حسین جلالى
این سؤال از دیرباز مطرح بوده است که اراده چیست و چگونه پدید مىآید؟ چگونه فردى اقدام به کارى مىکند و آن را به شدّت دنبال مىکند، در مقابل، نسبت به عمل دیگرى هیچ واکنشى از خود نشان نمىدهد؟ شاید شما هم افرادى را مشاهده کردهاید که مىگویند: شخص بىارادهاى هستم. ارادهام ضعیف شده است. مىخواهم ارادهام را تقویت کنم. گرچه بحث از اراده و پیدایش آن مربوط به علم کلام و فلسفه است و اندیشمندان این حوزه مباحث ارزشمند و مفیدى را در این زمینه ارائه نمودهاند، ولى شایسته است از منظر روانشناختى هم به این مسأله پرداخته شود.
یکى از موضوعات مهم و مورد بحث روانشناسى، «رفتار» behavior ) است به طورى که برخى علم روانشناسى را رفتارشناسى نامیدهاند. زیرا، در این علم، رفتار موجود زنده عموما و رفتار انسان خصوصا مورد بررسى قرار مىگیرد. در هر موجود زنده دو خاصیت اساسى «ادراک» و «حرکت ارادى» وجود دارد. در انسان نیز به عنوان موجود زنده، این دو خاصیت به صورت گستردهتر و پیچیدهتر و عمیقتر وجود دارد: یکى دستگاه ادراک و دیگرى دستگاه اراده. در حوزه ادراک، علم و شناخت دخیل است که به «بینش» تعبیر مىشود و در اراده، میل، رغبت و انگیزش نقش دارد که به «گرایش» تعریف مىشود. این دو عامل اساسى، یعنى «بینش» و «گرایش» موجب پیدایش «کنش» یعنى رفتار مىشود.
بینش + گرایش = کنش
شناخت + رغبت = رفتار
بنابراین، شناخت به تنهایى نمىتواند رفتارى را ایجاد کند، چه بسا انسان مىداند که رفتارى مفید است با آنکه به آن علم دارد، ولى برخلاف آن عمل مىکند. مثال روشن آن، علم به مضرّات سیگار است. با آنکه ضررهاى زیادى براى سیگار نقل شده است و با تجربه به اثبات رسیده است، علىرغم علم به ضرر و زیان سیگار، عدهاى به آن مبتلا هستند. چه بسا، پزشکانى که بیماران خود را از استعمال آن منعمىکنند، با این وجود خود مبتلا به آن هستند. این مثال، گویاى آن است که رفتارها تنها معلول ادراک و شناخت نیستند. علاوه بر شناخت، نیروى دیگرى به نام انگیزش و هیجانات وجود دارد که عامل آن احساسات و عواطف است.
بک ( Beek, AT) (1976 ، 1971 ) معتقد است که عاطفه یک امر و حالت «پس ـ شناختى» ( Post - Cognitive )است. بسیارى از نظریهپردازان شناختى نیز به این مسأله تأکید ورزیدهاند. (به عنوان مثال، هاوتون ( Havton ) و همکاران، 1989)، براساس این دیدگاه، یک رویداد یا محرک ابتدا باید مورد توجه قرار گرفته، بازشناسى شده و طبقهبندى گردد و سپس هماهنگ و همسو با نوع شناخت به دست آمده و ارزیابى فرد، پاسخ عاطفى ابراز گردد. از سوى دیگر، زایونک ( Zaionc, R.B) (1980 ؛ به نقل از بروین، 1 988) ( Brewin )، ادعاى ثانوى بودن عاطفه بر شناخت را قبول ندارد و معتقد است نمىتوان پذیرفت که عاطفه به طور انحصارى و همیشگى، بعد از اعمالى همچون بازشناسى و طبقهبندى اتفاق بیفتد.
با قطع نظر از بحث تقدم و تأخر شناخت بر عاطفه یا تعامل آندو با یکدیگر، این امر مسلم و قطعى است که بین شناخت و عاطفه ارتباط عمیقى وجود دارد و به قدرى این دو دستگاه، به هم مرتبط و وابستهاند که گاهى بر دانشمندان ریزبین هم امر مشتبه مىشود که آیا عاطفه حالت پس شناختى است یا پیش شناختى یا اساسا هر دو یکى هستند.
پیاژه ( Piaget,J) (1969 ) معتقد است نوعى هماهنگى بین رشد شناختى و رشد عاطفى وجود دارد. تحوّل هر یک از اینها، مىتواند تحوّل دیگرى را به دنبال داشته باشد. وى معتقد است براى به کار انداختن هوش، نیروى محرکه عاطفه ضرورى است. اگر مسألهاى مورد علاقه فرد نباشد هرگز درصدد حل آن برنخواهد آمد. رغبت و انگیزش عاطفى، محرک همه چیز است: میل به این یا تنفّر از آن. بنابراین، عاطفه جنبه انرژى دهندگى دارد. براى مثال، دو دانشآموز را از لحاظ درس حساب در نظر بگیرید: یکى حساب را دوست دارد و پیشرفت مىکند. دیگرى، احساس مىکند چیزى از حساب نمىفهمد و احساس کهترى در او به وجود مىآید. اوّلى بسیار سریعتر پیش مىرود و دومى بسیار کندتر. چون میل و رغبت، که جنبه انرژىدهندگى است، در اوّلى به عنوان محرک قوى عمل مىکند برخلاف دومى. (2)
عواطف از محرکهاى مهم و اساسى رفتار انسان به شمار مىآید و محرکها مادامى که برانگیخته نشوند، در حال کمون و خفا و استعداد به سر مىبرند و ناگزیر باید با تمایل و میل و رغبت پیوند یابند تا به فعلیّت برسند. (3) بک 1971 نظریه جامعى در مورد ارتباط شناخت و عاطفه ارائه نموده است. به نظر وى، واکنش عاطفى، نخست وابسته به ارزیابى شناختى فرد از موقعیّت مىباشد. در این رابطه، اجزاى مهم یک محرک براى فرد عبارتند از:
ب) محتواى شناختى یا معناى محرک به عاطفه ویژهاى مربوط مىگردد. به موازات تغییر محتواى شناختى، تغییرات عاطفى هماهنگ با آن روى مىدهد.
براساس الگوى فوق، عواطف را مىتوان چنین تبیین نمود: براى مثال، احساس گناه، زمانى درک مىشود که شخص شناختى از گناه و عواقب آن داشته باشد و آن را تجربه کرده باشد. احساس گناه با حالت ناراحتى و ناخوشایندى ارتباط پیدا مىکند. معناى ویژه هر گناه خاص، درجه و شدّت پاسخ عاطفى نسبت به خود را مشخص مىکند. براساس این الگو، احساس گناه به این دلیل به وجود مىآید که فرد تصور مىکند که به حوزه فردى او ضرر و خطرى وارد شده است و شخصیّت و کمال وى را تهدید مىکند. حالت نفع و سرخوشى زمانى پدید مىآید که فرد در حق کسى احسان و نیکى کرده باشد. احسان و نیکوکارى با حالت رضایت و شادى مربوط مىگردد. در اینجا سرخوشى و هیجان و رضایت خاطر به این دلیل است که فرد احساس مىکند به حوزه فردىاش نفعى وارد شده است.
ارزیابى شناختى
| عاطفه
| حالت روانى
|
گناه کردن (شناخت گناه وعواقب آن) (= ضرر)
| احساس گناه
| کهترى (ناخوشایندى و ذلّت)
|
احسان و نیکوکارى (= نفع)
| احساس رضایت
| نشاط و احساس مهترى و عزت
|
بنابراین نظریه، واکنش عاطفى پس از شناخت پدید مىآید. فرد تا چیزى را نشناسد و تجربه نکند، واکنش عاطفى از خود نشان نمىدهد. در مقابل، زاپونک معتقد است که انسان متناسب با عواطف خود چیزى را یاد مىگیرد و حفظ مىکند و از آنچه تنفّر دارد، دنبال یادگیرى آنها نمىرود.
اندیشمندان مسلمان از قدیم به دو مقوله انفعال و عاطفه توجه داشتهاند: بعضى از روانشناسان انفعال را اضطراب شدیدى مىدانند که تمام وجود فرد را در برمىگیرد و در رفتار و بینش ادراکى و وظایف جهاز درونى وى اثر مىگذارد. (4) براساس این دیدگاه، ترس و غضب از مهمترین انفعالات انسان به شمار مىآید. (5) انفعال از نظر وودورث ( Woods Worth ) عبارت از حالت پریشى موجود در جنبشهاى عضلانى و غددى است. از نظر یانگ، انفعال عبارت از قلق و اضطراب شدیدى که فرد دچار آن مىگردد و داراى ریشه روانى است این اضطراب، رفتار و بُعد ادراکى و وظایف اندامهاى اندرونى انسان را در برمىگیرد و این ابعاد را زیر پوشش خود قرار مىدهد. (6) مىتوان گفت: انفعال عبارت از نوعى گسیختگى و اختلالى است که در رفتار آدمى پدید مىآید. انفعالات شدید از قبیل خنده و گریه و نیز انگیزشهاى شدید عمومى، انفعالاتى هستند که ما مىتوانیم فقدان کلى سیطره عقلى و اثر ضعیف خودآگاهى و کمبود شدید اراده را از خلال اینگونه انفعالات کشف کنیم. (7) انفعالات یا کنشهاى منفى، مقابل عواطف و عکس آن است؛ یعنى حالتى روانى است که براساس آن، انسان به علت احساس ضرر یا ناخوشایندى از کسى فرار یا او را طرد مىکند، نفرت و خشم و کینه و امثال آن جزو انفعالات محسوب مىشوند. در مسأله سلوک و رفتار، انفعال به صورت متعارف مورد نیاز آدمى است و همچون یک انگیزه و عامل محرک آدمى به شمار مىآید. زیرا حیات و زندگانىبدون انفعال نمىتواند حیاتبه مفهوم صحیح و رایج آن باشد. بلکه زندگانى فاقد انفعال، به سکوت و سکون و مرگ بشر شبیه است.
عواطف، میلهایى است که در رابطه با انسان دیگر مطرح مىشود. مثل عاطفه والدین به فرزند و بر عکس. کشمکشهاى گوناگون ما نسبت به انسانهاى دیگر را عاطفه گویند. هرچه روابط اجتماعى، طبیعى یا معنوى بیشتر باشد، عاطفه قوىتر مىشود. مثلاً در رابطه والدین با فرزند، چون پشتوانهاى طبیعى وجود دارد، عاطفه قوىتر است و رابطه معلم و متعلّم پشتوانهاى معنوى دارد. (8) در روانشناسى جدید، عاطفه عبارت از استعدادى روانى است که از تمرکز یافتن گروهى از انفعالات پیرامون موضوع مشخّصى در نتیجه تکرار و ارتباط فرد با این موضوع پدید مىآید... (9) عاطفه با چنین برداشتى عبارت از روى آوردى وجدانى به موضوع معینى است که از طریق آگاهىها و یادگیرى صورت مىگیرد. غزالى عاطفه را یک توده به هم پیوسته روانى، که انفعالات گوناگون در آن جمع مىباشند، مىداند. وى مىگوید: انسانیت عبارت از عاطفهاى است که در آن محبت، اخوت، تعاون... دیده مىشود. (10) برخى روانشناسان، احساسات قابل تجربهاى همچون احساس خوشایندى، ناخوشایندى، دلتنگى، شور و شادى... را هیجان یا عاطفه مىنامند. عدهاى عاطفه را کلىتر و با دوامتر تعریف مىکنند به طورى که احساسات ( Feelings )، نگرشها ( atitudes )، ارزیابىها و هیجان و خلق را جزو آن مىدانند. به این ترتیب، هیجان را احساسى نسبتا شدید و با دوام کمتر مىدانند. حالتهایى از هیجان، که دوام بیشتر و شدت کمتر دارد، خُلق ( Mood ) نام دارد. (11)
پس از تبیین دیدگاهها و تعریف عاطفه و انفعال، این سؤال مطرح است که پایه و اساس عاطفه چیست؟ چگونه عواطف پدید مىآیند؟ به طور کلى، مىتوان گفت: تمایلات و رغبتها پایه و اساس عاطفه را پىریزى مىکند. تکیهگاه عواطف، عبارت از حبّ و علاقه یا کراهت و نفرتى است که با لذّت و الم پیوند دارد. طبع آدمى به عوامل لذت (= محبت) گرایش دارد در مقابل، از عوامل شکنجهآور و دردزا متنفّر است. بنابراین، عواطف عمده و اساسى عبارت از حبّ و کراهت است و هر حالتى که از عواطف دیگر پدید مىآید مبتنى بر همین دو عاطفه است.
به طور خلاصه، رابطه میان عاطفه و انفعال روشن شد:انفعال تجربه و آزمونى درگذر و ناپایدار است همچون ترس و غضب، در حالىکه عاطفه شوق و کششى است که به تدریج از طریق تجارب وجدانى به دست مىآید. یعنىانفعال، عکسالعمل مشخص در برابر شرایط خاص مىباشد، ولى عاطفه، عبارت از استعداد براى قیام به نوعى پاسخ است که با آگاهى و موقعیّت خارجى منطبق مىباشد.
همانطور که بیان شد، دو عنصر اساسى اراده و اختیار بینشها (= شناختها) و گرایشها (= عواطف) هستند. هیچ کار ارادى و اختیارى بدون شناخت و میل تحقق نمىپذیرد. بنابراین، لازمه انجام هر رفتارى این است که انسان آن را بشناسد و سپس، میل و رغبت براى بروز و ظهور آن داشته باشد. عاطفه شرط تحقق و فعلیّت یافتن بینش و شناخت است و یکى از محرکهاى مهم و اساسى رفتار به شمار مىآید. پیاژه بر این اعتقاد است که عاطفه جنبه انرژىدهندگى دارد و همچون موتور و محرک شناخت و نهایتا رفتار مىباشد. در مقابل، آگاهى و شناخت هم تأثیر بسزایى در تکوین عاطفه دارند، زیرا محبت و علاقه جز پس از معرفت و ادراک قابل تصور نمىباشد. به هر میزان شناخت و معرفت انسان نسبت به موضوعى افزایش یابد، عواطف، که محور، هسته مرکزى براى آن موضوع است، رو به شدت و فزونى مىرود. شناخت و عواطف، به منزله ماشینى است که موتور محرکه آن عاطفه است و چراغهاى آن، فضا را روشن مىسازد و جهات را معین مىکند، عاطفه حالت نیروبخشى و حرکت دارد و آدمى را در این فضاى روشن و نورانى به حرکت در مىآورد. در عین حال، یک حالت دو سویه و تعاملى بین شناخت و عاطفه وجود دارد؛ هرچه شناخت قوىتر باشد، میل و رغبت به آن بیشتر خواهد بود و متقابلاً، میل و رغبت به شىء موجب مىشود انسان شناخت بیشترى از آن پیدا مىکند. پیاژه در این زمینه مىگوید: «جنبه عاطفى یا محرومیتهاى آن مىتوانند موجب تسریع یا تأخیر در تحوّل شناختى باشد. در عمل مکانیزمهاى عاطفى و شناختى همواره علىرغم تمایز تفکیکناپذیرند.» (12) فرایندهاى عاطفى در نتیجه فرایندهاى مبتنى بر جنبه نیرویى یا انرژى دهندگى، به یک نتیجه تا حدودى هشیار منتهى مىگردند. (13) بنابراین، شناخت و بینش به عاطفه جهت مىدهند. از سوى دیگر، عواطف هستند که موجبات تسریع یا تأخیر در تحول شناختى را فراهم مىآورند.
عواطف در شیوه رفتار، ادراک، تذکر و یادآورى، تداعى افکار، ایجاد معتقدات و تعدیل آنها ظاهر مىشود. عاطفه در قلب، زبان و اندام آدمى جلوهگر است، روى حکمى که صادر مىکند اثر مىگذارد. زیرا انسان از مجراى عاطفه خود مىاندیشد و با عینک عاطفه به امور مىنگرد. عاطفه اثر خود را در رفتار جلوهگر مىکند و به عنوان مقیاس و ضابطهاى درمىآید که انسان از مجراى آن برخى از محرکهاى درونى را بر برخى دیگر ترجیح مىدهد.
افراد افسرده که داراى عاطفه منفى هستند، دروندادههاى محیطى را به گونهاى تحریف مىکنند که هماهنگ با نتیجهگیرىهاى منفى درونىشان باشد، به عبارت دیگر، طرحواره، موجب نوعى پیشداورى از سوى افراد افسرده مىگردد. این افراد مقدار معینى از بازخوردهاى مثبت دریافتى از محیط را حذف مىکنند. زیرا چنین درون دادههایى با سازمانشناختى مسلّط درونى ناهماهنگ مىباشد. برعکس، این افراد نسبت به محرکهاى منفى، حساسیّت بیش از حدّ دارند. به طورى که محرکهاى منفى بیش از آنکه بار منفى داشته باشند، ارزیابى مىگردند و حتى محرکهاى مبهم و خنثى نیز به طور منفى ادراک مىگردند. (14) نظریه فوق هماهنگى جنبههاى شناختى و عاطفى را تأیید مىکند، یعنى از انبوه اطلاعاتى که وارد حافظه مىگردد، فقط آنهایى رمزگذارى مىگردد که هماهنگ با طرحواره بوده و براى فرد مهمّ مىباشد. (15) براساس فرضیه هماهنگى، پردازش اطلاعات به بار عاطفى مواد مورد یادآورى وابسته است. مواد و اطلاعات مربوط به رویدادها، به دلیل بار عاطفى آن و هماهنگى با حالت خُلقى و عاطفى شخص، رمزگردانى شده،ثبت مىگردندوبه هنگام یادآورى، اطلاعاتى مورد بازخوانى در حافطه قرارمىگیرند که باحالت عاطفى هماهنگى بیشترى دارند.
بلانى ( Blaney.P.H) (1986 )، در یک آزمایشى مشاهده کرد که افراد افسرده و غمگین عبارت منفى را بیش از تجارب مثبت رمزگردانى مىکنند و در یادآورى در وضعیت افسرده، خاطرات منفى را بیش از خاطرات مثبت به یاد مىآورند. در مقابل، افراد شاداب و بشّاش تجارب مثبت را بیش از تجارب منفى رمزگذارى نموده و خاطرات خوش را بیش از خاطرات تلخ تداعى مىکنند. در یک تحقیق، کلارک و تیسدال ( Clark and Teasdale) (1979 ) حافظه افراد افسرده را با افراد غیرافسرده دررابطه باحوادث و رویدادهاى پیش آمده براى آنانمقایسهنمودند.افرادافسرده دراغلب موارد،خاطراتى رابیان مىکردند که داراىمحتواى منفى و ناخوشایندىبراىآنان بود.
عاطفه یکى از مهمترین عناصر شخصیت آدمى است، زیرا راه و روش وى را تعیین مىکند. به همین دلیل، نقش اساسى در زندگى انسان ایفا مىکند. در شیوه رفتار، ادراک، تذکر، یادآورى، تداعى افکار، ایجاد معتقدات و تعدیل آنها نقش به سزایى دارد. علاوه بر شناخت، نیروى دیگرى به نام انگیزش و هیجان در آدمى وجود دارد که عامل آن، احساسات و عواطف است. این عامل نیز باید تقویت شود تا نقش خود را ایفا کند. آدمى موجودى است که داراى احساس مثبت و منفى، عواطف مثبت و نیز منفى است. اگر خداوند به انسان استعداد خندیدن عنایت
کشمکشهاى گوناگون ما نسبت به انسانهاى دیگر را عاطفه گویند. هرچه روابط اجتماعى، طبیعى یا معنوى بیشتر باشد، عاطفه قوىتر مىشود.
کرده است، استعداد گریه کردن هم داده است. در جاى خودش باید خندید و با حادثهاى دیگر باید گریست. در جایى اقتضا مىکند که انسان خوشرو، خوش رفتار و گشادهرو باشد، و در جایى دیگر خشمگین و غضبناک. نسبت به بعضىها مهربان و دوستدار و نسبت به بعضى دیگر دشمن. در جایى سلام و صلوات و در جایى دیگر لعن و نفرین. اگر انسان ملتزم به یک بُعد از عواطف خود باشد؛ یعنى از عواطف مثبت خود بهره جوید و به بعد دیگر اهتمام نداشته باشد، این در حقیقت به معناى تعطیل کردن بخشى از وجود خویش است. از آنجایى که انسان موجودى دو بُعدى است، کمال او هم در گرو دو عاطفه و احساسِ «حبّ و بغض»، «غم و شادى»، «خنده و گریه» و «رحمت و خشونت» است. تأکید و اهتمام به محبّت، صفا، صمیمیّت، نشاط، خنده، شادى، نادیده انگاشتن بُعد دیگر شخصیت و به معناى خاموش کردن و به تعطیلى کشاندن نیمى از شخصیت اوست. همانطور که افراط در یکى از دو بخش «حبّ» و «بغض» صحیح نیست، تفریط و نادیده انگاشتن یکى از آنها هم درست نیست. بلکه راه صحیح و متعادل، که کمال آدمى را به دنبال دارد، به فعلیّت رساندن عواطف حبّ و بغض است و این کمال زمانى محقق مىشود که حبّ و بغض به آنچه که شایسته است تعلق گیرد.
یکى از عواملى که تأثیر بسزایى در تعیین موضوع حبّ و بغض، محبت و خشونت دارد، آگاهى و شناخت است. پس، علم و آگاهى نقش اساسى در تعیین متعلق محبت و نفرت دارد. غزالى همچون سایر دانشمندان مسلمانان معتقد است که خشونت به همان اندازه در کمال آدمى نقش دارد که محبت و رأفت مىتواند نقش داشته باشد: «اگر خداوند متعال غضب و خشونت را در آدمى نمىآفرید که از رهگذر آن، عوامل مخّل و زیانبخش به وجود را از خود دفع و طرد کند و در برابر یورش عناصرى که مناسب ادامه حیات زندگى نیست، از خود دفاع نماید، در معرض بسیارى از آفات و آسیبها قرار گرفته و از آنها زیان مىدید و متجاوزان تمام محصول دسترنج او را مىربودند و از بین مىبردند. انسان به داعیه و انگیزهاى نیاز دارد و این همان داعیه و انگیزه بغض و خشونت مىباشد.» (16)
آگاهى و شناخت به تنهایى موجب پیدایش انگیزه و عمل نمىشود. زیرا علم و آگاهى همانند استعداد و نیرویى است که در کمون و خفا به سر مىبرد و براى شکوفایى و تحقق و فعلیت آن، عواملى لازم است. از جمله عواملى که براى تحقق و تقویت آگاهى و شناخت لازم است و موجب شکوفایى و تکوین عاطفه مىشود «تکرار» و «تقلید» است.
انسان بعضى اعمال دینى را در شبانهروز بارها تکرار مىکند و چه بسا این تکرار مطلوب و واجب است. چون علاوه بر تذکر و زدودن آثار غفلت، موجب تقویت علم و تحقق آن مىگردد. در بعضى عبادات از جمله مناسک حج ما شاهد تکرار و تقلید هستیم. این تقلید براى بسیارى از افراد سطحىنگر سؤال برانگیز است مىپرسند چرا ما باید مقلّدوار آداب و مناسک حضرت ابراهیم علیهالسلام ، اسماعیل و هاجر را تکرار کنیم. فلسفه تکرار و تقلید در طواف هفتگانه، سعى، صفا و مروه، عرفات، مشعر و... از اولیا خدا این است که شناخت نهفته و عواطف خفته از حالت قوه و انفعال درآمده و فعال مىگردند و ما لحظاتى به شکل و شمایل اولیاى الهى درآمده تا لذت حیات واقعى را بچشیم و تجربهاى خوشایند از حیات طیبه داشته باشیم و بدینسان آنان را اسوه و الگوى خود قرار دهیم و به ایجاد و اصلاح رفتار خویش بپردازیم.
براى مثال، کسى که به مطالعه و تحقیق پیرامون سیره عملى ائمه علیهمالسلام و شجاعت و شهامت امام على علیهالسلام و یاران فداکار و با وفاى وى بپردازد، احساس لذت و شادمانى خواهد کرد. این احساس لذت و شادمانى، تبدیل به عشق و عاطفه و محبت نسبت به آن حضرت مىگردد و هرچه تکرار این حماسهها و شجاعتها بیشتر شود، بر شدت عاطفه و عشق و محبت به آن حضرت و یارانش افزوده مىشود. از همین جا فلسفه تقلید و تکرار برخى حوادث تاریخى همچون غدیر، فاطمیّه، عاشورا و... روشن مىشود.
علاوه بر اینکه، در آدمى به غیر از شناخت، نیروى دیگرى به نام انگیزش و هیجانات وجود دارد که عامل آن احساسات و عواطف است. این عوامل نیز باید تقویت شود تا نقش خود را به خوبى ایفا کنند. زنده نگهداشتن عزادارى از جمله این عوامل است. یکى از راههاى تحریک احساسات و عواطف، عزادارى و گریه است... احساسات و عواطف انواع مختلفى دارد: تحریک هر نوع احساس و عاطفه باید با حادثه مربوط متناسب باشد. لذا باید کارى کرد که حُزن مردم برانگیخته شود، اشک از دیدهها جارى گردد، شور و شوق در دلها پدید آید، و در حادثه کربلا چیزى که مىتواند چنین نقش را بیافریند، همین مراسم عزادارى، گریستن و گریاندن دیگران است.» (17)
بنابراین، هرچه برگزارى مراسمها و زنده نگهداشتن حوادث تاریخى به واقعیتها نزدیکتر، واقعىتر و عینىتر باشد، عواطف بهتر
افراد افسرده که داراى عاطفه منفى هستند، دروندادههاى محیطى را به گونهاى تحریف مىکنند که هماهنگ با نتیجهگیرىهاى منفى درونىشان باشدشکوفا مىشوند و در نتیجه، عشق و محبت فزونتر مىشوند، بدین ترتیب، عاطفه از رهگذر تمرین، تکرار و تجربه تقویت مىگردد.
بک (1967) معتقد است رویدادها و خاطرهها به صورت طرحوارههایى در حافظه رمزگذارى مىگردند. این رویدادها در حافظه خاموش باقى مىمانند. زمانى که حادثه و رویدادى مشابه رخ دهد، این طرحوارهها فعّال گردیده، تعبیر و تفسیر رویدادهاى جدید را تحت تأثیر قرار مىدهند. تمرین و تکرار حوادث تاریخى و تعظیم شعائر دینى و زنده نگهداشتن آنها مىتواند آنچه را که در خاطرهها کدگذارى شده و اکنون خاموش مانده، فعّال نموده و پاسخ عاطفى مناسب با آن را فراخواند. برانگیخته شدن احساسات و عواطف، موجب پیدایش عمل مناسب با آن حادثه مىگردد. کلام حضرت امام خمینى قدسسره «مبنى بر زنده نگهداشتن محرم و صفر و اینکه ما هرچه داریم از عاشورا داریم»، بیانگر تشابه رویدادهاى جدید با آن حادثه است. انقلاب عظیم اسلامى ایران شباهتهاى زیادى با حادثه عاشورا دارد، برگرفته از آن است. دوران دفاع مقدس و حضور فعّال جوانان و نوجوانان با شعارهاى برگرفته از حادثه کربلا، نشان از پیوند عمیق میان این دو حادثه مشابه بود.
پژوهشهاى زیادى صورت گرفته و نشان مىدهد که خُلق و عاطفه به نوعى در جنبه شناختى افراد افسرده نقش دارد. از اینرو، افراد افسرده خاطرات منفى را بهتر به خاطر مىآورند. در حالى که، چنین گرایشى در افراد غیرافسرده دیده نمىشود. (18) تناسب بین شناخت و عواطف بیانگر این است که پاسخها متناسب با عواطف و در نتیجه، رفتارها متناسب با عواطف صورت مىگیرد؛ یعنى یک فرد افسرده همه چیز را منفى مىبیند، تفسیرها و تحلیلهایش منفىگرایانه است، حتى محرکهاى مبهم و خنثى نیز به طور منفى ادراک مىگردند. در نتیجه، رفتارهاى منفى، گوشهنشینى، انزواطلبى، پرخاشگرى و ناسازگارى اجتماعى از وى سر مىزند. براساس نظریه هماهنگى خلقى بلانى (1986)، شخص در حالت نشاط و شادى بیشتر اطلاعات داراى بار عاطفى مثبت و خوشایند را یادآورى مىکند. در حالىکه، در حالت افسردگى بیشتر خاطرات ناخوشایند و منفى را به یاد مىآورد. سرّ مطلب این است که دستگاه ادراک با دستگاه اراده پیوند دارد. انگیزش هر میلى، مسبوق به احساس خاصى است که با آن سنخیّت و هماهنگى دارد. چنانکه اشتهاى به غذا، مسبوق به احساس گرسنگى است و این پیوند بسیار شدید و قوى است. ارتباط دو دستگاه ادراک و اراده منحصر به همین مورد نیست. بلکه نوع دیگرى از ارتباط میان آنها وجود دارد و آن عبارت است از: تأثیر بعضى از ادراکاتى که در انگیزش میل و اراده یا نفرت و اشمئزاز، رابطه طبیعى با میل خاصى ندارند. چنانکه دیدن منظرهاى یا شنیدن صدایى یا احساس بویى، موجب برانگیخته شدن اشتهاى به غذا یا شهوت جنسى یا سایر امیال مىگردد. خلاصه اینکه تأثیر بعضى از این امور بسیار عادى و طبیعى است اما تأثیر برخى دیگر مبهم است. اینجاست که حکمت بعضى از احکام دینى روشن مىشود. گوش دادن به بعضى از آهنگها و آوازها حرام است یا نگاه به بعضى از منظرهها و جاهاى شهوتانگیز ممنوع است، زیرا یک نگاه یا شنیدن یک صدا چه بسا سرنوشت یک فرد را رقم مىزند. (19)
عواطف ناخوشایند زمانى به وجود مىآیند که رویدادها و حوادث به صورت آسیبرسان یا تهدید کننده ارزیابى گردند و منابع مقابلهاى موجود ناکافى بوده و یا در کارآیى آنها تردید وجود داشته باشد. براى مثال، «فقدان والدین براى برخى آسیبرسان و تهدیدکننده است.» در حالىکه، همین حادثه براى برخى تهدیدآور و آسیبزا نیست. از زاویه دیگر، رابطه شناخت با عاطفه مطرح است. آسیبرسان بودن یک حادثه و تهدیدآور بودن آن، به نوع شناخت و آگاهى وابسته است. اگر در همین مثال، شخصى خود را وابسته به والدین و دنیا را پایان زندگى بداند و اعتقادى به آخرت و ارتباط آن با دنیا نداشته باشد. از نظر خوراک، پوشاک، مسکن و... خود را وابسته به والدین بداند. در این صورت، مرگ والدین براى وى خطرآفرین خواهد بود. اما اگر شناخت فرد از جهان براساس جهانبینى صحیح استوار باشد و فرد در تمام امور، اعتماد و توکّل به خدا داشته باشد، در این صورت، فقدان والدین براى وى آسیبرسان نخواهد بود.
یکى دیگر از موجبات عواطف ناخوشایند و خوشایند، نوع تفسیر معنادهى به امتحانها و آزمایشهاى الهى است. (20) اگر فرد در مواجهه با آزمایشهاى الهى دچار یأس، ناامیدى و ناکارآمدى گردد، در وى عواطف منفى پدید مىآید و این زمانى است که انسان تفسیر منفى و ناخوشایندى از این آزمایشها دارد. در حالى که، تفسیر مثبت و خوشایند از آزمایشهاى الهى فرد را کارامد و توانمند و امیدوار مىسازد. اگر کسى مواجهه با عوامل آسیبزا را «تذکّر و یادآورى» و «زدودن غفلت»، «امتحان الهى»، «تقرّب به معشوق» بداند، طبیعى است که این عوامل آسیبزا نه تنها موجب ضعف و شکست وى نمىشوند بلکه موجبات کمال و تعالى او را هم فراهم مىسازند. بنابراین، عواطف، واکنشهاى همواره در حال تغییرى هستند که به طور مداوم، تحت تأثیر طرز تفکر و عمل فرد قرار مىگیرند.
براساس نظریه عاطفههاى وابسته به پیامد، همواره پیامدهاى خوشایند تمایل دارند پاسخهاى عاطفى مثبت از قبیل لذت، نشاط و شادى را ایجاد نمایند. در مقابل، پیامدهاى منفى تمایل به ایجاد پاسخهاى عاطفى منفى از قبیل نارضایتى و یاناکامى دارند. براساس این نظریه، عواطف از نظر شدت وابسته به شناختِ خوشایندى و لذتبخشى یا ناخوشایندى و نارضایتى از پیامد یک حادثه هستند.
بنابراین، پاسخهاى عاطفى وابسته به شناخت و آگاهى است، اگر شناخت و آگاهى صحیح و مثبت باشد، پاسخهاى عاطفى متناسب با شناخت صحیح و مثبت خواهند بود و اگر شناختها انحرافى و نادرست باشند. عواطف هم انحرافى و آسیبزا خواهند بود.
مسأله تأثیر عواطف بر تفکر و قضاوتها، موضوع بحث اندیشمندان و فیلسوفان بوده است. دکارت (1649) (21) ، رابطه بین تفکر و احساس را حدود 530 سال پیش مطرح نموده است. ویلیام جیمز در کتاب خود به نام «اصول روانشناسى» آن را مورد بحث قرار داده است. فشباخ وسینگر (1957) (22) معتقدند که افراد ترسو دیگران را ترسو و مضطرب مىدانند، زیرا این افراد تمایل دارند ترس خود را نسبت به یک شىء اجتماعىِ دیگر فرافکنى کنند.
براساس این نظریه، سوگیرى و قضاوتهاى افراد متأثر از عواطف آنان است. در حالات عاطفى خوشایند، از خوشبینى بهترى برخوردار است تا حالات ناخوشایند؛ نتیجهگیرىها، داورىها و ارزیابىهاى وى مثبت است. در مقابل، افرادى که داراى عواطف منفى هستند، همواره از ناکامى، شکست، ناکارآمدى، ضعفها و ناتوانىها سخن مىگویند. توجه به جنبههاى مثبت ندارند و این جنبهها را همواره منفى تلقى مىکنند. جالب اینجاست که داورىهاى اشخاص تا زمانى که متوجه دیگران است داراى بار عاطفى منفى است. در حالى که، عاطفه مثبت، تقریبا تأثیرى یکسان در هر دو موقعیت؛ یعنى داورى معطوف به خود و یا دیگران دارد. علت این امر در داورى، ناشى از این است که افراد در حالتهاى عاطفى منفى تمایل دارند تا به جنبههاى قابل انتقاد و نشانگر بىکفایتى خود توجه داشته باشند. در حالى که در همین زمان نقاط قوت جزیى دیگران را بزرگ جلوه مىدهند. این افراد معمولاً میزان موفقیت خود را بسیار کمتر از حدّ واقعى نشان مىدهند. یکى از عوامل مهم خودباختگى بسیارى از روشنفکران معاصر، عواطف منفى آنهاست. وجود این عواطف منفى و خود کمبینى مانع از درک توانمندىها و کارآمدىهایى است که در تمدّن و فرهنگ خودى وجود دارد. بنابراین، مرعوب فرهنگ و فنآورى غرب شده و آن را بیش از آنچه هست ارزیابى مىکنند. در مقابل، ارزشها و فرهنگ خودى را ناکارآمد جلوه مىدهند.
دونبار ( Dunbar. G.C ) و لیشمن ( Lishman, W.A) (1984 ) طى آزمایشى سوگیرى افراد با عاطفه منفى را به اثبات رساندند. ایشان مجموعهاى از کلمات داراى بار مثبت و منفى را به افراد مورد آزمایش افسرده (= عاطفه منفى) ارائه کردند و از آنان خواستند که کلمات مثبت و منفى را شناسایى نمایند. افراد افسرده کلمات منفى را بیشتر از کلمات مثبت بازشناسى مىکردند. این آزمایش بیانگر تأثیر عاطفه منفى بر شناخت است. به طورى که افراد با عاطفه منفى به دلیل تسلط الگوهاى شناختى منفى، دادههاى منفى را بیشتر به خاطر مىآورند. افزایش شدت افسردگى، قابلیت دسترسى به اطلاعات و یادآورى اطلاعات و خاطرات منفى شخص را تسریع مىکند. (23)
برادلى و ماتیوس (1983) در یک تحقیق نشان دادند که افسردهها در تکالیف خود ارجاعى، صفات منفى را بیش از صفات مثبت در مقایسه با افراد بهنجار یادآورى مىکنند و افراد با عاطفه منفى (= افسرده)، اطلاعات مبهم را به شیوه منفىگرایانه ادراک مىکنند. (24)
در نهاد انسان گرایش به خیر و شر وجود دارد. اگر این گرایش نباشد، اختیار معنا پیدا نمىکند: «فالهمها فجورها و تقویهما» (شمس:8) انسان براساس اختیار و اراده خود مىتواند راه خوب یا بد را انتخاب کند. از سوى دیگر، کار ارادى و اختیارى بدون میل، تحقق نمىپذیرد. اصولاً اراده، تبلور امیال است، در انسان میل و کشش فطرى وجود دارد و این میل، در شرایط ویژهاى شکل مىگیرد، تشخّص و تعیّن مىیابد و به
عاطفه یکى از مهمترین عناصر شخصیت آدمى است، زیرا راه و روش وى را تعیین مىکند. به همین دلیل، نقش اساسى در زندگى انسان ایفا مىکند.
تحقیق اراده در نفس منتهى مىشود. بنابراین، مىتوان گفت: اصولاً اراده، تبلور میل فطرى است؛ یعنى هیچ گاه ارادهاى به امرى تعلق نمىگیرد مگر اینکه میلى برانگیخته شده باشد. به همین جهت، برخى اراده را شوق مؤکّد تعریف کردهاند. با قطع نظر از صحت یا عدم صحت این تعریف، آنچه مسلم است اراده با شوق مربوط و شوق شدت میل است. (25) اینکه تمایلات چگونه برانگیخته مىشوند؟ و چگونه پدید مىآیند؟ باید گفت: حرکت اختیارى انسان مبتنى بر سه امر، میل، آگاهى و قدرت است. این مثلت زمینه را براى اختیار و سیر انسان فراهم مىکند. اگر انسان را به ماشینى تشبیه کنیم، میل در واقع عامل اصلى حرکت است؛ یعنى به منزله موتورى است که انرژى لازم را براى حرکت تولید مىکند، علم و آگاهى چراغى است که راه را روشن مىکند و مسیر حرکت را مشخص مىسازد و قدرت به منزله سایر ابزار ماشین از جمله چرخ و سایر چیزهایى است که حرکت به وسیله آنها انجام مىشود. (26)
خواستها و تمایلات را مىتوان به مادى و غیرمادى تقسیم کرد: خواستهایى که نتیجه ارضاى آنها، رفع نیاز بدن است مثل گرسنگى، تشنگى و... اما برخى امیال مربوط به خواستهاى روحى است. مثل شادى، آرامش، آرمانخواهى، حقجویى و... سؤال این است که چه چیزى موجب برانگیخته شدن خواستهها و امیال مىشود و منجر به بروز رفتار مىگردد؟ قطع نظر از لذتطلبى و اجتناب از درد و عادات و هیجانات، آنچه مهم است این است که در نهاد انسان امیالى وجود دارد و ابزارهایى نیز براى ارضاى آنها در اختیار انسان است. حال براى تحقق و فعلیّت این امیال چه باید کرد؟ با توجه به اینکه در درون انسان تمایلات و خواستهاى حیوانى و پَست و نیز خواستهاى عالى قرار دارد. به عبارت دیگر، هم زمینه سعادت و عزّت وى فراهم است و هم استعداد شقاوت و ذلّت، به نظر مىرسد، یکى از مهمترین وسایل انگیزش، عوامل خارجى و محیطى هستند که آدمى در آن زندگى مىکنند. همانگونه که بوى غذا موجب برانگیخته شدن اشتها مىگردد، دیدن منظره یا شنیدن صدایى مىتواند موجب برانگیخته شدن میلى و یا شهوتى گردد.
سرّ این رابطه در تداعى مدرکات و معانى است؛ یعنى ذهن انسان به گونهاى خلق شده است که تقارن مکرّر و ادراک، موجب به خاطر آوردن هر یک با توجه به دیگرى مىشود. براى مثال غذایى را که با مزه و رنگ و بوى مخصوصى درک کرده، هنگام احساس بوى آن، به یاد مزّهاش مىافتد و اشتهایش تحریک مىشود. (27) ادراکات حسىّ، به ویژه دیدنى و شنیدنىها نقش مهمى در تخیلات و افکار ما بازى مىکنند و به نوبه خود آثارى در بروز رفتارها دارند. به همین جهت، بهترین وسایل تدبیر امیال و خواستها، کنترل ادراک و پیش از همه کنترل چشم و گوش است. (28) قرآن در همین زمینه مىفرماید: «همانا گوش، چشم و دل درباره همه آنها سؤال خواهد شد.» (اسراء: 36)
یکى دیگر از بهترین وسایل تحقّق امیال، در جهت خیر و سعادت و کمال آدمى، دیدن اشخاص صالح و شنیدن داستانهاى ایشان و قرائت قرآن و مطالعه کتابهاى مفید و زیارت مشاهد مشرفه است که انسان را به یاد خدا و بندگان برگزیده خدا و هدفهاى مقدس و راههاى که پیمودهاند، مىاندازد. (29) هم از اینروست که در ایام عبادى همچون ماه رمضان، محرم و صفر آمار جنایت و بزهکارى و... به طور فزایندهاى کاهش یافته و گرایش به خیر و خوبى افزایش مىیابد. اینکه شخص در چه شرایطى بهتر و بیشتر آموختههاى خود را یاداورى مىکند، واینر ( Weiner.B) (1980 ) معتقد به یادگیرى وابسته به حالت است. وى تأکید مىکند افراد اطلاعاتى را بهتر یادآورى مىکنند که آن را در حالت خلقى شبیه با حالت جارى و فعلى یاد گرفته باشند؛ یعنى در حالت نشاط و شادابى مطالبى به خاطر مىآورند که در چنین حالتى آن را آموخته باشند. در حالت افسردگى نیز مطالب آموخته شده در حالت حزن و اندوه تداعى مىشوند.
نظریه یادآورى و یادگیرى هماهنگ با خلق مىگوید: افراد در حالت نشاط رویدادهاى خوشایند و در حالت افسردگى، شکست و ناکامى رویدادهاى منفى را به یاد مىآورند. براى مثال، یک مجموعه کلمات خوشایند و یک مجموعه کلمات ناخوشایند را به افراد مورد آزمون یاد دادند. پس از مدتى افراد را در موقعیت شادى و لذت قرار دادند. میزان یادآورى کلمات خوشایند آنان به مراتب بیش از کلمات ناخوشایند بود. در مقابل، افراد در موقعیت افسردگى کلمات منفى و ناخوشایند را بیشتر به خاطر مىآورند. از نظریه یادگیرى وابسته به حالت و یادگیرى هماهنگى با خلق، به دست مىآید که رفتارهایى بیشتر به صحنه بروز مىآیند که متناسب با محیط باشند؛ یعنى در محیط و فضاهاى مذهبى، بیشتر رفتارهایى سر مىزند که با روح مذهب سازگارى بیشترى دارد. در مقابل، در مجالس لهو و لعب رفتارهایى انحرافى و متناسب با آن بیشتر پدید مىآید.
نظریه شبکه تداعى مىگوید: مفاهیم از طریق «گرههاى» ( Node ) فردى با درجات شدت و ضعف مختلف با تجارب شخصى افراد پیوند دارند. به عنوان مثال، واژه «سرخ» بیشترین و قوىترین ارتباط را با مفاهیمى همچون خون، شهادت، لاله دارد. فعّال شدن مفهوم
دو عنصر اساسى اراده و اختیار بینشها (= شناختها) و گرایشها (= عواطف) هستند. هیچ کار ارادى و اختیارى بدون شناخت و میل تحقق نمىپذیرد.
سرخ به هنگام خواندن کتاب یا مکالمه، مفهومهاى مرتبط با خود را فعّال خواهد کرد. (30) اما با مفاهیمى همچون خانه، کوه ارتباطى پیدا نمىکند یا کمترین ارتباط را پیدا مىکند. بنابراین، فعال شدگى از یک مفهوم به مفهوم دیگر، از یک قضیه به قضیه دیگر و حتى از مشاهده یک شخص یا صدا یا دیدن منظره منجر به بروز رفتار مىشوند.
بر اساس نظریه شبکه تداعى، انسان با دیدن شخص صالح یا نظر به چهره عالم یا حضور در مکانهاى مقدس و مشاهد مشرفه و مساجد و یا در محفل ذکر و مجالس عزادارى ائمه معصومین علیهمالسلام با توجه به فعال شدن واحدهاى عاطفى متناسب با محیط و فضا، فرد آمادگى مضاعفى براى بروز رفتارهاى متناسب با آن محیط پیدا مىکند و در نتیجه، میل به سعادت و فلاح و رستگارى در وى افزایش یافته و گرایش به خیر در وى محقق مىگردد. در مجالس لهو و لعب نیز واحدهاى عاطفى منفى فعال شده و در نتیجه رفتارهاى بزهکارانه و نابهنجار به وجود مىآید. از همین جا، فلسفه انتخاب دوست صالح و تأثیر محیط بر شخصیت آدمى آشکار مىگردد.
«قالالحواریونلعیسىبنمریم: یاروحاللّه مننجالس، قالمنیذکّرُکماللّهرؤیتهویزید فىعلمکممنطقه ویرغبّکم فىالاخرة عمله.» (31)
حواریون به حضرت عیسى علیهالسلام گفتند: با چه کسى همنشینى کنیم؟ فرمود: با کسى که دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد و گفتارش بر علم شما بیفزاید و رفتارش شما را ترغیب به آخرت کند.
بدین ترتیب میل و علاقه به عمل خیر در حضور دوست صالح یا مجلس ذکر و مکانهاى مقدس افزایش یافته و به رفتارهاى مطلوب منجر مىشود. بنابراین، لازم است انسان براى معاشرتها و حضور در مجالس حساب خاصى باز کند. زیرا با حضور در مجالس، پیوند عاطفى با محیط برقرار مىشود و انسان به طور قطع از افراد و مجالس تأثیرى پذیرد و سعى خواهد کرد به جایى نظر افکند یا سخنى را بشنوند یا شخصى را ببیند و در مجلسى شرکت کند که با تأثیرپذیرى، به سعادت و کمال راه یابد به شقاوت و بدبختى.
امام صادق علیهالسلام مىفرمایند: «من اصغى الى ناطق فقد عبده فان کان النّاطق یؤدّی عن اللّه فقد عبدالله و ان کان الناطق یؤدى عن الشیطان فقد عبد الشیطان.» (32)
امام صادق علیهالسلام در مورد تأثیر سخن بر شخصیّت و سرنوشت فرد مىفرماید: «کسى که به سخن گویندهاى گوش فرا دهد او را پرستش کرده است، پس اگر گوینده از سوى خدا باشد، خدا را پرستش کرده است و اگر از سوى شیطان باشد، شیطان را پرستش کرده است.
پدیده انتقال و جابهجایى عواطف، از یک موضوع به موضوع دیگر و از یک مرحله به مرحله دیگر، در حیات و زندگانى و در نتیجه، همبستگى و همگونگى و مجاورت صورت مىگیرد. محبّت به شخص و یا علاقه به چیزى، به حبّ و علاقه به متعلقات آن نیز برمىگردد. تجربه نشان داده است که حبّ و علاقه از ذات محبوب به آنچه در پیرامون محبوب قرار دارد و به آنچه مربوط به متعلّقات و مناسبات اوست، سرایت کرده و بدانها نیز منتقل مىگردد. کسى که فردى را دوست دارد، پیشه، حرفه، خط، نوشتار و تمام اعمال و رفتار، را ملاک عمل خود قرار داده و اینها همه محبوب وى خواهد بود.از همینجا فلسفه توسل، شفاعت و زیارت امکنه مقدسه و بوسیدن درب و دیوار و ضریح حرمهاى ائمه معصومین علیهمالسلام روشن مىشود و همین عشق به محبوب، موجب برپایى مجالس ذکر، عزادارى، نذورات و شکلگیرى هیأتها و... مىشود.
یکى از قوانین ثابت، قانون تناسب «وظایف» با «دادهها»ست که از آن به «حقوق» و «تکالیف» یاد مىشود. حقوق متناسب با تکالیف است.
همانگونه که دوست داشتن و عشقورزى در انسان دوستدار، کشش، امید و دلگرمى ایجاد مىکند و او را به همرنگى و همسانى با محبوب و اطاعت از معشوق مىکشاند و عاشق را به فداکارى، گذشت و ایثار در راه محبوب مىکشاند، گاهى نیز حقایق را بر انسان پوشیده ساخته، و عیبها را کتمان کرده و نقاط ضعف را به نقاط قوت تبدیل نموده و زشت را زیبا جلوه مىدهد. پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله مىفرمایند: «علاقه افراطى به چیزى انسان را کور و کر مىکند.» (33) على علیهالسلام نیز مىفرمایند: «کسى که به چیزى عاشق و شیفته شود، این محبت، چشمِ صورت و چشمِ دل او را نابینا مىسازد. پس او با چشمى ناسالم مىنگرد و با گوشى ناشنوا مىشنود.» (34) از همینجا فلسفه تعصب جناحى و گروهى مشخص مىشود. انسان احکام و آراى خود را برگرفته از علاقه و عشق به گروه، حزب و جناح خاص خود مىداند و هرگونه برداشت، تجزیه و تحلیل پیرامون موضوعى، رنگ جناحى و حزبى به خود مىگیرد. این را در اصطلاح، منطق عواطف گویند.
1. منطق انشایى و ابتکارى: این منطق به عقل آدمى در ابتکار و ایجاد تنوع وسایل و روشهایى که عاطفه او را محقق مىبخشد، مدد مىرساند. این عاطفه سازنده است.
2. منطق توجیهى: این منطق، یکى از عوامل انحراف عاطفه است. زیرا، بیش از آنکه مبتنى بر حقایق باشد، توجیهى است. بیشتر آراى احزاب و جناحها برگرفته از منطق توجیهى است، نه منطق ابتکارى و انشایى. محبت گامى در داورى انسان نسبت به دیگران اثر مىگذارد و محبت را به داورى ناحق مىکشاند. علاقه، در نپذیرفتن نقد و انتقاد هم مؤثر است. اگر دوستدار کسى باشید، اغلب حاضر نیستند درباره او انتقاد و عیبجویى بشنوید.
انسان موجودى است دو بعدى. یعنى موجودى است عقلانى و عاطفى، اما همه انسانها در بهرهگیرى از این دو بُعد یکسان نیستند، در برخى افراد، غلبه با بُعد عقلانى است و در برخى دیگر، غلبه با بُعد عاطفى است. حاکمیت هر بُعد، پیامدهاى خاص خود را به دنبال دارد.
یکى از قوانین ثابت، قانون تناسب «وظایف» با «دادهها»ست که از آن به «حقوق» و «تکالیف» یاد مىشود. حقوق متناسب با تکالیف است. براى مثال، اگر حق حضانت و پرورش نوزاد را در موضوع اختلاف خانوادگى به مادر مىدهند، این امر، به خاطر وجود عواطف و منبع تغذیه طفل در نزد مادر است. واگذارى حق حضانت کودک به پدر متناسب با دادهها نیست. این تکلیف، یعنى حق حضانت کودک با دادهها سازگار نیست. انسانها در بهرهگیرى از عواطف و عقل متفاوتاند. هر انسانى، داراى دو نوع شعور است: شعور متکى بر عقل و اندیشه (= شعور عقلانى) و شعور متکى بر احساسات و عواطف (= شعور عاطفى). این دو شعور با دو شیوه متفاوت و اساسى، بر یکدیگر تأثیر متقابل داشته و حیات ذهنى ما را مىسازند؛ شعور عقلانى و منطقى، شیوه درک مسایل از طریق تکیه بر آگاهى، اندیشه و توانایى تعمق و بررسى واکنش متقابل است. اما شعور عاطفى، نوعى سیستم آگاهىدهنده قدرتمند است که گاهى به صورت غیرمنطقى عمل مىکند. (35)
این دو گانگى منطقى ـ عاطفى مشابه تفاوت میان «قلب» و «سر» است. اینکه قلبا به درست بودن چیزى یقین حاصل مىکنیم، نوع متفاوتى از اعتقاد است که از برخى جهات عمیقتر از اطمینانى است که به اتکاى شعور منطقى خود به دست مىآوریم. مرکز عواطف، قلب است و مرکز شناخت، عقل. هنگام تصمیمگیرى و اقدام به عمل و همچنین در بحرانها و حوادث آسیبرسان و رویدادهاى خطرناک، حکم عواطف بر حکم منطق غلبه دارد و دراین موارد، همیشه احساسات بر عقل مىچربد و قلب بر مغز برترى دارد. (36) تصمیمسازى در لحظه بحرانى، با هیچ معیارى جز عشق و عاطفه سازگار نیست، نظیر جایى که پدر یا مادرى براى نجات فرزند خود را به دریا مىاندازد.
علاوه بر برترى قلب بر مغز و عاطفه بر عقل در مواقع تصمیمگیرى، بحرانى، ساختارهاى روانى و زیستشناختى برخى افراد براساس مسؤولیتهایى که دارند، براساس غلبه عاطفى و احساسى عمل مىکنند. براى مثال، زنان با توجه به مسؤولیت حمل، شیر دادن، تربیت فرزند حالتى بسیار عاطفى و احساسى دارند. این حالت عاطفى نه تنها در روح و روان وى بلکه در چهره تُنِ صدا، لطافت جسم، دلبستگى و... وى تأثیر دارد. مردان برخلاف زنان چهرهاى جدّى، صدایى خشن و کلامى منطقى دارند.
به همین دلیل، تکالیف و وظایف مردان و زنان در برخى امور متفاوت است: اشتغال، کارهاى سخت، به ویژه، قضاوت، جهاد، نفقه، (= مخارج زندگى)، به عنوان یک تکلیف، از دوش زنان برداشته شده است و مختص مردان مىباشد. هرچند ممکن است زنان تبرعا و تفضلاً وظایفى را در خارج از منزل عهدهدار شوند و مسؤولیتى را در جامعه پذیرا گردند. اما اگر به خواست و اختیار خود کارى را نپذیرند در نزد همسر یا فرزندان خود مسؤول نیستند. برخلاف مرد که اگر در این زمینه سستى کند، مورد سؤال و بازخواست قرار مىگیرد. به هر حال، هرچه عواطف در فرد قوىتر باشد، سلطه شعور عاطفى بر ذهن او نیز بیشتر مىشود و به همان میزان، از کارآیى شعور منطقى وى کاسته مىشود. به نظر مىرسد، برترى درک و تصمیم مبتنى بر احساسات، بر درک مبتنى بر منطق، برنامهاى است که براساس نوعى مزیّت تکاملى طرحریزى شده است تا در مواقعى که زندگى انسان در خطر است و قدرت تفکر ندارد، احساسات و درک شهودى راهنماى واکنشهاى ضرورى او باشد.
دو شعور عقلانى و عاطفى با هماهنگى کامل و در ارتباط تنگاتنگ با یکدیگر عمل مىکنند و به اتکاى شیوههاى مختلف، ما را در زندگى راهنمایى مىکنند. معمولاً میان شعور احساسى و شعور منطقى تعادل وجود دارد؛ یعنى زمانى که احساس یا هیجانى از آدمى سر بزند، بر شعور عقلانى تأثیر مىگذارد و توسط آن مورد اصلاح قرار مىگیرد و بعضى اوقات نیز از سوى شعور عقلانى پسزده مىشود. (37) غالبا این دو شعور، به گونه شگفتآورى هماهنگ هستند. به همان میزان که احساسات در مقابل عقل جنبه اساسى دارد، عقل نیز در برخورد با عواطف عامل بنیادى و مهم به شمار مىرود. بر همین اساس، مىتوان گفت که زنان در مقایسه با مردان از شعور عاطفى بیشترى برخوردارند تا شعور منطقى و عقلانى. در نتیجه، مسؤولیتهاى زنان با روح لطیف و شعور عاطفى و احساسى آنان سازگارتر است.
* «شناخت»، «عاطفه»، «رفتار»
1ـ ژان کلود برنگیه، گفتوگوهاى آزاد با ژان پیاژه، ترجمه دکتر محمدمنصور و دکتر پریرخ دادستان، 1375، چاپ دوم، تهران، انتشارات مؤسسه پژوهشى ابنسینا
2الى 7ـ سیدمحمدباقرحجتى، روانشناسى از دیدگاه غزالى و دانشمندان اسلامى، ج دوم،1367،دفترنشرفرهنگاسلامى، ص 141 8ـ محمدتقى مصباح یزدى، معارف قرآن، جلد 3، انسانشناسى، 1378، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (ره)
9ـ احمد عزت راجح، اصول علمالنفس، ص 126
10ـ محمود علیلو، بررسى اثر خُلق بر حافظه،پایاننامه کارشناسىارشد،ص18،1373،انستیتوروانپزشکى،دانشگاهتهران
11و12ـ محمودمنصور،دیدگاهپیاژهدرگستره تحول روانى، ص147
13. Nelson, R.E. and Criaghnead, W.E. (1977). Selective recall of Positive and negative feed back, self - Control behaviors, and depression. Journal of abnormal Psychology
Oimportance ratings of Completed Uncompleted tasks as afunction of depression. Cognitive therapy and research .
Teasdale, J. D. and Forgaty, S.J. (1979 )
Differential Effects of induced mood on retrieval of Pleasant and un pleasant events from episodic memory Journal of abnormal psychology .
14ـ پیشین، بررسى اثر خلق بر حافظه، پایاننامه کارشناسى ارشد، ص 18، 1373، انستیتو روانپزشکى، دانشگاه تهران
15ـ پیشین، روانشناسى از دیدگاه غزالى ودانشمندان، ص 152
16ـ محمدتقى مصباح یزدى، آذرخشى دیگر از آسمان کربلا، ص 24 و25، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امامخمینى
17. - Brewin, Chris. R. (1988). Cognitive foundations of Clinical Psychology . Lawrence er lbaum associates, Publishers, U. K .
18ـ محمدتقىمصباح،خودشناسىبراىخودسازى، ص 106
19ـ Meaning of Stress (معنادهى به استرسها)
20. Hagga David A.F. Murray, j. dyck and Dondld Ernst. (1991) Empirical status of Cognitive theory of depression. Psychological Bulletin .
21ـ نقل از فورگاس، Forgas.J.P ، 1992
22. Dunbar, G. C. and Lisman. W.A. (1984 )
Depression, recoghition memory and hedonictone :
A signal detection analysis. British journal of Psychiatry .
23. Bradley. B. , and Mathews, A. (1983). Negatiove Self Schematain Clinical d epression. British journal of Clinical Psychology
24 الى 27ـ محمدتقى مصباح یزدى، معارف قرآن، ج سوم، انسانشناسى، ص 431، 430، 429، 1378، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (ره)
28ـ پیشین، خودشناسى براى خودسازى، ص 107
29. Bower, G. H. (1981). Mood and memory, American Psychologist .
30ـ31ـ وسائل الشیعه، ج 17، باب 28، ص 153، ح 22224 / باب 10، ح 9 و 13
32ـ بحارالانوار، ج 74، ص 165
33ـ صبحى صالح، نهجالبلاغه، خ 109
34. 35. 36ـ دانیل گلمن، هوش عاطفى و نقش حیاتى آن، ترجمه حمیدرضا بلوچ، 1379، تهران، انتشارات جیحون