطلبد. در بعضى از آیاتى هم که خواهد آمد، چندین مفهوم از مفاهیم مرادف انگیزه و نیاز، با هم در یک آیه به کار رفته که این خود موجب مىگردد مفاد آیه پیچیدهتر و عمیقتر گردد. روشن است که این موارد تأمل و دقت به مراتب بیشترى مىطلبد. از جمله آیه نهم سوره فاطر است که مفاهیم ششگانه «اثاره»، «نشور» «احیاء»، «اماته»، «ارسال» را در خود جاى داده است. ر.ک به: راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القرآن،...، لسان العرب، فخرالدین الطریحى، مجمع البحرین و برخى تفسیرها و معجمهاى موضوعى.)
33ـ فخر الدین الطریحى، پیشین، بیروت، دار المکتبة الهلال، 1985، ج 3، ص 238
34ـ سه مورد دیگر عبارت است از: بقره: 71؛ روم: 9 و 48.
35ـ راغب اصفهانى، تحقیق و ضبط محمد سید گیلانى، تهران، المکتبة المرتضوى، ص 52 ـ 53
36ـ مجمع البحرین، ج 2، ص 244
37ـ لسان العرب، ج 2، ص 46
38ـ همان، ج 2، ص 126 / مجمع البحرین، ج 4، ص 199
39ـ لسان العرب، ج 3، 19
40ـ مجمع البحرین، ج 5، ص 17
41ـ لسانالعرب، ج 14، ص 140 / مجمعالبحرین، ج 3، ص 493
42ـ لسان العرب، ج 6، ص 434 / مجمع البحرین، ج 5، ص 88
43ـ مجمع البحرین، ج 2، ص 579
44ـ لسان العرب، ج 6، ص 139
45و46ـ المفردات فى غریب القرآن، 198/ ص 478
47ـ لسان العرب، ج 13، ص 234
48ـ المفردات فى غریب القرآن، ص 82
49ـ مجمع البحرین، ج 1، ص 262
50ـ لسان العرب، ج 7، ص 230
51ـ المفردات فى غریب القرآن، ص270 / مجمع البحرین، ج 1، ص253
52ـ جعفر سجادى، مصطلحات فلسفى صدر الدین شیرازى ملاّ صدرا، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1360، ص 131 / صدر المتألهین شیرازى، اسفار اربعه، ج 4، ص 120
53ـ لسان العرب، ج 3، ص 378 ـ 379
54ـ لسانالعرب، ج 10، ص 299 / مجمعالبحرین، ج 3، ص 441
55ـ مأخذ این بحث معارف قرآن، استاد محمد تقى مصباح یزدى، ص 431 ـ 34 با تلخیص است.
56ـ «بعثت» و «نبوت» نیز از مبانى انگیزش از دیدگاه اسلام محسوب مىشود. به علاوه، انبیا علیهمالسلام در برانگیختن انگیزهها نیز نقش شگرفى ایفا مىکنند و اصولاً بر اساس مستندات قرآنى و روایى، شکوفایى و رشد فطرت خداجویى انسان، هدف اساسى بعثت و وظیفه مهم پیامبران الهى علیهمالسلام شمرده مىشود.
57ـ شیخ صدوق، علل الشرایع، منشورات المکتبة الحیدریة 1385 ق.، ج 1، باب 6، ص 4
58ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، چاپ پنجم، صدرا، 1373، ج 3، ص 515
59ـ محمد تقى جعفرى، «یک بحث بنیادین در ریشههاى انگیزش براى فعالیتهاى مدیریت در جامعه اسلامى ونقد نظریه انگیزش در دوران معاصر»، ر.ک: نگرشى بر مدیریت در اسلام، مجموعه مقالات، ص172.
60ـ به نظر مىرسد هم علوم انسانى رایج از بیان و پاسخگویى به نیازهاى واقعى انسان عاجزند و هم مکتبها و مسلکها و دینها و آیینها ناتوانى خود را نشان دادهاند و تنها دین اسلام است که این توان را داراست.
61ـ مرتضى مطهرى، سیرى در سیره نبوى، ص 20
62ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 3، ص 385
63ـ محمدتقى فلسفى، کودک از نظر وراثت و تربیت، چاپ دوازدهم، تهران، هیأت نشر معارف اسلامى، 1362، ص 300
64ـ محمد تقى مصباح یزدى، معارف قرآن، قم، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى رحمهالله ، 1376، ص 422ـ423 / همو، انسانشناسى، همان جا، ص 113 ـ 114
65ـ مجموعه آثار، ج 3، ص 183
66ـ مأخذ دستهبندىهاى سوم تا نهم: محمد تقى مصباح، معارف قرآن، ص 429 ـ 430 و همو، انسانشناسى، ص 114
67ـ ناصر مکارم شیرازى، «ویژگىهاى مدیریت اسلامى» ر.ک به: نگرشى بر مدیریت در اسلام، مجموعه مقالات، ص 93
68ـ مجموعه آثار، ج 3، ص 490، اقتباس و ج 2، ص 275
69ـ مجموعه آثار، ج 3، ص 491
70ـ البته فیلسوفان نیز هنگامى مىتوانند تفکرى را عرضهکنندکه با تکیه بر وحى و یا فطرت سلیم بشرى باشد.
71ـ همان، ج 2، ص 24
72ـ مجموعه آثار، ج 2، ص 275 ـ 277 و ج 3، ص 492 ـ 499، که در بخش «خیر و فضیلت» با اضافاتى از دیگر منابع همراه است.
73ـ عوالى اللئالى، ج 4، ص 132
74ـ از مرحله واقعى این گرایش، گاه به «حس خداجویى»، «انگیزه کمالمطلق طلبى»، «خدادوستى»، و یا «حبّ الهى» تعبیر مىشود. درباره این گرایش، در صفحات بعد توضیحات بیشتر خواهد آمد.
75ـ ر.ک به: مجموعه آثار، ج 3، ص 504 ـ 508 و نیز اسفار، ج 3، ص 142 و 571.
76ـ اسفار، ج 3، ص 136
77ـ امام خمینى، چهل حدیث، 157 ـ 158
78ـ مجموعه آثار، ج 3، ص 501 ـ 510 / محمدتقى مصباح، پیشنیازها، ص 105
79ـ مطالبى که ذیل این عنوان آمده، خلاصهاى گزارشگونه از طرح مذکور است که در جلد دوم کتاب اخلاق در قرآن اثر استاد آیة اللّه مصباح یزدى، آمده است.
80ـ محمد تقى مصباح، معارف قرآن، همان، ص 428
81ـ همو، اخلاق در قرآن، تحقیق و نگارش محمد حسین اسکندرى، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى رحمهالله ، 1376، ج 2، ص 71 ـ 72
82ـ نهج البلاغه، حکمت 105
83ـ همان، چ دهم، ترجمهوشرح زیر نظر آیةالله ناصرمکارمشیرازى، به قلممحمدجعفر امامىومحمدرضا آشتیانى، نشر مدرسه امام على بن ابىطالب علیهالسلام ، 1375، ج 3، ص 261، قصار 108