نویسنده: داود الهامی
علی علیهالسلام بهترین سیاستها را «عدالت» معرفی کرده و فرموده است:
«خیرالسیاسات العدل»
1. «بهترین سیاستها، عدالت است».
و در جای دیگر حسن و زیبائی سیاست را «عدالت و عفو» دانسته و فرموده است:«جمال السیاسةِ العدل فی الامرة و العفو مع القدرة»
2.«زیبائی و حسن سیاست عدالت کردن در حکومت و عفو و گذشت با قدرت است».
امام علیهالسلام سیاستی را که از عدل ناشی میشود، در سه چیز میداند و میفرماید:
«سیاسةالعدل ثلاثة: لین فی حزم، و استقصاء فی عدل و افضال فی قصد»
3.
1 - نرمی کردن و درشتی ننمودن با مردم است.
2 - در دادگری و احقاق حقوق مردم کار را به نهایت رسانیدن.
3 - احسان کند با مردم در میانهروی که به اسراف نرسد».
همچنین رفق و مدارا و بردباری در عالم سیاست آنچنان لازم و ضروری است که امام علیهالسلام از آن به عنوان «سَرْ» تعبیر آورده است: «رأس السیاسة استعمال الرفق»4 «سر و عنوان سیاست مدارا کردن است».
در جای دیگر میفرماید: «الحِلم رأس السیاسة»
5.
امام علیهالسلام نیکوئی تدبیر و دوری از اسراف را از نیکوئی سیاست میداند، آنجا که میفرماید: «حسن التدبیر و تجنب التبذیر من حسن السیاسة»6 «نیکوئی و تدبیر دوری گزیدن از اسراف؛ از نیکوئی سیاست است».
و نیکوئی سیاست پایندگی ریاست را تضمین میکند چنان که میفرماید: «حسن السیاسة قوامالرعیّة»
7. «نیکوئی سیاست برپای دارنده رعیت است». یعنی اگر سیاست حاکمی نیکو باشد، رعیت را از تفرّق و پراکندگی باز میدارد در نتیجه ریاستش پاینده میگردد.«من حسنت سیاسته دامت ریاسته»
8.
و نیز فرموده: «فضیلةالریاسة حسن السیاسة»
9.«فضیلت و افزونی مرتبه ریاست در نیکوئی سیاست است» همچنانکه آفت رهبران و حاکمان نیز ضعف و سستی «سیاست» میباشد. «آفة الزعماء ضعف السیاسة»
10.
امیرمؤمنان علی علیهالسلام در پایان، اطاعت آن حاکمی را واجب میداند که دارای حسن سیاست باشد و میفرماید: «من حسنت سیاسته وجبت طاعته»
11.«هرکه سیاست او نیکو باشد، اطاعت و فرمانبرداری او واجب میشود».
از نظر اسلام سیاست بر دو نوع است:
1 - سیاستی که براساس حق و عدالت پیریزی شده باشد.
2 - سیاستی که بر پایه ظلم و ستم بنا شده و وسیله اغفال و فریب و اسباب اختلاف انداختن و حکومت کردن برای بهرهکشی از انسانهاست.
اسلام نوع دوم را سیاست فاسد و غلط میداند و از بدو ظهور، با این نوع سیاست به مبارزه پرداخته است و طرفداران چنین سیاستی در جهان سیاستمداران ضد بشر هستند که به خاطر سود شخصی و منافع حزب و گروهشان، دستاندرکار عقب مانده نگهداشتن و بهرهکشیهای رنگارنگ از مردم و ملتها میباشند.
از نظر اسلام، سیاست صحیح، سیاست به معنی اول است و آن، در متن اسلام قرار دارد و از هر لحاظ مورد تأیید اسلام میباشد و این که پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله و ائمه هُدی علیهمالسلام در منابع دینی «سیاستمدار» معرفی شدهاند، سیاست به این معنی است.
«کُمیت» شاعر معروف اهل بیت علیهمالسلام درباره «سیاست ائمه» چنین میگوید:
مصیب علی الأعواد یوم رکوبها بما قال، مخطئ حین ینزل «ائمّه سیاستمدار هستند ولی سیاستشان این نیست که خدمتگزاران ملت را با چوپانان همردیف کنند، سیاست آنان همانند سیاست عبدالملک و ولید و سلیمان و یا هشام نیست، هنگامی که بالای چوبها میروند دستور درست میدهند ولی چون پائین میآیند، خطاکارند».
آری پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و ائمه هدی علیهمالسلام سیاستمدارانی بودند حقیقتخواه، انساندوست و عدالتگستر که به خاطر احیای ارزشهای معنوی و نشر تعالیم اخلاقی و انسانی و ایجاد عدالت اجتماعی، حتی جانهای خود را نیز در این راه فدا کردند.
پس همانطوری که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خود از هر لحاظ «اسوه» و «سرمشق» بود، همچنانکه خود ابتداء نماز میخواند و به دیگران میگفت: نماز خود را آنطوری که من میخوانم، بخوانید: «صَلُّوا کما رأیتمونی اُصلِّی» خود حکومت و نظام سیاسی اسلامی را نیز معرفی و تأسیس نمود و از مسلمانان خواست تا از وی در این مورد تبعیت نمایند.
بنابراین، نمونه عملی و سرمشق همهجانبه در نظام سیاسی اسلام، حکومت دهساله پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در مدینه و خلافت پنجساله پرماجرای علی علیهالسلام در کوفه و خلافت کوتاه امام حسن مجتبی علیهالسلام میباشد و تردیدی نیست که مقیاس صحیح، برای سنجش صحت و فساد هر سیاستی از نظر اسلام، کتاب خدا و سیره و روش عملی پیامبر خدا و ائمه هدی علیهمالسلام است.
چنانکه مرحوم شیخ محمد حسین کاشفالغطاء روحانی بزرگ و مرجع عالیقدر و شرافتمند زمان خود وقتی از او از «سیاست» پرسیدند، در جواب گفت: «اگر معنی سیاست خیرخواهی و خدمت و راهنمائی و جلوگیری از فساد و خیانت و نصیحت زمامداران و توده مردم و برحذر داشتن آنان از گرفتار شدن در زنجیر استعمار و بندگی و جلوگیری از افکندن دامها و غلها بر گردن ملتها و کشورهاست، اگر معنی سیاست این است. آری ما تا فرق سرمان در آن غرقیم و این از واجبات است، خودم را در پیشگاه خدا و وجدان مسؤول میبینم این هدف بزرگ و پیشوایی مهم و خلافت خدایی است «یا داوُودُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالحَقِّ»
12. «ای داود تو را جانشین خود در زمین قرار دادیم پس در بین مردم به حق حکومت کن».
در یکی از زیارتنامههای ائمه علیهمالسلام است که «انتم ساسةالعباد و ارکان البلاد»«شما سیاستمداران خلق و ارکان مملکت هستید».
مرحوم کاشف الغطاء میگوید: سیاست، سیاست پیغمبر و ائمه است. سیاستی که از هرگونه هوی و هوس و طمع و آلودگی پاک است. «وَ لا تَتَّبِعِ الهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِاللّهِ».
سپس وی به قسم دوم سیاست، که از نظر اسلام محکوم و مردود است، اشاره میکند و میگوید:
«اگر معنی سیاست ایجاد فتنه و اغتشاش و برادرکشی است تا به حکومت برسند و بر تختهای نرم تکیه زنند، وحشیانه و خشونتآمیز نسبت به ملت رفتار کنند و برای تأمین منافع شخصی از قدرت و نفوذ خویش سوء استفاده نمایند و برای اجنبی دلالی کنند تا -ولو با ریختن خونها باشد- آنها را بر ملت و مملکت خویش مسلط سازند. اگر سیاست این است من از آن به خدای دانا و شنوا پناه میبرم (نعوذ باللّه من الشیطان الرجیم اللعین».
البته در دنیای امروز «سیاست» مترادف با فریبکاری و زمینهچینی و نفاقانگیزی و دشمنی با دین و دانش و فکر بشری است از اینجاست که شیخ محمد عبده در پایان عمر خود دست از سیاست کشید و از هرگونه تلاش سیاسی پرهیز نمود و درباره «سیاست» که خالی از طنز مذهبی نیست، چنین گفت:
«اعوذ باللّه من السیاسة و من لفظ السیاسة و من معنی السیاسة و من کل حرف یلفظ من کلمةالسیاسة و من کل خیال یخطر ببالی من السیاسة و من کل أرض تذکر فیها السیاسة و من کل شخص یتکلّم او یتعلّم او یفعل فی السیاسة و من ساس، یسوس و سائس و مسوس»
13.
تفکیک ناپذیری دین از سیاست
در آغاز، مسیحیت تعلیم میداد: «مال خدا را به خدا، و مال قیصر را به قیصر واگذارید» یعنی سیاست را از دین جدا سازید! لیکن تجربه عملی متجاوز از نوزده قرن جهان مسیحیت، همکاری و پیکار مداوم مسیحیت و سیاست، و دولت و کلیسا با یکدیگر بدانجا کشیده است که اندیشمندان مسیحیت دریابند که عملاً امکان ندارد دین از سیاست جدا باشد. زیرا نظامی که خواهان رهبری بشر و بهبود روابط انسانها با یکدیگر است، هیچگاه نمیتواند با «سیاست» یعنی با نظام دیگری که کم و بیش همین ادعا را دارد برخورد نکند و راهی کاملاً مستقل از آن، برای خود بجوید.
روی این اصل عقیده «تفکیک دین از سیاست» که سالها شعار مسیحیت بوده، از طرف دانشمندان مسیحی مورد اعتراض قرار گرفته است در کتابی که برای تهیه زمینه بحث مشترک، اندیشمندان مسیحی در «کنگره جهانی کلیساها» در سال 1966 میلادی به وسیله 24 تن کارشناس تدوین شده است «دآل بورنوز» رئیس شورای جهانی کلیساها، هنگام بحث درباره «التهاب آرمانی» از «تفکیک ناپذیری دین از سیاست» چنین یاد میکند:
«این مراحل بحرانی، نمیتواند با بذل مساعی، برای حل مسأله آزادی مذهبی به کمک تفکیک اغراقآمیز عناصر «دنیائی» و «مذهبی» از یکدیگر در جامعه انسانی، اجتناب ورزید، زیرا یک چنین تفکیکی با واقعیت جهان کنونی هماهنگی ندارد اگر ما این اصل را بپذیریم -همچنانکه پذیرفتهایم- که بینش مذهبی در حیات اجتماعی نفوذ میکند، آنگاه دیگر غیر ممکن خواهد گشت که دین را از نظام زندگی مدنی جدا کنیم و آنان را در مرز عدم ارتباط با یکدیگر قرار دهیم»
14.
همچنین «لوئی گارده» اسلامشناس معروف، آنجا که سخن «شیخ مراغی» را نقل میکند که: شیخ مراغی (رئیس اسبق دانشگاه الأزهر مصر) میگفت:
«و اما در موضوع اصل مشهور: «آنچه به خدا تعلق دارد به خدا و آنچه به قیصر است، به قیصر بدهید(= کلام عیسی مسیح) در اسلام مفهوم ندارد».
سپس خود اظهار میدارد که: «اکثر مراجع اسلامی، این جدائی را به منزله تفکیک پاک و ساده دو نظام دانستهاند بدون هیچگونه ارتباطی بینشان باشد و چنین نتیجه میگیرند (البته مایه تعجب است) که مسیحیان معتقد میتوانند به نام اصول مندرج در انجیل جامعهای را بپذیرند که به خداوند متعلق نباشد».
سرانجام از این که سخن عیسی بد فهمیده شده و بدجوری تعبیر شده است، تأسف میخورد و میگوید: در جواب گوئیم راست است که باید آنچه را که به قیصر تعلق دارد به وی داد، اما خود قیصر نیز متعلق به خداست کما این که موضوع به همین قرار در حکمت الهی مسیحیت به صراحت تذکر داده شده است. پس موضوع جدا ساختن در بین نیست، بلکه مشخص ساختن و تحت تبعیت درآوردن دو نظام است که هر یک در سطح خود دارای اختیاری است بدون انکه غیر قابل ارتباط باشد»
15.
بدین ترتیب، عدم امکان تفکیک دین از سیاست و رهبری دینی از رهبری سیاسی و عدم دخالت این دو در یکدیگر، به ویژه تا زمانی که بینش مذهبی در حیات اجتماعی مردم نفوذ دارد، مورد قبول رهبران اندیشمند مسیحی است.
مفهوم «دین» در اسلام با مفهوم آن در مسیحیت فرق دارد، دین در مسیحیت یک امر معنوی و فردی است که تنها به جنبههای معنوی و مذهبی توجه دارد و تنها یک نظام روحانی و عبادی است و لذا مسیحیان در صدر مسیحیت به صورت جوامع خارج از نظام سیاسی بسر میبردند و زندگی متناسب با صومعه را داشتند و کاملاً از تشکیلات سیاسی محروم بودند و پس از گسترش مسیحیت نیز اصل «جدائی دین از سیاست» و کلیسا و حکومت به تجزیه مسیحیت و حکومت انجامید.
ولی دین بهطور کلی در اسلام یک نظام کامل زندگی مادی و معنوی و فردی و اجتماعی است. اسلام که تسلیم کامل در برابر خالق است، طبیعت بشر است و طبیعت بشر یک موضوع جامع و مجموع احتیاجات طبیعی و مادی و معنوی فرد و اجتماع است با این ترتیب سیاست جزئی از زندگی فرد در جامعه است و زندگی همهجانبه(مادی و معنوی، فردی و اجتماعی) انسان موضوع دین است و این حقیقت اسلام است.
اسلام به عنوان آرمان و نظام حاکم دعوی جامعیت و کمال دارد و یک سلسله تشریفات عبادی و دستورات اخلاقی نیست، بلکه یک نظام اقتصادی و یک سیستم اجتماعی و یک قانون مدنی و جزائی بینالمللی است و شامل مقررات و قانونی است که همه شؤون زندگی را فرا گرفته است.
حقیقت آن است قدرت سیاسی و سیاست، همواره در جوامع مسلمانان جزء لایتجزّی حیات اجتماعی بوده است و سیاست در متن اسلام قرار دارد نه در خارج آن، در حقیقت فلسفه سیاسی اسلام در متن فلسفه اعتقادی اسلام قرار دارد و نه تنها جزئی از آن است، بلکه خود آن است. اسلام از بدو ظهور یک جامعه منظم و دارای تشکیلات قدرت و ایدئولوژی سیاسی بود. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بلافاصله پس از ورود به مدینه حکومت اسلامی را پی ریزی کرد و با نظامهای سیاسی فاسد به مبارزه پرداخت.
یکی از دانشمندان معاصر کشور خودمان مینویسد: «سیاست در اسلام حتی جدای از اصول اعتقادی اسلام نیست. این دو چیز نیست در اسلام، بلکه بر حسب آن که چگونه به اصول اعتقادی، بنگریم آنها را سیاسی مییابیم به عنوان مثال اصل توحید به همان اندازه که یک اصل اعتقادی است به همان اندازه یک اصل سیاسی است. عبادت پروردگار و تخصیص ستایش و اطاعت به او طبعا مستلزم حریّت، برابری و پیوستگی سیاسی است»
16.
از اینجاست که گفتهاند: «الإسلام دین و دولة» یعنی اسلام در آنِ واحد، هم دین است و هم دولت. در احادیث متعدد آمده که دین از سیاست و دولت جدا ناشدنی است. در چنین معنائی است که گفتهاند: «دین و قدرت دو کودک همزادند» یا دین اصل و ریشه است و قدرت نگهبان آن است و هر چیزی که اصل نداشته باشد، درهم میشکند و هر چیزی که نگهبان نداشته باشد، از بین میرود.
به همین سبب است که به گفته «عبدالرحمن بدوی» «جنبه سیاسی شیعه... معلول طبیعی پیوند میان «دین» و «سیاست» در تمدن عرب و بهطور اخص در «اسلام» است چه این دو در اسلام توأمانند و از یک منبع واحد سرچشمه میگیرند»
17.
لیکن نفوذ تفکرات دینی و سیاسی غرب به جهان اسلام و اجرای نظامهای سیاسی غرب در کشورهای اسلامی باعث شده است که برخی از حقوقدانان و سیاستمداران نیز درباره دین و سیاست و تجزیه کامل آن دو از یکدیگر همان منطقی را بپذیرند که غربیها فلسفه سیاسی خود را روی آن بنا نهادهاند و لذا در نوشتههای خود تلاش کردهاند که اسلام را از سیاست و جامعه جدا سازند و گفتهاند که اسلام یک مذهب روحی و فاقد قدرت رهبری و ارائه برنامههای اجرائی برای جامعه است و رسما خواستار جدائی دین از سیاست شدهاند.
دانشمند معروف غرب «لوتروب ستودارد» میگوید:
«گروه شیّاد و مغرض انتشار دادهاند که اروپا دین را از سیاست جدا دانسته و آن را سه طلاقه کرده است و مسلمانان بیاطلاع هم باور کرده دنیای غرب چنین است، که اینها میگویند و اگر شرق نیز بخواهد در تمدن و ترقی به پای غرب برسد، باید این فکر را اعمال کنند و به کلی دین را از سیاست جدا کرده و خود را نسبت به آن بیطرف بدانند»
18.
غافل از این که مفهوم دین در منطق اسلام غیر آن مفهومی است که در مسیحیت عنوان شده است و همچنین سیاست در ایدئولوژی غرب، با سیاست صحیح اسلامی تفاوت اساسی دارد، سیاست در غرب برای کسب قدرت بوده و ذاتا خبیث و ناپاک است. در صورتی که در اسلام چنین نیست. در اینجا میتوان نتیجه گرفت که فکر «دین از سیاست جداست یا نه؟» یک فکر اسلامی نیست، بلکه این سخن از آنجا ناشی شده است که بعضیها عمل ناشیانه و عبث انجام داده و خواستهاند ضوابط باطل مسیحیت را با اسلام منطبق سازند و بدینوسیله تضادهای دینی، علمی و سیاسی غربی را به اسلام سرایت دادهاند.
خوشبختانه برخی از اندیشمندان مسیحی نیز به این مطلب اعتراف دارند. دکتر «فترزجرالد» میگوید: اسلام تنها دستورات اخلاقی نیست، بلکه یک برنامه کامل سیاسی است و علیرغم مسلمانان متجدد که میگویند: «اسلام از سیاست جداست»، اسلام با سیاست صحیح ملازم میباشد.
یکی دیگر از دانشمندان غرب به نام «کلودکاهن» دراین باره مینویسد:
«پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله ، دین و دولت را با هم توأم نموده است. پس قوانین اجتماعی اسلام هم جزئی از شرع مبین و قانون دینی است واحترام به حقوق اجتماعی هم جزئی از اطاعت نسبت به خدا میباشد. پس وحی منزل پیامبر اسلام شامل دین و سیاست میباشد.
به عبارت دیگر جامعه اسلامی ترکیبی است از دولت و دین و هیچیک از دیگری جدا نیست»
19.
آری اسلام از بدو ظهور ذاتا به صورت یک ایدئولوژی و نظام سیاسی نو و انقلابی پا به عرصه نهاد و لذا سیاستی که از ذات اسلام میجوشد، روح اسلام است و جدا از اسلام نیست، اسلام علاوه بر این که در مجموع دارای بعد سیاسی نیرومندی است، اغلب احکام و تعالیم آن نیز از بعد سیاسی قوی برخوردار میباشند.
1) غُرَر و دُرَر آمدی، ج3، ص 370 - شماره
4793.
2) غرر و درر، ج4، ص
136.
3) غرر و درر، ج4، ص 54 -
5266.
4) حکمت اسلام، ص
39.
5) غرر و درر، ج3، ص 385 - شماره
4821.
6) غرر و درر، ج3، ص 385 - شماره
4820.
7) غرر و درر آمدی، ج2، ص 384 - شماره
4818.
8) غرر و درر، ج5، ص -294 شماره
8438.
9) غرر و درر، ج4، ص
423.
10) غرر و درر، ج3، ص
103.
11) غرر و درر ، ج5، ص
211.
12) مجموعه آثار، ج31، ص 520 و
521.
13) المنار، ج8، ص
894.
14) به نقل دیباچهای بر رهبری، ص
395.
15) اسلام دین و امت، لوئی گارده، ترجمه مهدی مشایخی، ص
291.
16) فلسفه سیاسی اسلام، دکتر ابوالفضل عزتی، ص
40.
17) سلمان پاک، لوئی ماسینون، مقدمه عبدالرحمن بدوی، ترجمه فارسی، ص
35.
18) عالم نو اسلام، ص
356.
19) وحدت و تنوع تمدن اسلامی، ص
213.