مزرعه چاپارل

همه چیز و هیچ چیز

مزرعه چاپارل

همه چیز و هیچ چیز

على(ع) و اوصاف پارسایان

نویسنده: عبدالحسین خسرو پناه

خطبه‏ى متقین که به نام خطبه‏ى همّام شناخته شده است، در منابع روایى و تاریخى از جمله امالى شیخ صدوق و تحف العقول ابن شعبه‏ى حرانى و نهج‏البلاغه‏ى سید رضی ثبت گردیده است. مخاطب این خطبه، همّام‏بن شریح از اصحاب عابد، شیعه و دوست‏دار امیرالمؤمنین است.

داستان و شأن صدور این خطبه آن است که روزى حضرت هنگام خروج از منزل با گروهى برخورد کرد و از آن‏ها پرس و جو کرد. آن‏ها در جواب گفتند از شیعیان شما هستیم. امام فرمود: من در چهره‏ى شما نشانى از شیعه‏گرى نمى‏بینم. آنان شرم‏سارانه از امام پرسیدند: نشان شیعیان شما چیست؟ و همّام که در جمع آنان بود از امام درخواست کرد که پارسایان را به گونه‏اى برایم توصیف کن که گویى آنان را نظاره مى‏کنم. امام در جواب فرمود: «اِتَقِ الله واَحْسِن إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» [1] تقواى الهى پیشه کنید و نیکوکارى نمایید. که همانا خداوند با اهل تقوا و افراد نیکوکار است. همّام از پاسخ امام قانع نشد و او را سوگند داد که نشانه‏هاى پارسایان را بازگوید. و امام پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پیامبر صلى‏الله علیه وآله وسلم خطبه‏ى مذکور را قرائت کرد. خطبه‏ى امام على(ع) درباره‏ى پارسایان به بخش‏هاى ذیل‏ [2] قابل تقسیم است:

بخش اول: امام(ع) در بخش آغازین این خطبه، از بى‏نیازى خداوند نسبت به اطاعت مردم و ایمن بودن او از معصیت آن‏ها سخن می‏گوید و در استدلال آن می‏فرماید: «نه معصیت گناه‏کاران زیانى به

او مى‏رساند و نه اطاعت فرمان برداران سودى».

و سرّ این استدلال این است که اصولاً در جهان آفرینش، رقیبى براى خداوند وجود ندارد و همه‏ى موجودات، حتّى شیطان، کارگزار خداوندند. اسلام، بر خلاف تفکر آیین زرتشت که اهریمن را رقیب خدا مى‏پندارد، شیطان را بخشى از ممکنات مى‏داند که جملگى در تدبیر تکوینى الهى مى‏گنجند. و اگر شیطان در مقابل پیامبران قرار دارد، در عالم تشریع و هدایت و ضلالت تمایز پیدا مى‏کند. و در عالم تکوین و تدبیر الهى، همه به یک‏سان در قدرت و سیطره‏ى الهى قرار دارند.

سپس امام مى‏فرماید: «پس معیشت مردم را بین آن‏ها تقسیم کرد و هر کس را در دنیا در موضع خود قرار داد». این تقسیم رزق و معیشت مردم توسط حق تعالى به علم الهى مربوط است؛ یعنى خداوند مى‏داند چه کسى را باید به مقام نبوت نایل کرد و چه شخصى را در جامعه‏ى عرفى خود رهانید. نکته‏ى مهم این است که تقدیر و مشیت الهى، مستلزم جبر نیست؛ یعنى حق تعالى هیچ گاه اوضاع معیشتى مردم را به گونه‏ای مقدّر نمی‏کند که با هدف آفرینش که کمال اختیارى است، منافات داشته باشد؛ زیرا در تقدیر و برنامه‏ى الهى، اختیار انسان نیز نهفته است.

بخش دوم: امام على(ع) در این بخش به بیان اوصاف پارسایان می‏پردازد و پس از بیان کلى اهل فضیلت بودن پارسایان، صفات ذیل را به ترتیب بیان مى‏کند:

1. منطق و سخن اهل تقوا، صواب است. حضرت در نهج البلاغه مى‏فرماید: «ایمان کسى مستقیم نمى‏شود، مگر این‏که دل او راست شود و دل کسى استقامت نمى‏پذیرد مگر این‏که زبان او

[3] سخن راست گفتن نه تنها از نظر روانى منشأ سلامت روحى است، بلکه شخص از حیث اجتماعى نیز از آسیب‏هاى جامعه شناختى در امان است.

2. لباس پارسایان، اعتدال و روش آن‏ها فروتنى است. لباس در این فقره از کلام امام هم مى‏تواند معناى اعتبارى داشته باشد؛ یعنى شیوه‏ى آن‏ها اعتدال است و هم معناى حقیقى منظور باشد؛

یعنى در لباس پوشیدن، معتدل هستند و از جامه‏هاى فاخر پرهیز مى‏کنند.

تواضع نیز روش عملى آن‏ها است و در زمین با تکبر راه نمى‏روند؛ زیرا انسان با این حالت، نه توان شکافتن زمین را دارد و نه در بلندى به کوه‏ها خواهد رسید. [4]

3. چشم را از حرام‏هاى الهى مى‏بندند. پارسایان به اولین مرتبه‏ى تقوا که پرهیز از محرمات است، پاى بندند. و سرّ بستن چشم از محرمات این است که اصولاً انس‏آن‏ها با دیدن طمع‏کار [5]

4. اهل تقوا، گوششان را فقط به علم نافع مى‏سپارند. پارسایان در شناخت علم نافع هم باید مصداق علم را با خود بسنجند و اگر دیدند، آن‏ها را به صفات زشتى چون غرور و عجب گرفتار a="la_10" class="aa"

پناه تعالی حق نافع غیر علم کنید طلب خداوند، شده توصیه فراوان اسلامى، ادعیه‏ى در نکنند. صرف یادگیرى خود وقت باز است، تأمین کفایت حد یا نیست جامعه نیاز مورد دیدند اگر بگیرند نظر نیازهاى نسبت هم پرهیز باشد، عرفان گرچه علم،

5. و در روزگار سختى و گشایش، حالشان یک‏سان است. و اگر نبود مرگى که خدا بر آنان مقدّر فرموده، روح آنان حتّى به اندازه‏ى برهم زدن چشم، در بدن‏ها قرار نمى‏گرفت؛ از شوق دیدار a="la_11" class="aa"

عذاب ترس بهشت

انس آن‏ها به طور عمده چنان‏اند که پاره‏اى از امور نسبت به آن‏ها دشوار است و پاره‏ای دیگر، آسان؛ هم چنان که خداوند سبحان مى‏فرماید:

«انسان حریص و آزمند آفریده شده است؛ آن‏گاه که شرى به او مى‏رسد، نالان است و آن‏گاه که خیرى به او روى مى‏کند، آن را از دیگران دریغ مى‏کند؛ مگر نماز گزاران». [6]

امّا پارسایان به قدری در اطاعت خداوند و پرهیز از معصیت تلاش مى‏کنند و به اوج قرب الهى دست مى‏یابند که دشوارى‏ها و آسایش‏ها براى آن‏ها یک‏سان است.

6. اگر اجل و مرگ، مقدّر الهى نبود، ارواح متقیان در بدن‏هایشان، لحظه‏اى استقرار پیدا نمى‏کرد و از شوق ثواب و خوف عقاب، بدن را رها مى‏ساخت.

یعنى همان گونه که بدن‏ها در برابر امراض و بیمارى‏ها مقاومت مى‏کنند و روح را نگه مى‏دارند، بدن‏هاى افراد متقى چنین است که ارواح خود را آن گاه که به بهشت شوق پیدا مى‏کنند، حفظ مى‏کند و تقدیر الهى نیز چنین است که بدن و روح، یک‏دیگر را حفظ نمایند تا این‏که به طور طبیعى یا غیر طبیعى مانند حوادث غیر مترقبه از یک‏دیگر جدا گردند.

7. خالق، آن چنان در دل آن‏ها بزرگ است که غیر او در دیدگانشان کوچک مى‏نماید.

حقارت و صغارت دنیا و بزرگى و جلالت حق تعالى در نزد اهل تقوا، مقوله‏اى است که ریشه‏ى اصلى پارسایى را تشکیل مى‏دهد و اصولاً هر کس که دنیا در دیدگانش بزرگ باشد و در دلش به عظمت نشسته باشد، آن را بر خدا ترجیح خواهد داد و به سوى آن خواهد شتافت و بنده‏ى آن خواهد گشت. شایان ذکر است که تحقیر دنیا از دیدگاه اخلاق اسلامى به‏ [7] معنایى نیست که صوفیان نادان آن را تعقیب مى‏کنند و عزلت و گوشه‏نشینى را بر حضور اجتماعى ترجیح مى‏دهند. دورى از دنیا به معناى طرد فیزیکى و مادى نیست؛ بلکه به معناى جبران غفلت‏هاست.

  • چیست دنیا از خدا غافل بُدن مال را کز بهر دین باشى حمول [8]نعم مال صالح خواندش رسول

  • نى قُماش و نقره و میزان و زن [8]نعم مال صالح خواندش رسول [8]نعم مال صالح خواندش رسول

به تعبیر قرآن: بدانید که زندگانى دنیا، بازى و هوس‏رانى و آرایش و فخرفروشى بر یک دیگر و کثرت‏طلبى در ثروت و فرزند است. [9]

8. اهل تقوا با بهشت چنان‏اند که گویى آن را مشاهده مى‏کنند و در آن متنتعم‏اند و با آتش چنان‏اند که گویى آن را مى‏بینند و در آن معذّب‏اند.

  • گفت پیغمبر صباحى زید را گفت عبداً مؤمناً باز اوش گفت گفت تشنه بوده‏ام من روزها شب تا ز روز و شب گذر کردم چنان که ز اسپر بگذرد نوک سنان [10]

  • کیف اصحبت اى صحابى باصفا؟ کو نشان از باغ ایمان گر شگفت نخفتستم ز عشق و سوزها که ز اسپر بگذرد نوک سنان [10] که ز اسپر بگذرد نوک سنان [10]

9. قلب و دل‏های متقیان، محزون است و دیگران از شر آنان در امان‏اند و بدن‏های آن‏ها لاغر و نیازهایشان اندک و نفس‏شان عفیف است. مؤمن چهره‏اى شاد و فرح ناک دارد امّا دل او اندوه ناک

است؛ ولى نه هم‏چون اندوه دنیاپرستان؛ بلکه اندوهى هم‏راه با شادى و نشاط؛ حزن بهشتى نه حزن جهنمى. اینان، دلبستگى به امور دنیا ندارند به همین دلیل، لاغر و کم توقع‏اند؛ پارسایان نسبت به ماندنى‏ها، دل خوش و نسبت به ناماندنى‏ها، زاهدند زیرا مسافرخانه بودن و زوال‏پذیرى دنیا را مى‏بینند.

10. متقیان، روزگار کوتاه را صبر نموده و آرامش و راحتى طولانى را دنبال مى‏کنند. و این، تجارت سودآورى است که پروردگارشان نصیب آن‏ها نمود. دنیا به آنان روى آورد، ولى آنان به دنیا روى

نیاوردند. دنیا، طالب اسارت آن‏ها بود، ولى آن‏ها از او رها گشتند.

11. پارسایان، شب‏ها را نشسته و قرآن را به نیکویى تلاوت مى‏کنند. دل خویشتن را با خواندن قرآن محزون مى‏سازند و درمان درد خود را از آن بیرون مى‏کشند. وقتى که به آیه‏اى مى‏رسند که در

آن تشویقى است، به آن دل مى‏بندند و جانشان از شوق به سوى آن پر مى‏کشد و چنان یقین دارند که گویى آن پاداش‏ها در برابر چشم‏هاى آن‏ها قرار دارد.

و آن‏گاه که به آیه‏اى می‏رسند که خوف و هشدار سر مى‏دهد، چنان گوش دل به آن مى‏سپارند که گویى فریادهاى جهنم در گوش آن‏هاست.

تمام شب را در رکوع به سر مى‏برند. پا و کف و دست و صورت خود را بر روى زمین مى‏گسترند. و از خداوند رهایى خویش را از آتش مى‏خواهند.

12. اهل تقوا، در روز بردبارانى دانا و نیکوکارانى با پروایند. ترس از حق تعالى آن‏ها را چون پیکانى تراشیده است. بیننده‏اى که به آن‏ها نظر مى‏کند، گمان مى‏کند که بیمارند در حالى که بیمار a="la_23" class="aa"

است. ربوده آن‏ها عقل ساخته بیگانه بزرگى امر دیوآن‏هاند مى‏گوید: نیستند

13. از اعمال اندک خویش راضى نیستند و کارهاى فراوان را زیاد نمى‏پندارند. همیشه خویشتن را متهم مى‏سازند و از کارهاى خود هراس‏ناک‏اند. وقتى یکى از آن‏ها را تمجید مى‏کنند، از سخنى

که به او مى‏گویند، مى‏ترسد. و مى‏گوید من به خود، از دیگران آگاه‏ترم و پروردگارم به من از من آگاه‏تر. خداوندا مرا به آن چه مى‏گویند مؤاخذه مکن و از آن چه تصور مى‏کنند، فراتر بنشان و آن چه را نمى‏دانند بر من ببخش.

14. علامت دیگر پارسایان این است که در دین قوى و قدرت‏مندند و حزمى هم‏راه با نرمى و ایمانى توأم با یقین دارند. بر علم‏آموزى حریص‏اند. علم را با حلم و میانه‏روى را با غنا مى‏آمیزند. در

عبادت خاشع و به دنبال حلال در جست و جوى هدایت و گریزان از طمع‏اند.

15. شخص پارسا، اعمال صالح انجام مى‏دهد؛ در حالى که لرزان و هراسان است. هنگام شب، تمامى همتش، شکرگزارى است و هنگام صبح، تمامى تلاشش ذکر حق تعالى است.

16. شخص متقى، شب را هراسان به سر مى‏برد و شاداب صبح مى‏نماید. از غفلتى که ورزیده، هراس‏ناک و از فضل و رحمتى که نصیب او شده، شادمان است.

اگر نفس او، ناخوشى نماید و سرکشى کند، خواهش نفس را اجابت ننماید. روشنى چشمش در چیزى است که زوال نمى‏پذیرد و زهد و بى‏میلى‏اش در چیزى است که فناپذیر است.

17. حلم را با علم و قول را با عمل، آمیخته است. تو اهل تقوا را چنان بینى که لغزشش اندک، قلبش خاشع و نفسش قانع و خوراکش کم و امرش آسان و دینش محفوظ و شهوتش مرده و غیظش

فرونشانده است. به نیکى او، امید مى‏رود و از شرش، ایمنى حاصل آید.

18. اگر پارسا، در میان غافلان باشد، در زمره‏ى ذاکران نوشته مى‏شود و اگر در میان ذاکران باشد، از غافلان محسوب نمى‏گردد. از کسانى که به او ظلم نموده‏اند، مى‏گذرد و به کسى که او را محروم

ساخته است، عطا مى‏کند و با کسى که از او بریده است مى‏پیوندد. سخن زشت و رکیک از دهان او دور است و کلامش با مردم، نرم است. زشتى او غایب و نیکى او حاضر است. خیرش به مردم رو مى‏کند و شرش، پشت مى‏نماید.

19. تقواپیشه، در زلزله‏ها و طوف‏آن‏ها، پا برجاست و در سختى‏ها، صبور و در رفاه شکور است. بر آن که دوست نمى‏دارد، ستم نمى‏کند و به جهت دوستى کسى، مرتکب گناه نمى‏شود. قبل از

حضور شهود، به حق اعتراف مى‏کند و سپرده‏ها را تباه نمى‏سازد و یادآورى‏ها را فراموش نمى‏کند. افراد را با لقب‏هاى زشت نمى‏خواند و همسایه را نمى‏آزارد.

دیگران را به جهت مصایبشان سرکوفت نمى‏زند و به باطل در نمى‏آید و از حق گریزان نیست.

20. اگر خموش بماند، خموشى‏اش او را محزون نمى‏سازد و اگر بخندد، صدایش بلند نمى‏شود و اگر بر او ستم رود، شکیبایى را پیشه مى‏سازد، تا خدا برایش انتقام کشد. خود از دست خویشتن

در رنج است ولى مردم از او آسوده‏اند. خود را براى آخرت به سختى مى‏اندازد ولى مردم را از دست خود آسوده نهاده است. اگر از کسى دورى مى‏کند، از سر زهد است و اگر نزدیک مى‏شود، از روى رفق و رحمت است. دورى‏اش از سر کبر و خود بزرگ‏بینى نیست و نزدیکى‏اش از روى مکر و خدیعت نیست.

راوى این خطبه مى‏گوید: کلام امام(ع) که بدین‏جا رسید، همّام فریادى کشید و جان سپرد.

امام فرمود: به خدا سوگند که بر او از همین مى‏ترسیدم و سپس گفت: موعظه‏هاى بلیغ با اهلش چنین مى‏کند.

شخصى به امام گفت: یا امیرالمؤمنین، خودت چگونه هستى؟

امام(ع) فرمود: واى بر تو، هر اجلى زمانى دارد که از آن فراتر نمى‏رود و سببى دارد که از آن در نمى‏گذرد. پس بر این مطلب خود، توقف کن و مثل آن چه گفتى، مگوى؛ زیرا این سخن را شیطان بر زبانت نهاد.

[1]. نحل، آیه‏ى 128.

[2]. خطبه‏ى 193؛ و حسین الخطیب، مصادر نهج البلاغه و اسانیده، ج 3، ص 65.

[3]. البلاغه، خطبه‏ى 176.

[4]. اسراء، آیه‏ى 37.

[5]. نور، آیه‏ى 30.

[6]. معارج، آیات 19 . 22.

[7]. البلاغه، خطبه‏ى 160.

[8]. جلال الدین محمد بلخى، مثنوى معنوى، دفتر اول، ابیات 983 و 984.

[9]. حدید، آیه‏ى 20.

[10]. دفتر اول، ابیات 3503. 3500.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد