مزرعه چاپارل

همه چیز و هیچ چیز

مزرعه چاپارل

همه چیز و هیچ چیز

«دین» و «تربیت»؛ رویکردهای اسلامی و مسیحی

«دین» و «تربیت»؛ رویکردهای اسلامی و مسیحی



دکتر علیرضا صادق‏زاده قمصری

«دین» و «تربیت»، دو واقعیتِ اصیل، گسترده و بسیار تأثیرگذار در همه‏ی احوال زندگیِ انسان به شمار می‏آیند و تحلیل و بررسی آثار و ابعاد این دو مقوله‏ی نسبتا پیچیده از منظرهای گوناگون جایگاه خاصی را در بیش‏تر رشته‏های علوم انسانی و اجتماعی به خود اختصاص داده است. مطالعه‏ی گذرای تاریخ پرفراز و نشیب زندگی آدمی نشان می‏دهد که دین و تربیت معمولاً با یکدیگر ارتباط متقابل و دوسویه داشته‏اند:

از سویی جلوه‏های گوناگون دین و نهاد مذهب نقش بنیادینی را در شکل‏دهی و گسترش فرایند تربیت ایفا نموده‏اند، به گونه‏ای که «با سیری اجمالی در تاریخچه‏ی تعلیم و تربیت در جهان، می‏توان نتیجه گرفت که در اکثر قرون و در بیش‏تر سرزمین‏ها «دین» اولین و مهم‏ترین نهاد تعلیم و تربیت بوده است و همیشه حکومت‏ها بر سر رهبری فکریِ جامعه در تعلیم و تربیت مردم، با این نهاد رقابت کرده و مغلوب شده‏اند.»(1) و به بیان دیگر «دین از جهت‏های مختلف نقشی اساسی در تربیت انسان ایفا کرده است؛ از این‏رو ارتباط بین مذهب و مربی سابقه‏ای بس دیرینه دارد، در هندوستان قدیم مذهبْ اساس تربیت بود؛ در اروپای قرون وسطا نیز مذهب کاملاً بر آموزش و تربیت تأثیر داشت.»(2)

از سوی دیگر نیز جریان تربیت به صورت ابزاری مؤثر در خدمت تحقّق اهداف و ارزش‏های دینی و تثبیت موقعیّت دین در جوامع (یا احیانا در مواردی به عنوان وسیله‏ای برای تضعیف و محوِ باور دین و التزام به آن) قرار گرفته است که شکل آشکار این نوع رابطه در حیطه‏ای خاص از تربیت، با عنوان تربیت دینی2(3) در غالب نظام‏های تربیتی رسمی و غیررسمی مشاهده می‏شود.

همین نوع تعامل و ارتباط تنگاتنگ، بین کوشش معرفتی ناظر به شناخت و هدایتِ جریان تربیت، با تعالیم و اندیشه‏های دینی نیز وجود داشته است؛ یعنی روند مطالعه و هدایت فرایند تربیت در مباحثی، نظیر تبیین مبانی، ترسیم غایات و اهداف، و تعیین اصول و روش‏های تربیت، کمابیش از تعالیم و ارزش‏های دینی متداول در هر فرهنگ و جامعه بهره‏ی قابل توجهی برده و بدین‏سبب در طی تاریخ معمولاً با صبغه‏ای دینی همراه بوده است؛

«تعلیماتِ دینی و تربیتی در سده‏های متمادی یکی بوده‏اند؛ [حتی] در عصر جدید مردانی نظیر پستالوزی و فروبل در اصلاحات تربیتی خود از آرمان‏های مذهبی خویش الهام گرفته‏اند.»(4) و از دیگر سو، مطالعات و تفکرات تربیتی، طی قرون طولانی، به اهداف دینی و چگونگی تقویت و تعمیق آنها توجه خاص داشته است که در اندیشه‏های مربیان بزرگی مانند کومنیوس و غزّالی می‏توان شواهد آشکار این نوع تأثیرگذاری را مشاهده نمود.

به هر حال، با ملاحظه‏ی شواهد گوناگون درمی‏یابیم که دین و تربیت در طول تاریخ، هم در مقام عمل و هم در عرصه‏ی اندیشه، تعامل و ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر داشته‏اند و دارند؛ البته این نوع رابطه‏ی دوسویه امری طبیعی محسوب می‏شود؛ زیرا بنا به تعبیر فردریک مایر «تربیت و مذهب اساسا به سائق‏های واحدی توجه دارند، هر دو به بشر، آن طور که باید باشد، علاقه‏مندند، از ماده‏گرایی در عذاب‏اند، و بازسازیِ قلب و ذهن را آرزو می‏کنند و هر دو علاوه بر زمان حال به آینده‏ی دور نیز علاقه دارند.»(5) و بنا به نظرِ چائوب3 «به اعتباری، اهداف نهایی آن دو یکسان است، اما تا به حال این ارتباط نزدیک به طور صحیح درک نشده است».(6)

امّا سیر رابطه‏ی متقابل و تعامل پیوسته‏ی «دین» با «تربیت» در دوران جدید و در فرهنگ و تمدن مغرب‏زمین، به‏ویژه پس از نهضت روشنگری4 و اوج‏گیریِ تفکر تجددگرایی5 به دلایل متعدد متوقف شد و به جای آن سعی بلیغی به عمل آمد تا «تربیت»، هم در مقام «عمل» و هم در مقام «بررسی و مطالعه»، از دین و جلوه‏های متنوع فکری و ارزشی آن به هیچ‏وجه تأثیر نپذیرد، بلکه صرفا بر آن اثر گذارد.

البته این تحوّل ریشه در تغییرات شگرفی دارد که پس از رنسانس و نهضت‏های فکری ـ دینی و حوادث اجتماعی ـ سیاسی متعاقب آن در مغرب‏زمین به وقوع پیوست. در نتیجه‏ی این تحولات، تلقّی رایج و تصوّر متعارف اندیشمندان و فرهیختگان غربی از دین و نوع مواجهه‏ی آنان با مظاهر گوناگون سنت و جریان دینی کاملاً دگرگون شد. پس از ظهور و افول تلاش‏های دین‏ستیزانه‏ی الحادی و شکاک، طی قرون هجدهم و نوزدهم میلادی، جریان فکری، فرهنگی و اجتماعی حاکم بر تمدن غرب به حفظ و حتی تقویت دین رضایت داد، اما دین را به عنوان امری شخصی در «رابطه‏ی فرد با خداوند» تعریف کرد و با محدود نمودن قلمرو نفوذ مذهب به حیطه‏ی زندگی شخصی و اخلاقی و امور اخروی فرد، آن را به عنوان واقعیتی حذف‏نشدنی و حتی دارای آثار مثبت در زندگی به رسمیت شناخت، لیکن به شرط آن‏که همه‏ی شئون زندگی اجتماعی و دنیوی آدمیان، تنها با تکیه بر عقلانیّت جمعی آدمی و نمودهای آشکار آن، «علم» و «دموکراسی»، و بدون استناد به تعالیم، ارزش‏ها و قوانین دینی اداره شود. این رویکرد جدید که، با نام سکولاریزم(7) (دنیوی‏گرایی)، به سرعت زمینه‏ی تحوّل همه‏ی ارکان و مظاهر تمدن عمدتا مسیحی غرب را به سوی غیردینی شدن فراهم آورد، به طور جدی بر تفکیک و تأثیر ناپذیری امور اجتماعی و شئون دنیوی زندگی آدمی از دین تکیه دارد و بر جدایی سیاست و حکومت، اقتصاد، حقوق، فرهنگ و علم از تعالیم و ارزش‏های مذهبی تأکید می‏ورزد. نکته‏ی جالب آن است که علی‏رغم همه‏ی تحولات شگرف دو سده‏ی اخیر در اندیشه و فرهنگ مغرب‏زمین، هم‏چنان رویکرد سکولاریزم بدون هیچ تغییری در مهم‏ترین نهادهای فرهنگی و فکری تمدن غرب تقریبا به صورت بلامنازع حاکمیت دارد؛ علاوه بر آنکه برای تحقق توصیه‏ها و ره‏نمودهای این اندیشه‏ی خاص در همه‏ی مظاهر و شئون اجتماعی زندگی بشر، جریان نیرومندی با عنوان غیردینی‏سازی یا قداست‏زدایی6 رشد و گسترش یافته است که «طی آن، اندیشه‏ی دینی، اعمال و نهادهای دینی نقش و اهمیّت اجتماعی خود را در متن زندگی و فرهنگ و هنر و آموزش و حکومت و مدیریّت و سیاست از دست می‏دهند.

به هر حال، با توجه به آن‏که تربیت ـ با هر تعریفی نیز فعالیتی اجتماعی (حاصل تعامل هدفمند میان حداقل دو نفر) می‏باشد، بدیهی است که بنابر اندیشه‏ی سکولاریزم، باید از تسلّط و تأثیرپذیری مستقیم یا غیرمستقیمِ آموزه‏های دینی رها می‏شد و بدین‏ترتیب، بنا به تعبیر پل هرست:

«به سبب به چالش کشیده شدن اعتبار و اهمیت عناصر دینی در شکل‏دهی به زندگی آدمی، به ویژه در جوامع غربی معاصر، ملاحظات تربیتی عمدتا از منظر شرایط و مناسبات غیردینی انجام گرفت... و ظهور عقلانیت در تربیت، با انکار هر گونه نقش مشروع برای ملاحظات دینی همراه گشت.»(8) البته با توجه به آن‏که در تفکّر سکولاریزم، اصل دین مورد قبول قرار می‏گیرد و تنها در محدوده‏ی نفوذ و تأثیرگذاری تعالیم و ارزش‏های دینی، با ایده‏ی متعارف در مورد نقش دین در زندگی مخالفت می‏شود، طبیعی است که در خصوص تربیت نیز «تربیت دینی» به عنوان یکی از حیطه‏های نظام تربیتی که به آموزش عقاید و اخلاق و احکام دینی و تقویت ایمان و التزام به آنها اختصاص دارد، پذیرفته می‏شود، لکن بر اساس ایده سکولاریزم جهت‏دهی و سیاست‏گزاری کلّ فرایند تربیت را نباید تحت‏تأثیر تعالیم و ارزش‏های دینی قرار داد.(9)

با توجه به این توضیحات مشخص می‏شود که چرا و چگونه نظام تعلیم و تربیت جدید، که به سرعت در سراسر دنیا با استقبال مواجه شده و گسترشِ کم‏نظیری یافته است، صبغه و ماهیت غیردینی (سکولار) دارد و حداکثرِ توجّه ممکن نسبت به دین و ارزش‏های دینی در این نظام آن است که آنها را به عنوان واقعیاتی اجتماعی و فرهنگی در جامعه‏ی انسانی به شمار آورند و با ملاحظه‏ی آنها به سیاست‏گزاری و برنامه‏ریزی تربیتی اقدام نمایند؛ لکن در هر حال عقلانیت متکی بر اندیشه و تجربه‏ی بشری باید مبنای اصلی هدایت جریان تعلیم و تربیت قرار گیرد.

با عنایت به این توضیحات مقدماتی، جایگاه ارزشمند کتاب «دین» و «تربیت»؛ رویکردهای اسلامی و مسیحی مشخص می‏شود که با ویراستاری پروفسور سیدعلی اشرف و پروفسور پل هرست در سال 1994 به‏وسیله‏ی آکادمی اسلامی دانشگاه کمبریج لندن در 237 صفحه منتشر شده است.

موضوع اصلی این کتاب ـ بنابر توضیحات مقدمه و با تحلیل محتوای مباحث آن ـ چگونگی مواجهه با سیطره‏ی اندیشه‏ی سکولاریزم و جریان غیردینی شدن (سکولاریزاسیون) بر نظام تعلیم و تربیت معاصر است که از قضا این نقد و بررسی، هم در کشور بریتانیا و هم از منظر متفکران دو دین اصلی وحیانی مطرح در دنیای کنونی، یعنی اسلام و مسیحیت، صورت پذیرفته است. این کتاب شامل 12 فصل اصلی و نتیجه‏گیری است که نحوه‏ی ارتباط دین با تربیت، آن هم از منظری کلان و معطوف به بیش‏تر جنبه‏های نظام تعلیم و تربیت به بحث پرداخته است. شش موضوع محوری بحث و بررسی متفکران مسلمان و مسیحی (هر دو فصل با یک عنوان مشابه) عبارت‏اند از:

1ـ آیا تعلیم و تربیت امروزه می‏تواند مبنایی دینی داشته باشد؟

2ـ آموزش علوم و ارزش‏های دینی

3ـ آموزش ادبیات و ارزش‏های دینی

4ـ تعلیم و تربیت، دین و علوم اجتماعی

5ـ تربیت اخلاقی و رشد اخلاقی (و ارزش‏های دینی)

6ـ تجربه‏ی مدارس دینی (تحت نظارت مسلمانان و مسیحیان در بریتانیا)

مقالات این کتاب محصول مجموعه‏ای از سخنرانی‏های علمی است که با همّت پروفسور سیدعلی اشرف و به وسیله‏ی آکادمی اسلامی کمبریج و همکاری دپارتمان تعلیم و تربیت دانشگاه کمبریج درباره‏ی موضوع «دین به عنوان مبنایی برای تعلیم و تربیت»7 (1983) و درباره‏ی «آموزش علوم و باورهای دینی»8 (1988) و به شکل گفت‏وگو میان صاحب‏نظرانِ تربیتی مسلمان و مسیحی انجام شده است. این مجموعه مباحث زمینه‏ی برگزاری سمیناری را با عنوان «ایمان به مثابه‏ی مبنایی برای تعلیم و تربیت در یک کشور چندایمانی ـ چندفرهنگی»9 (1989) فراهم نمود؛ متن بیانیه‏ی سمینار فوق نیز به صورت ضمیمه در پایان همین کتاب آمده است (PP:218-236)، که دربردارنده‏ی نکات بسیار مفیدی است.

اما علت انجام بحث و بررسی درباره‏ی چگونگی مقابله با تفکر «سکولاریزم» و جریان «غیردینی کردن آموزش و پرورش»10 از دیدگاه اندیشمندان دین‏باور مسلمان و مسیحی، با برخی توضیحاتِ مطرح شده در پیش‏گفتار و دو مقدمه‏ی کتاب روشن خواهد شد.

انور ابراهیم، وزیر آموزش و پرورش اسبق مالزی، که در زمان انتشار کتابْ وزیر دارایی مالزی بوده و به نحوی در تألیف این کتاب و تلاش‏های مقدّماتی آن نقش داشته است، در پیش‏گفتار کوتاه خود چنین می‏نویسد:

«یکی از دلایلی که تحقّق توصیه‏های پنج کنفرانس بین‏المللی تعلیم و تربیت اسلامی در کشورهای اسلامی را با مشکل مواجه نموده آن است که در بسیاری از این سرزمین‏ها گروه‏های دینی غیرمسلمان نیز حضور فعال دارند، و دولت‏های اسلامی در نظام‏های آموزش و پرورش خود باید نیازها و مطالبات این گروه‏ها را نیز در نظر بگیرند، ولو آن‏که بخواهند از گروه‏های غیردینی غفلت ورزند؛ لذا لازم است این توصیه‏ها از منظر چنددینی و چندفرهنگی11 ارزیابی شوند».

«با توجه به این‏که اسلام سنت دینی جدیدی در جهان نیست، بلکه تجلّی نهایی و کامل‏ترِ همان حقیقتی است که بر انبیای پیشین آشکار شده است، آیا ضرورت ندارد که فقط به‏گونه‏ای اسلامی درباره‏ی مسلمانان، بلکه به شیوه‏ای دینی در مورد همه‏ی گروه‏های دینی دنیای معاصر بیندیشیم تا بتوانیم رویکرد دینی مشترکی را نسبت به تعلیم و تربیت اتخاذ کنیم که بر مبنای اصول اساسی واحدی استوار باشد؟»

انور ابراهیم دو دلیل دیگر را نیز برای ضرورت چنین رویکرد وسیعی نسبت به رابطه‏ی دین و تربیت ذکر می‏کند:

«1. سنّت دینی در سراسر جهان هم‏اینک مغلوب تفکّر سکولاریستی است؛ حتی دین نیز از دیدگاه سکولاریستی آموزش داده می‏شود. دینْ به حاشیه رانده شده است، به گونه‏ای که [گویا] خداوند از جهان کنار گذاشته شده. با توجه به دو عنصر روان و ذهن، روح انسان مورد غفلت است و همه‏ی ارزش‏ها چنان تلقی می‏شوند که صرفا به وسیله‏ی جامعه تنظیم می‏گردند و بدین‏سبب اموری نسبی و وابسته به موقعیت اجتماعی ـ فرهنگی به حساب می‏آیند، که در این صورت همه‏ی ارزش‏ها نسبی خواهند شد.

2. اگر مسلمانان خواهان زندگی در دنیای کنونی با شیوه‏ای اسلامی‏اند، نمی‏توانند در انزوا به‏سر برند. آیا بهتر نیست در جهان به‏جای جوّ سکولار کنونی فضایی دینی داشته باشیم؟»

انور ابراهیم با توجه به این دلایل چنین نتیجه‏گیری می‏کند:

«تنها از طریق گفت‏وگو میان گروه‏های دینی در مباحث مورد اختلاف [در زمینه‏ی نقش دین در تربیت] است که می‏توان جوّ هدایت‏گر رشد حساسیت دینی را در جهان به وجود آورد. این فرصتی آرمانی برای همه‏ی گروه‏های مذهبی است که با مشارکت، زمینه‏ی تحقّق سیاست‏های تربیتی را فراهم آورند که ضامن پرورش حساسیت دینی در هر کشور باشند».

پروفسور اشرف نیز در مقدمه‏ی کتاب به دو تلاش موازی اشاره می‏کند که در میان مسلمانان و مسیحیان برای مبارزه با تعلیم و تربیتِ سکولار شروع شده است؛ از زمان تشکیل نخستین کنفرانس جهانی تعلیم و تربیت اسلامی در مکه (1977) تلاشی در سراسر جهان اسلام برای تحقق «دانش اسلامی» و «تربیت اسلامی» آغاز شده است و در سال‏های اخیر نیز در بریتانیا مبارزه‏ای جدید به‏وسیله مسیحیان برای تأسیس «مدارس مسیحی» به چشم می‏خورد. هر دو گروه نیز در نقد نظام تربیتی سکولار جدید از زبان و ادبیات مشترکی استفاده کرده‏اند.

اشرف به نقد خود از نظام جدید تعلیم و تربیت در نخستین کنفرانس (مکه، 1977) اشاره می‏کند که «چرا بر مفهومی از ماهیت انسان مبتنی است که روح آدمی و ارتباط آن با خداوند را به رسمیّت نمی‏شناسد و لذا امکان وحی و معرفت خداداد و هدایت نوع بشر به‏وسیله‏ی خداوند را انکار می‏کند؛ همچنین این نظام بر جهان‏بینی ویژه‏ای متکی است که تولید ارزش‏ها و ارزش‏یابی آنها را اساسا به‏وسیله جامعه ممکن می‏شمرد، این جهان‏بینی اصولاً «این‏جهانی» بوده و در ذهن متربیان آگاهی عمیقی از زندگی پس از مرگ را برنمی‏انگیزد.

«نهادها و کالج‏های تربیت معلم حدود یکصدسال به این رویکرد غیردینی (سکولار) پرداخته‏اند، حتی تربیت دینی نیز از دیدگاهی غیردینی و سکولار آموخته می‏شود». سیدعلی اشرف با توجه به این واقعیت پیشنهاد کرده که «باید تحقیقاتی برای جای‏گزینی مفاهیم سکولاریستی در منشأ هر رشته‏ای علمی با مفاهیم برگرفته از چارچوب اسلامی زندگی و ارزش‏هایی که در قرآن و سنت یافت می‏شوند صورت گیرد.» که بنا به اظهار وی همه‏ی فرهیختگان مسلمان در پنج کنفرانس جهانی تعلیم و تربیت از این پیشنهاد استقبال کردند. پروفسور اشرف اظهار خوشحالی می‏کند که همین نگرش غیرسکولار را نیز در خانم راث دی‏کین12 با به‏کارگیری زبان و مفاهیم مشابه، مشاهده کرده است. بنا به نقل اشرف، تربیت‏پژوه مسیحی مذکور نیز اکثریت مطلق مدارس [در کشور بریتانیا] را تحت تأثیر دیدگاه سکولار زندگی می‏داند و می‏گوید:

«استیلای این فلسفه انسان‏مدار13 از خلال بررسی کل برنامه‏ی درسی آشکار است و این دیدگاه همان جهان‏بینی تلویحی است که همواره به کودکان انتقال داده می‏شود. با وجود همه‏ی باورها یا جهان‏بینی‏ها [در سطح جامعه]، «انسان‏گرایی سکولار» دیدگاه کلّی فرد یا مدرسه نسبت به واقعیت‏ها را جهت می‏دهد و نظام‏های ارزشی و چارچوب فلسفی را شکل می‏دهد که همه‏ی رشته‏های درسی از منظر آن تدریس می‏شوند. و انسان‏گرایی سکولار اندیشه‏ها را در طیف محدودتری از دیدگاه‏های متنوّع در باب دانش (نظیر: عقل‏گرایی، تجربه‏گرایی، طبیعت‏گرایی و نسبیت‏گرایی) و در باب اخلاق و جامعه (مانند: مارکسیسم، لیبرالیسم و کارکردگرایی) بیان می‏کند».

از نظر راث کین مدارس از یک برنامه‏ی درسی غیردینی شده (سکولاریزه) تبعیت می‏کنند و فلسفه‏ی زندگی مشخصی را اعتبار می‏بخشند که این نکته از دیدگاه این اندیشمند مسیحی، خلاف اشتیاق درخور ستایش جامعه [بریتانیا] نسبت به تحقّق کثرت‏گرایی فرهنگی، امری بس عجیب می‏نماید.

«ما واقعا تداوم‏بخش نظام تربیتی تک‏فرهنگی هستیم و [تنوع [دانش‏آموزان و اولیای آنها و تکثّرگرایی فلسفی را انکار می‏کنیم که هم‏زیستی باورهای گوناگون ایشان مقتضی آن است».

به هر حال، پروفسور اشرف با توجه به چالش جدّی میان رویکرد سکولار و رویکرد دینی به زندگی [در جامعه‏ی انگلیس [تلاش کرده تا «همه‏ی ادیان مهم به رسمیّت شناخته شده در این کشور [بریتانیا] را گرد هم آورد، تا هم وحدت و هم تنوّع خود را حفظ کنند؛ وحدت در باور به موجودی یگانه و متعالی و واقعیّتی مافوق طبیعی، ایمان به حضور مفهومی به نام روح در هر فرد با ارزش‏ها و استعداد خاص، و به رسمیت شناختن ضرورت نوعی راهنمایی ربّانی برای زندگی انسان، و تنوع در سطح عقاید خاصّ دینی و سطح اجتماعی ـ فرهنگی مختص به هر دین».

برای وصول به چنین هدفی «ضروری است تا بحثی صریح و آزاد میان صاحب‏نظران تربیتی وابسته به گروه‏های دینی مختلف صورت پذیرد». آکادمی اسلامی دانشگاه کمبریج، بدین منظور، گفت‏وگویی بین تربیت‏پژوهان مسیحی و مسلمان در سپتامبر 1989 با عنوان: «ایمان به عنوان مبنایی برای تعلیم و تربیت در کشورهای چندایمانی و چندفرهنگی» ترتیب داد و در 1990 سمینار دیگری را بین شش دین رسمی کشور بریتانیا با همین عنوان سازمان‏دهی نمود. هر دو سمینار از دیدگاه اشرف بسیار موفق ارزیابی شده‏اند و نتایج مباحث و گفت‏وگوها به صورت محصول این سمینارها منتشر شد. پروفسور اشرف اظهار امیدواری می‏کند که «سمینارِ اخیر عرصه‏ی همکاری میان ادیان را توسعه دهد و به افراد صاحب نفوذ و مراجع معتبر، نه تنها در بریتانیا بلکه در سراسر جهان، کمک کند تا نظامی تربیتی بر مبنای چارچوب فلسفی ارزش‏هایی برگرفته شده از ادیان اصلی جهان تدوین نمایند و به ادیان اجازه دهند تا نقش ضروری خود را در پشتیبانی از چنین چارچوبی ایفا کنند».

پروفسور پل هرست14 نیز پس از اشاره به وضع پیشین تعلیم و تربیت از لحاظ ارتباط با داعیه‏های دینی، به این واقعیت اذعان می‏کند که در بیش‏تر جوامع کنونی شکل‏های مختلف زندگی، رابطه‏ی فرد را با دین و عناصر دینی قطع کرده‏اند و «اعتبار و اهمیّت عناصر دینی در قالب‏های زندگی، به‏ویژه در جوامع غربی، مورد چالش قرار گرفته و لذا تعلیم و تربیت معاصر نیز عمدتا بر حسب مفاهیم غیردینی (سکولار) شکل گرفته است».

وی با توجه به پیشرفت قابل ملاحظه‏ی علم در توسعه‏ی کنترل انسان و محیط او، که با رشد تکنولوژی میسر شده است، معتقد است که این واقعیت سبب ایجاد شک و تردید در اعتبار و عینیت هر داعیه‏ی معرفتی ناظر به فهم و دانش امور، به ویژه با ماهیت دینی، شده که به ملاک‏های اعتباربخشی به علوم تجربی تن درنمی‏دهند. لذا او روند روزافزونِ شکل‏گیری نظام تعلیم و تربیت بر حسب مفاهیم غیردینی را امری عجیب نمی‏داند و آن را رشد استقلال عقلی انسان به حساب می‏آورد. این‏گونه خردگرایی در تعلیم و تربیت، به باور هرست، در انکار هر گونه نقش مشروعی برای ملاحظات دینی (نسبت به هدایت تربیت) آشکار شده است.

«امّا اعتبار چنین دیدگاه عقل‏گرایانه‏ای در باب تعلیم و تربیت به هر حال خود مورد بررسی موشکافانه و دقیقی قرار دارد. سؤال این است که آیا شکاکیت یا الحاد دینی باید تنها نتیجه‏ی مشروع و «عقلی» نسبت به موضوعات دینی شمرده شود؟ آیا التزام به سنت دینی خاصی و هر آنچه که مدلول آن است را نمی‏توان دارای نتیجه‏ی (عقلانی) مشروعی دانست و نباید در این صورت تعلیم و تربیت به طور جدی بر چنین باورهای خاصی مبتنی شود؟»

پل هرست «ظهور نیرومند اسلام معاصر و تلاش برای مواجهه با علوم و هنرها بر حسب مفاهیم اسلامی را فراهم‏آورنده‏ی زمینه‏ی چنین تجدیدنظری» می‏داند که احیای رویکرد بنیادگرایی در میان فرق مختلف مسیحیان بر اهمیّت چنین مباحثی می‏افزاید.

هرست چنین ادامه می‏دهد:

«ما در مرحله‏ای از عدم اطمینان، و تردید میان فلاسفه و متفکران دینی به‏سر می‏بریم که اهمیّت تربیتی زیادی دارد. آنچه مهم است تبیین ارتباط بین باورهای دینی، محتوای گسترده و متنوع تعلیم و تربیت معاصر و سازمان‏دهی فرایند آموزش و پرورش در جامعه‏ی کنونی است».

اکنون مروری گذرا داریم بر عناوین و مباحث اصلی دوازده فصل کتاب «دین و تربیت؛ رویکردهای اسلامی و مسیحی»

فصل اول: «آیا تعلیم و تربیت امروزه می‏تواند مبنایی دینی داشته باشد؟» (رویکردی‏اسلامی)

این فصل نوشته‏ی حسن عسگری است که به بحث درباره‏ی مبانی فلسفی تدریس و آموزش و پرورش و چگونگی اتکای موضوعات درسی بر مفروضات متافیزیکی پرداخته است. مؤلف این مقاله را پاسخ به این سؤال می‏داند که آیا معلم روان‏شناسی، جامعه‏شناسی، فلسفه یا تاریخ و... می‏داند که واقعا به تدریس چه جهان‏بینی خاصی ورای آموزش‏های ظاهری خود اشتغال دارد؟ با قطع نظر از قضاوت درباره‏ی این مبانی، مهم آن است که معلم بداند فلسفه‏ی بنیادی روش تدریس و برنامه‏ی درسی او چیست؟ به نظر عسگری تربیتِ آگاهانه و وضع ایده‏آل آن است که معلم، هم نسبت به فلسفه‏ی نظام تعلیم و تربیت خود آگاه باشد و هم آن را به صورت استدلالی و عینی پذیرفته باشد.

نویسنده با مداقّه‏ی قابل توجهی در مفهوم «امروز» در سؤال اصلی عنوان فصل اصولاً چنین تقسیمی را از لحاظ دیدگاه اسلامی صحیح نمی‏داند که بپرسیم تربیت در امروز، برخلاف دیروز، می‏تواند مبنایی دینی داشته باشد یا نه؟ زیرا زمان (امروز، دیروز یا فردا) نقشی اساسی در پاسخ‏گویی به این سؤال ندارد. وی سپس با تحلیل مفهوم غیردینی مطرح برای تعلیم و تربیت، دیدگاه اسلام مبنی بر «لزوم تکیه‏ی تربیت بر بنیادهای دینی» را به معنای مبنای علمی تربیت نمی‏داند؛ بلکه بر آن است که تعالیم دینی با ایدئولوژی مادی‏گرای پنهان شده در ورای استفاده از روش علمی برخورد دارند؛ در حالی‏که در دیدگاه اسلامی وحی ربانی با عقل انسانی هماهنگی دارد. لیکن مفروضات متافیزیکی مادی‏گرایانه‏ی علم غربی با تعالیم دینی درباره هستی و انسان سازگار نیست. نهایتا این مقاله چهار مبنای عقیدتی و دینی مستحکم را برای تربیت برمی‏شمرد که بر اساس دیدگاه اسلامی، کلّ نظام تعلیم و تربیت را باید بر آنها استوار نمود.

فصل دوم: آیا تعلیم و تربیت می‏تواند امروزه مبنایی دینی داشته باشد؟ دیدگاهی مسیحی

پیتر، جی میشل در این فصل سعی نموده تا متناسب با آموزه‏های مسیحیت ضرورت تکیه‏ی فرایند تربیت بر دین را تبیین کند. وی ابتدا سؤال مطرح در عنوان فصل را به سه پرسش خاص تحلیل کرده است:

1ـ آیا پرورش فرزندان در قرن بیستم می‏تواند با توجه به اصول و باورهای دینی جهت‏دهی و هدایت شود یا از دیدگاهی دینی الهام گیرد؟

2ـ آیا مدارس یا مؤسسات مشابه در جامعه‏ی فعلی باید مبنایی دینی را برای اتّخاذ تصمیم درباره‏ی سازمان‏دهی، ساختار و برنامه‏ی درسی اتخاذ کنند، به‏گونه‏ای که به‏طور جدی متأثر از دین باشند؟

3ـ آیا ما می‏توانیم به صورت مشروع (معقول) اهداف تربیتی خود را بر حسب دیدگاه دینی خاصی تنظیم کنیم، آن چنان‏که آرنولد از هدف تربیت در مدارس خود با عنوان «پرورش مردان و فرهیختگان مسیحی» سخن گفته یا تی. اِس اِلیوت از این موضع دفاع کرده که «تعلیم و تربیت باید رشد حکمت و تقدس را تشویق نماید»؟

نویسنده سپس بحث‏های مفصّلی به تفکیک درباره‏ی این سه موضوع ارائه نموده و بر اساس آنها نه تنها امکان، بلکه مطلوبیّت ارتباط مبنایی تربیت با باورهای دینی را تبیین نموده است. وی معتقد است که:

«تربیت و پرورش مذهبی کودکان، نه‏تنها ناسازگار نیستند، بلکه فعالیت‏های به‏هم‏پیوسته‏ای هستند که اهداف و ارزش‏های مشترکی دارند و یکدیگر را تقویت می‏کنند.»

وی با توجه به این واقعیت، بر آن است که «نیازی نیست ما به دنبالِ مبنایی دینی برای تربیت باشیم، چرا که چنین امری محقق است؛ اما متأسفانه ارتباط تعلیم و تربیت با دین به این آسانی تفسیر نمی‏شود؛ به ویژه در زمینه‏ی تربیتْ موانع بسیاری وجود دارد که نقش دین را نادیده می‏گیرند».

به هر حال، پیتر میشل با بررسی دیدگاه‏های مختلف درباره‏ی چگونگی ایفای نقش دین در فرایند تربیت بر این باور است که با توجه به نقش ارزش‏ها در فرایند تربیت می‏توان به آسانی تصور نمود که چگونه دیدگاه خاص تربیتی مبنای دینی داشته باشد؛ چرا که اعمال، الگوهای شخصیتی و روش‏های تقسیم اقتدار در جریان تربیت کمابیش تحت تاثیر مفاهیم دینی قرار می‏گیرند. اما نهایتا مؤلف بر این باور است که به منظور پرهیز از نسبی‏گرایی شناختی با توجه به سابقه‏ی تاریخی تعامل بین دیدگاه‏های مختلف دینی و غیردینی و نیز مشابهت‏های ساختاری دیدگاه‏های مختلف و با عنایت به این واقعیت که ما در انزوا زندگی نمی‏کنیم، علاوه بر آن‏که ما دین‏داران باید در تدوین اهداف تعلیم و تربیت، یا تنظیم و سامان‏دهی مؤسسات مشابه مدارس [و پرورش فرزندان] بر اساس اصول دینی خود عمل کنیم، وظیفه‏ی دیگری نیز در جهت تسهیل گفت‏وگو میان دیدگاه‏های مختلف بر عهده داریم.

فصل سوم: «آموزش علوم و ارزش‏های دینی» (رویکردی اسلامی)

این فصل را عبدالله عمر ناصف نگاشته است.(10) وی به بحث چگونگی ارتباط آموزش علوم با ارزش‏های دینی از دیدگاه اسلام پرداخته است. وی با توجه به موضوع ارتباط همه‏ی رشته‏های علمی مطرح در محتوای برنامه‏ی درسی با هدف کلّی تعلیم و تربیت، به ایده‏ی «رشد کاملاً متوازن شخصیت انسان» که به عنوان هدف نهایی جریان آموزش و پرورش در نخستین همایش جهانی تعلیم و تربیت اسلامی مورد تصریح قرار گرفت اشاره می‏کند و پیش‏فرض‏های مربوط به ماهیت انسان را که به چنین تعریفی منجر شده فراهم آورنده‏ی چارچوب اصلی رابطه‏ی میان رشته‏های گوناگون علمی می‏داند. مؤلف با اشاره به نظر مشترک ادیان گوناگون درباره‏ی اصالت بعد روحی طبیعت انسان، به این دیدگاه اسلامی اشاره می‏کند که انسان می‏تواند با پرورش صفات و خصلت‏های الهی در خود، خلیفه خداوند در زمین باشد. ایمان به خداوند عشق به او را در انسان به وجود می‏آورد؛ عشقی که خودبه‏خود گرایش به نیکی و نفرت از بدی را در او ایجاد می‏کند و درنتیجه، التزام فرد به ارزش‏های اخلاقی و اراده‏ی او برای تقویت کمالات بیش‏تر می‏شود.

«اگر هدف تعلیم و تربیت آگاهی هرچه بیش‏تر انسان ـ به عنوان موجود بشری یا جانشین خدا در زمین ـ از فطرت و سرنوشت خویش است، آن‏گونه که بتواند دانش لازم برای ایجاد جهانی توأم با آرامش و نیک‏بختی را کسب کند و به کار بندد، یادگیری حکمتی که از دین حاصل می‏شود، برای او لازم و ضروری است».

«آیا آموزش علوم اساسا کمکی به این هدف می‏کند یا این‏که کاملاً خنثی است و یا با ایجاد تردید در انسان او را فرصت‏طلب و عمل‏گرا می‏کند؟»

«آیا نباید اصول دینی متافیزیکی ناظر به انسان و جهان در جهت‏دهی به تحقیقات علمی نقش داشته باشند؟... آیا تصورات و روش‏هایی در تدریس علوم وجود دارد که به جای طرد نگرش دینی نسبت به طبیعت و حیات، این نگرش را تقویت کند؟»

مؤلف به طور کلی نقش تعالیم و ارزش‏های دینی در آموزش علوم را در نشان دادن آفریده بودن جهان، هدفمندی و قصد غایی خلقت و کنترل و مهار علم می‏داند و با اشاره به نظر دیکسون که در آموزش علوم باید سه نوع آگاهی اجتماعی، محیطی و جهانی با هم ترکیب شوند، و موافقت با آن می‏گوید که او نوع چهارم آگاهی، یعنی آگاهی دینی را، که محور این آگاهی‏های سه‏گانه است، از یاد برده است. عبدالله ناصف بر این باور است که هر چند نمی‏توان نظرهای دانشمندان در تنظیم برنامه‏های دروس علمی برای مدارس و برنامه‏ریزی در زمینه‏ی تحقیق علمی را نادیده گرفت، امّا آموزش نظریه‏ها و طراحی برنامه‏ها و دستاوردهای فعالیت علمی باید با ملاحظه‏ی این پرسش کلی انجام پذیرد که «این موارد تا چه حد به تحقّق هدف وجود انسان کمک می‏کند؟».

«آموزش علوم باید با نظام ارزش‏ها وفق پیدا کند و به سمت یافته‏ها و فعالیت‏هایی هدایت شود که در نهایت برای بشر و محیطِ او مفید است».

فصل چهارم: «آموزش علوم و ارزش‏های دینی» (بیانی مسیحی)

این فصل نوشته‏ی پل جی بِلَک است که بنابر توضیح مقدماتی آن بیش‏تر در پی ترسیم چشم‏اندازی از مباحث است تا ارائه‏ی بحثی خاص. به‏طور کلی این بخش از کتاب به سه قسمت جداگانه تقسیم شده است:

قسمت اول مروری بر مسائل مهم مطرح در حوزه‏ی آموزش علوم دارد؛ قسمت بعدی به بحث درباره‏ی ارتباط بین علم و دین بر حسب مفروضات مرتبط با ماهیت علم و دیدگاه مسیحیت درباب نسبت دانش وحیانی و دانش طبیعی می‏پردازد و سومین قسمت نیز به موضوع اصلی، یعنی رابطه‏ی علم و دین در تعلیم و تربیت در پرتو مباحث قبلی اختصاص دارد.

پل بلک در قسمت اوّل به تحولات قابل توجهی که در چند دهه‏ی اخیر در مباحثی مانند هدف و قلمرو آموزش علوم در مدارس مطرح شده است، اشاره می‏کند؛ به عنوان مثال، تغییر دیدگاه از تأکید بر «ارائه‏ی دستاوردهای علوم» به تأکید بیش‏تر بر «فرایند تولید علم و روش‏شناسی» یا تحول تلقی از علم به عنوان «رشته‏ای عقلانی و فکری» به سوی تصویر علم به مثابه «فعالیتی فرهنگی» و «توجه به کاربردهای آن در صحنه‏ی عمل، شهروندی و خدمات اجتماعی».

نویسنده به شش هدف عمده از آموزش علوم اشاره می‏کند و توضیحاتی درباره‏ی دو پروژه با عنوان «علم در جامعه» و «علم در زمینه‏ای اجتماعی» می‏دهد. قسمت بعدی این فصل نگاهی تاریخی و تحلیلی به موضوع رابطه‏ی علم و دین با توجه به موفقیت‏های علم و عقب‏نشینی‏های دین در حوزه‏ی تفکر دینی مسیحیت دارد که ابتدا به توفیقات روزافزون علم در دنیای معاصر اذعان می‏کند، لیکن چند نکته را در تحلیل کام‏یابی دانشمندان ذکر می‏نماید؛ از آن جمله علم جدید را به عنوان محصول فرهنگی مسیحی اروپای غربی با توجه به مفروضات متافیزیکی دین مسیحی درباره‏ی عالم به شمار می‏آورد و زمینه‏ی رشد نظریات علمی را، تا حد زیادی، به مسائل غیرتجربی و متافیزیکی مربوط می‏داند؛ و نهایتا، مسؤولیتِ اخلاقی دانشمندان در نحوه‏ی کاربرد و جهت‏دهی به تحقیقات علمی را خاطر نشان می‏سازد. بِلَک سپس به نحوه‏ی عکس‏العمل مسیحیان نسبت به پیش‏رفت‏های علم و برخی اشتباهات ایشان اشاره دارد. نویسنده در قسمت آخر مقاله به بحث رابطه‏ی علم و دین در تعلیم و تربیت می‏پردازد که ابتدا نظریه‏ها را در باب نقش و ماهیت تربیت دینی تشریح می‏کند.

در این زمینه، دیدگاهی قائل به طرح تربیت دینی به عنوان یکی از موضوعات و شکل‏های مختلف دانش در کل برنامه‏ی درسی است [دیدگاه رایج در تربیت سکولار]، امّا دیدگاه مقابلْ تلاش خود را مصروف توجه به تحلیل و ارزیابی محتوای برنامه‏ی درسی بر اساس نیازهای مخاطبین کرده و لذا در اصل ضرورت تربیت دینی، به دلیل عدم احساس نیاز متربیان به آن تشکیک نموده است. چنین تربیت دینی بین دو حد افراطی گرفتار آمده است: از یک سو مؤمنان ملتزم به باورهای دینی دست‏اندرکار تربیت دینی شده‏اند که در ضمن تدریس دین اجازه‏ی هیچ‏گونه چالش با عقاید دینی را نمی‏دهند و تربیت را به نوعی القا و تلقین مذهبی تبدیل کرده‏اند و از سوی دیگر شکّاکان و ملحدین‏اند که بحث درباره‏ی موضوعات دینی را، بدون هیچ‏گونه پروا و توجه نسبت به حفظ عقاید مذهبی، مجاز می‏دانند.

البته نویسنده اعتقاد دارد که در جامعه‏ی بریتانیا تلاش برای تلقین دینی شکست خورده است؛ لذا معلم مسیحی دینی مجبور است یاد بگیرد که چگونه راه وسطی را بین احترام به عقاید خود و تلاش برای تبیین کامل باورهای شخصی‏اش متناسب با نیازهای دانش‏آموزان انتخاب کند که آنان در کمال آزادی و با دقّت حتی‏الامکان، ایمان و عقاید خاص خود را برگزینند.

نهایتا نویسنده مدعی است که دین نمی‏تواند عرصه‏های دیگر حقیقت‏پژوهی آدمیان را هدایت کند و هر عرصه نیازمند آزادی خاصی در ارتباط با فاعل شناساست؛ لذا با توجه به واقعیت‏های موجود در نحوه‏ی آموزش رشته‏های علمی در دانشگاه و مدارس، به نظر نویسنده، نمی‏توان انتظار داشت که نوعی خطّ ارتباطی بین آموزش علوم و دین یا هر رشته‏ی دیگر عقلانی برقرار شود؛ لذا او معتقد است که نیازی نیست معلمان علوم بیش‏تر متدین شوند تا در تدریس خود توجه بیش‏تر، یا خدمت کامل‏تری به دین داشته باشند؛ بلکه بهتر است ایشان توجه خود را به نحوه‏ی ارتباط رشته‏ی درسی مورد آموزش با کلّ فرایند تربیت و چگونگی نقش‏آفرینی آموزش علوم در تحقق اهداف کلی تربیت نمایند.

فصل پنجم: «آموزش ادبیات و ارزش‏های دینی» (رویکردی اسلامی)

نویسنده‏ی این فصل، پروفسور سیدعلی اشرف، در آغاز به درستی بر این نکته تأکید می‏کند که «ارتباطِ بین آموزش ادبیات و ارزش‏های دینی وقتی می‏تواند به طور مناسبی درک شود که ما ضرورت، حدود و عمق مبنای دینی برای تعلیم و تربیت را محقق سازیم؛ غایات و اهداف جریان آموزش و پرورش را با مراجعه به آن مبانی تنظیم کنیم و ماهیت، کیفیت و مقدار مشارکتی را که آموزش ادبیات در جهت تحقّق آن غایات و اهداف خواهد داشت تعیین نماییم. ماهیت این ارتباط وقتی آشکارتر خواهد شد که چیستی ادبیات تبیین گردد و ساختار و محتوای آموزشی‏های ادبی و روش‏شناسی تدریس آنها و بررسی و رابطه‏ی آنها با اهداف و غایات تعلیم و تربیت فهمیده شود».

اشرف اشاره می‏کند که تلاش اولیه‏ای را قبلاً (1977) در این زمینه انجام داده که در کتابی با ویراستاری دکتر سیدحسین نصر به چاپ رسیده است. به هر حال او به هدف نهایی تربیت، که در نخستین کنفرانس جهانی تعلیم و تربیت مطرح و در کنفرانس‏های بعدی نیز بر آن تأکید شد اشاره می‏کند؛ یعنی:

«تعریف هدف جریان تربیت به عنوان رشد متعادل همه‏ی ابعاد شخصیت آدمی از طریق پرورش روح، فکر، خویشتن عقلانی، احساسات و حواس بدنی انسان به صورتی که زمینه‏ی رشد همه‏ی جنبه‏های روحی، عقلانی، تخیّلی، بدنی و علمی را در زمینه‏ی فردی و جمعی فراهم سازد و همه‏ی این وجوه را به سوی نیکی و کسب تکامل رهنمون باشد.»

نویسنده با استناد به آیات قرآنی و روایات قدسی هدف مزبور را مقصد نهایی تربیت اسلامی و دینی می‏داند و بر آن است که «دین نه‏تنها برای تعلیم و تربیت هنجارها و ارزش‏های ایده‏آل و آرمانی را ترسیم می‏کند، بلکه وسایل تحقّق این اهداف را نیز فراهم می‏سازد. در این زمینه دین آموزش می‏دهد که عشق تنها طریق وصول به خود شکوفایی کامل است».

«عشق به خدا و پیامبر خدا، به طور خودکار، زمینه‏ی عشق به خوبی‏ها و تحریک آدمی برای تحقّق ارزش‏های والا در وجود خویش را مهیا می‏کند و آنچه مسلمانان آن را «چشم دل» می‏نامند، در قلمروی ورای دلایل و باورهای روزمره، انسان را به اطمینان مطلق می‏رساند و عشقْ آن چشم دل را می‏گشاید؛ زیرا عشق و محبت به پیامبر به‏صورت خودکار محبت به حقایق را در وجود فرد ایجاد می‏نماید».

اشرف مشکل بسیاری از مردم را در خصوص دوری از ارزش‏های والای انسانی در زندگی فردی و اجتماعی در این می‏داند که:

«ایشان چنین درک درونی شده و برانگیزاننده‏ای را نسبت به خوبی‏ها ندارند؛ زیرا آنها یاد گرفته‏اند که در آغاز شک کنند، نه این‏که عشق بورزند.»

نویسنده با توجه به این نکته نقش آموزش ادبیات را در تحقّق اهداف تربیتی بسیار مؤثر ارزیابی می‏کند:

«زیرا آموزش ادبیات از دیگر شاخه‏های دانش اکتسابی، مانند علوم طبیعی و علوم اجتماعی متفاوت است و بسیار شباهت به دانش وحیانی و خداداد، هم در چگونگی کسب معرفت و هم در نحوه‏ی ارائه‏ی آن دارد. ادبیات در تحقق شهودی برخی حقایق در زندگی تأثیر برجسته‏ای را آشکار می‏نماید که بسیار شبیه نقش مثبت وحی نبوی است؛ زیرا هر دو از محدودیّت زمان و مکان گذشته‏اند و می‏کوشند حقایقی جهانی و متعالی را به مخاطب ارائه دهند؛ البته با این تفاوت که ادبیات هم‏چنان در محدوده‏ی تجربه، بصیرت و توانایی شخصی هنرمند باقی است، لیکن وحی نبوی از این محدودیت‏ها آزاد است؛ زیرا بیان آن چیزی است که خداوند می‏خواهد از طریق نبی آشکار کند، نه تجلّی آنچه که پیامبر می‏خواهد بداند».

به هر حال، مؤلف در این فصل با تحلیل دقیق و قابل توجهی از نقش ارزنده‏ی ادبیات در شکوفایی ارزشی و اخلاقی انسانی، بر استفاده از آموزش ادبیات در تربیت ارزشی و دینی تأکید ورزیده و لذا ارتباط آموزش ادبیات در مظاهری مانند شعر و داستان را با ارزش‏های دینی بسیار قوی‏تر از رابطه‏ی سایر حوزه‏های برنامه‏ی درسی با تعالیم و هنجارهای دینی می‏داند.

نهایتا نویسنده با بیان نزدیکی بسیار تربیت هنری و پرورش حسّ زیبایی‏شناسی در متربیان با تربیت اخلاقی و ارزشی، هدف هر دو نوع تربیت را درک زیبایی‏های معنوی و تلاش برای تحقّق آنها در زندگی می‏داند و بدین‏ترتیب، تعامل میان این دو نوع تربیت را در رشد شخصیّت متعادل آدمی، به‏ویژه در جنبه‏ی تمایل به ارزش‏ها و شکوفایی آنها ضروری می‏داند؛ و در اندیشه‏ی اسلامی نیز خداوندْ مظهر حقیقت، خوبی، زیبایی و قدرت مطلق به شمار می‏آید که جریان تربیت باید انسان را حتی‏المقدور محلّ تجلّی همه‏ی این صفات الهی نماید.

فصل ششم: «آموزش ادبیات و ارزش‏های دینی» (رویکردی مسیحی)

استفن مدکالف در این فصل ابتدا به پنج معنای متفاوت برای مسیحی بودن در زندگی امروز اشاره می‏کند، سپس به بررسی نقش ادبیات در تربیت می‏پردازد و به تفصیل، هفت دیدگاه مطرح در میان مسیحیان درباره‏ی ضرورت و نحوه‏ی استفاده‏ی ادبیات در مطالعات ضروری برای هر فرد مسیحی را مورد بحث و تحلیل قرار می‏دهد. در این میان برخی دیدگاه‏ها تنها به مطالعه‏ی کتاب مقدس به عنوان «متن لازم برای رستگاری آدمی» تأکید داشته‏اند؛ موضع دوّم با این‏که به ادبیات غیردینی و کفرآمیز با سوءظن و بی‏اعتمادی نگاه می‏کرد، لکن لازم می‏دانست که مسیحیان کتاب مقدس را با خلق ادبیات مناسبی برای تحقّق اهداف دینی تکمیل نمایند. رویکرد سوم به جای تأکید بر ارزش‏ها و معیارهای دینی، ضرورت انطباق ادبیات با ارزش‏ها و هنجارهای اخلاقی را مدّنظر قرار می‏دهد. رویکرد چهارم ادبیات را به عنوان فراهم‏آورنده‏ی نقش تلطیف روح و تفریح و سرگرمی سالم ضروری می‏داند. رویکرد دیگر نیز نقش ادبیات را در تحریک عواطف عمیق و عشق و محبت متعالی انسان ملاحظه می‏نماید. رویکرد ششم به آموزش ادبیات، که در این فصل با رویکرد هفتم ادغام شده، بر آن است که ادبیات تلاشی است برای «پرورش توانایی درک و ارتباط» به عنوان دو تکنیک (فن) مورد نیاز در این زندگی؛ چراکه:

«این دو فن مهم هستند، نه فقط برای فهم دیگر افراد، بلکه درک دیگر فرهنگ‏ها؛ نه تنها در یک کشور، بلکه میان همه‏ی انسان‏ها».

مؤلف به تفصیل با نقل دیدگاه صاحب‏نظران طرف‏دار هر یک از این دیدگاه‏ها و نقد و بررسی آنها، چگونگی ربط آموزش ادبیات با ارزش‏های دینی را بر اساس هر یک از آنها نیز تشریح می‏کند که به نظر می‏رسد می‏توان شبیه این نظریات متنوع را در مورد آموزش ادبیات در هر فرهنگ و بین طرف‏داران هر دین نیز یافت.

فصل هفتم: «تعلیم و تربیت، دین و علوم اجتماعی» (رویکردی اسلامی)

الیاس یونس با عنایت به نقشی که علوم اجتماعی امروزین برای مشارکت تمدن غرب در اندیشه‏ی انسانی قایل‏اند، مقصود خود را از این مقاله ارائه‏ی رویکردی اسلامی به مبانی علوم اجتماعی معرفی می‏کند که در آثار نویسندگان مشهور مسلمان مطرح شده است.

وی با اشاره به سیطره‏ی اندیشه و نظریات و ملاک‏های غربی بر علوم اجتماعی کنونی، ابتدا به بحث رابطه‏ی علوم اجتماعی با دین به طور کلی می‏پردازد و با مقایسه و شناسایی نقاط اشتراک علوم اجتماعی و دین بر این مطلب تأکید می‏کند که علوم اجتماعی هم اینک مانند بسیاری از دانش‏های بشری بر مبنای دین و افکار دینی بنا نشده است و اصولاً با دین نیز مانند بسیاری دیگر از پدیده‏ها برخورد موضوعی دارد؛ از این رو، تاکنون رویکرد قابل ملاحظه‏ای در حوزه‏ای علوم اجتماعی با نگرش دینی پدیدار نشده است (مثلاً، نظریه‏ای مسیحی در جامعه‏شناسی).

نویسنده در تحلیل این وضعیت منشأ علوم اجتماعی غربی (غیردینی) را تبعیت بدون قید و شرط و پرسش‏ناپذیر دانشمندان علوم اجتماعی از روش‏شناسی علوم فیزیکی و طبیعی می‏داند. او به تفکرات اگوست کنت و دیگر بنیان‏گذاران جامعه‏شناسی نوین ـ که اقتباس کاملی از تجربه‏گرایی حاد به حساب می‏آیند ـ اشاره می‏کند. نویسنده هم‏چنین پیروی علوم اجتماعی از روش تحقیق علمی (متبع در علوم طبیعی) و نیز، دو اصل مهمِّ دانشمندانِ اثبات‏گرا؛ یعنی شک‏گرایی و بی‏طرفی ارزشی (عینی بودن تحقیق) را مورد بحث قرار داده است. نویسنده به مشکلات مطالعات علوم اجتماعی از لحاظ سوگیری محقق و سوگیری مشاهده اشاره دارد و به ویژه بر سوگیری محقق و عدم رعایت بی‏طرفی ارزشی پژوهشگران علوم اجتماعی تأکید می‏ورزد.

نویسنده در بخش بعدی مقاله به رابطه‏ی اسلام و علوم اجتماعی در پرتو تحلیل خود می‏پردازد و تصریح می‏کند که:

«نه شک‏گرایی پژوهشگران علوم اجتماعی با ایمان دینی جمع می‏شود و نه مبانی غیردینی فعالیت پژوهشی عالمان علوم اجتماعی غرب با مبانی دینی اسلامی سازگار است؛ لذا ما نیاز به دانشی اجتماعی داریم که به مسلمانان برای فهم دین و جامعه‏ی پیچیده‏شان کمک نماید و چگونگی حضور دین در مواجهه با مسائل دنیای معاصر را نشان دهد.

الیاس یونس سپس با نحوه‏ی رابطه‏ی دانشمندان علوم اجتماعی مسلمان با علمای امت اشاره دارد و پیشنهادهایی را برای تدوین جامعه‏شناسی اسلامی مطرح می‏کند. «مطالعه‏ی امت و همه‏ی فعالیت‏های آن به مثابه یک امت» هدف جامعه‏شناسی اسلامی از دیدگاه فاروقی است و تلاش نظری و جست‏وجوی ادبیات دینی (شامل قرآن و حدیث) برای کشف مفروضات جامعه‏شناسی اسلامی و سپس بررسی انتقادی مسائل جامعه‏ی اسلامی و غیراسلامی از دیدگاه آرمان‏های اسلامی با تکیه بر روش‏شناسی خاصی برای شناخت و تحلیل این مسائل، دو قدم اصلی آغازین این مسیرند و سومین گام عبارت است از طراحی برنامه‏ی عملی برای کم کردن و رفع مشکلات و مسائل اجتماعی امت اسلامی در پرتو دیدگاه‏های اسلامی.

نویسنده در ادامه‏ی مقاله به توضیح این گام‏ها، طبق برداشت خود، می‏پردازد و به شرح «شروع حرکت از کجا و چگونه»، «اصولِ دانش اجتماعیِ اسلامی» و «مباحث نظری و پژوهش‏های کاربردی» اقدام می‏کند. نهایتا در بخش نتیجه‏گیری، مقاله به مشکل دوگانگی سیستم آموزشی سنتی و سکولار در جهان اسلام اشاره دارد و «اسلامی نمودن تعلیم و تربیت» را از طریق «اسلامی‏سازی دانشگاه‏ها و نهادهای علمی با مشارکت علمای امت و روشن‏فکران» راه‏کار اصلی می‏داند. به نظر نویسنده:

«کم‏ترین شکی در این نکته وجود ندارد که برای مبارزه با مشکل فوق، «علوم سکولار» [باید] «اسلامی» شوند؛ یعنی به میزان زیادی بر قرآن، سنت و دیگر منابع قانون اسلامی متکی گردند».

فصل هشتم: «تعلیم و تربیت، دین و دانش اجتماعی» (رویکردی مسیحی)

گراهام هاوِز در این فصل به چهار ویژگی علوم اجتماعی اشاره می‏کند، سپس به تحلیل مفاهیم سکولاری می‏پردازد که علوم اجتماعی کنونی را فرسوده‏اند؛ به نظر نویسنده، این مفاهیم سکولار عبارت‏اند از: علم‏گرایی، اثبات‏گرایی، طبقه‏بندی و تحویل‏گرایی. وی به تفصیل مفاهیم مزبور و مبانی آنها را مورد نقد و بررسی قرار می‏دهد و به ویژه با توجه و استناد به دیدگاه‏های مطرح در فلسفه‏ی معاصر (پدیدارشناسی) فلسفه‏ی زبان (بحث ویتگنشتاین) و نظرهای صاحب‏نظران مطرح در عرصه‏ی علوم اجتماعی، مفاهیم مزبور را تحلیل می‏نماید؛ لذا به نظر نویسنده حرکت و تغییر قابل توجهی در اندیشه‏ی علمی اجتماعی و عمل معاصر، از جهان‏بینی سکولار به سمت دیدگاه دینی مشاهده می‏شود.

در بخش بعدی مقاله مؤلف با توجه به تحلیل چارلز گلاک از دین و ابعاد پنج‏گانه‏ای که برای دین شمرده است، مطالعه‏ی علمی دین را در صورتی موفق می‏داند که به همه‏ی این ابعاد توجه کند؛ ولذا رویکرد کنونی جامعه‏شناسی دین را کامل نمی‏داند. حتی وی به دسته‏بندی گلاک اشکال می‏کند و عناصر مهمی، چون: ایمان، وحی، اشراق و بصیرت را، که برخی امر قدسی یا معنویات می‏خوانند، نیز از ابعاد دیگر فراموش شده‏ی دین به حساب می‏آورد. گراهام هاوز سپس با اشاره به سؤال آغازین پروفسور اشرف در سمینار که چگونه می‏توان مفاهیم سکولار علوم اجتماعی را با مفاهیم دینی جابه‏جا نمود، اصولاً این دو دسته مفاهیم را با هم سازگار نمی‏داند، بلکه این دو را در حال زدودن متقابل یکدیگر (مبارزه برای حذف یکدیگر) توصیف می‏کند. در پایان مقاله به این نتیجه می‏رسد که «علوم اجتماعی اساسا نمی‏توانند با واقعیت الهی هستی‏شناختی چالش نمایند. دین نیز به طریق خود به وصف جهان و پدیده‏های اجتماعی می‏پردازد و علوم اجتماعی حداکثر می‏توانند خللی در این مسیر ایجاد کنند و نمی‏توانند مانع آن شوند».

فصل نهم: «تربیت اسلامی و رشد اخلاقی»

در این فصل نویسنده، پروفسور اشرف، به بیان وجه اخلاقی آموزه‏های تربیتی اسلامی و به تعبیری، نقش تربیت اسلامی در رشد و پیش‏رفت اخلاقی مسلمانان می‏پردازد. وی با اشاره به آن‏که آزادی در انتخاب و انجام اعمال و تکالیف دینی همه‏ی این افعال را به هنجارهای اخلاقی تبدیل کرده است، به نقش اخلاقی و التزام به ارزش‏های اخلاقی در رشد متعادل انسان پرداخته و با استناد به بسیاری از آیات قرآن و روایات، نکات اخلاقی قابل توجهی را از آن جایگاه تربیتی استخراج نموده است که به ویژه، بحث و تأمّل اشرف در داستان خلقت آدم(ع) و امانت و خلافت او روی زمین برای محققان تربیتی بسیار قابل توجه می‏نماید.

وی با تطبیق بسیاری از واژگان مشهور در سنّت اسلامی با مباحث اخلاقی و هنجاری، نشان می‏دهد که چگونه می‏توان از همین میراث ارزشمند اسلامی برای نظریه‏پردازی تربیتی در عرصه‏ی تربیت اخلاقی و ارزشی بهره برد و در عین حال به نیازهای زمانی و مکانی انسان معاصر نیز پاسخ‏گو بود.

اشرف هم‏چنین با توجه به تقسیم‏بندی علوم و معارف در دیدگاه اسلام به واجب کفایی و واجب عینی، که از سوی بسیاری از دانشمندان مسلمان صورت پذیرفته است، مباحث اخلاقی را جزء فرایض عینی بر همه‏ی مسلمانان قرار می‏دهد.

وی در بخش بعدی مقاله چگونگی رودررویی رویکرد اسلامی و رویکرد سکولار در تربیت اخلاقی را به تفصیل شرح داده و به نقد رویکرد سکولار پرداخته است. البته او به شباهت‏های میان دو سیستم نیز توجه نموده، لیکن تفاوت‏های میان نظام دینی و نظام سکولار در پرورش اخلاقی را بسیار بیش‏تر از مشابهت‏های آنها می‏داند و البته این تفاوت بنیادین را بیش‏تر ناشی از نوع نگاه و نگرش این دو دیدگاه به انسان، ماهیت و وضع مطلوب او می‏داند.

فصل دهم: «تربیت اخلاقی و دینی» (رویکردی مسیحی)

جان‏گریز نویسنده‏ی این مقاله به بحث تفاوت میان تربیت اخلاقی و تربیت دینی پرداخته و سپس ارتباط میان دین و اخلاق را از دیدگاه سکولار و دین مشخص نموده است.

نویسنده رابطه‏ی الهیات مسیحی با مسائل اخلاقی را در بخش عمده‏ای از بحث خود بیان کرده و سپس به بحث مراحل رشد اخلاقی (نظریه کهلبرگ) که در روان‏شناسی مطرح شده پرداخته است. وی بر این باور است که «نظریه‏ی رشد اخلاقی کهلبرگ ساختار مناسبی را برای تربیت اخلاقی پیشنهاد کرده و الهیات مسیحی نیز محتوایی مناسب را برای ریختن در چنین ساختاری در خود دارد».

وی سپس از بحث نظری به سوی بحث کاربردی و عملی پیش رفته و دو نمونه‏ی بارز در چگونگی تربیت اخلاقی به وسیله‏ی ارزش‏های دینی را معرفی و توصیف نموده است.

وی با توجه به نظریات آلن بوشک و رزماری هاوتن، وظیفه‏ی مربی مسیحی را «تنها طرح سیستمی ایستایی از قواعد و تنظیم‏های اخلاقی نمی‏داند، بلکه این مربی باید فرد مسیحی را چنان پرورش دهد که در دوران جدید زندگی نماید، لکن در عین حال هنر مقدس یافتن تکالیف مربوط به خود در چگونگی تصمیم‏گیری‏های شخصی و چگونه پاسخ دادن به ندای خداوندی را داشته باشد».

فصل‏های یازدهم و دوازدهم، به ترتیب، گزارش و تحلیلی از نحوه‏ی شکل‏گیری و تداوم مدارس دینی مخصوص مسیحیان و مسلمانان در کشور انگلیس‏اند که، در کنار نظام آموزش‏و پرورش دولتی‏و رسمی، مسؤولیت‏پرورش‏دینی‏کودکان‏و نوجوانان خانواده‏های داوطلب علاقه‏مند دین‏دار را بر عهده گرفته‏اند. به طرح موضوعات خاصّ جامعه‏ی بریتانیا در اغلب مباحث این دو فصل، از اشاره به آنها در این نوشته اجتناب می‏کنیم.

نتیجه‏گیری

پروفسور سیدعلی اشرف در خاتمه‏ی کتاب به این نکته اشاره می‏کند که دانشگاهیان مسیحی و مسلمان در این مجموعه به بررسی رابطه‏ای پرداختند که احساس می‏کنند باید بین باورهای دینی و همه‏ی شاخه‏های مختلف دانش، در محتوا و نحوه‏ی سازمان‏دهی آموزش وجود داشته باشد.

«تربیت همه‏ی جنبه‏های شخصیت متربیان نیازمند بهره‏گیری از همه‏ی معارف ارزشمند در دست‏رس بشر است و نویسندگان در این کتاب سعی کردند نقش تجربه‏ی دینی زندگی و رابطه‏ی میان خداوند و انسان‏ها را نشان دهند که چگونه در دو بخش مهم از برنامه‏ی درسی مدارس علوم اجتماعی و علوم طبیعی می‏توانند اصول و روش‏شناسی رویکردی تربیتی را فراهم آورند که نباید از آن غفلت نمود».

مؤخره

با توجه به مجموع مطالب این کتاب ارزشمند، مطالعه و مداقه در مباحث متنوع آن برای تربیت‏پژوهان ایرانی از چند جهت مفید و ارزشمند خواهد بود:

1. مواجهه با سکولاریزم تربیتی در ادیان دیگر، حتی مسیحیت نیز مورد تأکید قرار گرفته است و با برقراری چنین گفت‏وگوهای بین الادیانی می‏توان زمینه‏ی تبادل افکار و تجارب را در برخورد با این پدیده‏ی جهانی و مسلط بر نظام تعلیم و تربیت جدید فراهم نمود.

2. تلاش برای بنیان‏گزاری نظام تربیتی به عنوان یک مجموعه‏ی هماهنگ بر اساس اصول دینی و ارزش‏های مذهبی، امری است ورای کوشش‏های ارزشمندی که برای تقویت تربیت دینی به مفهوم خاص آن در نظام‏های تربیتی صورت می‏گیرد؛ چنین تلاشی معطوف به کلّ نظام تربیتی است و همه‏ی وجوه و مؤلفه‏های آن را دربرمی‏گیرد که البته امری بسیار مشکل و چالش‏برانگیز است و در جریان اصلاح بنیادین نظام آموزش و پرورش کشورمان با بسیاری از این چالش‏های نظری و اجرایی مواجه هستیم؛ لذا استفاده از تجارب و نظریات دیگران در این امر بسیار مهم و ضروری می‏نماید.

3. هم‏چنان‏که گفت‏وگو میان مسلمانان و مسیحیان در این باب ارزشمند و ضروری است، به نظر می‏رسد بین دیدگاه‏های مختلف دینی و مذهبی مسلمانان نیز باید چنین همفکری و گفت‏وگویی ایجاد شود؛ چرا که تمام جوامع اسلامی با این مشکل مواجه هستند و به یقین بحث و گفت‏وگوی متقابل و تبادل افکار در این زمینه بسیار مفید خواهد بود.

4. با توجه به طرح ایده‏ی گفت‏وگوی تمدن‏ها از سوی جمهوری اسلامی ایران و استقبال قابل توجه از این ایده، به نظر می‏رسد بحث رابطه‏ی دین و تربیت می‏تواند محور مشترک و مهمی برای گفت‏وگوهای فرهنگی و تمدنی را فراهم سازد؛ زیرا در همه‏ی جوامع انسانی دین و تربیت دو عامل اصلی تحول به شمار می‏آیند و نحوه‏ی تعامل آنها در زمان حاضر از مسائل بحث‏برانگیز است.

البته باید توجه نمود که بحث چگونگی مواجهه با پدیده‏ی نسبتا نوظهور ولی نیرومند سکولاریزم تربیتی امری است که ابتدا تحلیل، تبیین و نقد مبانی فلسفی، کلامی و زمینه‏های جامعه‏شناختی و فرهنگی آن را اقتضا می‏کند و سپس نیازمند تدوین و طراحی الگویی جای‏گزین برای تعلیم و تربیت بر مبنای تعالیم و ارزش‏های دینی است که این مهم نیز به نوبه‏ی خود مستلزم توجه به نقش انحصاری و برجسته‏ی علوم تربیتی در شناخت و هدایت جریان آموزش و پرورش و تلاش فکری و عملی برای تحقیق و نظریه‏پردازی در این حیطه‏ی علمی براساس آموزه‏های دینی است؛ لذا به نظر می‏رسد کوشش علمی معطوف به یافتن راهکارهای عملی برای برخورد مناسب با پدیده‏ی تربیت سکولار در نظام تعلیم و تربیت معاصر، آن چنان که نمونه‏ای از این تلاش ارزنده را در کتاب «دین و تربیت، رویکردهای اسلامی و مسیحی» شاهد هستیم، بدون این‏گونه ملاحظات نظری و بنیادین، به نتیجه‏ی مطلوب نخواهد رسید؛ امید است تربیت‏پژوهان دین‏باور جامعه‏ی اسلامی ما گام‏های استوارتری را در این زمینه بردارند.

1. کاردان، علیمحمد و همکاران. 1372، فلسفه تعلیم و تربیت، ج اول، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، ص107.

1 Religion and Education; Islamic and Christian Approaches.

2 . Religious Education

2. چائوب اس. پی. «دین و تعلیم وتربیت»، مجموعه مقالات تعلیم و تربیت دینی، ترجمه شهاب‏الدین مشایخی‏راد، ص31و30.

3 . S. P. Choube

3. ر.ک: دایرة‏المعارف بین‏المللی تربیت، تعریف تربیت دینی.

4. فردریک مایر، تاریخ اندیشه‏های تربیتی، ج اول، ترجمه علی‏اصغر فیاض، مقدمه، سمت 1377.

4 . Enlightenment

5. همان‏جا.

5 . modernism

6. منبع شماره‏ی 2، همان‏جا.

6 . secularization

7. برای آشنایی با مفهوم سکولاریزم و نقد آن ر.ک: سیدمحمد، نقیب العطاس؛ اسلام و دنیوی گروی (سکولاریزم)، احمد آرام، تهران 1374؛ عبدالله جوادی آملی، نقد سکولاریزم (نسبت دین و دنیا)، قم 1381 و محمدتقی جعفری، فلسفه‏ی دین، تهران 1378.

7 . Religion as the Basis of Education.

8 . Science Education and Religious Beliefs.

8. کتاب دین و تربیت (کتاب مورد بحث در نوشتار حاضر)، مقدمه پل هرست.

9 . Faith as the Basis of Education in a Multi-Faith Multi-Cultural country.

9. برای اطلاعات بیش‏تر درباره‏ی سکولاریزم تربیتی ر.ک: چیستی تربیت دینی، خسرو باقری، تهران 1380، فصل دوم.

10 . Secularization of Education

10. ترجمه این فصل در کتاب سوّم تربیت اسلامی، با موضوع «تربیت دینی» که در سال 1379 توسط مرکز مطالعات تربیت اسلامی منتشر شد، به‏طور کامل آمده است.

11 . Multi-faith and Multi-Cultural perspective.

12 . Ruth Deakin

13 . human - centered

14 . Paul H. Hirst

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد