دکتر محمدتقی فعالی
در قرآن کریم بیش از سیصد آیه میتوان یافت که جنبهی عرفانی دارد. در این آیات رابطهای بسیار نزدیک، صمیمی و مستقیم میان خدا و بنده از یکسو، و بنده با خدا از سوی دیگر، برقرار شده است. انسان با قرائت و تدبیر در این آیات، خود را در محضر او، و او را حاضر در لحظهلحظههای زندگی خود میبیند. گویا که او، هماینک پیش روی من و در کنار من است. به این آیات توجه کنید:
«و نحن اقرب الیه منکم و لکن لا تبصرون» (واقعه/85) یعنی: «و ما از شما به او نزدیکتریم؛ ولی نمیبینید.»
«... فاستغفروه ثمّ توبوا إلیه إنّ ربّی قریب مجیب» (هود/61) یعنی: «... از او آمرزش بطلبید، سپس به سوی او بازگردید، که پروردگارم (به بندگان خود) نزدیک و اجابتکنندهی (خواستههای آنها) است.»
«... لا تقنطوا من رحمةالله إنّ اللّه یغفر الذنوب جمیعا...» (زمر/53) یعنی: «... از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همهی گناهان را میآمرزد.» و شاید از تمام آیات جالبتر، دو آیهی ذیل باشد، یکی این آیه که میفرماید: «...و اعلمو انّ الله یحول بین المرء و قلبه...» (انفال /24) یعنی: «... و بدانید که خداوند میان انسان و قلب او حایل میشود... .»
خصوصا با توجه به این نکته که اگر چیزی میان دو طرف حائل خود و انسان بخواهد به طرف دیگر دسترسی پیدا کند، ناچار باید از حائل گذر کند؛ لذا میتوان گفت که عبور از خود به خود ممکن نیست، مگر بعد از گذر از او؛ یعنی هر توجهی به خویشتن، نخست توجه به اوست و سپس توجه به خود. به تعبیری دیگر، خداشناسی یا مقدم بر خودشناسی است یا عین آن.
و آیهی دوم اینکه فرمود: «واذا سألک عبادی عنّی فانّی قریب اُجیب دعوة الداع إذا دعان فلیستجیبوا لی و لیؤمنوا بی لعلّهم یرشدون» (بقره/186) یعنی: «و هنگامی که بندگان من، از تو دربارهی من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم! دعای دعاکننده را به هنگامی که مرا میخواند، پاسخ میگویم! پس باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان بیاورند تا راه بیابند.» خصوصا با توجه به این نکته که خداوند در قرآن معمولاً از خود با زبان غایبانه؛ یعنی ضمیر «هو» (او) یاد میکند و در پارهای موارد هم به صورت جمع با ضمیر «نحن و انّا» (ما) تنها در اندکی از موارد است که خداوند به خود میگوید «من». اما در آیهی اخیر، حضرت حق هفت مرتبه گفته است: من. و به همین دلیل است که این آیه در قرآن منحصر به فرد میباشد و حتما میدانیم که شأن نزول آن نیز ماه مبارک رمضان است.
بههرحال، این گونه آیات در انسان حالت نزدیکی و آشتی ایجاد میکند، وسائط را از میان برداشته و انسان را به وصال نزدیکتر میکند:
افزایش محبت، اثر دیگر این دسته از آیات است. حبّ از حبّه به معنای دانه است؛ چنانکه دانه از زمین میروید و ریشه در خاک دارد، حبّ حق هم ریشه در نهاد و بن مایهی وجود آدمی دارد. به تعبیری، انسان در عمیقترین لایههای وجودی خود با او آشنا بوده به او عشق میورزد. حب، آتشی است که در دل، هرچه را جز مراد میسوزاند و انسان را واله و شیفته و مست وصال میکند. صبر و قرار را از انسان ستانده، امید و شوق به ارمغان میآورد. هیبت، بست و انس، دیگر پیامدهای تأمل در اینگونه آیات است:
از قرآن که بگذریم، در سنّت هم مضامین عرفانی و عاشقانه فراوان یافت میشود. کافی است که انسان مناجات شعبانیه، دعای کمیل، مناجات خمس عشر، دعای ابوحمزه و نیز ادعیهی صحیفهی سجادیه را مرور کند. مضامین بلند و والای نهجالبلاغه هم جایگاهی ویژه دارد. این همه دلالت بر این نکته دارد که قرآن و اهلبیت(علیهم السلام) درصدد بودهاند تا به جز راه عقل و استدلال، راهی دیگر که نزدیکتر است به روی انسان بگشایند و با زبان و ابزاری دیگر دین را معرفی کنند. و در حقیقت بعد عرفانی و عاشقانهی دین را برملا سازند و به جز عقل، میان دل و او، ارتباطی ویژه و مستقیم، رودررو و بدون حجاب برقرار کنند.
عارفان از این اندوختهی گرانبها، نیک بهره جستهاند و سعی بر آن داشتهاند تا از این مایههای اولیه توشه برگرفته و آن را به شکل یک جریان یا نهضت، به سطح جامعه کشانند و اسلام عرفانی و عرفان اسلامی را تحقق عینی بخشند. آنان در این جهت کوششها کرده و مصیبتها کشیدهاند. عرفان، با تصوف و تصوف با زهدگروی دینی، که آن را اصحاب صفّه و امیر مؤمنان(ع) و امام صادق(ع) و در مراحل بعد، حسن بصری (22-110 ه··.ق) بنیان نهادند، به صحنه آمد. «مکتب زهد» در قرن دوم به دست اول بانوی صوفی؛ یعنی رابعهی عدویه (م135 یا 185 ه··.ق) به «مکتب محبت و عشق» بدل شد.
جریان عملگروی عرفانی و صوفیمآبی اجتماعی از قرون متوالی و در هر عصر و زمانی از ویژگیهای خاصی برخوردار بود. از نکات مهم آن است که صوفیه علیرغم آن که با استدلال و عقل رابطهی خوبی نداشتند؛ اما بر اثر جدالها، مناظرات علمی، نزاعهای فرقهای و مخالفتهای روزافزون، اندکاندک رو به استدلالی کردن آرا و نظریات خود آوردند. «قوت القلوب» از ابوطالب مکّی در قرن چهار، «اللمع» از ابونصر سراج طوسی در قرن چهار، «اسرار التوحید» دربارهی حالات ابوسعید در قرن پنج، «کشف المحجوب» اثر ابواسحاق هجویری در قرن پنج، «الرسالة القشیریه» از ابوالقاسم قشیری در قرن پنج، «منازل السائرین» اثر خواجه عبدالله انصاری در قرن پنج، «تمهیدات» از عینالقضاة همدانی در قرن شش، «شرح شطحیات» اثر روزبهان بقلی در قرن شش، «مرصاد العباد» نوشتهی شیخ نجمالدین رازی در قرن هفت و «عوارف المعارف» از شهابالدین سهروردی در قرن هفت، همه و همه گوشههایی از جریان تدوین، تبویب و به نظم کشیدن و ضابطهمند کردن تصوف و عرفان اسلامی است. این حرکت علمی در قرن هفتم به دست عارف نامی و شهیر، محیالدینبن عربی (م638 ه··.ق) به اوج خود رسید و تصوف کاملاً مبانی عملی و نظری یافت و از این طریق جایگاهی ثابت و بلند در میان علوم اسلامی پیدا کرد. البته عرفان دو حوزه دارد؛ عملی و نظری. صوفیان و عرفا در هر دو حوزه به تنظیم و تنسیق پرداختند. «منازل السائرین» بهترین نمونهی عرفان عملی و «فصوص الحکم» و «مقدمهی قیصری» بهترین مثال عرفان نظری است.
آنچه در رابطه با موضوع بحث حاضر مطمح نظر میباشد، این است که تاریخ عرفان و نیز خاستگاه آن؛ یعنی آیات و روایات نشان از آن دارد که مضامین عرفانی به دو گونه آموزش داده شده و به نسل بعدی انتقال یافته است: غیررسمی یا غیرکلاسیک و رسمی یا کلاسیک. در شیوهی نخست، عارفان برنامههایی از قبیل: محفل ذکر، آیین اربعین، ریاضات مشروع، جلسات وعظ و درس که هریک شرحی مستقل دارد داشتند. هریک از این سرفصلها خود راهی برای آموزش دین و یا لااقل آموزش بخشی از دین بود.
شیوهی رسمی نیز به دو صورت انجام میشد. آنان از یک سو اندیشههای ناب عرفانی، قرآنی و اسلامی را به شکل آثار و کتب عرضه میداشتند که بخشی از آنها را پیشتر گفتیم. البته باید گفت: آثار عرفانی هم گاه به صورت تذکرهها، مثل تذکرهی عطار؛ زمانی به شکل نثرهای زیبا و دلنشین، نظیر رسائل خواجه عبدالله انصاری؛ در پارهای موارد در قالب مباحث تخصصی، مانند فصول و فتوحات؛ و گاهی هم با زبان حکایات و مثالها، نظیر منطقالطیر عرضه میشد.
شیوهی رسمی به صورت دیگری هم از سوی عارفان عرضه میشد و آن ادبیات عرفانی است. مهمترین بخش ادب پارسی، ادب عرفانی است. اگر عارفانهها را از ادبیات ایرانزمین برداریم، چیز مهمی از آن بر جای نخواهد ماند. اگر از ادبیات ایران حلاج، سنایی غزنوی، باباطاهر، مولوی، سعدی و حافظ را برداریم، چه چیزی باقی خواهد ماند. عارفان به دلایلی از قبیل: نارسایی زبان عرفی، بخل در اظهار حقایق بلند و عدم اهلیت پارهای از مردم، به زبان رمزی روی آوردند. به عبارتی دیگر، سبکی نوین و متمایز در نثر و نظم ابداع کردند. عارف خود را لال و بیزبان میدید، لذا اسرار خود را با «زبان دوم» بیان میداشت:
شیوهی غیررسمی گونههای دیگری هم داشت. یکی از آنها ایجاد آیین فتوّت و عیاری بود. توضیح آنکه فتوّت در لغت، مردی و جوانمردی را گویند. برخی گفتهاند فتوّت آن است که برای خود نسبت به دیگری فزونی ندانی؛ بعضی هم گفتهاند که فتوت، گذشتن از لغزشهای برادران است.
فتیان (جمع فتی = جوانمرد) در اصطلاح طبقهای خاص بودهاند که در ایران و گاهی در برخی بلاد دیگر اسلامی ظهور کردهاند. آنان آداب خاصی از قبیل: بخشندگی، کارسازی، دستگیری و مروّت داشتهاند.
جوانمردان ریشهی خود را به امیر مؤمنان علی(ع) میرسانند. آنان با اتکا به کلام معروف «لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار» که هاتفی در غزوهی احد آن را ندا داد، علی(ع) را «شاه مردان» خوانده و او را بهترین نمونهی جوانمردی و فتوت میشمارند.
جوانمردان سلسلهمراتب خاصی داشتند؛ مبتدیان را «ابن» سابقهداران را «اب» یا «جد» میخواندند و رییس خود را «اخی» خطاب میکردند. آنان به جای خرقه «سراویل» (جمع سروال یا شلوار، زیر جامه) میپوشیدند. این لباس بعدها در زورخانههای ایران مرسوم شد. هریک از جوانمردان کمربندی به نام «شیخ الشدّ» (پیر کمربند) داشتهاند و سند سراویل و کمربند خود را به «شاه مردان» میرساندند.
اهل فتوّت و عیاران، لباس، تشریفات و نیز آداب و رسوم خاصی داشتند و در دورههای بعد طبقه، «داش و لوطی» را تشکیل میدادند؛ هرچند اخیرا این گروه رو به انحطاط گذارد.
جوانمردان و عیّاران به ورزشهای جسمانی بسیار اهمیت میدهند. زورخانهداران امروزی، میراثداران جوانمردانند. آنان در کشتی گرفتن، تیراندازی و شمشیربازی مهارت داشتند. هریک موزهای در پا، خنجری بر کمر و کلاه درازی که از نوک آن پارچهای کوتاه آویخته شده بود، بر سر داشتند. روزها به کار معاش مشغول بودند و شبها در بیوت یا مواضعی به نام «لنگر» یا «زاویه» نزد «اخی» به شاگردی مینشستند و بقیهی وقت را هم صرف دستگیری مستمندان میکردند.
«آیین فتوت» ترجیح دیگران، گذشتن از لغزش، بتشکنی، بخشندگی، حفظ شرف و ناموس، اظهار غیرت، فداکاری، دستگیری از مستمندان و ضعیفان و دفع ظلم از مظلومان و حمایت از یاران بود. آداب و رسوم جوانمردی در ایران نفوذ فراوان و گستردهای داشت و بسیاری را به خود جذب کرد. از این طریقت میتوان حکایات فراوانی در گلستان، بوستان، داستانهای عبید و قلندرنامه یافت و از پوریای ولی و مرحوم تختی، به عنوان دو نمونهی بارز، یاد کرد.
یک نمونهی دیگر از شیوهی غیررسمی، دعوت به جمع است. شاید هیچ فرقهای در گذشتهی ایرانزمین مانند عارفان و صوفیان به فکر مردم نبودهاند. آنان این خصلت را از پیشوایان دینی خود، بویژه امیر مؤمنان(ع) به ارث بردهاند. علت آن است که هر فرقهای تنها خود را راست و دیگر نحله و دستهها را باطل، ملعون و نجس میدانست. و تنها عارفان بودند که نگاهی عام به انسان داشتند و با همهی بشریت از درِ صلح و آشتی و صفا درمیآمدند. خلاصه آنکه مردمداری و شفقّت به همنوع شیوهی آنان بود. این اعتقاد باعث میشد که آنان از هرگونه کمک مادی یا معنوی دریغ نورزند. از ویژگیهای بارز سالکان طریقت حب و عشق آن است که بسیار به مردم شفقت، صفا و عشق ورزیده و اصل اخوت را کاملاً بهجا میآوردند و از لغزش و خطا به راحتی درمیگذشتند. هیچ بعید نیست که بگوییم: مهماننوازی ایرانیان که شهرهی عام است تحت تأثیر این منش صوفیان و عارفان شکل گرفته است:
نمونهی سوم، نقش درمانگری است که در عرفان وجود داشته است. شکی نیست که عرفان جنبهی درمانی هم داشته است، چنان که از بُعد علمی و نظری بیبهره نبود. به عبارت دیگر عرفان از یک جنبه، نظر، استدلال و تئوری است و جهانبینی خاصی را ارائه میدهد؛ اما از سوی دیگر، بعد عملی هم داشته است. به این معنا که عارفان سعی داشتند به نیازهای روحی دیگران پاسخ دهند، مشکلات روانی آنان را با شیوههای عارفانه پاسخ داده و به عرفان بُعد درمانی و مددکاری دهند. و این تنها بدین دلیل است که انسان به جز عقل، دل هم دارد و چنانکه باید نیازهای عقلی آدمی را پاسخ داد، باید گرههای دل را هم گشود. آنان بر اساس این عقیدهی درست که بیشتر بیماریها ریشهی روانی دارند، بسیاری از امراض تنی را درمان روان تلقی میکردند. یکی از بهترین نمونهها، شیوههای درمانی است که در کتاب قانون بوعلی به چشم میخورد. باید گفت که عارفان و صوفیان بهترین روانشناسان و روانپژوهان و روانکاوان بودهاند که با شناخت احوال باطنی، بسیاری از گرههای کور را میگشودند. ماسینیون میگوید: «روش شناخت نفس که تصوف بر آن استوار است... صوفیان را به مثابهی روانپزشکان جلوهدار نموده است که درد و رنج دیگران را شفا میدهند.»
با نگاهی دیگر میتوان گفت: تصوف و عرفان اسلامی دو بعد دارد؛ آفاقی و انفسی. عارف آن زمان که به دنبال نیل به حقایق است در آفاق سیر میکند؛ اما آن زمان که درصدد نفوذ در لایههای عمیق نفس خود است و میکوشد تا عمق جان آدمی را دریابد، بیماریها را بشناسد و از عرفان، ابزاری برای درمان دردهای باطنی یابد، سیری انفسی دارد. و عرفان با هر دو بعد کامل میشود، نه آنگونه که چونان عرفانهای رایج، از قبیل عرفان سرخپوستی و عرفان بودایی تنها جنبهی درمانی به خود گیرد. تاریخ عرفان اسلامی و ایرانی سرشار از مواردی است که مردمان، درمان دردهای خود را بَرِ عارفان میبردند و از آنان یاری میجستند.
حاصل آنکه عارفان هم به گونهای کاملاً مستقل و متمایز دین را آموزش میدادند؛ این آموزش اشکال مختلفی داشت؛ گاهی غیررسمی، گاهی عملی، گاهی نظری و گاهی به صورت ادیبانه بود. تمام اشکال و قالبهایی که عرفا برای انتقال دین به مخاطبین خود برگزیدهاند، بسیار مؤثر و بانفوذ بود. مهمترین دلیل آن است که عرفان و محبت و انس، با دل و جان آدمی در ارتباط است و آنچه در رابطه با درون و قلب انسان شکل گیرد، تأثیر بیشتری خواهد داشت. در اینجا به دو نکته باید اشاره کرد: یکی اینکه چون امروزه نحلهها و اندیشههای بسیار متنوع، اما غیردینی، بلکه ضددینی مثل: عرفان بودا، عرفان چینی، عرفان شینتو و عرفان سرخپوستی رواج یافته است؛ از یک طرف احساس نیاز به عرضهی عرفان ناب اسلامی فزونی یافته است؛ لذا باید دستبهکار شد و از سوی دیگر، ورود در این مسیر قدم گذاردن بر لب درّهای عمیق است، لذا باید احتیاط را پیشه کرد.
نکتهی دوم اینکه اگر به تاریخ عرفان در جهان اسلام مراجعه کنیم، در کنار حرفهای بلند و اندیشههای نورانی، سخنان آلوده هم کم نیست. از مرحوم علامهی طباطبایی نقل است که ایشان فرمود؛ «ابنعربی بلندترین اندیشهها را در جهان اسلام مطرح کرده است، مزخرفترین حرفها هم مال اوست.» لذا باید پالایشی درونی کرد و سره را از ناسره باز و عرفان ناب را عرضه داشت.
نکتهی سوم، اما مهم اینکه گیریم که نمیتوان کتابی با محتوایی به عنوان متن درس عمومی عرضه داشت؛ اما میتوان کار دیگری کرد و آن اینکه به همین منظور اثری با «رویکرد عرفانی» به سامان رساند و عرضه داشت. البته باید اندیشههای عرفانی را با زبانی عقلی مستحکم نمود تا از آسیبپذیری آن کاسته شود.