مزرعه چاپارل

همه چیز و هیچ چیز

مزرعه چاپارل

همه چیز و هیچ چیز

تقلید از الگوها

تقلید از الگوها



آسیب‏شناسى و راه‏کارهاى آسیب‏زدایى

حسین مهدیزاده

مقاله حاضر مى‏کوشد به دو پرسش پاسخ دهد: اوّل این‏که، مهم‏ترین اشتباهات و آفات تقلید از الگوها چه چیزهایى هستند؟ و دوم این‏که، مهم‏ترین راه‏کارهاى پیش‏گیرى و حذف این اشتباهات و آفات کدامند؟

مبحث اول. اشتباهات و آفات تقلید از الگوها

از نظر آموزه‏هاى اسلامى، هدف اصلى تقلید و پى‏روى از الگوها (1) دست‏یابى به حق و حقیقت از طریق رشد و تعالى فکرى و معرفتى است. متون متعددى از قرآن و حدیث اثبات کننده مدعاى مزبور است که برخى از آن‏ها عبارتند از:

«أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهدی إِلاّ أَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ» (یونس: 35)؛ آیا آن‏که خلق را به راه حق رهبرى مى‏کند به پى‏روى سزاوارتر است یا آن‏که هدایت نمى‏کند، مگر آن‏که خود هدایت شود؟ پس شما مشرکان را چه شده است؛ چگونه چنین قضاوت مى‏کنید؟

در روایتى نیز این‏گونه نقل شده است: «انسان کامل و خوب کسى است که هواى نفس خود را تابع امر خداوند قرار دهد و نیروهایش را در راه رضایت خدا صرف کند، ذلّت و خوارى همراه با حق را از عزّت در راه باطل، به دست‏یابى عزّت ابدى نزدیک‏تر بداند. پس چنین انسانى بهترین انسان است. پس به او تمسّک جویید و به راه و روش او اقتدا کنید.» (2)

حضرت موسى علیه‏السلام نیز در مواجهه با حضرت خضر علیه‏السلام هدف از پى‏روى خود از خضر را برخوردار شدن از آموزش و تعلیم همراه با رشد و تعالى ذکر مى‏کند: «قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْدا» (کهف: 66)

حال که آشکار گشت هدف اصلى تقلید مطلوب از دیدگاه آموزه‏هاى اسلامى، دست‏یابى به حق و حقیقت است، مى‏توان گفت: حق‏محورى در تمام تقلیدها پیش‏فرضى اساسى است، ولى گاهى در اثر ارتکاب اشتباهاتى تقلیدها از مسیر حق‏محورى خارج مى‏گردند؛ زیرا هر انسانى طبق نظام ارزشى خود، کمالات را در چیزى مى‏بیند و طبق فطرت کمالجوى خویش، در پى کسانى که واجد آن چیزند، به راه مى‏افتد تا با اقتدا به ایشان، ره به سوى کمال بپیماید. با این حال، چون انتخاب یک الگوى جامع و راستین در گرو سه شناخت و آگاهى است، ممکن است سه اشتباه در فرایند اقتدا و تقلید ذیل پیش آیند: شناخت مصداق کمال، شناخت مصداق کامل، شناخت محدوده شایستگى‏هاى الگو. اشتباه در هر یک از سه نوع شناخت یاد شده، ممکن است ما را به اسوه‏هایى نالایق و الگوهایى دروغین رهنمون شود و موجب خسارات عظیم مادى و معنوى گردد. (3)

1. اشتباه در تشخیص مصداق کمال

گاهى ممکن است مقلد و متأسى در تشخیص مصداق کمال دچار اشتباه گردد؛ مثلاً، ممکن است فردى بپندارد که کمال انسان در پول‏دارى و ثروتمندى است. طبیعى است که چنین فردى پولداران و ثروتمندان را الگوى خود مى‏انگارد، به آنان مى‏گراید و مى‏کوشد تا حتى المقدور به آنان تشبّه یابد و از سوى دیگر، فقرا و مساکین را به سبب همان فقر و نادارى در خور التفات و توجه نمى‏داند، از آنان مى‏گریزد و سعى مى‏کند تا آن‏جا که مى‏تواند، شبیه آن‏ها نباشد. قرآن کریم نقل مى‏کند که قوم نوح دچار چنین پندارى بودند و از این‏رو، مستمندان و تنگ‏دستان را ناقص عقل و پست مى‏دانستند. وانگهى، پى‏روى آنان را از حضرت نوح علیه‏السلام دلیل بطلان کیش و آیین وى و علت ایمان نیاوردن خود قلمداد مى‏کردند.

«وَ ما نَراکَ اتَّبعَکَ إِلاَّ الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ» (هود: 27)؛ نمى‏بینیم که جز کسانى که فرومایگان سبک‏سر (سطحى اندیش) قوم ما هستند، پى‏روى تو کرده باشند.

«أَ نُوءْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ» (شعراء: 111)؛ آیا به تو (نوح) ایمان بیاوریم، در حالى که انسان‏هاى فقیر و فرومایه از تو پى‏روى کرده‏اند.

در زمان ظهور اسلام نیز منافقان مردم مؤمن را به سبب محرومیت‏هاى مادى و دنیایى، سفیه و ضعیف‏العقل مى‏دانستند و از این‏که در حلقه آنان درآیند، ننگ مى‏داشتند و مى‏گفتند: «أَ نُوءْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ» (بقره: 13)؛ آیا همان‏گونه که افراد ضعیف‏العقل و فقیر ایمان آوردند، ما نیز ایمان بیاوریم؟

کافران فقر و عقب افتادگى اقتصادى و مالى مؤمنان را دلیل نقص و ضعف عقلى و فرهنگى‏شان مى‏پنداشتند و استدلال مى‏کردند که ایمان آوردن این ناقص عقلان سطحى‏اندیش خود نشان‏دهنده عدم حقّانیت این دعوت و دین است: «وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کانَ خَیْراً ما سَبَقُونا إِلَیْهِ» (احقاف: 111)؛ افرادى که کفر ورزیدند، درباره اشخاصى که ایمان آوردند مى‏گویند: اگر [این دین [خوب بود، آنان به سوى آن بر ما پیشى نمى‏گرفتند. به همین دلیل، بارها به پیامبر گرامى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پیشنهاد کردند که ژنده‏پوشان پابرهنه را از اطراف خود پراکنده سازد تا با او به گفت و شنود بنشینند.

2. اشتباه در تعیین مصداق اسوه کامل

گاهى انسان‏ها در این‏که چه اسوه‏هایى از کمال لازم براى اسوه‏گیرى برخوردارند، دچار اشتباه مى‏شوند. براى مثال، اگر علم و دانش را مصداق کمال تشخیص دادیم، باز جاى این اشتباه هست که افرادى را که عالم و دانشمند نیستند عالم و دانشمند بپنداریم و تابع و مقلّدشان شویم؛ زیرا در زمینه هیچ‏یک از علوم و معارف عالمان و کارشناسان راستین به آسانى شناخته نمى‏شوند و همواره ممکن است عالم نمایان جاهل، عوام الناس را بفریبند. (4)

3. اشتباه در محدوده شایستگى‏هاى الگوها

این اشتباه وقتى رخ مى‏دهد که الگو و مرجعى را که بحق در زمینه‏اى معیّن صاحب‏نظر است، در سایر زمینه‏ها نیز الگوى خویش بپنداریم؛ یا بر عکس، کسى را صرفا به دلیل آن‏که در زمینه‏اى خاص، کاردان و متخصص نیست، لایق الگو بودن در هیچ قلمروى ندانیم.

از بین سه اشتباه مذکور، اشتباه سوم در بین مردم و بخصوص جوانان بیش‏تر رایج است که مى‏توان آن را «مغالطه الگویى» نامید. مغالطه الگویى در اثر تعمیم بخشى نادرست الگوها و عدم توجه به محدوده شایستگى‏هاى هر یک از آن‏ها پیش مى‏آید. تردیدى نیست که اشتباهات یاد شده، بخصوص اشتباه سوم، باعث آفت‏هایى در زمینه تقلید مى‏گردند که برخى از مهم‏ترین آن‏ها عبارتند از:

الف. آفت شخصیت گرایى: براى مثال، شاهد بوده‏ایم که کسانى در مسائل اجتماعى و سیاسى از برتراند راسل، ریاضیدان، منطقى و فیلسوف انگلیسى، یا در مسائل فلسفى و کلامى از فیزیکدانانى مانند انیشتین آلمانى، ماکس پلانک آلمانى یا در مسائل کلامى و دینى و اخلاقى از الکسیس کارل، زیست‏شناس فرانسوى، یا در فرهنگ و تمدن اسلام و عرب از گوستاولوبن، جامعه‏شناس و روان‏شناس اجتماعى فرانسوى، حرف‏شنوى داشته‏اند. غافل از این‏که از برترى مسلّم و انکارناپذیر هر یک از این شخصیت‏هاى گوناگون در رشته مطالعاتى و تحقیقاتى خود، نمى‏توان اعتبار و حجیّت قول او را در دیگر رشته‏ها نتیجه گرفت. (5)

نوجوانى که شیفته مقام علمى، معنوى، هنرى و ورزشى فردى مى‏شود و در نتیجه این شیفتگى، در صدد برمى‏آید که حتى در نحوه لباس پوشیدن، نشستن و برخاستن، راه رفتن و سخن گفتن از او تقلید کند، در حقیقت دچار اشتباه مغالطه الگویى و آفت شخصیت‏گرایى شده، و این همان اشتباهى است که به شکل صریح و زیبایى در آموزه‏هاى اسلامى نیز نسبت به آن هشدار داده شده است. در روایتى از امام صادق علیه‏السلام نقل شده است: برحذر باش از این‏که کسى را بدون دلیل و حجت، به عنوان الگو براى خود نصب کنى و او را در هر چه مى‏گوید تصدیق و تأیید کنى. (6)

در روایت دیگرى نقل شده است: «یا دانشمند باش یا دانشجو، ولى "امّعه" (کسى که بدون دلیل از هر فردى پى‏روى مى‏کند) مباش.» (7) مفاد و معناى این روایت در حقیقت، شبیه روایت معروف امیرالمؤمنین است که فرمودند: «مردم سه دسته‏اند: عالم ربّانى، طالب علم و آموزنده‏اى که بر راه نجات و رهایى یافتن است، و مگسان احمق که هر آوازکننده‏اى را پیروند و با هر بادى مى‏روند؛ از نور دانش روشنى نطلبیده‏اند و به پایه استوارى پناه نبرده‏اند.» (8) مگس‏هاى احمق که از هر سو صدایى بلند شود و از هر جهت باد بوزد، بدون توجه و تأمّل، به دنبال آن حرکت مى‏کنند (همج رعاع). بخش آخر این روایت، تفسیر همان «امّعه» در روایت قبل است. (9)

قرآن کریم نیز به عنوان یک امر واقع شده و نه به عنوان یک امر صحیح و مورد تصدیق، بسیارى از انسان‏ها را مقلّد شخصیت‏ها و چهره‏هاى وجیهه و داراى حیثیت اجتماعى مى‏داند که شایستگى تقلید ندارند و در نتیجه، باعث گم‏راهى دیگران مى‏گردند. براى مثال، از قول کافران جهنمى نقل کرده است که مى‏گویند: «رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلا» (احزاب: 67)؛ پروردگارا، ما مهمتران و بزرگان خویش را فرمان بردیم و آنان ما را گم‏راه ساختند.

از امیرمؤمنان علیه‏السلام نیز در حدیثى نقل شده است: «همانا دین و آیین خداوند به وسیله شخصیت‏ها و مردم شناخته نمى‏شود، بلکه به وسیله آیت حق شناخته مى‏شود. پس حق را بشناس، اهل حق را خواهى شناخت.» (10) در روایت دیگرى نیز نقل شده است: «هر که با پى‏روى از شخصیت‏ها وارد دین اسلام گردد، همان شخصیت‏ها او را از دین خارج خواهند کرد؛ همان‏گونه که او را داخل دین کرده‏اند، و هر که به سبب پى‏روى از معارف کتاب و سنّت در دین داخل شود، پیش از این‏که او بلرزد، کوه‏ها مى‏لرزند.» (11) (اشاره به شدت استوارى این‏گونه افراد در دین دارى است.) از امیر مؤمنان امام على علیه‏السلام نیز در حدیثى روایت شده است: «متوجه باشید، پس برحذر باشید و دورى کنید از پى‏روى کردن از بزرگان و افرادى که بیش از شرف خویش احساس بزرگى کردند و افرادى که بیش از قرابت خود احساس رفعت مقام کردند.» (12)

البته افراد و شخصیت‏هایى که انسان‏ها به جاى تقلید و پى‏روى از حق از آن‏ها تبعیت مى‏کند، داراى مصادیق گوناگونى هستند؛ یکى از نخستین شخصیت‏هایى که الگوى رفتارى انسان‏ها هستند پدر و مادرند. قرآن انسان را به احسان و نیکى به والدین سفارش مى‏کند: «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ إِحْسانا.» (احقاف: 15)

طبق نقل برخى روایات، والدین نقش تعیین کننده‏اى در انتخاب دین و آیین فرزند دارند: «هیچ مولودى نیست، مگر این‏که بر فطرت الهى متولّد مى‏شود. پس والدین او هستند که (در اثر تربیت نادرست) او را یهودى، مسیحى و مجوسى مى‏کنند.» (13) به دلیل همین تأثیرپذیرى گسترده فرزندان از والدین، از دیدگاه قرآن، اطاعت از پدر و مادر به نحو مطلق نیست؛ بلکه مقیّد به عدم خروج آن‏ها از مسیر صحیح و حق است، به گونه‏اى که باعث شرک‏ورزى فرزندان نگردند. قرآن مجید مى‏فرماید: «وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ» (لقمان: 15)؛ و اگر پدر و مادر تو را بر شرک به خدا، که آن را حق نمى‏دانى، وادار کنند، در این صورت، دیگر امر آن‏ها را اطاعت مکن، ولى در دنیا با آن‏ها به حسن خلق مصاحبت کن و از راه آن‏که به درگاه ما رجوع و انابه‏اش بسیار است، پى‏روى نما.

همچنین قرآن کریم حکایت افرادى را نقل مى‏کند که وقتى گفته مى‏شود به سوى آنچه خدا و رسول آورده‏اند روى آورید، آن‏ها در جواب مى‏گویند: راه و روش پدران ما برایمان کافى است. سپس در نهایت، مى‏فرماید: آیا اگر پدران آن‏ها جاهل و منحرف بودند، باز هم به اطاعت از طریقه پدران خویش اکتفا مى‏کنند: «وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباوءُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ.» (مائده: 104)

ب. آفت همنوایى با اکثریت: همنوایى و همصدایى با یک رأى و عقیده، که داراى اکثریت است، بدون در نظر گرفتن این‏که آن عقیده حق یا باطل است، یکى دیگر از آفات مهم تقلید مى‏باشد که اکنون در عصر رواج دموکراسى و مردم‏سالارى شیوع فراوانى دارد.

«همنوایى» عبارت از تغییر در رفتار یا باورهاى فرد در نتیجه فشار غیر مستقیم عامل نفوذ است که در مباحث کنترل اجتماعى آن عامل فشار و نفوذ، گروه یا جامعه مى‏باشد. (14)

در بعد روان‏شناسى اجتماعى مهم‏ترین علتى که براى همنوایى با اکثریت به نظر مى‏رسد عبارت است از: شیفتگى نسبت به اکثریت و وحشت از تنهایى و ماندن در اقلیّت. (15) با توجه به همین واقعیت، انسان غالبا از تنهایى و در اقلیت ماندن احساس ترس و وحشت مى‏کند. امیرمؤمنان علیه‏السلام در روایتى مى‏فرمایند: «اى مردم، در راه هدایت و حق، از کم بودن پیروان وحشت و هراس به خود راه ندهید.» (16) از این حدیث استفاده مى‏شود: ملاک و معیار اساسى، یافتن مسیر هدایت و حق است و پس از این‏که انسان راه حق را شناخت و در مسیر هدایت قرار گرفت، نباید از کمى همراهان و پیروان وحشت کند و به عکس، نباید صرف کثرت طرفداران یک رأى و عقیده را دلیل حقّانیت آن رأى و عقیده بپندارد که اگر چنین کند، دچار یکى از آفت‏هاى تقلید گشته است.

این‏که برخى از انسان‏ها در هر کارى تابع و همنوا با اکثریت مى‏شوند، ناشى از همین پندار و گمان باطل است که تصور مى‏کنند صرف زیاد بودن طرفداران یک رأى و عقیده دلیل حقّانیت آن است. گاهى نیز به این شعر معروف ـ ولى نادرست ـ استناد مى‏کنند که: «خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو»؛ حال آن‏که صحیح این است که گفته شود «خواهى نشوى رسوا همرنگ حقیقت شو.» (17)

پر واضح است که حقّانیت و درستى یک رأى و نظر برخلاف آنچه لیبرال ـ دموکراسى پوچ و دروغین غرب القا مى‏کند، (18) کثرت عددى طرفداران یک فکر و رأى نیست، بلکه حقّانیت یک رأى و نظر، تابع اتقان و درستى و کثرت شواهد و قراین و مطابقت آن با برهان و استدلال است، خواه طرفداران آن زیاد باشند و خواه کم باشند.

علّامه طباطبائى رحمه‏الله در همین مورد مى‏نویسد: «آراء اکثریت در برابر آراء اقلّیت همیشه حق نیست، بلکه ممکن است در مواردى با حق همسو باشد و ممکن است در موارد دیگر چنین نباشد. شایسته نیست انسان خود را همواره سر سپرده اکثریت بداند و رأى آنان را میزان و معیار درستى آن قرار دهد، بلکه آنچه ضرورت دارد شناخت حق و پى‏روى از آن است، چه مطابق با خواست اکثریت باشد یا نباشد.» (19)

در حدیث معروفى، امام موسى کاظم علیه‏السلام در توصیف عقل، خطاب به هشام‏بن حکم با استناد به آیات متعددى فرمودند: خداوند در قرآن اکثریت را مذمّت و اقلّیت را مدح نموده است: (20) «یا هشام، ثمَّ ذمّ الکثرةَ فقال: "وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ" (21) و قال: "وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ." (22) یا هشام، ثُمَّ مدح القلَّةَ فقال: "وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ" (23) و قال: "وَ قَلِیلٌ ما هُمْ" (24) و قال: "وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلِیلٌ" (25) ؛ اى هشام، خداوند اکثریت را در قرآن مذّمت کرده و فرموده است: و اگر از بیش‏تر مردم روى زمین اطاعت کنى، تو را از راه خداوند گم‏راه مى‏کنند و فرموده: بیش‏تر مردم فاقد علم و آگاهى هستند. اى هشام، سپس خدا اقلّیت را ستایش کرده و فرموده است: بندگان شاکر من کم هستند و انسان‏هاى مؤمن و داراى عمل صالح کم هستند و فرمود: ایمان نیاوردند به او (حضرت نوح علیه‏السلام ) مگر عده اندکى.

علاوه بر آیات ذکر شده در حدیث امام کاظم علیه‏السلام در موارد بسیار دیگرى نیز در قرآن (26) و احادیث، بر این واقعیت خارجى تاریخى تصریح شده است که معمولاً اهل حق در اقلّیت و اهل باطل در اکثریت بوده‏اند. از امیرمؤمنان علیه‏السلام در روایتى نقل شده است: «اهلُ الباطل فى القدیمِ و الحدیثِ اکثَر عددا مِن اهل الحق.» (27)

حال سؤال مهم این است که اگر ملاک، حقّانیت یک رأى و عقیده است و اکثریت و اقلّیت عددى پیروان یک رأى هیچ‏کدام در حقّانیت و بطلان آن تأثیرى ندارند، پس چرا در موارد بسیارى، اکثریت در قرآن مذمّت و اقلّیت ستایش شده است؟

در پاسخ پرسش مزبور مى‏توان گفت: یکى از مهم‏ترین دلایل مذّمت اکثریت و ستایش اقلّیت این است که بیش‏تر مردم تابع ظن و گمان، ظاهرنگرى و اعتماد به شایعات و حدسیات هستند و در مقابل، تعداد کمى از مردم تابع دلیل و برهان و منطق هستند، و همین نکته باعث مدح و ستایش اقلّیت و مذّمت اکثریت گردیده است. (28) برخى از مهم‏ترین قراین و شواهدى که اثبات‏کننده مدعاى مذکور است، عبارتند از:

1. عبارت «اِن یَتَّبعونَ الاّ الظَّن» در ذیل برخى آیات، و از جمله ذیل آیه شریفه «وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ» (انعام: 116)، به منزله علت و تعلیل است؛ یعنى به این دلیل که بیش‏تر افراد تابع ظن و گمان هستند، اگر از اکثر افراد روى زمین اطاعت کنى، تو را از راه خدا گم‏راه مى‏کنند.

2. تکرار جمله «اَکثرُهم لایعلمونَ، و اَکثرُهم لایعقلون» و مانند آن در آخر بیش از سى آیه قرآن دلیل و شاهدى قوى است بر این‏که این مذّمت‏ها به دلیل پى‏روى از ظن و گمان و عدم برخوردارى از علم و یقین بوده است.

3. امام موسى کاظم علیه‏السلام نیز، که در روایت توصیف عقل تصریح کرده‏اند خداوند اکثریت را مذّمت نموده و اقلّیت را ستایش کرده است. در واقع، با قراین صدر و ذیل روایت، که مربوط به تعقل و تفکر و در نتیجه، دستیابى به علم و یقین است، آشکار مى‏گردد که دلیل مذّمت اکثریت عدم تعقل و پى‏روى آن‏ها از ظن و جهل است و دلیل ستایش از اقلّیت نیز تعقل و پى‏روى آن‏ها از علم و قطع است. از جمله این قراین بخش‏هاى متعدد روایت هشام بن حکم است که امام کاظم علیه‏السلام در آن‏ها از خردورزى، که منجر به علم و قطع مى‏گردد، تمجید نموده‏اند و از عدم تعقّل که موجب جهل و گم‏راهى و انحراف مى‏گردد، نکوهش کرده‏اند. (29) براى مثال، ایشان در یکى از فقرات روایت هشام فرموده‏اند: «اى هشام، اگر گردویى داشته باشى و همه گویند لؤلؤ است، سودت ندهد؛ تو خود مى‏دانى که گردو است، و اگر لؤلؤیى در دستت باشد و مردم گویند گردو است، زیانت نرساند؛ تو خود مى‏دانى که لؤلؤ است.» (30)

مبحث دوم. راه‏کارهاى پیش‏گیرى و حذف اشتباهات و آفات تقلید

تا این‏جا معلوم گشت که تقلید و همانندسازى مطلوب از الگوهاى مثبت امرى ضرورى و شایسته است، ولى به شرط این‏که تقلید و پى‏روى با علم و آگاهى و از طریق گزینش و انتخاب اصلح صورت گیرد، وگرنه تقلید ناآگاهانه و کورکورانه داراى اشتباهات و آسیب‏هاى متعددى است که به برخى از آن‏ها در ضمن مباحث قبل اشاره شد. حال پرسش دیگر این است که مهم‏ترین راه‏کارهاى پیش‏گیرى و حذف اشتباهات و آفات تقلید نادرست و غیرآگاهانه چیست؟

در پاسخ پرسش مزبور، مى‏توان به دو نوع راه‏کار مهم اشاره کرد:

1. راهکار دراز مدت

تردیدى نیست که اعمال صالح متوقف بر علم و آگاهى هستند و علم و آگاهى و معرفت نیز از طریق تفکر و تعقل به دست مى‏آید. از این‏رو، سراسر قرآن مشحون است از آیاتى که انسان را به تفکر، تعقل، بصیرت و معرفت دعوت مى‏نمایند. ذکر کلماتى همچون «اَفَلا تَعقلونَ»، «اَفَلا تُبصرونَ» و «افَلا یَتَدبَّرونَ» در آخر آیات فراوان قرآن، بهترین شاهد بر مدعاى مذکور است. علاوه بر این، به طور خاص، قرآن از تقلید و پى‏روى به دور از تعقل نهى کرده است: «و اذا قیلَ لَهم اتَّبعوا ما انزَلَ اللّهُ قالوا بَل نَتّبِعُ ما اَلفَینا علیه آباءَنا اَوَ لو کانَ آباؤُهم لایعقلونَ شیئا و لایهتدون.» (بقره: 70) (31)

راه‏کار اساسى و درازمدت براى مقابله با تقلید ناآگاهانه، افزایش توان تفکر و تعقل مردم است؛ زیرا هر چه قدرت تفکر و تعقل مردم بیش‏تر گردد، تقلید و پى‏روى از الگوهاى نادرست و ناشایست کم‏تر مى‏گردد. اساسى‏ترین و کارسازترین شیوه این است که قدرت تفکر و تعقل مردم را افزایش دهیم تا این مطلب را عمیقا بفهمند که کمال حقیقى آدمى به امورى از قبیل پول و ثروت، مقام و قدرت و غیر آن‏ها از نعمت‏هاى مادى نیست. وانگهى، موفقیت یک فرد در یکى از این زمینه‏ها اگر مسلّم باشد، باز دلیل صحت آراء و نظریات او در دیگر زمینه‏ها و بخصوص دلیل درستى همه رفتارهاى فردى و اجتماعى‏اش نیست. (32) افزایش قدرت تفکر مردم سبب خواهد شد که الگوهاى راستین و شایسته از الگوهاى دروغین و ناشایست تمیز داده شوند. ثمره تعقل و تفکر، استقلال فکرى افراد جامعه، به ویژه جوانان، است و در مقابل، نتیجه عدم تعقل و تفکر و فقدان قدرت تجزیه و تحلیل، تقلید کورکورانه و عدم استقلال فکرى است.

استاد شهید مرتضى مطّهرى درباره استقلال فکرى گفته‏اند: «تبعیّت از مد و لباس و غذاخوردن و گفتن باى باى و گودباى و اسم فرنگى روى بچه‏ها گذاشتن، غذاى فرنگى خوردن و لباس فرنگى پوشیدن نشانه عدم استقلال فکرى است. اهمیت ندادن به شعارهاى ملّى ودینى و پذیرفتن شعارهاى دیگران دلیل بر عدم استقلال فکرى است.

البته لازمه استقلال فکرى این نیست که حقایق علمى دیگران را نگیریم و یا تمدن خارجى را اقتباس نکنیم. علم و صنعت و دین وطن ندارد. استقلال فکر با اقتباس خوبى‏هاى ملل دیگر منافات ندارد. تاریخ در قرآن براى اقتباس و احتراز است. اقتباس صفات خُلقى عالى از قبیل صبرها و مقاومت‏ها و حریّت‏ها وایمان‏ها که وضع سعادتمندانه برخى ملل را ذکر مى‏کند؛ و احتراز از صفات بد، تبعیت‏هاى کورکورانه تابعین از متبوعین و غرورها و فسادها وغیر ذلک.» (33)

گرچه رشد تعقل و تفکر و در نتیجه، تحصیل استقلال فکرى بسیار مهم است، ولى چون رشد تعقل و تفکر اولاً، نیازمند زمان طولانى است و ثانیا، برخى از مردم نیز توان فهم و درک استدلال‏هاى عقلى براى تحصیل رشد تعقل و تفکر را ندارند. از این‏رو، لازم است علاوه بر راه‏کار دراز مدت مزبور، از برخى راه‏کارهاى کوتاه مدت، که زودتر نتیجه مى‏دهند، نیز استفاده نمود.

2. راه‏کارهاى کوتاه مدت

الف. معرفى و تقدیر از الگوهاى مطلوب وحذف الگوهاى نامطلوب: یکى از راه‏کارهاى کوتاه مدت براى پیش‏گیرى و حذف اشتباهات و آفات تقلید، مقابله با الگوهاى نامطلوب و معرفى و تقدیر از الگوهاى مطلوب گذشته و حال جامعه است. بر همین اساس، «اسوه‏پردازى و اسوه‏سازى»، که در ضمن آن به معرفى الگوهاى مثبت و مذّمت الگوهاى منفى پرداخته مى‏شود، یکى از روش‏هاى مهم تربیتى است. (34)

به دلیل اهمیت نقش الگوها در راهنمایى و تربیت انسان از دیدگاه اسلام، روش تربیتى اسوه‏پردازى و اسوه‏سازى در متون اصیل اسلامى، همچون قرآن و احادیث، مورد توجه فراوان قرار گرفته است. قرآن از یک سو، به طور عام انبیا و پیامبران الهى مانند حضرت ابراهیم علیه‏السلام و حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را به عنوان اسوه حسنه و مطلوب معرفى مى‏نماید: «قَد کانت لَکم اُسوةٌ حسنةٌ فی ابراهیمَ و الَّذین معه» (ممتحنه: 4)؛ در ابراهیم و کسانى که با او بودند، براى شما (مؤمنان) الگوى نیکو هست.

یا مى‏فرماید: «لَقد کانَ لکُم فی رسولِ‏اللّهِ اُسوَةٌ حسنةٌ لِمَن کانَ یَرجُو اللّه و الیومَ الآخرَ و ذَکَر اللّه کثیرا» (احزاب: 21)؛ در پیامبر خدا، براى شما، براى کسانى که به خداى متعال و روز باز پسین امیدوارند و خداى متعال را بسیار یاد مى‏کنند، الگویى نیکو هست.

علاوه بر این، گاهى قرآن به طور ویژه، براى جوانان و جوان‏مردان به معرفى الگو پرداخته که نمونه برجسته آن داستان اصحاب کهف است. «اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحابَ الکهفِ والرَّقیم کانوا من آیاتِنا عَجَبا اذ اَوىَ الفتیةُ اِلىَ الکهفِ فَقالوا رَبَّنا آتِنا مِن لَدُنکَ رحمةً وَهَیّى لَنا مِن اَمرنا رَشَدا...نَحنُ نَقصُّ عَلیکَ نَبأهم بالحقِّ اِنّهم فتیةٌ آمنوا بِربِّهم و زِدناهم هُدىً» (کهف: 9ـ10و13)؛ (اى رسول ما) تو پندارى که قصه اصحاب کهف و رقیم در مقابل این همه آیات قدرت و عجایب حکمت‏هاى ما واقعه عجیبى است؟ آن‏گاه که آن جوانان در غار کوه پنهان شدند، از درگاه خدا مسألت کردند که بارالها، تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتى عطا فرما و براى ما وسیله رشد و هدایت کامل مهیّا ساز... ما قصه آنان را براى تو به درستى حکایت خواهیم کرد. آن‏ها جوان‏مردانى بودند که به خداى خود ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم.

علاوه بر مردان و جوانان، قرآن با ذکر الگوهاى مثبت و منفى براى زنان، الگوهاى مطلوب و نامطلوب را به آنان معرفى نموده است. براى نمونه، از بین الگوهاى منفى زنان در قرآن، مى‏توان به زن نوح و لوط اشاره کرد که قرآن به عنوان الگوى کافران از آنان یاد نموده است: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلّذینَ کَفروا امرأةَ نوحٍ و امرأةَ لوطٍ کانتا تَحتَ عبدینِ مِن عِبادنا صالحینِ فخانَتاهما فلَم یُغنیا عَنهما مِنَ‏اللّه شیئا و قیلَ ادخلا النّار مع الداخلین» (تحریم: 10)؛ خدا براى کافران، زن نوح و زن لوط را مثال آورد که تحت فرمان دو بنده صالح ما بودند و به آن‏ها خیانت کردند و آن دو شخص با وجود مقام نبوّت، نتوانستند آنان را از قهر خدا برهانند و حکم شد آن دو زن را با دوزخیان به آتش درافکنید.

در مقابل، قرآن براى زنان مؤمن نیز زن فرعون و حضرت مریم دختر عمران را به عنوان الگوى مثبت مثال زده است: «وَ ضَرَبَ اللّهُ مثلاً للّذینَ امَنوا امرأةَ فرعونَ اِذ قالت ربِّ ابن لى عندَکَ بیتا فى الجنةِ و نَجنّى من فرعونَ و عمَله و نجّنى من القوم الظالمینَ و مریمَ ابنتَ عمرانَ الّتى احصنت فَرجَها فنفخنا فیه مِن روحِنا و صدَّقتْ بکلماتِ ربِّها و کُتبه و کانَت مِن القانتین» (تحریم: 12)؛ و خدا براى مؤمنان (آسیه) زن فرعون را مثل آورد، هنگامى که عرض کرد: بار الها، (من از قصر فرعون و عزّت دنیوى گذشتم) و تو خانه‏اى براى من در بهشت بنا کن و مرا از شرّ فرعون کافر و کردارش و از قوم ستم‏کارش نجات بخش. و یاد آر حال مریم دخت عمران را که رحمش را پاکیزه داشتیم، آن‏گاه در آن از روح قدسى خویش دمیدیم که آن مریم کلمات پروردگار خود و کتب آسمانى او را با کمال ایمان تصدیق کرد و از بندگان مطیع خدا بود.

علاوه بر این موارد ویژه و خاص، ذکر اوصاف مثبت و منفى عقیدتى، اخلاقى و رفتارى گروهى از مردم در قرآن را مى‏توان در جهت «اسوه‏پردازى و اسوه‏سازى» دانست.

برخى از اوصاف مثبت دسته‏هاى گوناگون در زمینه‏هاى عقیدتى، اخلاقى و عملى را، که قرآن به منظور اسوه‏سازى از آن‏ها استفاده نموده، عبارتند از: متّقین، مؤمنین، صالحین، مخلصین، محسنین، مجاهدین، صابرین، مسلمین، صدّیقین، متوّکلین، توّابین، مقسطین، مستغفرین، متطّهرین، مفلحین، صائمین، مصلّین، خاشعین، صادقین، قانتین، ذاکرین، مهتدین و اولوالالباب. (35)

در مقابل برخى از اوصاف منفى، دسته‏هاى گوناگون در زمینه‏هاى عقیدتى، اخلاقى و عملى را، که قرآن به منظور اسوه‏پردازى و درس عبرت گرفتن انسان‏ها از آن‏ها یاد نموده، عبارتند از: کافرین ،مشرکین، ظالمین، مفسدین، مسرفین، خائنین، مستکبرین، خاسرین، فاسقین، منافقین، جاهلین، ضالّین و معتدین. (36)

علاوه بر قرآن، دیگر متون معتبر اسلامى همچون کتاب‏هاى حدیثى، رجالى، تاریخى سرشار از سرگذشت انسان‏هاى مطلوب و نامطلوب است که به منظور اسوه‏پردازى و اسوه‏سازى صورت گرفته است. معرفى الگوهاى راستین به افراد جامعه و مبارزه با الگوهاى دروغین، چنان پر اهمیت است که وقتى الگویى نادرست (37) به جامعه ارائه مى‏شود، رهبرى همچون حضرت امام خمینى قدس‏سره شخصا وارد میدان شده، بت‏هاى فکرى و فرهنگى را در هم مى‏شکند و با هشدارى تاریخى، گوینده را از خطر ارتداد و اعدام بر حذر مى‏دارد. (38)

به دلیل آن‏که در الگوهاى هنرى و ورزشى به خاطر اعطاى لذت‏ها و تفریحات مادى به شخص الگوپذیر به طور طبیعى این‏گونه الگوها مورد توجه بیش‏تر برخى از جوانان قرار مى‏گیرد، در بحث معرفى الگوهاى مطلوب لازم است در الگوسازى هنرى و ورزشى از طریق رسانه‏هاى مشاهده‏اى و دیدارى دقت بیش‏ترى مبذول گردد. تحقیقات مقایسه‏اى در جوامع گوناگون و به دفعات مکرّر نشان مى‏دهند که تماشاى برنامه‏هاى ورزشى داراى زد و خورد و فیلم‏هاى خشونت‏آمیز تلویزیونى رفتار پرخاشگرانه نوجوانان را در خانه، مدرسه و کوچه و خیابان به طور جدّى افزایش مى‏دهند، و در مقابل، ارائه برنامه‏هایى که حاکى از گذشت، صداقت، شجاعت، خویشتن‏دارى، محبت و سبقت در دوستى باشند، رفتارهاى مطلوب را در ایشان بیش‏تر مى‏سازند. (39) تردیدى نیست که اگر سرمشق‏ها رفتار مناسبى ارائه ندهند، نوجوان را نسبت به ارزش‏هاى اخلاقى، سست و حتى بى‏تفاوت مى‏سازند. وجود نمونه‏هاى عملى مى‏تواند نوجوان را مؤمن سازد یا او را از راه به در برده، گم‏راه نماید. (40)

تماشاگران از رفتار، گفتار، اخلاق، کلمات، حتى نوع لباس، رنگ لباس، کفش، کلاه، طرز غذا خوردن مجریان برنامه‏ها درس مى‏گیرند. هر بیننده‏اى الگوى خاصى انتخاب مى‏کند و رفتار ویژه‏اى را سرمشق خود قرار مى‏دهد، خوب باشد یا بد. (41) این واقعیتى است که تأثیرپذیرى مردم از برخى برنامه‏هاى تلویزیونى مثل دو مجموعه طنز «زیر آسمان شهر» و «بدون شرح» بهترین مؤید آن است. البته در بین الگوها و سرمشق‏هاى گوناگون، مثل استادان، معلمان، خلبانان، فضانوردان، عالمان دینى، قهرمانان ورزشى و هنرمندان، قهرمانان ورزشى و هنرى براى بخشى از جوانان جذابیت بیش‏ترى دارند. به همین دلیل، لازم است الگوسازى در آن‏ها همراه با برنامه و دقت و ظرافت باشد که متأسفانه در بسیارى اوقات این‏گونه نیست و همین مطلب باعث شده است برخى از روان‏پزشکان دراین زمینه اظهار نگرانى کنند: «به عنوان روان‏پزشک، من از دیدن جوانانى که در ظاهر خود را به شکل فوتبالیست خاصى در آورده‏اند یا نام او را بر روى بازوى خود خال‏کوبى کرده‏اند و توسط پدر و مادرشان به علت اعتیاد به حشیش و مواد مخدّر دیگر آزرده مى‏شوند، به همان اندازه نگران مى‏شوم که جوانى خود را به شکل یک آوازه‏خوان در آورده باشد و نام او را خال‏کوبى کرده باشد. من و شما همه آرزوى آینده خوبى را براى کشور و جوانان ایران داریم؛ منطق حکم مى‏کند که برنامه‏ریزى کنیم، مبادا وضع جوانان ما چون برخى کشورهاى دیگر شود.» (42)

درباره مقدار تأثیر رسانه‏هاى دیدارى، مثل تلویزیون و سینما، همین بس که الگوسازى در قالب هنر، بخصوص هنرهاى دیدارى ومشاهده‏اى، قادر است زیباترین و مقدّس‏ترین ارزش‏ها را به جامعه منتقل کند. کارگردان فیلم «محمدرسول‏اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله » درباره تأثیر این فیلم در افریقا مى‏گوید: «تأثیر فیلم در بین جمعیت فوق‏العاده بود، بخصوص آن‏جا که چهره بلال سیاه‏پوست روى پرده مى‏آمد. همه تماشاچیان یک صدا هلهله مى‏کردند و فریاد مى‏زدند. یکى از رؤساى جمهور (سرهنگ قذافى)، که از تماشاگران صحنه بود، چنین گفت: نقش سینما (فیلم) از تانک هم پرقدرت‏تر است.» (43)

نقش الگویى قهرمان‏ها در هنرهاى دیدارى به اندازه‏اى است که گاه افراد ناخودآگاه سعى مى‏کنند مانند قهرمان مورد علاقه خود حرف بزنند و رفتار نمایند. براى مثال، در فیلم «محمد رسول‏اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله » که آنتونى کوئین در نقش حمزه سیدالشهداء علیه‏السلام بازى کرده، حتى هنرپیشه فیلم چنان تحت تأثیر حمزه علیه‏السلام قرار گرفته که در نهایت، مسلمان شده است. خود آنتونى کوئین مى‏گوید: «من قبل از بازى براى فیلم، کتاب‏هاى زیادى در مورد حمزه علیه‏السلام خواندم تا بتوانم نقش او را به خوبى بازى کنم. اکنون که بیست سال از بازى گذشته است جاذبه شخصیت حمزه چنان است که گویى همیشه با من است. من فیلم‏هاى زیادى بازى کرده‏ام، ولى هیچ‏کس مانند حمزه در من تأثیر نداشته است. رفتارهاى من ناخودآگاه تحت تأثیر شخصیت اوست و به همین دلیل، مسلمان شدم.» (44)

با توجه به همین واقعیت غیر قابل انکار تأثیر گسترده فیلم‏ها، بخصوص فیلم‏هاى مذهبى، در قرآن مکرّر از قالب‏هاى هنرى داستان استفاده شده است. بدون تردید، تبدیل داستان‏هاى تربیتى و آموزنده قرآن به فیلم‏هاى جذّاب نمایشى، از نظر الگوسازى و الگوپذیرى براى مردم، بخصوص جوانان، تأثیرات گسترده‏اى دارد. این واقعیتى است که استقبال گسترده مردم از فیلم‏هاى مذهبى و دینى مانند سریال «امام على علیه‏السلام »، «مردان آنجلس»، «تنهاترین سردار»، «ولایت عشق» و «مریم مقدس» بهترین مؤیّد آن است.

ب. استفاده از عواطف صحیح مردم: علاوه بر معرفى الگوها، لازم است برخى اوقات از خصایص روانى و اجتماعى مردم تا آن مقدار که صحیح و حق است، بهره‏بردارى صحیح شود. تأثیرى که این‏گونه بهره‏گیرى‏ها در تکوین و تغییر شخصیت افراد دارد، به مراتب بیش‏تر و سریع‏تر از تأثیرى است که ادلّه خشک عقلى دارند. به همین دلیل، قرآن و پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، که قرآن آخرین معجزه فرهنگى اوست، در جهت افزایش آگاهى مردم، کم‏تر از برهان‏هاى عقلى استفاده نموده و بیش‏تر از احساسات و عواطف صحیح مردم استفاده نموده‏اند.

براى مثال، هنگامى که پیامبر گرامى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به رسالت مبعوث شدند، جامعه عرب از چهار گروه حنفاء (45) یهودیان، نصارى و مشرکان بت‏پرست متشکّل بود. چون یکى از وجوه اشتراک مهم این چهار گروه انتساب آن‏ها به حضرت ابراهیم علیه‏السلام بود، پیامبر گرامى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با تعلیم وحى الهى، بر این وجه اشتراک عمده، انگشت تأکید گذاشتند و از آن به نحو مطلوب بهره‏بردارى کردند و در راه ترویج و اشاعه دعوت خود از آن سود فراوان جستند. به همین دلیل، در قرآن کریم، هشت بار سخن از «ملّة ابراهیم» یعنى کیش و آیین ابراهیم به میان آمده است. (46)

مثال تاریخى برجسته دیگر، استفاده امام خمینى رحمه‏الله از احساسات و عواطف دینى مردم و عشق و علاقه آن‏ها به امام حسین علیه‏السلام و مراسم عزادارى آن حضرت در جهت ایجاد انقلاب اسلامى ظلم‏ستیز ایران بر ضد دستگاه طاغوت شاهنشاهى است. وى با کمک روحانیان به عنوان سربازان فکرى و فرهنگى خود، با تبیین وجه تشابه حکومت شاهنشاهى و حکومت معاویه و یزید، در سخنرانى‏هاى گسترده در ایّام محرّم و صفر با الهام از فرهنگ ستم‏سوز عاشوراى حسینى و الگوى عملى قرار دادن امام حسین علیه‏السلام و اصحابش به عنوان سرور آزادگان جهان، به مردم ایران یاد داد که همانند امام حسین علیه‏السلام و یارانش نباید در مقابل دستگاه ظلم و ستم طاغوت شاهنشاهى سکوت نمود و مردم نیز سکوت نکردند و احساسات و عواطف دینى مردم و افزایش معرفت دینى آنان موجب پیروزى انقلاب اسلامى گردید. امروز هم که براى پیش‏گیرى از استمرار انقلاب اسلامى، استکبار جهانى، چنگ و دندان نشان مى‏دهد، طرح شعار «عزّت و افتخار حسینى» از سوى رهبر معظّم انقلاب حضرت آیة‏اللّه خامنه‏اى نمونه دیگرى از استفاده صحیح از احساسات دینى مردم است.

البته نکته مهمى که در هر دو راه حل باید مورد توجه قرار گیرد، هماهنگى و یکپارچگى همه نهادهاى فرهنگى در تبلیغ الگوهاى فکرى و رفتارى مطلوب و حذف الگوهاى نامطلوب است. همان‏گونه که در جهاد نظامى همّت و اراده و برنامه‏ریزى واحد و هماهنگ لازم است، آن‏گونه که امیرمؤمنان علیه‏السلام فرموده‏اند «یکون همُّهُم همّا واحدا فى جهادِ العدّو» (47) بدون تردید، در جهاد فرهنگى علیه هجوم فرهنگى دشمن، در تبلیغ الگوهاى نامطلوب غربى به مردم و جوانان نیز لزوم هماهنگى و یکپارچگى فکرى و عملى امرى بدیهى و مسلّم است. امیرمؤمنان امام على علیه‏السلام نیز در این زمینه مى‏فرمایند: «از شکستن اصول اخلاقى و دگرگون کردن آن‏ها اجتناب کنید و زبان را واحد و هماهنگ قرار دهید.»

اگر افراد جامعه، بخصوص قشر جوان، که اثرپذیرى فرهنگى آن‏ها بیش‏تر است، در مواجهه با نهادهاى فرهنگى، با صداها و شعارها و عملکردهاى متفاوتى مواجه گردند و به اصطلاح، جامعه، جامعه چند صدایى باشد، که از هر نهاد آن صدا و پیام متفاوتى شنیده شود به گونه‏اى که نهاد فرهنگى خانواده برخى افکار و رفتار را به کودکان و فرزندان القا کند، نهاد مدرسه افکار و هنجارهاى متفاوت دیگرى را مطرح کند، و نهاد رسانه‏هاى گروهى مثل صدا و سیما و مطبوعات افکار و هنجارهاى متفاوت دیگرى را تبلیغ نمایند، پرواضح است که در چنین آشفته‏بازارى، مردم و نسل جوان دچار تعارض‏هاى الگویى و رفتارى مى‏گردند؛ واقعیت تلخى که متأسفانه در اثر عدم هماهنگى و سیاست‏گذارى معتبر و واحد در مقوله فرهنگ در جامعه ما وجود دارد و تعلیم و تربیت صحیح و عمیق نسل جوان آینده ما را به شدت تهدید مى‏کند. به نظر مى‏رسد یکى از علل مهم آشفته‏بازار مزبور عدم تبیین و ارائه تئورى و نظرى دقیق و عمیق مسائل فرهنگى از سوى نخبگان فرهنگى جامعه است؛ زیرا فقدان یک تئورى واحد مسلّط و حاکم زمینه را براى برخوردهاى سلیقه‏اى و متفاوت، به ویژه در مسائل فرهنگى، فراهم مى‏کند.

به همین دلیل، به نظر روان‏شناسان، مهم‏ترین عامل ایجادکننده اطاعت داوطلبانه، قبول یک ایدئولوژى مسلّط از سوى فرد است. این ایدئولوژى به اقتدار فرد مسؤول رسمیت مى‏بخشد و پى‏روى از دستورهاى او را توجیه مى‏کند. به عنوان مثال سربازان امریکایى نیز که در ویتنام از دستور تیراندازى به سوى غیرنظامیان دشمن اطاعت مى‏کردند، پیشاپیش خود را تسلیم این عقیده کرده بودند که امنیت ملّى مستلزم اطاعت بى‏چون و چرا از دستورهاى نظامى است. (48)

بنابراین، تردیدى نیست که تئوریزه نشدن مسائل فرهنگى و فقدان یک ایدئولوژى قوى و مستدل و مسلّط، که بتواند به تبیین و ارائه صحیح مباحث تئورى و نظرى در مسائل فرهنگى بپردازد، مى‏تواند به ناهنجارى‏هاى فکرى و رفتارى در مقوله فرهنگ شدیدا دامان بزند؛ آن‏گونه که امیرمؤمنان علیه‏السلام در حدیث بسیار زیباى ذیل برخى از این ناهنجارى‏ها را بیان کرده‏اند و ثمره بروز چنین ناهنجارهایى را ترک تقلید از الگوهاى شایسته و روى آوردن به تک‏روى و خود پى‏روى دانسته‏اند که در ضمن آن، اساسا انسان از پى‏روى هر الگویى سر باز مى‏زند و خود را امام و الگوى خویش قرار مى‏دهد. این تک‏روى و خود پى‏روى خطرى است که بنیاد تقلید و تبعیت از الگوهاى شایسته را بر باد مى‏دهد.

«فیا عجبا و ما لى لا اَعجبُ مِن خطا هذه الفِرَقِ علَى اختلافِ حُججها فى دینِها لایقَتصّونَ اِثرَ نبىٍ ولا یقتدونَ بعملِ وصىٍّ و لا یؤمنون بغیبٍ و لا یعفّونَ عن عیبٍ یعملونَ فى الشبهاتِ و یُسیّرونَ فى الشهواتِ المعروفِ فیهم ماعرفوا والمنکرُ عندهم ما انکروا مفزَعهم فى المعضلات الى انفسهم و تعویلهم فى المهمّاتِ على آرائِهم کانَّ کلُّ امرىٍ منهم امام نفسه قد اخذ منها فیما یرى بعُرى ثقاتٍ و اسبابٍ محکماتٍ»؛ (49)

پس شگفتا! و چگونه به شگفت نیایم از خطا و اشتباه‏کارى این فرقه‏هاى گوناگون که دلیل‏هاى ایشان در دینشان با یکدیگر اختلاف دارد؛ از سنّت پیامبرى پى‏روى نکرده، به کردار وصیّى اقتدا نمى‏نمایند و ایمان به غیب نمى‏آورند و از زشتى خوددارى نمى‏کنند؛ به شبهات رفتار نموده، از خواهش‏هاى نفس پى‏روى مى‏کنند؛ معروف و پسندیده نزد ایشان چیزى است که خودشان نیکو شناخته‏اند و منکر و ناشایست پیش آن‏ها چیزى است که خودشان بد دانسته‏اند؛ در مشکلات پناهگاهشان خودشان هستند و در امور پوشیده مهم (معارف الهى) اعتمادشان بر رأى‏هاى نادرست خودشان است. گویا هر فردى از ایشان در امر دین در آنچه مى‏بیند، پیشواى خود است که بندهاى استوار و دلایل محکم از خویش گرفته است.

خلاصه و نتیجه

بدون تردید، آثار مثبت تقلید و الگوپذیرى هنگامى است که تقلید و انتخاب الگو، آگاهانه و با دقت و با رعایت شرایط در الگوها و اسوه‏ها صورت پذیرد، وگرنه چه بسا تقلید و الگوپذیرى دچار اشتباهات و آفاتى گردد. از مهم‏ترین اشتباهات در روند تقلید و الگوپذیرى، مى‏توان به اشتباه در تشخیص مصداق کمال، اشتباه در تعیین مصداق اسوه کامل و اشتباه در محدوده شایستگى الگوها اشاره نمود. هر یک از سه اشتباه مذکور ممکن است الگوپذیر را دچار آفات و آسیب‏هایى نماید که برخى از مهم‏ترین آن‏ها آفت شخصیت‏گرایى و آفت همنوایى با اکثریت است. براى نجات و رهایى از این اشتباهات و آفات، راه‏کارهاى متعددى وجود دارد. اولین راه‏کار اساسى، که در دراز مدت نتیجه مى‏دهد، افزایش قدرت تفکر با هدف ازدیاد معرفت عمومى مردم، بخصوص جوانان، درباره شرایط الگوها و دقت در گزینش الگوى مطلوب است.

در کنار راه‏کار درازمدت مزبور، راه‏کارهایى که در کوتاه مدت ثمره مى‏دهند نیز وجود دارند؛ مثل معرفى الگوهاى شایسته و حذف الگوهاى نامطلوب از صحنه زندگى مردم و جوانان، استفاده صحیح از عواطف صحیح مردم براى انتخاب الگوهاى شایسته و مبارزه با الگوهاى نامطلوب. البته در همه راه‏کارهاى مزبور، شرط موفقیت نهادهاى فرهنگى در الگوسازى مطلوب، هماهنگى و وحدت رویه در سیاست‏گذارى‏ها و اجراى آن‏هاست، وگرنه مردم و جوانان دچار «آنارشیسم فرهنگى» و سردرگمى در رعایت هنجارها و الگوپذیرى خواهند شد؛ خطر مهمى که صداى آن آهسته آهسته در جامعه به گوش مى‏رسد.

1ـ براى آشنایى با معناى الگو، تقلید و ضرورت و شرایط الگوپذیرى، ر.ک: نگارنده، «آموزه‏هاى اسلامى در باب تقلید از الگوها»، مجله معرفت، ش 67، ص 84.

2ـ محمّد محمّدى رى‏شهرى، میزان الحکمه، ج 8، ص 258، واژه «تقلید».

3ـ محمدتقى مصباح، جامى از زلال کوثر، ص 69 / همو، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 221ـ 223.

4ـ جامى از زلال کوثر، ص 69.

5ـ جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 222ـ 223.

6ـ میزان‏الحکمه، ج 8، ص 255 واژه «تقلید».

7ـ همان، «الامَّعة الذى لارأى له فهو یُتابع کلَّ احدٍ على رأیه و الهاء فیه‏للمبالغة ویُقال‏فیه: امّع‏ایضلاً(ابن‏اثیر،النهایه،ج1،ص67.)

8ـ نهج‏البلاغه، تحقیق صبحى صالح، حکمت 147.

9ـ براى آگاهى بیش‏تر درباره معناى روایت قبل و تشابه آن با این روایت ر.ک: محمد محمّدى رى شهرى، مبانى شناخت، ص 39ـ41.

10ـ شیخ مفید، کتاب الامالى، ص 5.

11ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 23، ص 103.

12ـ نهج‏البلاغه، خطبه 192، ص 289.

13ـ بحارالانوار، ج 97، ص 65، حدیث 8، روایت مذکور با اندکى اختلاف در الفاظ در تفسیر ابوالفتوح رازى، تصحیح الهى قمشه‏اى، ج 1، ص 335 نیز نقل شده است.

14ـ على سلیمى و محمد داورى، جامعه‏شناسى کجروى، ص 571.

15ـ محمد کاویانى، ارزشیابى مفاهیم روان‏شناسى اجتماعى از دیدگاه قرآن، ص 146 / ر.ک: حمید لطفى، روان‏شناسى همرنگى با جماعت، نظریه‏ها و کاربردها.

16ـ نهج‏البلاغه، ترجمه و شرح علینقى فیض الاسلام، خطبه 201.

17ـ استاد آیة‏الله جوادى آملى در هنگام درس شعر مذکور را این‏گونه تصحیح کردند.

18ـ براى پى بردن به دروغ و پوچ بودن ادعاى دموکراسى غربى ر.ک: مقالات کتاب نقد، ش 20 و 21 «ویژه دموکراسى»، از جمله مقاله «شریعتى و نقد دموکراسى» از فؤاد دانشور.

19ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 4، ص 104.

20ـ ابن شعبه حرّانى، تحف‏العقول، ص 449 / محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، «باب العقل و الجهل».

21ـ انعام: 116.

22ـ انعام: 37.

23ـ سبأ: 13.

24ـ ص: 24.

25ـ هود: 40.

26ـ به عنوان مثال، برخى آیات دیگر که در آن‏جا از اکثریت مذّمت و از اقلّیت ستایش شده، عبارتند از:

الف. «اکثَر الناسِ لایَشکرون» (بقره: 243)؛

ب. «اکثَر الناسِ لایعلمونَ» (اعراف: 187)؛

ج. «اکثَر الناسَ لایؤمنونَ» (هود: 17)؛

د. «اِنَّ اَکثَرکم فاسقونَ» (مائده: 59 / آل‏عمران: 110)؛

ه. «و اَکثرهُم لایَعقلونَ» (مائده: 103)؛

و. «و ما وجدنا لاکثرهمِ مِن عهدٍ» (اعراف: 102)؛

ز. «اکثُرکم للحقِ کارهون» (زخرف: 78 / مؤمنون: 70)؛

ح. «اکثرُهم کاذبونَ» (شعرا: 223)؛

ط. «کان اکثُرهم مُشرکینَ» (روم: 42)؛

ى. «فلمّا کُتِب علیهمِ القتالُ تَولّوا الاّ قلیلاً منهم» (بقره: 246)؛

ک. «و لا یَذکرونَ الله الاّ قلیلاً» (آل‏عمران: 142).

27ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 13، ص 14.

28ـ براى آگاهى بیش‏تر در این زمینه ر.ک: «جایگاه اکثریت در نظام اسلامى و دموکراسى»، مجله تخصصى دانشگاه علوم اسلامى رضوى، ویژه‏نامه «علوم قرآنى»، ص 137.

29ـ براى آگاهى بیش‏تر درباره فقرات این روایت درباره توصیه به خردورزى، ر.ک: پایان‏نامه کارشناسى ارشد نگارنده، «بررسى جایگاه عقل در تربیت از دیدگاه امام موسى کاظم علیه‏السلام در روایت هشام بن حکم».

30ـ تحف العقول، ص 450.

31ـ همچنین ر.ک: سوره‏هاى بقره: 171 / اعراف: 28 / یونس: 53 ـ 54 / شعرا: 74 / لقمان: 21 / زخرف: 22 ـ 23.

32ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 224.

33ـ مرتضى مطهرى، «استقلال فکرى»، روزنامه جمهورى اسلامى، 24 اردیبهشت 1381، ص 9.

34ـ ر.ک.به: خسرو باقرى، نگاهى دوباره به تربیت اسلامى، ص 104 ـ 101.

35ـ توجه گردد که اوصاف مذکور در قرآن، هم به صورت مذکر و هم به صورت مونث (مانند مسلمات، مؤمنات، قانتات، صادقات، صابرات، خاشعات، متصدقات، صائمات، حافظات، ذاکرات) به کار رفته‏اند. به عنوان نمونه، ر.ک: احزاب: 35.

36ـ براى آگاهى بیش‏تر در زمینه اوصاف قرآنى مذکور، ر.ک: رضا فرهادیان، اصول و مبانى تعلیم و تربیت در قرآن، بخش هفتم، (چهره‏هاى محبوب و منفور قرآنى) و همچنین مصطفى عباسى مقدّم، نقش اسوه‏ها در تبلیغ و تربیت، فصل سیزدهم با عنوان «سیماى اسوه‏ها در آینه قرآن و سنّت».

37ـ در هشتم بهمن ماه سال 1367 از صداى جمهورى اسلامى ایران مصاحبه‏اى پخش شد که مصاحبه شونده گفت الگوى زنان ما قهرمان سریال «سال‏هاى دور از خانه» (اوشین) مى‏باشد، نه فاطمه زهرا علیهاالسلام ! براى آگاهى درباره شیوه اسوه‏پذیرى از سیره فاطمه زهرا و این‏که چگونه از اسوه‏هاى تاریخى مى‏توان الگو گرفت، ر.ک.به: جامى از زلال کوثر، ص 90ـ 95.

38ـ براى آگاهى از پیام امام خمینى در این زمینه، ر.ک: صحیفه نور، ج 21، ص 76.

39ـ غلامعلى افروز، روان‏شناسى تربیتى (کاربردى)، ص 150 ـ 151.

40ـ احمد احمدى، روان‏شناسى نوجوانان و جوانان، ص 61.

41ـ ابراهیم امینى، اسلام و تعلیم و تربیت، ص 114 ـ 115.

42ـ فربد فدایى، «روان‏شناسى فوتبال حرفه‏اى»، روزنامه کیهان، 8 مرداد 1381، ص 7.

43ـ سید عباس رضوى، «علل اوج و فرود گرایش دینى»، مجله حوزه، ش 58، ص 106.

44ـ فغفور مغربى، «نقش الگوها در زندگى جوانان»، مجله نگاه حوزه، ش 48و49و50.

45ـ «حنفاء» آباء و اجداد پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بودند که خود را پیرو دین حضرت ابراهیم علیه‏السلام مى‏دانستند.

46ـ جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 225.

47ـ نهج‏البلاغه، نامه 53.

48ـ اتکینسون و دیگران، زمینه روان‏شناسى، ج 2، ص 399.

49ـ نهج‏البلاغه، ترجمه و شرح علینقى فیض‏الاسلام، خ 87، ص 219. براى آگاهى از شرح و تفسیر این خطبه، ر.ک: شروح متعدد نهج‏البلاغه و نیز محمدتقى مصباح، «اخلاق و عرفان اسلامى»، مجله معرفت، ش 56، ص 4ـ6.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد