نویسنده: داود الهامی
بدون اخلاق اجتماعی «حقوق» اجتماعات نابود میگردند و بدون اخلاق فردی بقای اجتماع ارزشی ندارد. بنابراین در یک دنیای خوب، اخلاق اجتماعی و فردی متساویا لازمند.«برتراند راسل»
به عنوان مقدمه و به اجمال، باید دید کدام دسته از قواعد را اخلاق مینامند و رابطه آن با حقوق چه مفهومی دارد؟.
اخلاق، مجموع قواعدی است که رعایت آنها برای نیکوکاری و رسیدن به کمال لازم است به این معنی اخلاق، قانون زندگی است که به انسان چگونه زیستن را میآموزد. «سن توماس داکن» اخلاق را «قاعده عمل انسانی» تعریف کرده است. مقصود از «عمل انسانی» کاری است که انسان عاقل، به فرمان عقل و برای رسیدن به هدفی که عقل دارد، آزادانه انجام میدهد. بنابراین کاری میتواند موضوع اخلاق قرار گیرد که به آزادی انجام گرفته باشد. اعمال غیر ارادی و غریزی و اجباری، صفت اخلاقی (اعم از نیک و بد) را دارا نیست. انسانی که به حکم عقل رفتار میکند در مییابد که پارهای کارها با هدف نهائی خود منطبق است و پاره دیگر مخالف. او باید رده نخست را انتخاب کند تا کارش نیک باشد1 قواعد اخلاق میزان تشخیص نیکی و بدی است و بیآن که نیازی به دخالت دولت باشد، انسان در وجدان خویش آنها را محترم و اجباری میداند2.
چگونه میتوان نیک و بد را از هم شناخت؟
در این که موضوع اخلاق چیست و چگونه میتوان نیک و بد یا کمال و نقص را از هم شناخت، در این باره بحث و گفتگو بسیار است:
1 - جامعهشناسان اخلاق را «علم به عادات و رسوم» تعریف کردهاند و قواعد آن را ناشی از اجتماع میدانند نه راهنمای آن. به نظر جامعهشناسان، اگر امری را زشت و ناپسند میشماریم، نه به خاطر مخالفت آن با قواعد اخلاق است، بلکه بدین جهت است که عموم یا اکثر مردم از آن متنفّرند. پس، هر کار که در جامعهای مرسوم شد، نیک است بنابراین هیچگاه نباید از پستی اخلاق عمومی شکایت کرد3.
به نظر جامعهشناسان، قواعد اخلاق در هر جامعه ویژه خود آن جامعه است و قانون کلی برای همه انسانها نیست و در اجتماع نیز اخلاق ثابت نمیماند و بسان عادات و رسوم، دائم در تحول و دگرگونی است به گمان اینان ارزش، مخلوق روابط اجتماعی است نه مخلوق ذهن این و آن و یا قانون قانون نویسان. به تعبیر دیگر نه پیامبران نه فیلسوفان و نه خیرخواهان بشر اینها نیستند که خوب و بد را به مردم میآموزند، بلکه ساختمان و بافت و تار و پود جامعه است این مفاهیم را خلق و تعلیم میکند و پیامبران و فیلسوفان نیز خود زاده اجتماع و تابع آنند و در این جهت فرقی با دیگران ندارند.
به پندار آنها، عفت و فحشاء تنها در جوامعی مفهوم و مصداق دارند که در آنها زناشوئی و اختصاصی دو همسر به یکدیگر معنا داشته باشد، در غیر این صورت نه پاکدامنی و نه روسپیگری هیچکدام از یکدیگر تمایز نمییابند و البته به صفات خوب و بد هم موصوف نمیگردند.
این نمونه از اخلاق علمی که شعارش همرنگی با جماعت است، «خواهی نشوی رسوا؛ همرنگ جماعت شو» همه بنای آن بر این معادله استوار است که «رواج اجتماعی» مساوی با «جواز اخلاقی» است. هرچه در جامعهای رایج بود خود به خود جایز هم هست و هرچه به دلیلی در جامعهای راه نیافته بود عدم رواجش بهترین نشان بر عدم جواز آن شمرده میشود و افراد و طبایع آن را قبیح و منکر میشناسند.«اخلاقی بودن» یعنی «انسان خوب» بودن در هر دوره جز به معنای همگام شدن با ارزشهای زمان و همرنگ شدن با شیوههای جماعت نیست.
2 - کمونیستها نیز برای اخلاق مفهومی قائل شدهاند که هرچند به ظاهر جنبه اجتماعی دارد ولی از لحاظ نتیجه در خدمت نظریه کمونیسم و مبارزه با طبقه زحمتکش درآمده است «لنین» در نطقی که در سال 1921م ایراد کرد، پس از حمله به اخلاق مذهبی که ناشی از فرامین الهی است، گفت: «ما به خداوند اعتقاد نداریم و به خوبی میدانیم که روحانیون و سرمایهداران به نام اجرای فرمان خدا از منافع استثمارگران حمایت میکنند، ما میگوئیم که اخلاق به طور کلی در خدمت مبارزه طبقه زحمتکش است، آنچه برای نابودی جامعه قدیمی استثمارگران و به سود گروههای کارگران و زحمتکشانی که جامعه نوین کمونیست را به وجود آوردهاند به کار برود، اخلاق است»4.
3 - گروهی از سیاستمداران و سوسیالیستها به پیروی از «هِگل» اخلاق را عبارت از پیروی و اطاعت از قوانین میدانند به نظر آنان انسان اخلاقی کسی است که در نیت مطیع قانون باشد و عملاً نیز مقررات آن را بکار بندد و از اعمال تمایلاتی که با عدل و قانون ناسازگار است خودداری نماید، هگل در توضیح نظریه خود میگوید: اگرتنافی میل و اراده شخصی با حق یعنی اراده کل از میان رفت و اراده نفس با قانون و حق منطبق و موافق شد اخلاق و نیکی کردار میشود. پس حق که امری برون ذاتی است چون برگشت و درون ذاتی شد اخلاق خواهد بود در اخلاق، عمل که بیرونی و پدیدار است، تنها منظور نیست، بلکه نیت هم که پدیدار نیست و درونی است، معتبر است. اخلاقی آن است که دلش بر دوستی و وِداد بر طبق آنچه قانون و نظام مقرر داشته است، گواهی دهد و نفع و سود را تابع خیر سازد5.
پس روی این حساب، اخلاق مفهومی جز سیاست زور ندارد و اعتقاد به آن، مساوی با انکار اخلاق است.
4 - گروهی از پیروان ادیان و حکیمان هستند که پیرو اخلاق برترین میباشند و قواعد آن را حاکم و رهبر جامعه میشناسند، برای یافتن قواعد اخلاقی کاوش در عادات اجتماعی را بیهوده و بلکه زیانبار میشمارند در نظر آنان، اخلاق داعیه رهبری و اصلاح دارد و هرگز دنبالهرو جامعه نمیباشد، هرچند که این گروه درباره معیار شناسائی نیک و بد همعقیده نیستند زیرا برخی عقل و جمعی وجدان و حکم دل و سرانجام بعضی مذهب را به عنوان سرچشمه و اصل برگزیدهاند ولی در این نکته اتفاق دارند که تکالیف اخلاقی راهنمای زندگی و کم و بیش ثابت و عمومی هستند6.
قواعد اخلاقی بالاتر از این است که جامعهشناسان و کمونیستها و سیاستمداران سوسیالیست به پیروی از «هگل» تصور کردهاند و اگر تصور آنها را انکار اخلاق بنامیم، با واقع نزدیکتر است. فضیلتی که مورد نظر اخلاق است جنبه نوعی و کلی دارد و قواعد آن، ثابت و عمومی میباشد. اخلاق نیز، مانند حقوق، از قانون زندگی سخن میگوید و خالی از خصوصیتهای فردی است. در این علم از انسان و فضیلت و داد و ستم به طور نوعی گفتگو میکند و جنبه شخصی ندارد. بزرگترین مصیبت اجتماعی این است که مفاهیم اخلاقی جنبه نوعی و ثابت خود را از دست بدهد و هرکس، به سلیقه خاص خود، اخلاق تازهای به وجود آورد. ترس از همین مصیبت، علمای اخلاق را وادار کرده است تا در دستورها و تعاریف خود هرچه بیشتر به قواعد کلی توجه کنند7.
«کانت» در دستور اخلاقی خود میگوید:
«به شیوهای رفتار کن که آزادی تو بر طبق یک قاعده کلی با آزادی همه مردم سازگار شود در تکالیف فضیلتی، نظر به اخلاق است و غایت علم اخلاق برای هرکس کمال نفس خود او و خوشی دیگران است»8.
بدین ترتیب در اخلاق خود سامان کانت آنچه حقیقتا ابتکاری و اصیل است نتیجه مذهب اصالت اراده اخلاقی او است9.
«خواجه نصیر الدین طوسی» در تعریف علم اخلاق «انسان» را مبنای بحث قرار داده و گفته است: و آن علمی است به آنکه نفس انسانی چگونه خُلقی اکتساب تواند کرد که جملگی احوال و افعال که به اراده او از او صادر شود جمیل و محمود بود، پس موضوع این علم نفس انسانی بود از آن جهت که از او افعال جمیل و محمود یا قبیح و مذموم صادر تواند شد به حسب اراده او و چون چنین بود اول باید معلوم باشد که نفس انسانی چیست و غایت کمال او در چیست؟»10.
یکی از نویسندگان «فلسفه حقوق» مینویسد:
«عیب مهم روش جامعهشناسی در این است که سنتهای اخلاقی و مذهبی گذشته را رها کرده و مبنای اخلاق را «وجدان اجتماعی» و عادات و رسوم قرار داده است. تمیز «احساس مشترک مردم» به آسانی ممکن نیست و چون میزان ثابتی در تمیز قواعد اخلاقی وجود ندارد، هرکس به سلیقه خاص خود اخلاقی میسازد، دستهای سقط جنین را از جنایات نابخشودنی میدانند و جمعی دیگر آن را مباح و اخلاقی میشمارند. اختلاف شده است که آیا پزشک میتواند بیماری را که از مداوای او نا امید شده است، بکشد، و نجات دادن او از رنج و درد زندگی اخلاقی است یا نه؟ آیا تلقیح مصنوعی کاری پسندیده است؟ آیا متهمین را میتوان باتزریق داروهای خاص وادار به اعتراف کرد؟ رابطه آزاد زن و مرد مشروع است و اطفال ناشی از این رابطه را باید از حقوق فرزندان قانونی بهرهمند ساخت؟».
سپس همین نویسنده میافزاید:
«کارگر تابعیت سود از سرمایه را تجاوز به حق خود میداند و کارفرما اعتصاب کارگر و پیمانشکنی او را خلاف اخلاق میداند. موجر از تجاوز مستأجر به حق مالکیت او شکایت دارد، و مستأجر آزاد گذاشتن روابط او و مالک را خلاف اخلاق میخواند و تجاوز قوی را به ناتوان به شدت محکوم میسازد. زن ریاست مرد را بر خانواده اخلاقی نمیداند، و مرد استقلال زن و سستی بنیان خانواده را زیانبار میشمرد.
اینها و صدها مسأله دیگر همه روز پیش میآید و پاسخ درستی در «وجدان اجتماعی» و «احساس مشترک مردم» برای آنها نمیتوان یافت»11.
آری عیب بزرگ دنیای به اصطلاح متمدن امروز این است که اصول اخلاقی و قانون فضیلت را ثابت نمیداند و مسائل اخلاقی را از دریچه افکار عمومی مشاهده میکند و نیک و بد آنها را با میزان قبول و رد جامعه میسنجد، اخلاق خوب را هماهنگی و همرنگی با جامعه میداند و اخلاق زشت را سرپیچی و تخلف از روش اجتماع میشناسد. طبق این نظر، اخلاق و رفتاری که در اجتماع مورد قبول واقع شده خوب و پسندیده است و باید به آنها گرایش یافت و خُلقیاتی که در نظر مردم مردود و مطرود شناخته شده زشت و ناپسند است و باید از آنها دوری جست.
«جان دیوئی» میگوید:
«در جامعه ما مصونیت از انتقاد و ملامت اجتماعی، معمولترین نشانه خوبی است زیرا گواه بر آن است که از گرائیدن به بدی خودداری شده است. پیروی از دیگران و غرق شدن در اقیانوس اجتماع و احتراز از جلب توجه دیگران موجب رهائی یافتن از انتقاد و ملامت اجتماعی میگردد، در نتیجه اخلاق قراردادی و متداول امروزی به صورت یک اخلاق بیرنگ درآمده است که خطرناکترین انحراف از آن خودنمائی و جلب توجه دیگران است. هرگاه رنگی در آن تشخیص داده شود چنین معنی میدهد که یک خصوصیت اخلاقی وضع غیر عادی به خود گرفته و از قید تسلط رهائی یافته است. یک فرد باید متوجه باشد که در خوب بودن بر دیگران پیشی نگیرد و به صورت فرد ممتازی در نیاید، حتی عیب و نقصی که توأم با ادب اجتماعی باشد بر غیر عادی بودن ترچیح دارد و جنبه نقص خود را از دست میدهد»12.
چون اوضاع اجتماع دائما در حال تحول و دگرگونی است، با عوض شدن شرائط زندگی وضع اخلاق نیز عوض میشود، درنتیجه اخلاقی که باید برافراد حکمت کند و قواعد آن حاکم بر جامعه باشد، از مرتبه خود پائین میآید و دنبالهرو جامعه میگردد و در این صورت قوام و ملاک اخلاق، منوط به اعتبار اجتماع میشود.
هنگامی که در سراسر آداب و رسوم مردم فساد روی دهد و آنچه راست و مستقیم باشد، کج و معوّج گردد و تمام سنتها و ارزشها ضد ارزش تلقی شود و وجدان و ضمیر اجتماعی مورد بیاعتنائی قرار گیرد و مردم شیفته و فریفته مفاسد باشند و این معنی به شکل قانونی درآید و جایگزین عادت گردد، دیگر هیچ عاملی نخواهد توانست برای فرد خوی صحیح و اخلاق سلیمی حفظ کند و فرد در چنین محیطی ناگزیر است که حقیقت شخصیتش را از دست بدهد واز آرمانهای اخلاقی خود دست بردارد واز هر جهت به رنگ اجتماع درآید و تلقین این فکر که هیچ نیک و بدی در جهان وجود ندارد و هرچه هست ساخته شده اجتماع است اخلاق را به صورت امری متغیر و دلبخواه درمیآورد و هرکس به خود اجازه میدهد رسومی را که نمیپسندد و جامعه نسبت به آن حساسیت ندارد، بشکند و پایه عادتی نو را بگذارد.
از نظر جامعهشناسان، مرجع تشخیص اخلاق خوب و بد، افکار عمومی است و معیار فضیلت و رذیلت، قبول و رد اجتماع است. اینان معتقدند که گرایش به رفتار اجتماعی هرچند دارای عیب و نقص باشد، علامت خوبی اخلاق و باعث مصونیت از انتقاد است و تخلف از روشهای عمومی، اگرچه آن تخلف بجا و صحیح باشد، نشانه اخلاق بد و مایه ملامت و سرزنش مردم است.
طبق همین مبنا، جامعهشناسان نباید از پستی اخلاق عمومی شکایت کنند زیرا به عقیده آنها، جامعه خود سازنده و به وجود آورنده اخلاق عمومی است و عادات و رسوم اجتماعی بر بسیاری از روابط مردم حکومت میکند و ترس از شماتت و سرزنش دیگران سبب شده است که رعایت آنها اجباری شود. البته تفاوت بسیار است بین کسی که اخلاقی را محترم میشمارد و قواعد آن را به عنوان «اصل» میپذیرد و درجستجوی تحولات آن در اجتماع است، با کسی که ذهن خود را از هرگونه داوری قبلی خالی کرده و از ترس رسوائی رنگ جامعه را میگیرد.
پیشرفتهای حیرتانگیز بشر در علوم مادی، علمای اجمتاعی را چنان فریفته که در کاوشهای خود طبع انسان را از یاد بردهاند، و تمام سنتهای گذشته و مقدسات مذهبی و اخلاقی را به باد ریشخند گرفته و با استقراء ناقص خود بر تمام تجربههای گذشتگان خط بطلان کشیدهاند درحالی که بشر امروز، با همه مفاخر علمی خود، از نظر اخلاقی ضعیفتر و در برابر مسائل اجتماعی زبونتر شده است13.
«اوتانت» دبیر کل اسبق سازمان ملل متحد که در دوم ژوئن 1967، ضمن نطقی هنگام دیدن نمایشگاه مونرآل کانادا گفته است که: «هرگز اخلاق جهانی بدین پایه از پستی و ابتذال نرسیده است»14.
انسان عاری از عیب و خطا نیست، سودجو و زورگوست و نوعا مصلحت خود را برتر از همه حقائق میداند، پس او معصوم از گناه نیست و نمیتوان معیار اخلاق را عادات و رسوم او دانست و در نتیجه اجتماع نیز نمیتواند میزان تشخیص اخلاق باشد. پس باید در جستجوی قواعدی بود که این خودخواهی را تعدیل و با عادات ناپسند مبارزه کند و این همان قواعدی است که آن را اخلاق مینامند و اخلاق باید از منبعی بالاتر از رسوم توده مردم تراوش کرده باشد، و لذا تعلیمات مذهبی مهمترین منبع اخلاق در میان هرقوم است. بنابراین، مبنای اخلاق، قواعد عالی و محترمی است که از ترکیب اصول مزبور به وجود آمده و در هر زمان با عادات اجمتاعی ترکیب میشود و نباید آن را تا حد «علم به عادات و رسوم» تنزل داد و به گفته برگسن، منبعی پستتر از عقل برای آن قائل شد»15.
«منتسکیو» در روحالقوانین مینویسد:
«در کشورهائی که مذهب آسمانی وجود ندارد، لازم است قوانین مذهبی با قوانین اخلاقی تطبیق شود زیرا مذهب ولو این که ناحق باشد، بهترین ضامن امانت و درستی انسان میباشد مذهب پگو در هندوستان با این که یک مذهب آسمانی نیست ولی این حسن را دارد که با قوانین اخلاقی تطبیق میشود و اصول آن عبارت از این است که مؤمنین هیچکس را به قتل نرسانند و سرقت نکنند و از ناپاکی بپرهیزند و کاری نکنند که باعث عدم رضایت دیگران شوند. همین اصول اخلاقی سبب شده که این ملت باوجود این که فقیر و دارای نخوت است، رئوف و ملایم شده و نسبت به تیرهبختان ترحم میکند»16.
در آئین مقدس اسلام منبع اخلاق و مرجع شناخت خوبیها و بدیها وحی است و اخلاق از منبعی بالاتر از عقل و رسوم توده مردم تراوش کرده واحترام و نفوذ بیشتر دارد واولیاء گرامی اسلام به پیروان خود توصیه کردهاند که گفتههای مردم را معیار خوبی و بدی خویش ندانند و از نفی واثبات آنان غمگین و خوشحال نشوند، بلکه خود را با کتاب خدا بسنجند و خوبی و بدی اخلاق و اعمال خویشتن را باموازین قرآن کریم و تعالیم وحی اندازهگیری کنند و لذا همه بنیانگذار آن را مقدس و داناتر از خود میشمرند و در دل احساس اطاعت مینمایند.
گفتیم بعضیها به پیروی از «هگل» اخلاق را عبارت از پیروی و اطاعت از دولت و قوانین میدانند. و این نظریه در حقیقت انکار اخلاق است و «اخلاق اجتماعی» در این نظریه تحریف شده و دولت و قانون جای آن را گرفته است.
البته این وظیفه یک شخص اخلاقی است که باید رفتار خود را براساس درستی و دادگری استوار سازد، حقوق دیگران را رعایت کند، قانون را محترم شمرده و عملا از آنان پیروی نماید ولی این معنی اخلاق نیست. چه بسیارند افرادی که رفتارشان طبق قانون و مقررات اجتماعی است اما از لحاظ اخلاق خشن و تندخو، بیگذشت و سختگیر، کینهتوز و انتقامجو و حسود و مغرور و متکبّر میباشند و برخلاف گفته هگل و طرفدارانش فاقد مکارم اخلاق و ملکات انسانی هستند.
«کانت» که قبل از «هگل» میزیسته در بحثهای علمی خود این نکته را مورد توجه قرار داده و وظائف قانونی و اخلاقی را از یکدیگر تفکیک نموده است.
او در فلسفه اخلاق، چندین رساله و کتاب نوشته و تکالیف را منقسم به دو قسم کرده است: یکی تکلیف قانونی یعنی آنچه به موجب قوانین بر مردم الزام میشود و نقض آنها سبب بازخواست دادگاهها و دیوانخانهها میگردد دوم تکالیف فضیلتی که الزامش درونی است و محاکمهاش با نفس انسان است. در تکالیف قانونی، نظر به عدل و داد است، داد هر عملی است که بنیادش بر این اصل استوار است: آزادی هر کس با آزادی همه کسان سازگار بوده باشد»17.
در تعالیم آسمانی اسلام، عمل به قوانین و مقررات اجتماعی دین، غیر از تخلق به فضائل اخلاقی و سجایای انسانی است اگرچه پیروی از قانون خودکار اخلاقی است با اجراء قوانین اجتماعی، حقوق و حدود دیگران رعایت میشود و با اعمال فضائل اخلاق، انسان به تعالی معنوی و تکامل روحانی نائل میگردد. به این معنی عمل به قوانین دینی معیار دادگری و انصاف است و تخلق به مکارم اخلاق مایه کمال معنوی و فضیلت است.
علی علیهالسلام میفرماید:
«العدل انک اذا ظلمت انصفت و الفضل انک اذا قدرت عفوت»18. (عدل این است که اگر مورد ستم قرار گرفتی با ستم کننده خود منصفانه رفتار کنی و برای کیفر او از مرز حق و قانون تجاوز نکنی و فضیلت این است که اگر قدرت پیداکردی از مجازاتش چشمپوشی کنی واو را مشمول عفو و بخشش قرار دهی).
باز در حدیثی از علی علیهالسلام میخوانیم:
«العدل الإنصاف، والإحسان التفضّل»19 (عدل آن است که حق مردم را به آنها برسانی و احسان آن است که بر آنها تفضل کنی).
در اسلام، قانون و اخلاق هر دو از منبع والای وحی تراوش کرده است. در قرآن مجید میفرماید:
«اِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالعَدْلِ وَ الإِحْسانِ وَ اِیتاءِ ذِی القُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الفَحْشاءِ وَ المُنْکَرِ وَالبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»20
(خداوند فرمان به عدل واحسان و بخشش به نزدیکان میدهد و از فحشاء و منکر و ظلم و ستم نهی میکند، خداوند به شما اندرز میدهد، شاید متذکر شوید).
در این آیه نمونهای از جامعترین تعلیمات اسلام در زمینه مسائل اجتماعی و انسانی و اخلاقی بیان شده است. از آنجا که عدالت (قانون) با همه قدرت و شکوه و تأثیر عمیقش در مواقع بحرانی و استثنائی به تنهائی کارساز نیست لذا قرآن بلافاصله دستور به احسان، (یک اصل اخلاقی) را پشتسر آن آورده است. منتهی در تعالیم اسلام، توصیههای اخلاقی با قانون آمیخته شده است.
1) ژاک لوکرک : از حقوق طبیعی تا جامعهشناسی، ص 33 به بعد.
2) کاتوزیان، ناصر، فلسفه حقوق، ص 383 و 384.
3) از حقوق طبیعی تا جامعهشناسی، ج2، ص 86 - امیل دورکیم: قواعد روش جامعهشناسی، ترجمه کاردان، ص 47.
4) به نقل از کلوددوپاکیه: کلیات نظریه عمومی و فلسفه حقوق، شماره 300.
5) فروغی، سیر حکمت در اروپا، ج3، ص 38.
6) دکتر کاتوزیان، فلسفه حقوق، ص 384.
7) همان کتاب، ص 386.
8) سیر حکمت در اروپا، ج2، ص 169.
9) اخلاق نظری و علم آداب، گورویچ ترجمه حسن حبیبی، ص 86.
10) اخلاق ناصری، ص 14 و 15 - چاپ اسلامیه، تهران.
11) دکتر ناصر کاتوزیان، فلسفه حقوق، ج1، ص 386 و 387.
12) اخلاق و شخصیت، ص 21.
13) فلسفه حقوق، ج1، ص 389، 390َ
14) روزنامه لوموند، 5 ژوئن، 1967 - به نقل فلسفه حقوق، ص 39.
15) فلسفه حقوق، ج1، ص 388.
16) روح القوانین، ص 676.
17) سیر حکمت در اروپا، ج2، ص 169.
18) غُرَر و دُرَر، آمدی، ج2، ص 145.
19) نهج البلاغه، کلمات قصار، 231.
20) سوره نحل، آیه 90.