حسین مهدیزاده
مقاله حاضر مىکوشد به دو پرسش پاسخ دهد: اوّل اینکه، مهمترین اشتباهات و آفات تقلید از الگوها چه چیزهایى هستند؟ و دوم اینکه، مهمترین راهکارهاى پیشگیرى و حذف این اشتباهات و آفات کدامند؟
از نظر آموزههاى اسلامى، هدف اصلى تقلید و پىروى از الگوها (1) دستیابى به حق و حقیقت از طریق رشد و تعالى فکرى و معرفتى است. متون متعددى از قرآن و حدیث اثبات کننده مدعاى مزبور است که برخى از آنها عبارتند از:
«أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهدی إِلاّ أَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ» (یونس: 35)؛ آیا آنکه خلق را به راه حق رهبرى مىکند به پىروى سزاوارتر است یا آنکه هدایت نمىکند، مگر آنکه خود هدایت شود؟ پس شما مشرکان را چه شده است؛ چگونه چنین قضاوت مىکنید؟
در روایتى نیز اینگونه نقل شده است: «انسان کامل و خوب کسى است که هواى نفس خود را تابع امر خداوند قرار دهد و نیروهایش را در راه رضایت خدا صرف کند، ذلّت و خوارى همراه با حق را از عزّت در راه باطل، به دستیابى عزّت ابدى نزدیکتر بداند. پس چنین انسانى بهترین انسان است. پس به او تمسّک جویید و به راه و روش او اقتدا کنید.» (2)
حضرت موسى علیهالسلام نیز در مواجهه با حضرت خضر علیهالسلام هدف از پىروى خود از خضر را برخوردار شدن از آموزش و تعلیم همراه با رشد و تعالى ذکر مىکند: «قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْدا» (کهف: 66)
حال که آشکار گشت هدف اصلى تقلید مطلوب از دیدگاه آموزههاى اسلامى، دستیابى به حق و حقیقت است، مىتوان گفت: حقمحورى در تمام تقلیدها پیشفرضى اساسى است، ولى گاهى در اثر ارتکاب اشتباهاتى تقلیدها از مسیر حقمحورى خارج مىگردند؛ زیرا هر انسانى طبق نظام ارزشى خود، کمالات را در چیزى مىبیند و طبق فطرت کمالجوى خویش، در پى کسانى که واجد آن چیزند، به راه مىافتد تا با اقتدا به ایشان، ره به سوى کمال بپیماید. با این حال، چون انتخاب یک الگوى جامع و راستین در گرو سه شناخت و آگاهى است، ممکن است سه اشتباه در فرایند اقتدا و تقلید ذیل پیش آیند: شناخت مصداق کمال، شناخت مصداق کامل، شناخت محدوده شایستگىهاى الگو. اشتباه در هر یک از سه نوع شناخت یاد شده، ممکن است ما را به اسوههایى نالایق و الگوهایى دروغین رهنمون شود و موجب خسارات عظیم مادى و معنوى گردد. (3)
گاهى ممکن است مقلد و متأسى در تشخیص مصداق کمال دچار اشتباه گردد؛ مثلاً، ممکن است فردى بپندارد که کمال انسان در پولدارى و ثروتمندى است. طبیعى است که چنین فردى پولداران و ثروتمندان را الگوى خود مىانگارد، به آنان مىگراید و مىکوشد تا حتى المقدور به آنان تشبّه یابد و از سوى دیگر، فقرا و مساکین را به سبب همان فقر و نادارى در خور التفات و توجه نمىداند، از آنان مىگریزد و سعى مىکند تا آنجا که مىتواند، شبیه آنها نباشد. قرآن کریم نقل مىکند که قوم نوح دچار چنین پندارى بودند و از اینرو، مستمندان و تنگدستان را ناقص عقل و پست مىدانستند. وانگهى، پىروى آنان را از حضرت نوح علیهالسلام دلیل بطلان کیش و آیین وى و علت ایمان نیاوردن خود قلمداد مىکردند.
«وَ ما نَراکَ اتَّبعَکَ إِلاَّ الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ» (هود: 27)؛ نمىبینیم که جز کسانى که فرومایگان سبکسر (سطحى اندیش) قوم ما هستند، پىروى تو کرده باشند.
«أَ نُوءْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ» (شعراء: 111)؛ آیا به تو (نوح) ایمان بیاوریم، در حالى که انسانهاى فقیر و فرومایه از تو پىروى کردهاند.
در زمان ظهور اسلام نیز منافقان مردم مؤمن را به سبب محرومیتهاى مادى و دنیایى، سفیه و ضعیفالعقل مىدانستند و از اینکه در حلقه آنان درآیند، ننگ مىداشتند و مىگفتند: «أَ نُوءْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ» (بقره: 13)؛ آیا همانگونه که افراد ضعیفالعقل و فقیر ایمان آوردند، ما نیز ایمان بیاوریم؟
کافران فقر و عقب افتادگى اقتصادى و مالى مؤمنان را دلیل نقص و ضعف عقلى و فرهنگىشان مىپنداشتند و استدلال مىکردند که ایمان آوردن این ناقص عقلان سطحىاندیش خود نشاندهنده عدم حقّانیت این دعوت و دین است: «وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کانَ خَیْراً ما سَبَقُونا إِلَیْهِ» (احقاف: 111)؛ افرادى که کفر ورزیدند، درباره اشخاصى که ایمان آوردند مىگویند: اگر [این دین [خوب بود، آنان به سوى آن بر ما پیشى نمىگرفتند. به همین دلیل، بارها به پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله پیشنهاد کردند که ژندهپوشان پابرهنه را از اطراف خود پراکنده سازد تا با او به گفت و شنود بنشینند.
گاهى انسانها در اینکه چه اسوههایى از کمال لازم براى اسوهگیرى برخوردارند، دچار اشتباه مىشوند. براى مثال، اگر علم و دانش را مصداق کمال تشخیص دادیم، باز جاى این اشتباه هست که افرادى را که عالم و دانشمند نیستند عالم و دانشمند بپنداریم و تابع و مقلّدشان شویم؛ زیرا در زمینه هیچیک از علوم و معارف عالمان و کارشناسان راستین به آسانى شناخته نمىشوند و همواره ممکن است عالم نمایان جاهل، عوام الناس را بفریبند. (4)
این اشتباه وقتى رخ مىدهد که الگو و مرجعى را که بحق در زمینهاى معیّن صاحبنظر است، در سایر زمینهها نیز الگوى خویش بپنداریم؛ یا بر عکس، کسى را صرفا به دلیل آنکه در زمینهاى خاص، کاردان و متخصص نیست، لایق الگو بودن در هیچ قلمروى ندانیم.
از بین سه اشتباه مذکور، اشتباه سوم در بین مردم و بخصوص جوانان بیشتر رایج است که مىتوان آن را «مغالطه الگویى» نامید. مغالطه الگویى در اثر تعمیم بخشى نادرست الگوها و عدم توجه به محدوده شایستگىهاى هر یک از آنها پیش مىآید. تردیدى نیست که اشتباهات یاد شده، بخصوص اشتباه سوم، باعث آفتهایى در زمینه تقلید مىگردند که برخى از مهمترین آنها عبارتند از:
الف. آفت شخصیت گرایى: براى مثال، شاهد بودهایم که کسانى در مسائل اجتماعى و سیاسى از برتراند راسل، ریاضیدان، منطقى و فیلسوف انگلیسى، یا در مسائل فلسفى و کلامى از فیزیکدانانى مانند انیشتین آلمانى، ماکس پلانک آلمانى یا در مسائل کلامى و دینى و اخلاقى از الکسیس کارل، زیستشناس فرانسوى، یا در فرهنگ و تمدن اسلام و عرب از گوستاولوبن، جامعهشناس و روانشناس اجتماعى فرانسوى، حرفشنوى داشتهاند. غافل از اینکه از برترى مسلّم و انکارناپذیر هر یک از این شخصیتهاى گوناگون در رشته مطالعاتى و تحقیقاتى خود، نمىتوان اعتبار و حجیّت قول او را در دیگر رشتهها نتیجه گرفت. (5)
نوجوانى که شیفته مقام علمى، معنوى، هنرى و ورزشى فردى مىشود و در نتیجه این شیفتگى، در صدد برمىآید که حتى در نحوه لباس پوشیدن، نشستن و برخاستن، راه رفتن و سخن گفتن از او تقلید کند، در حقیقت دچار اشتباه مغالطه الگویى و آفت شخصیتگرایى شده، و این همان اشتباهى است که به شکل صریح و زیبایى در آموزههاى اسلامى نیز نسبت به آن هشدار داده شده است. در روایتى از امام صادق علیهالسلام نقل شده است: برحذر باش از اینکه کسى را بدون دلیل و حجت، به عنوان الگو براى خود نصب کنى و او را در هر چه مىگوید تصدیق و تأیید کنى. (6)
در روایت دیگرى نقل شده است: «یا دانشمند باش یا دانشجو، ولى "امّعه" (کسى که بدون دلیل از هر فردى پىروى مىکند) مباش.» (7) مفاد و معناى این روایت در حقیقت، شبیه روایت معروف امیرالمؤمنین است که فرمودند: «مردم سه دستهاند: عالم ربّانى، طالب علم و آموزندهاى که بر راه نجات و رهایى یافتن است، و مگسان احمق که هر آوازکنندهاى را پیروند و با هر بادى مىروند؛ از نور دانش روشنى نطلبیدهاند و به پایه استوارى پناه نبردهاند.» (8) مگسهاى احمق که از هر سو صدایى بلند شود و از هر جهت باد بوزد، بدون توجه و تأمّل، به دنبال آن حرکت مىکنند (همج رعاع). بخش آخر این روایت، تفسیر همان «امّعه» در روایت قبل است. (9)
قرآن کریم نیز به عنوان یک امر واقع شده و نه به عنوان یک امر صحیح و مورد تصدیق، بسیارى از انسانها را مقلّد شخصیتها و چهرههاى وجیهه و داراى حیثیت اجتماعى مىداند که شایستگى تقلید ندارند و در نتیجه، باعث گمراهى دیگران مىگردند. براى مثال، از قول کافران جهنمى نقل کرده است که مىگویند: «رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلا» (احزاب: 67)؛ پروردگارا، ما مهمتران و بزرگان خویش را فرمان بردیم و آنان ما را گمراه ساختند.
از امیرمؤمنان علیهالسلام نیز در حدیثى نقل شده است: «همانا دین و آیین خداوند به وسیله شخصیتها و مردم شناخته نمىشود، بلکه به وسیله آیت حق شناخته مىشود. پس حق را بشناس، اهل حق را خواهى شناخت.» (10) در روایت دیگرى نیز نقل شده است: «هر که با پىروى از شخصیتها وارد دین اسلام گردد، همان شخصیتها او را از دین خارج خواهند کرد؛ همانگونه که او را داخل دین کردهاند، و هر که به سبب پىروى از معارف کتاب و سنّت در دین داخل شود، پیش از اینکه او بلرزد، کوهها مىلرزند.» (11) (اشاره به شدت استوارى اینگونه افراد در دین دارى است.) از امیر مؤمنان امام على علیهالسلام نیز در حدیثى روایت شده است: «متوجه باشید، پس برحذر باشید و دورى کنید از پىروى کردن از بزرگان و افرادى که بیش از شرف خویش احساس بزرگى کردند و افرادى که بیش از قرابت خود احساس رفعت مقام کردند.» (12)
البته افراد و شخصیتهایى که انسانها به جاى تقلید و پىروى از حق از آنها تبعیت مىکند، داراى مصادیق گوناگونى هستند؛ یکى از نخستین شخصیتهایى که الگوى رفتارى انسانها هستند پدر و مادرند. قرآن انسان را به احسان و نیکى به والدین سفارش مىکند: «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ إِحْسانا.» (احقاف: 15)
طبق نقل برخى روایات، والدین نقش تعیین کنندهاى در انتخاب دین و آیین فرزند دارند: «هیچ مولودى نیست، مگر اینکه بر فطرت الهى متولّد مىشود. پس والدین او هستند که (در اثر تربیت نادرست) او را یهودى، مسیحى و مجوسى مىکنند.» (13) به دلیل همین تأثیرپذیرى گسترده فرزندان از والدین، از دیدگاه قرآن، اطاعت از پدر و مادر به نحو مطلق نیست؛ بلکه مقیّد به عدم خروج آنها از مسیر صحیح و حق است، به گونهاى که باعث شرکورزى فرزندان نگردند. قرآن مجید مىفرماید: «وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ» (لقمان: 15)؛ و اگر پدر و مادر تو را بر شرک به خدا، که آن را حق نمىدانى، وادار کنند، در این صورت، دیگر امر آنها را اطاعت مکن، ولى در دنیا با آنها به حسن خلق مصاحبت کن و از راه آنکه به درگاه ما رجوع و انابهاش بسیار است، پىروى نما.
همچنین قرآن کریم حکایت افرادى را نقل مىکند که وقتى گفته مىشود به سوى آنچه خدا و رسول آوردهاند روى آورید، آنها در جواب مىگویند: راه و روش پدران ما برایمان کافى است. سپس در نهایت، مىفرماید: آیا اگر پدران آنها جاهل و منحرف بودند، باز هم به اطاعت از طریقه پدران خویش اکتفا مىکنند: «وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباوءُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ.» (مائده: 104)
ب. آفت همنوایى با اکثریت: همنوایى و همصدایى با یک رأى و عقیده، که داراى اکثریت است، بدون در نظر گرفتن اینکه آن عقیده حق یا باطل است، یکى دیگر از آفات مهم تقلید مىباشد که اکنون در عصر رواج دموکراسى و مردمسالارى شیوع فراوانى دارد.
«همنوایى» عبارت از تغییر در رفتار یا باورهاى فرد در نتیجه فشار غیر مستقیم عامل نفوذ است که در مباحث کنترل اجتماعى آن عامل فشار و نفوذ، گروه یا جامعه مىباشد. (14)
در بعد روانشناسى اجتماعى مهمترین علتى که براى همنوایى با اکثریت به نظر مىرسد عبارت است از: شیفتگى نسبت به اکثریت و وحشت از تنهایى و ماندن در اقلیّت. (15) با توجه به همین واقعیت، انسان غالبا از تنهایى و در اقلیت ماندن احساس ترس و وحشت مىکند. امیرمؤمنان علیهالسلام در روایتى مىفرمایند: «اى مردم، در راه هدایت و حق، از کم بودن پیروان وحشت و هراس به خود راه ندهید.» (16) از این حدیث استفاده مىشود: ملاک و معیار اساسى، یافتن مسیر هدایت و حق است و پس از اینکه انسان راه حق را شناخت و در مسیر هدایت قرار گرفت، نباید از کمى همراهان و پیروان وحشت کند و به عکس، نباید صرف کثرت طرفداران یک رأى و عقیده را دلیل حقّانیت آن رأى و عقیده بپندارد که اگر چنین کند، دچار یکى از آفتهاى تقلید گشته است.
اینکه برخى از انسانها در هر کارى تابع و همنوا با اکثریت مىشوند، ناشى از همین پندار و گمان باطل است که تصور مىکنند صرف زیاد بودن طرفداران یک رأى و عقیده دلیل حقّانیت آن است. گاهى نیز به این شعر معروف ـ ولى نادرست ـ استناد مىکنند که: «خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو»؛ حال آنکه صحیح این است که گفته شود «خواهى نشوى رسوا همرنگ حقیقت شو.» (17)
پر واضح است که حقّانیت و درستى یک رأى و نظر برخلاف آنچه لیبرال ـ دموکراسى پوچ و دروغین غرب القا مىکند، (18) کثرت عددى طرفداران یک فکر و رأى نیست، بلکه حقّانیت یک رأى و نظر، تابع اتقان و درستى و کثرت شواهد و قراین و مطابقت آن با برهان و استدلال است، خواه طرفداران آن زیاد باشند و خواه کم باشند.
علّامه طباطبائى رحمهالله در همین مورد مىنویسد: «آراء اکثریت در برابر آراء اقلّیت همیشه حق نیست، بلکه ممکن است در مواردى با حق همسو باشد و ممکن است در موارد دیگر چنین نباشد. شایسته نیست انسان خود را همواره سر سپرده اکثریت بداند و رأى آنان را میزان و معیار درستى آن قرار دهد، بلکه آنچه ضرورت دارد شناخت حق و پىروى از آن است، چه مطابق با خواست اکثریت باشد یا نباشد.» (19)
در حدیث معروفى، امام موسى کاظم علیهالسلام در توصیف عقل، خطاب به هشامبن حکم با استناد به آیات متعددى فرمودند: خداوند در قرآن اکثریت را مذمّت و اقلّیت را مدح نموده است: (20) «یا هشام، ثمَّ ذمّ الکثرةَ فقال: "وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ" (21) و قال: "وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ." (22) یا هشام، ثُمَّ مدح القلَّةَ فقال: "وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ" (23) و قال: "وَ قَلِیلٌ ما هُمْ" (24) و قال: "وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلِیلٌ" (25) ؛ اى هشام، خداوند اکثریت را در قرآن مذّمت کرده و فرموده است: و اگر از بیشتر مردم روى زمین اطاعت کنى، تو را از راه خداوند گمراه مىکنند و فرموده: بیشتر مردم فاقد علم و آگاهى هستند. اى هشام، سپس خدا اقلّیت را ستایش کرده و فرموده است: بندگان شاکر من کم هستند و انسانهاى مؤمن و داراى عمل صالح کم هستند و فرمود: ایمان نیاوردند به او (حضرت نوح علیهالسلام ) مگر عده اندکى.
علاوه بر آیات ذکر شده در حدیث امام کاظم علیهالسلام در موارد بسیار دیگرى نیز در قرآن (26) و احادیث، بر این واقعیت خارجى تاریخى تصریح شده است که معمولاً اهل حق در اقلّیت و اهل باطل در اکثریت بودهاند. از امیرمؤمنان علیهالسلام در روایتى نقل شده است: «اهلُ الباطل فى القدیمِ و الحدیثِ اکثَر عددا مِن اهل الحق.» (27)
حال سؤال مهم این است که اگر ملاک، حقّانیت یک رأى و عقیده است و اکثریت و اقلّیت عددى پیروان یک رأى هیچکدام در حقّانیت و بطلان آن تأثیرى ندارند، پس چرا در موارد بسیارى، اکثریت در قرآن مذمّت و اقلّیت ستایش شده است؟
در پاسخ پرسش مزبور مىتوان گفت: یکى از مهمترین دلایل مذّمت اکثریت و ستایش اقلّیت این است که بیشتر مردم تابع ظن و گمان، ظاهرنگرى و اعتماد به شایعات و حدسیات هستند و در مقابل، تعداد کمى از مردم تابع دلیل و برهان و منطق هستند، و همین نکته باعث مدح و ستایش اقلّیت و مذّمت اکثریت گردیده است. (28) برخى از مهمترین قراین و شواهدى که اثباتکننده مدعاى مذکور است، عبارتند از:
1. عبارت «اِن یَتَّبعونَ الاّ الظَّن» در ذیل برخى آیات، و از جمله ذیل آیه شریفه «وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ» (انعام: 116)، به منزله علت و تعلیل است؛ یعنى به این دلیل که بیشتر افراد تابع ظن و گمان هستند، اگر از اکثر افراد روى زمین اطاعت کنى، تو را از راه خدا گمراه مىکنند.
2. تکرار جمله «اَکثرُهم لایعلمونَ، و اَکثرُهم لایعقلون» و مانند آن در آخر بیش از سى آیه قرآن دلیل و شاهدى قوى است بر اینکه این مذّمتها به دلیل پىروى از ظن و گمان و عدم برخوردارى از علم و یقین بوده است.
3. امام موسى کاظم علیهالسلام نیز، که در روایت توصیف عقل تصریح کردهاند خداوند اکثریت را مذّمت نموده و اقلّیت را ستایش کرده است. در واقع، با قراین صدر و ذیل روایت، که مربوط به تعقل و تفکر و در نتیجه، دستیابى به علم و یقین است، آشکار مىگردد که دلیل مذّمت اکثریت عدم تعقل و پىروى آنها از ظن و جهل است و دلیل ستایش از اقلّیت نیز تعقل و پىروى آنها از علم و قطع است. از جمله این قراین بخشهاى متعدد روایت هشام بن حکم است که امام کاظم علیهالسلام در آنها از خردورزى، که منجر به علم و قطع مىگردد، تمجید نمودهاند و از عدم تعقّل که موجب جهل و گمراهى و انحراف مىگردد، نکوهش کردهاند. (29) براى مثال، ایشان در یکى از فقرات روایت هشام فرمودهاند: «اى هشام، اگر گردویى داشته باشى و همه گویند لؤلؤ است، سودت ندهد؛ تو خود مىدانى که گردو است، و اگر لؤلؤیى در دستت باشد و مردم گویند گردو است، زیانت نرساند؛ تو خود مىدانى که لؤلؤ است.» (30)
تا اینجا معلوم گشت که تقلید و همانندسازى مطلوب از الگوهاى مثبت امرى ضرورى و شایسته است، ولى به شرط اینکه تقلید و پىروى با علم و آگاهى و از طریق گزینش و انتخاب اصلح صورت گیرد، وگرنه تقلید ناآگاهانه و کورکورانه داراى اشتباهات و آسیبهاى متعددى است که به برخى از آنها در ضمن مباحث قبل اشاره شد. حال پرسش دیگر این است که مهمترین راهکارهاى پیشگیرى و حذف اشتباهات و آفات تقلید نادرست و غیرآگاهانه چیست؟
در پاسخ پرسش مزبور، مىتوان به دو نوع راهکار مهم اشاره کرد:
تردیدى نیست که اعمال صالح متوقف بر علم و آگاهى هستند و علم و آگاهى و معرفت نیز از طریق تفکر و تعقل به دست مىآید. از اینرو، سراسر قرآن مشحون است از آیاتى که انسان را به تفکر، تعقل، بصیرت و معرفت دعوت مىنمایند. ذکر کلماتى همچون «اَفَلا تَعقلونَ»، «اَفَلا تُبصرونَ» و «افَلا یَتَدبَّرونَ» در آخر آیات فراوان قرآن، بهترین شاهد بر مدعاى مذکور است. علاوه بر این، به طور خاص، قرآن از تقلید و پىروى به دور از تعقل نهى کرده است: «و اذا قیلَ لَهم اتَّبعوا ما انزَلَ اللّهُ قالوا بَل نَتّبِعُ ما اَلفَینا علیه آباءَنا اَوَ لو کانَ آباؤُهم لایعقلونَ شیئا و لایهتدون.» (بقره: 70) (31)
راهکار اساسى و درازمدت براى مقابله با تقلید ناآگاهانه، افزایش توان تفکر و تعقل مردم است؛ زیرا هر چه قدرت تفکر و تعقل مردم بیشتر گردد، تقلید و پىروى از الگوهاى نادرست و ناشایست کمتر مىگردد. اساسىترین و کارسازترین شیوه این است که قدرت تفکر و تعقل مردم را افزایش دهیم تا این مطلب را عمیقا بفهمند که کمال حقیقى آدمى به امورى از قبیل پول و ثروت، مقام و قدرت و غیر آنها از نعمتهاى مادى نیست. وانگهى، موفقیت یک فرد در یکى از این زمینهها اگر مسلّم باشد، باز دلیل صحت آراء و نظریات او در دیگر زمینهها و بخصوص دلیل درستى همه رفتارهاى فردى و اجتماعىاش نیست. (32) افزایش قدرت تفکر مردم سبب خواهد شد که الگوهاى راستین و شایسته از الگوهاى دروغین و ناشایست تمیز داده شوند. ثمره تعقل و تفکر، استقلال فکرى افراد جامعه، به ویژه جوانان، است و در مقابل، نتیجه عدم تعقل و تفکر و فقدان قدرت تجزیه و تحلیل، تقلید کورکورانه و عدم استقلال فکرى است.
استاد شهید مرتضى مطّهرى درباره استقلال فکرى گفتهاند: «تبعیّت از مد و لباس و غذاخوردن و گفتن باى باى و گودباى و اسم فرنگى روى بچهها گذاشتن، غذاى فرنگى خوردن و لباس فرنگى پوشیدن نشانه عدم استقلال فکرى است. اهمیت ندادن به شعارهاى ملّى ودینى و پذیرفتن شعارهاى دیگران دلیل بر عدم استقلال فکرى است.
البته لازمه استقلال فکرى این نیست که حقایق علمى دیگران را نگیریم و یا تمدن خارجى را اقتباس نکنیم. علم و صنعت و دین وطن ندارد. استقلال فکر با اقتباس خوبىهاى ملل دیگر منافات ندارد. تاریخ در قرآن براى اقتباس و احتراز است. اقتباس صفات خُلقى عالى از قبیل صبرها و مقاومتها و حریّتها وایمانها که وضع سعادتمندانه برخى ملل را ذکر مىکند؛ و احتراز از صفات بد، تبعیتهاى کورکورانه تابعین از متبوعین و غرورها و فسادها وغیر ذلک.» (33)
گرچه رشد تعقل و تفکر و در نتیجه، تحصیل استقلال فکرى بسیار مهم است، ولى چون رشد تعقل و تفکر اولاً، نیازمند زمان طولانى است و ثانیا، برخى از مردم نیز توان فهم و درک استدلالهاى عقلى براى تحصیل رشد تعقل و تفکر را ندارند. از اینرو، لازم است علاوه بر راهکار دراز مدت مزبور، از برخى راهکارهاى کوتاه مدت، که زودتر نتیجه مىدهند، نیز استفاده نمود.
الف. معرفى و تقدیر از الگوهاى مطلوب وحذف الگوهاى نامطلوب: یکى از راهکارهاى کوتاه مدت براى پیشگیرى و حذف اشتباهات و آفات تقلید، مقابله با الگوهاى نامطلوب و معرفى و تقدیر از الگوهاى مطلوب گذشته و حال جامعه است. بر همین اساس، «اسوهپردازى و اسوهسازى»، که در ضمن آن به معرفى الگوهاى مثبت و مذّمت الگوهاى منفى پرداخته مىشود، یکى از روشهاى مهم تربیتى است. (34)
به دلیل اهمیت نقش الگوها در راهنمایى و تربیت انسان از دیدگاه اسلام، روش تربیتى اسوهپردازى و اسوهسازى در متون اصیل اسلامى، همچون قرآن و احادیث، مورد توجه فراوان قرار گرفته است. قرآن از یک سو، به طور عام انبیا و پیامبران الهى مانند حضرت ابراهیم علیهالسلام و حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله را به عنوان اسوه حسنه و مطلوب معرفى مىنماید: «قَد کانت لَکم اُسوةٌ حسنةٌ فی ابراهیمَ و الَّذین معه» (ممتحنه: 4)؛ در ابراهیم و کسانى که با او بودند، براى شما (مؤمنان) الگوى نیکو هست.
یا مىفرماید: «لَقد کانَ لکُم فی رسولِاللّهِ اُسوَةٌ حسنةٌ لِمَن کانَ یَرجُو اللّه و الیومَ الآخرَ و ذَکَر اللّه کثیرا» (احزاب: 21)؛ در پیامبر خدا، براى شما، براى کسانى که به خداى متعال و روز باز پسین امیدوارند و خداى متعال را بسیار یاد مىکنند، الگویى نیکو هست.
علاوه بر این، گاهى قرآن به طور ویژه، براى جوانان و جوانمردان به معرفى الگو پرداخته که نمونه برجسته آن داستان اصحاب کهف است. «اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحابَ الکهفِ والرَّقیم کانوا من آیاتِنا عَجَبا اذ اَوىَ الفتیةُ اِلىَ الکهفِ فَقالوا رَبَّنا آتِنا مِن لَدُنکَ رحمةً وَهَیّى لَنا مِن اَمرنا رَشَدا...نَحنُ نَقصُّ عَلیکَ نَبأهم بالحقِّ اِنّهم فتیةٌ آمنوا بِربِّهم و زِدناهم هُدىً» (کهف: 9ـ10و13)؛ (اى رسول ما) تو پندارى که قصه اصحاب کهف و رقیم در مقابل این همه آیات قدرت و عجایب حکمتهاى ما واقعه عجیبى است؟ آنگاه که آن جوانان در غار کوه پنهان شدند، از درگاه خدا مسألت کردند که بارالها، تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتى عطا فرما و براى ما وسیله رشد و هدایت کامل مهیّا ساز... ما قصه آنان را براى تو به درستى حکایت خواهیم کرد. آنها جوانمردانى بودند که به خداى خود ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم.
علاوه بر مردان و جوانان، قرآن با ذکر الگوهاى مثبت و منفى براى زنان، الگوهاى مطلوب و نامطلوب را به آنان معرفى نموده است. براى نمونه، از بین الگوهاى منفى زنان در قرآن، مىتوان به زن نوح و لوط اشاره کرد که قرآن به عنوان الگوى کافران از آنان یاد نموده است: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلّذینَ کَفروا امرأةَ نوحٍ و امرأةَ لوطٍ کانتا تَحتَ عبدینِ مِن عِبادنا صالحینِ فخانَتاهما فلَم یُغنیا عَنهما مِنَاللّه شیئا و قیلَ ادخلا النّار مع الداخلین» (تحریم: 10)؛ خدا براى کافران، زن نوح و زن لوط را مثال آورد که تحت فرمان دو بنده صالح ما بودند و به آنها خیانت کردند و آن دو شخص با وجود مقام نبوّت، نتوانستند آنان را از قهر خدا برهانند و حکم شد آن دو زن را با دوزخیان به آتش درافکنید.
در مقابل، قرآن براى زنان مؤمن نیز زن فرعون و حضرت مریم دختر عمران را به عنوان الگوى مثبت مثال زده است: «وَ ضَرَبَ اللّهُ مثلاً للّذینَ امَنوا امرأةَ فرعونَ اِذ قالت ربِّ ابن لى عندَکَ بیتا فى الجنةِ و نَجنّى من فرعونَ و عمَله و نجّنى من القوم الظالمینَ و مریمَ ابنتَ عمرانَ الّتى احصنت فَرجَها فنفخنا فیه مِن روحِنا و صدَّقتْ بکلماتِ ربِّها و کُتبه و کانَت مِن القانتین» (تحریم: 12)؛ و خدا براى مؤمنان (آسیه) زن فرعون را مثل آورد، هنگامى که عرض کرد: بار الها، (من از قصر فرعون و عزّت دنیوى گذشتم) و تو خانهاى براى من در بهشت بنا کن و مرا از شرّ فرعون کافر و کردارش و از قوم ستمکارش نجات بخش. و یاد آر حال مریم دخت عمران را که رحمش را پاکیزه داشتیم، آنگاه در آن از روح قدسى خویش دمیدیم که آن مریم کلمات پروردگار خود و کتب آسمانى او را با کمال ایمان تصدیق کرد و از بندگان مطیع خدا بود.
علاوه بر این موارد ویژه و خاص، ذکر اوصاف مثبت و منفى عقیدتى، اخلاقى و رفتارى گروهى از مردم در قرآن را مىتوان در جهت «اسوهپردازى و اسوهسازى» دانست.
برخى از اوصاف مثبت دستههاى گوناگون در زمینههاى عقیدتى، اخلاقى و عملى را، که قرآن به منظور اسوهسازى از آنها استفاده نموده، عبارتند از: متّقین، مؤمنین، صالحین، مخلصین، محسنین، مجاهدین، صابرین، مسلمین، صدّیقین، متوّکلین، توّابین، مقسطین، مستغفرین، متطّهرین، مفلحین، صائمین، مصلّین، خاشعین، صادقین، قانتین، ذاکرین، مهتدین و اولوالالباب. (35)
در مقابل برخى از اوصاف منفى، دستههاى گوناگون در زمینههاى عقیدتى، اخلاقى و عملى را، که قرآن به منظور اسوهپردازى و درس عبرت گرفتن انسانها از آنها یاد نموده، عبارتند از: کافرین ،مشرکین، ظالمین، مفسدین، مسرفین، خائنین، مستکبرین، خاسرین، فاسقین، منافقین، جاهلین، ضالّین و معتدین. (36)
علاوه بر قرآن، دیگر متون معتبر اسلامى همچون کتابهاى حدیثى، رجالى، تاریخى سرشار از سرگذشت انسانهاى مطلوب و نامطلوب است که به منظور اسوهپردازى و اسوهسازى صورت گرفته است. معرفى الگوهاى راستین به افراد جامعه و مبارزه با الگوهاى دروغین، چنان پر اهمیت است که وقتى الگویى نادرست (37) به جامعه ارائه مىشود، رهبرى همچون حضرت امام خمینى قدسسره شخصا وارد میدان شده، بتهاى فکرى و فرهنگى را در هم مىشکند و با هشدارى تاریخى، گوینده را از خطر ارتداد و اعدام بر حذر مىدارد. (38)
به دلیل آنکه در الگوهاى هنرى و ورزشى به خاطر اعطاى لذتها و تفریحات مادى به شخص الگوپذیر به طور طبیعى اینگونه الگوها مورد توجه بیشتر برخى از جوانان قرار مىگیرد، در بحث معرفى الگوهاى مطلوب لازم است در الگوسازى هنرى و ورزشى از طریق رسانههاى مشاهدهاى و دیدارى دقت بیشترى مبذول گردد. تحقیقات مقایسهاى در جوامع گوناگون و به دفعات مکرّر نشان مىدهند که تماشاى برنامههاى ورزشى داراى زد و خورد و فیلمهاى خشونتآمیز تلویزیونى رفتار پرخاشگرانه نوجوانان را در خانه، مدرسه و کوچه و خیابان به طور جدّى افزایش مىدهند، و در مقابل، ارائه برنامههایى که حاکى از گذشت، صداقت، شجاعت، خویشتندارى، محبت و سبقت در دوستى باشند، رفتارهاى مطلوب را در ایشان بیشتر مىسازند. (39) تردیدى نیست که اگر سرمشقها رفتار مناسبى ارائه ندهند، نوجوان را نسبت به ارزشهاى اخلاقى، سست و حتى بىتفاوت مىسازند. وجود نمونههاى عملى مىتواند نوجوان را مؤمن سازد یا او را از راه به در برده، گمراه نماید. (40)
تماشاگران از رفتار، گفتار، اخلاق، کلمات، حتى نوع لباس، رنگ لباس، کفش، کلاه، طرز غذا خوردن مجریان برنامهها درس مىگیرند. هر بینندهاى الگوى خاصى انتخاب مىکند و رفتار ویژهاى را سرمشق خود قرار مىدهد، خوب باشد یا بد. (41) این واقعیتى است که تأثیرپذیرى مردم از برخى برنامههاى تلویزیونى مثل دو مجموعه طنز «زیر آسمان شهر» و «بدون شرح» بهترین مؤید آن است. البته در بین الگوها و سرمشقهاى گوناگون، مثل استادان، معلمان، خلبانان، فضانوردان، عالمان دینى، قهرمانان ورزشى و هنرمندان، قهرمانان ورزشى و هنرى براى بخشى از جوانان جذابیت بیشترى دارند. به همین دلیل، لازم است الگوسازى در آنها همراه با برنامه و دقت و ظرافت باشد که متأسفانه در بسیارى اوقات اینگونه نیست و همین مطلب باعث شده است برخى از روانپزشکان دراین زمینه اظهار نگرانى کنند: «به عنوان روانپزشک، من از دیدن جوانانى که در ظاهر خود را به شکل فوتبالیست خاصى در آوردهاند یا نام او را بر روى بازوى خود خالکوبى کردهاند و توسط پدر و مادرشان به علت اعتیاد به حشیش و مواد مخدّر دیگر آزرده مىشوند، به همان اندازه نگران مىشوم که جوانى خود را به شکل یک آوازهخوان در آورده باشد و نام او را خالکوبى کرده باشد. من و شما همه آرزوى آینده خوبى را براى کشور و جوانان ایران داریم؛ منطق حکم مىکند که برنامهریزى کنیم، مبادا وضع جوانان ما چون برخى کشورهاى دیگر شود.» (42)
درباره مقدار تأثیر رسانههاى دیدارى، مثل تلویزیون و سینما، همین بس که الگوسازى در قالب هنر، بخصوص هنرهاى دیدارى ومشاهدهاى، قادر است زیباترین و مقدّسترین ارزشها را به جامعه منتقل کند. کارگردان فیلم «محمدرسولاللّه صلىاللهعلیهوآله » درباره تأثیر این فیلم در افریقا مىگوید: «تأثیر فیلم در بین جمعیت فوقالعاده بود، بخصوص آنجا که چهره بلال سیاهپوست روى پرده مىآمد. همه تماشاچیان یک صدا هلهله مىکردند و فریاد مىزدند. یکى از رؤساى جمهور (سرهنگ قذافى)، که از تماشاگران صحنه بود، چنین گفت: نقش سینما (فیلم) از تانک هم پرقدرتتر است.» (43)
نقش الگویى قهرمانها در هنرهاى دیدارى به اندازهاى است که گاه افراد ناخودآگاه سعى مىکنند مانند قهرمان مورد علاقه خود حرف بزنند و رفتار نمایند. براى مثال، در فیلم «محمد رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله » که آنتونى کوئین در نقش حمزه سیدالشهداء علیهالسلام بازى کرده، حتى هنرپیشه فیلم چنان تحت تأثیر حمزه علیهالسلام قرار گرفته که در نهایت، مسلمان شده است. خود آنتونى کوئین مىگوید: «من قبل از بازى براى فیلم، کتابهاى زیادى در مورد حمزه علیهالسلام خواندم تا بتوانم نقش او را به خوبى بازى کنم. اکنون که بیست سال از بازى گذشته است جاذبه شخصیت حمزه چنان است که گویى همیشه با من است. من فیلمهاى زیادى بازى کردهام، ولى هیچکس مانند حمزه در من تأثیر نداشته است. رفتارهاى من ناخودآگاه تحت تأثیر شخصیت اوست و به همین دلیل، مسلمان شدم.» (44)
با توجه به همین واقعیت غیر قابل انکار تأثیر گسترده فیلمها، بخصوص فیلمهاى مذهبى، در قرآن مکرّر از قالبهاى هنرى داستان استفاده شده است. بدون تردید، تبدیل داستانهاى تربیتى و آموزنده قرآن به فیلمهاى جذّاب نمایشى، از نظر الگوسازى و الگوپذیرى براى مردم، بخصوص جوانان، تأثیرات گستردهاى دارد. این واقعیتى است که استقبال گسترده مردم از فیلمهاى مذهبى و دینى مانند سریال «امام على علیهالسلام »، «مردان آنجلس»، «تنهاترین سردار»، «ولایت عشق» و «مریم مقدس» بهترین مؤیّد آن است.
ب. استفاده از عواطف صحیح مردم: علاوه بر معرفى الگوها، لازم است برخى اوقات از خصایص روانى و اجتماعى مردم تا آن مقدار که صحیح و حق است، بهرهبردارى صحیح شود. تأثیرى که اینگونه بهرهگیرىها در تکوین و تغییر شخصیت افراد دارد، به مراتب بیشتر و سریعتر از تأثیرى است که ادلّه خشک عقلى دارند. به همین دلیل، قرآن و پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ، که قرآن آخرین معجزه فرهنگى اوست، در جهت افزایش آگاهى مردم، کمتر از برهانهاى عقلى استفاده نموده و بیشتر از احساسات و عواطف صحیح مردم استفاده نمودهاند.
براى مثال، هنگامى که پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله به رسالت مبعوث شدند، جامعه عرب از چهار گروه حنفاء (45) یهودیان، نصارى و مشرکان بتپرست متشکّل بود. چون یکى از وجوه اشتراک مهم این چهار گروه انتساب آنها به حضرت ابراهیم علیهالسلام بود، پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله با تعلیم وحى الهى، بر این وجه اشتراک عمده، انگشت تأکید گذاشتند و از آن به نحو مطلوب بهرهبردارى کردند و در راه ترویج و اشاعه دعوت خود از آن سود فراوان جستند. به همین دلیل، در قرآن کریم، هشت بار سخن از «ملّة ابراهیم» یعنى کیش و آیین ابراهیم به میان آمده است. (46)
مثال تاریخى برجسته دیگر، استفاده امام خمینى رحمهالله از احساسات و عواطف دینى مردم و عشق و علاقه آنها به امام حسین علیهالسلام و مراسم عزادارى آن حضرت در جهت ایجاد انقلاب اسلامى ظلمستیز ایران بر ضد دستگاه طاغوت شاهنشاهى است. وى با کمک روحانیان به عنوان سربازان فکرى و فرهنگى خود، با تبیین وجه تشابه حکومت شاهنشاهى و حکومت معاویه و یزید، در سخنرانىهاى گسترده در ایّام محرّم و صفر با الهام از فرهنگ ستمسوز عاشوراى حسینى و الگوى عملى قرار دادن امام حسین علیهالسلام و اصحابش به عنوان سرور آزادگان جهان، به مردم ایران یاد داد که همانند امام حسین علیهالسلام و یارانش نباید در مقابل دستگاه ظلم و ستم طاغوت شاهنشاهى سکوت نمود و مردم نیز سکوت نکردند و احساسات و عواطف دینى مردم و افزایش معرفت دینى آنان موجب پیروزى انقلاب اسلامى گردید. امروز هم که براى پیشگیرى از استمرار انقلاب اسلامى، استکبار جهانى، چنگ و دندان نشان مىدهد، طرح شعار «عزّت و افتخار حسینى» از سوى رهبر معظّم انقلاب حضرت آیةاللّه خامنهاى نمونه دیگرى از استفاده صحیح از احساسات دینى مردم است.
البته نکته مهمى که در هر دو راه حل باید مورد توجه قرار گیرد، هماهنگى و یکپارچگى همه نهادهاى فرهنگى در تبلیغ الگوهاى فکرى و رفتارى مطلوب و حذف الگوهاى نامطلوب است. همانگونه که در جهاد نظامى همّت و اراده و برنامهریزى واحد و هماهنگ لازم است، آنگونه که امیرمؤمنان علیهالسلام فرمودهاند «یکون همُّهُم همّا واحدا فى جهادِ العدّو» (47) بدون تردید، در جهاد فرهنگى علیه هجوم فرهنگى دشمن، در تبلیغ الگوهاى نامطلوب غربى به مردم و جوانان نیز لزوم هماهنگى و یکپارچگى فکرى و عملى امرى بدیهى و مسلّم است. امیرمؤمنان امام على علیهالسلام نیز در این زمینه مىفرمایند: «از شکستن اصول اخلاقى و دگرگون کردن آنها اجتناب کنید و زبان را واحد و هماهنگ قرار دهید.»
اگر افراد جامعه، بخصوص قشر جوان، که اثرپذیرى فرهنگى آنها بیشتر است، در مواجهه با نهادهاى فرهنگى، با صداها و شعارها و عملکردهاى متفاوتى مواجه گردند و به اصطلاح، جامعه، جامعه چند صدایى باشد، که از هر نهاد آن صدا و پیام متفاوتى شنیده شود به گونهاى که نهاد فرهنگى خانواده برخى افکار و رفتار را به کودکان و فرزندان القا کند، نهاد مدرسه افکار و هنجارهاى متفاوت دیگرى را مطرح کند، و نهاد رسانههاى گروهى مثل صدا و سیما و مطبوعات افکار و هنجارهاى متفاوت دیگرى را تبلیغ نمایند، پرواضح است که در چنین آشفتهبازارى، مردم و نسل جوان دچار تعارضهاى الگویى و رفتارى مىگردند؛ واقعیت تلخى که متأسفانه در اثر عدم هماهنگى و سیاستگذارى معتبر و واحد در مقوله فرهنگ در جامعه ما وجود دارد و تعلیم و تربیت صحیح و عمیق نسل جوان آینده ما را به شدت تهدید مىکند. به نظر مىرسد یکى از علل مهم آشفتهبازار مزبور عدم تبیین و ارائه تئورى و نظرى دقیق و عمیق مسائل فرهنگى از سوى نخبگان فرهنگى جامعه است؛ زیرا فقدان یک تئورى واحد مسلّط و حاکم زمینه را براى برخوردهاى سلیقهاى و متفاوت، به ویژه در مسائل فرهنگى، فراهم مىکند.
به همین دلیل، به نظر روانشناسان، مهمترین عامل ایجادکننده اطاعت داوطلبانه، قبول یک ایدئولوژى مسلّط از سوى فرد است. این ایدئولوژى به اقتدار فرد مسؤول رسمیت مىبخشد و پىروى از دستورهاى او را توجیه مىکند. به عنوان مثال سربازان امریکایى نیز که در ویتنام از دستور تیراندازى به سوى غیرنظامیان دشمن اطاعت مىکردند، پیشاپیش خود را تسلیم این عقیده کرده بودند که امنیت ملّى مستلزم اطاعت بىچون و چرا از دستورهاى نظامى است. (48)
بنابراین، تردیدى نیست که تئوریزه نشدن مسائل فرهنگى و فقدان یک ایدئولوژى قوى و مستدل و مسلّط، که بتواند به تبیین و ارائه صحیح مباحث تئورى و نظرى در مسائل فرهنگى بپردازد، مىتواند به ناهنجارىهاى فکرى و رفتارى در مقوله فرهنگ شدیدا دامان بزند؛ آنگونه که امیرمؤمنان علیهالسلام در حدیث بسیار زیباى ذیل برخى از این ناهنجارىها را بیان کردهاند و ثمره بروز چنین ناهنجارهایى را ترک تقلید از الگوهاى شایسته و روى آوردن به تکروى و خود پىروى دانستهاند که در ضمن آن، اساسا انسان از پىروى هر الگویى سر باز مىزند و خود را امام و الگوى خویش قرار مىدهد. این تکروى و خود پىروى خطرى است که بنیاد تقلید و تبعیت از الگوهاى شایسته را بر باد مىدهد.
«فیا عجبا و ما لى لا اَعجبُ مِن خطا هذه الفِرَقِ علَى اختلافِ حُججها فى دینِها لایقَتصّونَ اِثرَ نبىٍ ولا یقتدونَ بعملِ وصىٍّ و لا یؤمنون بغیبٍ و لا یعفّونَ عن عیبٍ یعملونَ فى الشبهاتِ و یُسیّرونَ فى الشهواتِ المعروفِ فیهم ماعرفوا والمنکرُ عندهم ما انکروا مفزَعهم فى المعضلات الى انفسهم و تعویلهم فى المهمّاتِ على آرائِهم کانَّ کلُّ امرىٍ منهم امام نفسه قد اخذ منها فیما یرى بعُرى ثقاتٍ و اسبابٍ محکماتٍ»؛ (49)
پس شگفتا! و چگونه به شگفت نیایم از خطا و اشتباهکارى این فرقههاى گوناگون که دلیلهاى ایشان در دینشان با یکدیگر اختلاف دارد؛ از سنّت پیامبرى پىروى نکرده، به کردار وصیّى اقتدا نمىنمایند و ایمان به غیب نمىآورند و از زشتى خوددارى نمىکنند؛ به شبهات رفتار نموده، از خواهشهاى نفس پىروى مىکنند؛ معروف و پسندیده نزد ایشان چیزى است که خودشان نیکو شناختهاند و منکر و ناشایست پیش آنها چیزى است که خودشان بد دانستهاند؛ در مشکلات پناهگاهشان خودشان هستند و در امور پوشیده مهم (معارف الهى) اعتمادشان بر رأىهاى نادرست خودشان است. گویا هر فردى از ایشان در امر دین در آنچه مىبیند، پیشواى خود است که بندهاى استوار و دلایل محکم از خویش گرفته است.
بدون تردید، آثار مثبت تقلید و الگوپذیرى هنگامى است که تقلید و انتخاب الگو، آگاهانه و با دقت و با رعایت شرایط در الگوها و اسوهها صورت پذیرد، وگرنه چه بسا تقلید و الگوپذیرى دچار اشتباهات و آفاتى گردد. از مهمترین اشتباهات در روند تقلید و الگوپذیرى، مىتوان به اشتباه در تشخیص مصداق کمال، اشتباه در تعیین مصداق اسوه کامل و اشتباه در محدوده شایستگى الگوها اشاره نمود. هر یک از سه اشتباه مذکور ممکن است الگوپذیر را دچار آفات و آسیبهایى نماید که برخى از مهمترین آنها آفت شخصیتگرایى و آفت همنوایى با اکثریت است. براى نجات و رهایى از این اشتباهات و آفات، راهکارهاى متعددى وجود دارد. اولین راهکار اساسى، که در دراز مدت نتیجه مىدهد، افزایش قدرت تفکر با هدف ازدیاد معرفت عمومى مردم، بخصوص جوانان، درباره شرایط الگوها و دقت در گزینش الگوى مطلوب است.
در کنار راهکار درازمدت مزبور، راهکارهایى که در کوتاه مدت ثمره مىدهند نیز وجود دارند؛ مثل معرفى الگوهاى شایسته و حذف الگوهاى نامطلوب از صحنه زندگى مردم و جوانان، استفاده صحیح از عواطف صحیح مردم براى انتخاب الگوهاى شایسته و مبارزه با الگوهاى نامطلوب. البته در همه راهکارهاى مزبور، شرط موفقیت نهادهاى فرهنگى در الگوسازى مطلوب، هماهنگى و وحدت رویه در سیاستگذارىها و اجراى آنهاست، وگرنه مردم و جوانان دچار «آنارشیسم فرهنگى» و سردرگمى در رعایت هنجارها و الگوپذیرى خواهند شد؛ خطر مهمى که صداى آن آهسته آهسته در جامعه به گوش مىرسد.
1ـ براى آشنایى با معناى الگو، تقلید و ضرورت و شرایط الگوپذیرى، ر.ک: نگارنده، «آموزههاى اسلامى در باب تقلید از الگوها»، مجله معرفت، ش 67، ص 84.
2ـ محمّد محمّدى رىشهرى، میزان الحکمه، ج 8، ص 258، واژه «تقلید».
3ـ محمدتقى مصباح، جامى از زلال کوثر، ص 69 / همو، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 221ـ 223.
4ـ جامى از زلال کوثر، ص 69.
5ـ جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 222ـ 223.
6ـ میزانالحکمه، ج 8، ص 255 واژه «تقلید».
7ـ همان، «الامَّعة الذى لارأى له فهو یُتابع کلَّ احدٍ على رأیه و الهاء فیهللمبالغة ویُقالفیه: امّعایضلاً(ابناثیر،النهایه،ج1،ص67.)
8ـ نهجالبلاغه، تحقیق صبحى صالح، حکمت 147.
9ـ براى آگاهى بیشتر درباره معناى روایت قبل و تشابه آن با این روایت ر.ک: محمد محمّدى رى شهرى، مبانى شناخت، ص 39ـ41.
10ـ شیخ مفید، کتاب الامالى، ص 5.
11ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 23، ص 103.
12ـ نهجالبلاغه، خطبه 192، ص 289.
13ـ بحارالانوار، ج 97، ص 65، حدیث 8، روایت مذکور با اندکى اختلاف در الفاظ در تفسیر ابوالفتوح رازى، تصحیح الهى قمشهاى، ج 1، ص 335 نیز نقل شده است.
14ـ على سلیمى و محمد داورى، جامعهشناسى کجروى، ص 571.
15ـ محمد کاویانى، ارزشیابى مفاهیم روانشناسى اجتماعى از دیدگاه قرآن، ص 146 / ر.ک: حمید لطفى، روانشناسى همرنگى با جماعت، نظریهها و کاربردها.
16ـ نهجالبلاغه، ترجمه و شرح علینقى فیض الاسلام، خطبه 201.
17ـ استاد آیةالله جوادى آملى در هنگام درس شعر مذکور را اینگونه تصحیح کردند.
18ـ براى پى بردن به دروغ و پوچ بودن ادعاى دموکراسى غربى ر.ک: مقالات کتاب نقد، ش 20 و 21 «ویژه دموکراسى»، از جمله مقاله «شریعتى و نقد دموکراسى» از فؤاد دانشور.
19ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 4، ص 104.
20ـ ابن شعبه حرّانى، تحفالعقول، ص 449 / محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، «باب العقل و الجهل».
21ـ انعام: 116.
22ـ انعام: 37.
23ـ سبأ: 13.
24ـ ص: 24.
25ـ هود: 40.
26ـ به عنوان مثال، برخى آیات دیگر که در آنجا از اکثریت مذّمت و از اقلّیت ستایش شده، عبارتند از:
الف. «اکثَر الناسِ لایَشکرون» (بقره: 243)؛
ب. «اکثَر الناسِ لایعلمونَ» (اعراف: 187)؛
ج. «اکثَر الناسَ لایؤمنونَ» (هود: 17)؛
د. «اِنَّ اَکثَرکم فاسقونَ» (مائده: 59 / آلعمران: 110)؛
ه. «و اَکثرهُم لایَعقلونَ» (مائده: 103)؛
و. «و ما وجدنا لاکثرهمِ مِن عهدٍ» (اعراف: 102)؛
ز. «اکثُرکم للحقِ کارهون» (زخرف: 78 / مؤمنون: 70)؛
ح. «اکثرُهم کاذبونَ» (شعرا: 223)؛
ط. «کان اکثُرهم مُشرکینَ» (روم: 42)؛
ى. «فلمّا کُتِب علیهمِ القتالُ تَولّوا الاّ قلیلاً منهم» (بقره: 246)؛
ک. «و لا یَذکرونَ الله الاّ قلیلاً» (آلعمران: 142).
27ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 13، ص 14.
28ـ براى آگاهى بیشتر در این زمینه ر.ک: «جایگاه اکثریت در نظام اسلامى و دموکراسى»، مجله تخصصى دانشگاه علوم اسلامى رضوى، ویژهنامه «علوم قرآنى»، ص 137.
29ـ براى آگاهى بیشتر درباره فقرات این روایت درباره توصیه به خردورزى، ر.ک: پایاننامه کارشناسى ارشد نگارنده، «بررسى جایگاه عقل در تربیت از دیدگاه امام موسى کاظم علیهالسلام در روایت هشام بن حکم».
30ـ تحف العقول، ص 450.
31ـ همچنین ر.ک: سورههاى بقره: 171 / اعراف: 28 / یونس: 53 ـ 54 / شعرا: 74 / لقمان: 21 / زخرف: 22 ـ 23.
32ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 224.
33ـ مرتضى مطهرى، «استقلال فکرى»، روزنامه جمهورى اسلامى، 24 اردیبهشت 1381، ص 9.
34ـ ر.ک.به: خسرو باقرى، نگاهى دوباره به تربیت اسلامى، ص 104 ـ 101.
35ـ توجه گردد که اوصاف مذکور در قرآن، هم به صورت مذکر و هم به صورت مونث (مانند مسلمات، مؤمنات، قانتات، صادقات، صابرات، خاشعات، متصدقات، صائمات، حافظات، ذاکرات) به کار رفتهاند. به عنوان نمونه، ر.ک: احزاب: 35.
36ـ براى آگاهى بیشتر در زمینه اوصاف قرآنى مذکور، ر.ک: رضا فرهادیان، اصول و مبانى تعلیم و تربیت در قرآن، بخش هفتم، (چهرههاى محبوب و منفور قرآنى) و همچنین مصطفى عباسى مقدّم، نقش اسوهها در تبلیغ و تربیت، فصل سیزدهم با عنوان «سیماى اسوهها در آینه قرآن و سنّت».
37ـ در هشتم بهمن ماه سال 1367 از صداى جمهورى اسلامى ایران مصاحبهاى پخش شد که مصاحبه شونده گفت الگوى زنان ما قهرمان سریال «سالهاى دور از خانه» (اوشین) مىباشد، نه فاطمه زهرا علیهاالسلام ! براى آگاهى درباره شیوه اسوهپذیرى از سیره فاطمه زهرا و اینکه چگونه از اسوههاى تاریخى مىتوان الگو گرفت، ر.ک.به: جامى از زلال کوثر، ص 90ـ 95.
38ـ براى آگاهى از پیام امام خمینى در این زمینه، ر.ک: صحیفه نور، ج 21، ص 76.
39ـ غلامعلى افروز، روانشناسى تربیتى (کاربردى)، ص 150 ـ 151.
40ـ احمد احمدى، روانشناسى نوجوانان و جوانان، ص 61.
41ـ ابراهیم امینى، اسلام و تعلیم و تربیت، ص 114 ـ 115.
42ـ فربد فدایى، «روانشناسى فوتبال حرفهاى»، روزنامه کیهان، 8 مرداد 1381، ص 7.
43ـ سید عباس رضوى، «علل اوج و فرود گرایش دینى»، مجله حوزه، ش 58، ص 106.
44ـ فغفور مغربى، «نقش الگوها در زندگى جوانان»، مجله نگاه حوزه، ش 48و49و50.
45ـ «حنفاء» آباء و اجداد پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله بودند که خود را پیرو دین حضرت ابراهیم علیهالسلام مىدانستند.
46ـ جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 225.
47ـ نهجالبلاغه، نامه 53.
48ـ اتکینسون و دیگران، زمینه روانشناسى، ج 2، ص 399.
49ـ نهجالبلاغه، ترجمه و شرح علینقى فیضالاسلام، خ 87، ص 219. براى آگاهى از شرح و تفسیر این خطبه، ر.ک: شروح متعدد نهجالبلاغه و نیز محمدتقى مصباح، «اخلاق و عرفان اسلامى»، مجله معرفت، ش 56، ص 4ـ6.