رحیم ناروئى نصرتى
انسان همواره در مسیر تحول، برخوردار از دو نوع رفتار بوده است: برخى از رفتارهاى او متناسب با نیازهاى محسوس و مادى اوست. برخى دیگر متناسب با نیازهاى غیرمادى. قسمتى از رفتارهاى غیرمادى، عموما رفتار و کنش دینى تعبیر مىشوند. هرچند به مقتضاى طبیعت دو بُعدى آدمى هر دو دسته رفتار در نهاد او وجود دارد و به خاموشى نمىگراید و اساسا چنین امرى خارج از اراده اوست و تنها ممکن است بروز و ظهور یکى بر دیگرى غلبه داشته باشد، اما وجه تمایز انسان از سایر حیوانات رفتار دینى اوست. چنانکه هنرى لوکاس ( Lucas, s. Henry ) مىگوید؛ دین پیچیدهترین عنصر فرهنگ ابتدایى انسان است. روشن است که همه مردم آغازین به گونهاى اعتقاد دینى داشتهاند و انسان اولیه مانند بازماندگانش به نیروى رازآلودى که نگاه دارنده زمین، آسمان و سراسر زندگى اوست، عمیقا احساس وابستگى مىکرد.» (1) دین وجه تمایز اصلى بشر است؛ یعنى حیوانات ممکن است نسبت به بعضى افراد بشر در پارهاى توانایىهاى خاص پیشرفتهتر باشند، نظیر قدرت بالاى دریافتهاى حسى و سازندگى عملى، اما هرگز مشاهده نشده است که حیوانى کارى را براى زندگى پس از مرگ خود انجام دهد. البته، بعضى افراد چه بسا فاقد علایق فوق و علایق متعالى اخلاقى و فکرى باشند، اما بشریت به طور کلى در سراسر عالم دینى است و هیچ قبیلهاى وجود نداشته که به گونهاى دین نداشته باشد. حتى بوتهکاران نواحى مرکزى استرالیا و هندىهاى پاتاگونیا، که داراى پستترین اشکال موجود زندگى بشرى هستند ، نیز به نوعى به عالم ارواح اعتقاد داشته و به گونهاى داراى پرستش هستند. (2)
رفتار آدمى همواره، و از جمله رفتار دینى او، مورد توجه بسیارى از دانشمندان، به ویژه روانشناسان بوده است. این دانشمندان با نگرش خاص خود، تلاش کردهاند رفتار انسان به ویژه رفتار مذهبى او را بر اساس یافتههاى علمى به گونهاى روانشناختى تبیین نمایند. البته بررسى روانشناختى این نوع رفتار سابقه چندان طولانى ندارند ولى در پرتو توجه به جهانشمولى آن، کانون اندیشه بسیارى از محققان این رشته قرار گرفته است.
بى تردید امرى با این اهمیت، باید عمیقا مورد مطالعه قرار گیرد. زیرا چنان گسترده است که طول و عرض زندگى انسان را در برمىگیرد. انسان به امور ماورایى معتقد است و براساس اعتقادات خود نیز عمل مىکند. در درون با کسى نجوا مىکند، نماز مىخواند، روزه مىگیرد، به معبد مىرود و مراسم و عبادات خاصى را اجرا مىکند. این امور روانشناس را متحیر مىنماید و در برابر دهها سؤال قرار مىدهد، از منشأ پیدایش چنین رفتارى مىپرسد، از زمینههاى پیدایش آنها مبهوت مىماند، عوامل تقویتکننده آن را مىجوید و سرانجام، نیاز اصلى به اینگونه رفتار را مىطلبد. امروزه، مباحث زیادى به شیوههاى مختلف درباره روانشناسى دین و ملاک مذهبى بودن انسان وجود دارد. البته، روانشناسى دین همانند علم روانشناسى، چندان قدمت ندارد. پیش از یک قرن است که دانشمندان این رشته به بررسى علل مذهبى بودن انسان پرداختهاند. (3)
در این مقاله، درصدد هستیم سیر پیدایش و تحول روانشناسى دین را به طور خلاصه، با طرح چند موضوع، از جمله بنیانگذاران، روشهاى تحقیق، آینده این علم، دست آوردها و در پایان نقد و بررسى تطبیقى آن را دنبال کنیم. تحقیق پیرامون دریافت مذهبى آگاهانه از منظر روانشناسى، یکباره پدیدار نگشته بلکه نظیر دیگر شاخههاى علوم، بسترها و زمینههاى گوناگونى داشته که مهمترین آن مردمشناسى، تاریخ ادیان، فلسفه دین بوده است. از زمان کانت به این سو، بحث روانشناسى دین به طور جدى مطرح شده است. ازجمله پیشگامان این رشته علمى گرنویل استنلى هال Hall, Granvill. Stanley )) است. (4) شخصیتهاى مهم دیگرى نیز به عنوان طلایهداران این رشته علمى ظهور کردهاند که فروید، یونگ و ویلیام جیمز از جمله آنان مىباشند. در آغاز هر کدام از این چهار محقق را معرفى مىکنیم.
وى در اول فوریه سال 1844 در شهر اشفلیه در ایالت ماساچوست امریکا متولد شد. به گفته هال (1923)، خانواده وى به شدت محافظهکار، کاملاً صادق و به طور متوسط مذهبى بودهاند. پدر وى معمولاً در مراسم دینى شرکت نمىکرد. فقط در همخوانى کلیسا و تعلیم در مدرسه در روزهاى یکشنبه، که مخصوص خانمها بود، شرکت مىکرد. در مقابل، مادر وى فردى صبور، دلسوز و کاملاً مذهبى بود. هال در کودکى زندگى مطلوبى داشت. او برخلاف والدین خود، در جوانى در ناز و نعمت به سر مىبرد. وى در آغاز به حرفه کشیشى روى آورد و به اتحادیه مدرسه الهیات در نیویورک پیوست. در دانشکده ویلیام، به عنوان یک دانشجوى علوم دینى و از طبقات پایین جامعه به حساب مىآمد. وى در یکى از نشستهاى مذهبى که هر ساله برگزار مىشد، دستخوش تغییر عقیده شد. به طورىکه، هنگام ارائه امتحان خطابه خود در اتحادیه، نظرات او کاملا کفرآمیز بودند و رئیس جلسه به عنوان نقد سخنان او، روى دو زانو نشست و براى او دعا کرد. (5)
هال از این پس از الهیات و حرفه کشیشى فاصله گرفت و خود را براى این جهانى شدن آماده کرد. با تلاش مستمر، مدرک دکتراى خود را از بخش فلسفه دانشگاه هاروارد دریافت نمود. وى علاوه بر فلسفه، یکى از پیشگامان روانشناسى محسوب مىشود. به طورىکه اولین آزمایشگاه رسمى روانشناسى را در آمریکا بنیان نهاد. در سال 1892 انجمن روانشناسى امریکا را تأسیس و ریاست آن را برعهده گرفت. (6)
جیمز پرت معتقد است افتخار بنیانگذارى روانشناسى دین شایسته هال است، زیرا به هر حال، وى سهم عمدهاى در پیدایش این حوزه علمى دارد. از همه مهمتر، وى به عنوان رئیس دانشگاه کلارک و با استفاده از آثار خود، زمینه طرح مباحث دینى را به عنوان بخشى از روانشناسى فراهم آورد. به اعتقاد هال، دین و دیندارى براى آدمى حالتى ژنتیک دارد. وى در اولین مقاله خود درباره روانشناسى دین، با عنوان «اخلاق و آموزش مذهبى بچهها» (1882)، تفسیر یکسانى از دین به دست مىدهد، که هم تکاملى است و هم جنبه آموزشى دارد. هال معتقد است که رشد مذهبى افراد، تابع مراحل رشد مذهبى انواع مىباشد. وى وجود احساسات مذهبى در کودک را در حد احتمال مىپذیرد و اظهارات فردریک فروبل ( Friedrich, frobel ) را مبنى بر اینکه ناخودآگاه کودک با خدا آرامش دارد، با رضایت ذکر مىکند. او سرانجام به این نتیجه رسید که احساسات اساسى دین در ماههاى اولیه کودکى، قابل بارورى است. در این ماهها با مراقبت دلسوزانه از کودک، که با آرامش و قرار آمیخته است و از محرکهاى شدید و احساسات یا جابهجایىهاى غیرمنتظره باید دورى شود، این احساسات بنیادین پدید مىآیند. وى مىگوید: بدینسان رشد اعتماد، قدرشناسى و عشق در کودک پرورش مىیابند. این احساسات در اغاز متوجه مادرشده و سپس به سوى خدا منعطف مىگردند. (7)
ویلیام جیمز در 11 ژانویه سال 1842 در شهر نیویورک متولد شد. او فرزند بزرگ خانواده بود و ذوق هنرى و علمى را به هم آمیخته بود، امرى که به ظاهر ناسازگار مىنمود. سرانجام، در سن 18 سالگى حرفه نقاشى را انتخاب کرد. بدین منظور، پدرش را متقاعد ساخت تا خانواده را از بن ( Bonn ) به نیوپورت ( Newport ) منتقل سازد تا بهتر بتوانند با ویلیام هونت ( William, Hunt ) به مطالعه نقاشى بپردازد. اما علىرغم اشتیاق فراوان به هنرمندشدن، کمتر از یک سال بعد ناگهان حرفه خود را تغییر و کار هنرى را براى همیشه کنار گذاشته و به شیمى و آناتومى روى آورد. اگرچه جیمز در مسیر نقاش شدن دچار بیمارى شد و مرارتها کشید سرانجام، رشته افکار او به شکل جریانى از روانشناسى ناخودآگاه نمودار گشت. او در سال 1861، به کمبریج رفت. پس از گذراندن سه سال در دانشگاه هاروارد، به علت ضعف مزاج، به وطن بازگشت و در سایر حوزههاى علمى از جمله ادبیات و فلسفه مشغول شد. بین سالهاى 1862 تا 1869 نیز به تحصیل در رشته پزشکى پرداخت و به دلیل مشکلاتى، دوباره در سال 1865 آن را کنار گذاشت. براى درمان ناراحتى چشم خود به آلمان مسافرت کرد و در این فرصت در یکى از دانشگاههاى معروف آن دیار به مطالعه فیزیولوژى پرداخت. به اعتقاد وى، اشتغال به فیزیولوژى زمینهساز کنارهگیرى وى از مطالعات درونگرایانه بود، مطالعاتى که به گفته وى موجب نوعى خود بیمار انگارى فلسفى شده بود. (8) به تدریج جیمز نسبت به شیوههاى علمى تردید کرد و از اعتقاد خود مبنى بر اینکه فیزیولوژى روزنهاى به سوى حالات روانى مىگشاید، دست برداشت و به کمک تجارب خویش، پى برد که روان آدمى را باید به طور مستقیم با خویشتننگرى مورد بررسى قرار داد. اگر چه وى به بحثهاى عینى موجود در زیستشناسى اقبال نشان مىداد، اما به سرعت به روانشناسى و سپس فلسفه تمایل نشان داد و عمده آثار خود را در این دو زمینه ارائه نمود.
از جمله علایق همیشگى جیمز موضوع دین بود. هرچند تنها موضوع مورد علاقه جیمز نبود، ولى بىتردید یکى از دغدغههاى اصلى او به شمار مىرفت. در این راستا، حاصل سخنرانىهاى وى در دانشگاه گلیفورد در مجموعه و اثر مهم و ماندگارى با عنوان «انواع تجارب دینى» منتشر شد. وى در آوریل 1900 به یکى از دوستان خود مىنویسد: امرى را که من به دنبال آن هستم وظیفهاى دشوار است؛ زیرا اولاً، مىخواهم بر علیه فلسفه از تجربه درونى دفاع نمایم و اعلام کنم که تجربه ستون فقرات زندگى دینى جهان را تشکیل مىدهد، ثانیا، به دنبال آن هستم که شنونده یا خواننده را وادار کنم تا چیزى را باور کند که من با اعتقاد، به آن رسیدهام. یعنى بپذیرد اگرچه ممکن است تمام مظاهر خاص دین، را یعنى کیشها و نظریات مختلف پیرامون آن پوچ و بیهوده باشند، با این حال، زندگى دینى در مجموع مهمترین عملکرد انسان است. (9)
هیچ یک از روانشناسان دین، به اندازه کارل گوستاو یونگ محققان ادیان تطبیقى را تحت تأثیر قرار ندادهاند. وى بیش از هر روانشناسى، از سنتهاى غربى و شرقى در تأیید مفاهیم و نظریات خود سود برد و به صورت فوقالعاده نسبت به زندگى مذهبى نگرشى همسو داشت. یونگ بارها تأکید مىکرد که دین عملکردى است که از نظر روانشناختى ضرورت دارد و غفلت از آن به ضرر فرد و جامعه مىباشد. (10)
یونگ، در 26 ژوئن 1875 در سوئیس در خانوادهاى روحانى، در دهکدهاى کوچک به نام کسویل ( Kesswil ) واقع در ساحل دریاچه کنستانس ( Constance ) دیده به جهان گشود. پدرش فردى روستایى بود که در کلیساى سوئیس کار مىکرد. وى دکتراى خود را در رشته ادبیات و زبانشناسى دریافت نمود، ولى به جهت فقر مالى از این رشته دست کشید و به الهیات روى آورد. هرچند روستائیان وى را دوست مىداشتند و در کارش هم جدى و موفق بود ولى به گفته فرزندش گوستاویونگ، از آنجایى که به پوچى اعتقادات مذهبى خود پى برده بود، دچار یأس گردید. گوستاو در تمام دوران زندگى خود به دنبال درک واقعیت بود. معمولاً در مراسم عشاى ربانى توقع داشت که نمایانگر خدا به معناى واقعى باشد.
یونگ در روانشناسى صاحب مکتب روانشناسى تحلیلى است و در روانشناسى دین صاحب نام است و همواره به دین علاقه داشت. یونگ مىگوید: از آنجایى که دین از عمومىترین تجلیات روان آدمى است، هیچ روانشناسى نمىتواند این امر را نادیده بگیرد که دین صرفا پدیدهاى تاریخى یا اجتماعى نیست بلکه امرى بسیار مهم است که با امور شخصى بسیارى از افراد ارتباط دارد. (11)
به اعتقاد یونگ دین نگرشى است که امور ذیل را در بردارد: «ملاحظه و مشاهده دقیق عوامل پویشى که به عنوان قدرتهاى حاکم تصور مىشوند؛ یعنى ارواح، شیاطین، خدایان، قوانین، افکار، آرمانها، یا هر عامل دیگرى که بشر آنها را به عنوان موجوداتى قدرتمند، خطرناک یا تا حدودى یارىرسان در نظر مىگیرد، یا موجوداتى که چنان شکوهمند، زیبا، و با معنى تلقى شدهاند که باید با خلوص عبادت شوند. (12) یونگ این امور را به عنوان تجارب زندگى روزمره آدمى مىپذیرد و درصدد کشف سرچشمه آنها برمىآید؛ یعنى به دنبال یافتن ریشه دیندارى آدمى است.
یونگ خدا را در زندگى انسان دخیل مىداند. به اعتقاد وى خدا آمیخته با وجود انسان است. انسان با او زندگى مىکند و او را احساس و تجربه مىنماید. لذا منبع آن را تعیین مىکند ولى سخن فلاسفه و کلامىها را در شناخت خدا مبهم مىداند. همین امر موجب شد که یونگ به عنوان کسى که منبع تجارب دینى و افکار مذهبى را روان آدمى مىداند، به لا ادرىگرایى، و حتى الحاد متهم شود. (13) یونگ در پاسخ مىگوید: از منظر یک روانشناس، درباره خدا بیش از آنچه در روان آدمى وجود دارد، نمىتوان اظهارنظر کرد؛ روانشناس فقط مىتواند نشانهها و آثار، نه نشانهگذار را بشناسد. یونگ مىگوید: واقعیات ثابت مىکنند که روان از عملکرد دینى برخوردار است. وظیفه روانشناس این است که به افراد در رسیدن به دیدگاهى که مبتنى بر وجود و ارتباط میان روان و انگارههاى مقدس است، کمک کند و به جاى حمله به دین یا تضعیف آن، باید روانشناسى زمینه فهم بهتر دین را فراهم سازد. روانشناسى عارى از مذهب مىتواند به روان رشد نایافته کمک کند تا ارزش و حوزه تناقضات دینى بهتر شناخته شود. در حقیقت ما تنها به کمک تعارضات منطقى و ادعاهاى غیرممکن ظاهرى مىتوانیم به راهیابى به درک کلیت حیات امیدوار باشیم. (14)
فروید مىنویسد: «من در 6 مه سال 1859 در فرایبرگ ( freiberg ) موراویا ( Moravia ) یکى از شهرهاى کوچک چکسلواکى، متولد شدم. والدینم یهودى بودند. خود نیز بر همین اعتقاد باقى ماندم. خانواده پدرم براى مدت طولانى در راین، واقع در شهر کلن، اقامت گزیدند و به دلیل اعدامهایى که در قرن 14 و 15 متوجه یهودیان بود، به شرق آلمان گریختند و دوباره در قرن نوزدهم از لیتوانى وارد اتریش شدند. (15)
هرچند فروید در روزگارى پرورش یافت که اوضاع جهان یهود به سرعت رو به تغییر بود، اما طعم تلخ تبعیضات دینى را مىچشید. در دوران جوانى پدرش، یهودى بودن به معناى تحت فشار بودن و دچار سختى و محنت شدن بود. اعلامیه آزادى، در اواسط قرن نوزده دیدگاهها را نسبت به یهودیان تغییر داد، هرچند ضدیت یا نژاد سامى بدینوسیله پایان نیافت. پدر فروید اوضاع و احوال دوران زندگى خویش را خطاب به فرزندش چنین به تصویر مىکشاند:
«من در جوانى یکشنبه براى گردش به خیابان محل تولد تو (زیگموند) رفتم. لباس خوبى پوشیده بودم و کلاه مویى بر سر داشتم. فردى مسیحى به من نزدیک شد و با یک ضربه، کلاه مرا داخل انبوهى گل پرتاب کرد و فریاد زد: یهودى! از پیادهرو برو کنار! زیگموند پرسید: پدر جان در این حال شما چه کردید؟ پدر به آرامى جواب داد: من وسط خیابان رفتم و کلاهم را برداشتم.» (16)
فروید، از همسر سوم پدر خویش متولد شد و نزد دایهاى کاتولیک مذهب پرورش یافت. این دایه همواره براى فروید از خدا و جهنم سخن مىگفت و اغلب او را با خود به کلیسا مىبرد. مادر فروید نقل مىکند: فروید هنگام بازگشت به منزل موعظه مىکرد و از خداى بزرگ با ما سخن مىگفت: این پرستار به طور ناگهانى، به اتهام در اختیار داشتن بعضى اموال فروید از کار برکنار شد. در همین زمان، دومین رقیب او یعنى خواهرش آنا ( AnnA ) به دنیا آمد و دوباره ادعاى انحصارى فروید نسبت به مادر خویش را تهدید کرد. همچنانکه پیش از او، برادرش جولیوس ( Julius ) اولین مزاحم او بود. البته این برادر هنگامى که فروید حسود و محبوب بلامنازع مادر، هفده ماه بیشتر نداشت از دنیا رفت. این امر به اعتقاد فروید خمیر مایه احساس گناه را در وجود او بر جاى گذاشت. (17)
جونز معتقد است که این رویدادها و شرایط غیرعادى خانواده، به همراه سوء تعبیرى که فروید نسبت به آنها داشت، زمینه بزرگترین کشف فروید یعنى عقده ادیپ را فراهم آورد. این شرایط، رابطه پدر فروید با پرستار مذکور را به شدت زیر سؤال برد. گفته مىشود این زن، در حقیقت مادر دوم فروید بوده است. این دو، در تجربههاى تلخ اوائل زندگى فروید حتى در سوء استفاده جنسى از او نقش داشتهاند. به نظر مىرسد، پیوند فروید با هر کدام از آنها در نظریهپردازى وى درباره روان به طور عام، و دیندارى به طور خاص، نقش داشته است. (18)
فروید در روانشناسى صاحبنام است. در این زمینه، یکى از بزرگترین مکاتب روانشناسى یعنى روان تحلیلگرى منسوب به اوست. وى درصدد بود به شیوه خاص خود تمام رفتار آدمى از جمله عملکردهاى دینى او را تجزیه و تحلیل نماید. او درباره دین، خدا، و اعتقادات ماورایى انسان نظریهپردازى کرده است و به دلیل، دیدگاهش نسبت به دین بدنام شده است. (19) در عین حال، فروید بىدینى عادى نبود که فقط نسبت به امور مذهبى بىتفاوت باشد، بلکه نسبت به دین به خصوص نسبت به مذهب کاتولیک تنفر شدید داشت، براى ریشهکن کردن آن تلاش وافرى نمود.
فروید دین را پندار مىداند و معتقد است آدمى در مسیر تکامل عقلى آن را رها خواهد کرد. از نظر فروید، عوامل مختلفى براى دینى بودن انسان مىتوان یافت، که اساس همه آنها توهمى بودن مظاهر دیندارى در زندگى انسان است.
الف. رابطه پدر و فرزند: وى بنیان دین را چیزى غیر از فرافکنى روانشناختى به جهان خارج نمىداند. مىگوید: فرد جرأت دارى مىطلبد تا افسانههاى بهشت، هبوط انسان، خدا، خیر و شر، جاودانگى و غیره را به شیوهاى تبیین نماید. (20) لئوناردو داوینچى، اساس فرضیه فروید درباره روانشناسى دین را تشکیل مىدهد. بر این اساس، وى معتقد است که دیندارى در عمیقترین صور خود ریشه در عقده ادیپ دارد و یک خداى شخصى از جهت روانشناسى چیزى جز همان پدر، که مرتبه عالى داده شده نیست. از نظر زیستشناختى نیز ریشه دیندارى را باید در ناتوانى طولانى کودک و نیاز او به کمک جستوجو کرد. وقتى که در بزرگسالى درک مىکند که چقدر واقعا در مقابل قدرتهاى عظیم زندگى ضعیف و بیچاره است، همان شرایط دوران کودکى را به خاطر مىآورد و تلاش مىکند تا نومیدى خود را با احیاى قهقرایى عواملى که در دوران کودکى او را حفظ نمودهاند، انکار نماید. حسرت پدر، که ریشه هر نوع دینى است پاى عقده ادیپ را به میان مىکشد که ترس و احساس گناه از آن سرچشمه مىگیرند. تسلیم محض بودن در مقابل پدر، داراى قدرت مطلق در دوران کودکى به عنوان «من آرمانى» «درونى فکنى» شده است و به عنوان «خدا برونفکنى» گردیده است.
ب. روان رنجورى انسان: فروید عامل دیگر دین در زندگى انسان را روان رنجورى وى مىداند. وى در اولین مقاله خود در این زمینه، که شباهت دین و روان رنجورى را ترسیم کرده اظهار مىدارد که هر دو شباهتهاى خاصى در توجه شدید به جزئیات دارند، در خلوت به اجرا درمىآیند و هیچ دخالتى را نمىپذیرند، و غفلت از آنها موجب اضطراب و احساس گناه مىشود. (21) او مىگوید: در همین شرایط، انسان دین را فقط به دلیل ابزار عاطفى چشمپوشى غریزى و لازمالاجرا بودن براى خود به دست مىآورد.
ثمره این فرایندهاى سرکوب مآبانه، که در عهد باستان رخ داده است، به شدت با تمدن بشر گره خورده است. براساس چنین اندیشهاى باید معتقد شد که دین در آینده کنار گذاشته مىشود، زیرا فرایند رشد انسان سرنوشتى تغییرناپذیر دارد و ما اکنون در میانه راه هستیم. (22)
اگر هرچند دانشمندان زیادى بحث رفتار دینى انسان را مطرح کردهاند که از جمله مىتوان افرادى مانند: واتسون، اسکینر، اریکسون و روانشناسان انسانگرایى همچون فرنسیس گالتون، جردن آلپورت و ویکتور فرانکل نام برد، اما مجموع مباحث آنان را مىتوان در سایه نظرات این دانشمندان پیشگام مطرح کرد. بنابراین، ما با توجه به نقطه نظرات این چهار شخصیت به تقسیمبندى و نقد دیدگاههاى آنان مىپردازیم. امید که زمینه تضارب آرا را فراهم کرده باشیم.
همه اقوام در تمام اعصار دینى بودهاند و مهمترین فارق انسان و حیوان بُعد دینى اوست. با دقتى اندک در گفتههاى پیشگامان روانشناسى دین، مىتوان آن را به دو دسته بزرگ تقسیم کرد:
1. روانشناسان فطرىنگر
2. روانشناسان عارضى نگر (محیط نگر)
کسانى هستند که براى دیندارى انسان، نظیر سایر ابعاد سرشتى او، منشأ درون ـ روانى قائلاند و برآنند که این رفتار شگفتانگیز، دست کم مانند خوردن و خوابیدن ریشه در وجود آدمى دارد و از انسان قابل انفکاک نیست. بنابراین، دین نیازى از نیازهاى اساسى آدمى را برآورده مىسازد. دیندارى براى او مفید است و زندگى او را در مسیر انسانى خود حفظ مىکند. در میان دانشمندان فطرىنگر مىتوان به بنیانگذاران این رشته، یعنى استنلى هال، ویلیام جیمز و یونگ، که به اجمال شرح نظرات آنان گذشت، اشاره کرد. بعضى از این دانشمندان رفتار دینى را براى انسان بدون لحاظ واقعى یا غیر واقعى بودن آن مفید دانستهاند و معتقدند مذهب در ابعاد مختلف، نیازهاى فردى و اجتماعى آدمى را برآورده مىسازد و خمیرمایه روان وى آمیخته با مذهب است. از جمله این افراد مىتوان از یونگ نام برد. وى احساس خدا و سرچشمه دین را در اعماق وجود انسان جستوجو مىکند و آن را عامل پیشرفت و مظهر خود اتکایى مىداند، اما باورهاى دینى را نهایتا به امر روانشناختى تنزل مىدهد. درباره احساس و تجربه خدا مىگوید: «خدا از ناهشیار آدمى بر مىخیزد البته این بدان معنا نیست که آنچه مادر ناهشیار مىیابیم خدا باشد، یا جاى آن را بگیرد، بلکه ناهشیار در حقیقت، عمودى است که تجربه مذهبى از آن سرچشمه مىگیرد. ما نمىدانیم سرچشمه آن چیست. زیرا این مسأله فوق دانش بشر است. (23)
ویلیام جیمز که داراى تأثیرى شگرف در این عرصه است نیز از همین گروه مىباشد. وى از سویى دین را براى آدمى فطرى مىداند و از سوى دیگر، براى دین دو ثمره عملى مهم مورد توجه قرار مىدهد که عبارتند از: 1. ثمره مادى و دنیایى 2. ثمره معنوى
جیمز مىگوید: در عالم مذهب ما با یک قسمت از فطرت و ساختمان بشرى سر و کار داریم که ارتباط نزدیکى به ماوراء وجدان و حس دارد. همه الهامات و وحىها ـ حسى و یا تحریکات درونى ـ از آنجا سرچشمه مىگیرند. زندگى مذهبى ما نیز از این سرچشمه سیراب مىشود و تجارب زندگى مذهبى داراى دو صفت بارز و مهم دیگر مىباشند:
1. زندگى داراى مزه و طعمى مىگردد که گویى رحمت محض مىشود و به شکل یک زندگى سرشار از نشاط شاعرانه و با سرور و بهجت دلیرانه در مىآید.
2. اطمینان و آرامش باطنى ایجاد مىگردد که آثار ظاهرى آن نیکویى و احساسى بىدریغ است. (24)
در باب روانشناسان فطرىنگر سؤال مهمى مطرح است. آیا این دانشمندان رفتار دینى آدمى را با تمام لوازم آن مىپذیرند؟ براى مثال، بنیادىترین عنصر دین یعنى دعا و ارتباط با موجودى خارجى و انتظار یارىرسانى از او، که به صراحت بیانگر آن است که موجودى غیر از حقیقت وجودى دعا کننده وجود دارد، سخن او را مىشنود، خواسته او را اجابت مىکند. آیا هیچ روانشناسى این لازمه بلکه محتواى این باور را قبول دارد؟ روانشناسان فطرىنگر، که ویلیام جیمز و یونگ در صدر آنان قرار دارند، در این زمینه چه دیدگاهى دارند؟
این دسته از روانشناسان را باید به دو دسته تقسیم کنیم: 1. کسانى که براى خدا و نیروهاى ماورایى واقعیتى وراى حقیقت انسان قائلاند. از این گروه مىتوان از تالس ( Thouless, R.H )، هال و ویلیام جیمز نام برد. (25)
ویلیام جمیز در همین زمینه مىگوید: به نظر من، هرگاه ضمیر آگاه خود را بررسى کنیم در مىیابیم که دنباله آن به ماوراى این جهان محسوس و عقلانى، که بُعد دیگرى از هستى است مىرسد. نام آن را هرچه مىخواهید بگذارید. ماوراء طبیعت و ماده یا عالم غیب و اسرار ما بیشتر به آن عالم بستگى داریم تا به این عالم محسوس و معقول. زیرا امیال و آرزوهاى ما کانون شخصیت ما هستند. از اینرو، این عالم غیب و اسرارآمیز، که مورد بحث ماست، یک عالم وهمى و خیالى نیست. زیرا در دنیاى محسوس چنانکه مىبینیم تأثیر دارد. وقتى که با آن عالم ارتباط پیدا مىکنیم ما را دگرگون مىکند و ما شخص جدیدى مىشویم. ما مسیحیان این حقیقت عالى را خدا مىنامیم. (26)
2. روانشناسانى که رفتار مذهبى را از ضرورتهاى وجود آدمى مىدانند اما از جهت روانشناسى، فقط به همین امر اکتفا مىکنند که این رفتار چقدر براى انسان مفید است؟ اعتقاد به خدا را از عمیقترین لایههاى روانى آدمى مىدانند که از ناخودآگاه سرچشمه مىگیرد. اما در اساسىترین بُعد این باور که همان داشتن مطابق خارجى است، بحث نمىکنند. شاخصترین فرد از این دسته، کارل گوستاو یونگ مىباشد. وى مىگوید: خدا با من است، خدا همان صداى ناخودآگاه است. خدا احتیاج به باور ندارد. چیزى که از درون احساس مىشود، دیگر باور نمىخواهد. با این حال وى بحث از ما به ازاى خارجى براى چنین تجربه روانشناختى را از حیطه روانشناسى بلکه دانش انسانى بیرون مىداند. بنابراین، آنچه را اریک فروم به یونگ نسبت مىدهد، که میان یونگ و فروید در انکار خدا فرقى نیست، از دقت لازم برخوردار نمىباشد. (27)
عدهاى از روانشناسان که تعداد آنان کم نیست رفتار دینى آدمى را زاییده محیط و پیرامون دانستهاند و به زحمت تلاش کردهاند تا ثابت کنند که رفتار مذهبى، هیچ ریشه اصیل درونى براى انسان ندارد بلکه تمام مظاهر دین از جمله خداباورى، خدا دوستى، دعا و تضرع رنگى هستند که در این عالم به انسان زده شده است و هیچ نیروى بالقوه یا بالفعل ویژهاى منشأ این رفتار نمىباشد. از این دسته مىتوان از جیمز بیست پرت، جیمز لیوبا و فروید نام برد. بعضى از این دانشمندان، علاوه بر عارضى دانستن امور دینى، آن را صرفا امرى توهمى براى انسان مىدانند که حاصل دوران کودکى بشر است و در دوران شکوفایى دانش انسان، دین از حیات وى رخت برخواهد بست. لیوبا و فروید بىتردید داراى چنین نظرى بودند، به ویژه فروید در گفتار و نوشتار خود همواره ضددین بود.
راجع به کسانى که تجربه انسان را، منشأ رفتاردینى دانسته و آن را امرى فطرى به حساب آوردهاند، سؤالات مهمى مطرح است: ماهیت این تجربه چیست؟ آیا این تجربه نسبت به افراد مختلف یکى است؟ اگر دو نفر یا یک نفر در دو زمان متفاوت تجربهاى کاملاً متضاد را نقل کند که متضمن باورهاى متناقض است، این امر در باب دین چگونه توجیهپذیر است؟ به نظر مىرسد صرف فطرى بودن دین پاسخ این شبهات در باب دین نخواهد بود.
اینکه دین از ناخودآگاه سرچشمه مىگیرد و منشأ آن فطرت آدمى است یک روى سکه است، زیرا در خارج نمىگوید من خدا را تجربه کردهام و او را یافتهام، بلکه مىگوید موجودى برتر از من، که هیچ تردیدى در آن نیست، در سرنوشت من دخل و تصرف مىکند. همانطور که من آزادى دارم، محدودیتهایى هم دارم. اراده من همیشه کارگر نیست. اینکه من تجربه دینى دارم، سخنى است که در دریاى بیکران رفتار مذهبى مىگنجد. از یونگ، که پایهگذار دین درمانى است باید پرسید دین چه اکسیرى است که اصیلترین نقش پایگاه روانى را براى آدمى ایفا مىکند. به گونهاى که اگر تمام پایگاههاى روان آدمى متزلزل شوند، باز هم مىتوان به کمک دین آنها را بازسازى کرد. یونگ در روان درمانى و یا روحانیت به جایى رسید که تصریح مىکند در میان تمام بیماران من، که در نیمه دوم عمر خود یعنى بیش از سى و پنج سال بسر مىبردند، کسى نبود که حل مشکل او در مراحل نهایى یک چشمانداز دینى نسبت به زندگى نباشد. (28) پیروان مکتب یونگ تعالیم دینى را به گرمى مىپذیرفتند، زیرا وقتى عمیقترین باورهاى انسان در مذهب نهفتهباشد،بایدمؤثرتریندرمانهانیزدراینچارچوبقرار گیرد. (29)
هر چند بیان ویلیام جیمز که مىگوید طبیعت آدمى دینى و مذهبى است، ارزشمند به نظر آید و بر اساس نمودهاى عینى زندگى صادق باشد و ما نیز آن را با ادیان توحیدى نظیر دین یهودیت و مسیحیت و اسلام مطابقمىیابیم،اما تبیینى کامل و جامع به نظر نمىآید، زیرا سؤال اینکه اگر پدرى در خانواده معتقد به وجود خدایى قادر، متعال، ازلى و ابدى باشد ولى فرزندش هیچ اعتقادى به خدا نداشته باشد و وجود خدا را توهمى بیش نداند؟
آیا باید گفت: این پدر و فرزند تجربه دینى متعارض دارند و یا اینکه فرزند فاقد درک و تجربه مذهبى است؟ پاسخ جیمز هرچه باشد، تعارضات و تناقضات موجود در رفتار مذهبى تبیینى بیش از فطرىبودن مىطلبد.
شگفتانگیزترین رفتار آدمى، رفتار مذهبى اوست. مایه شگفتى است که دانشمندى پایه آغازین و خاستگاه استمرار چنین رفتارى را توهم بداند. فروید در کتاب «آینده یک پندار» بر چنین امرى تأکید مىکند. مىگوید: روان آزردهها، یک حساسیت هیجانى شدید و فوقالعاده دارند و درگیر افکار ثابت و وسوسههاى فکرى هستند. تصورات آنان آمادگى تبدیلشدن به عقیده و عمل را دارد. وقتى عقیده جدیدى را برمىگزینند، آرامش ندارند تا اینکه آن را اعلام نموده و بعضى مواقع از آن رهایى یابند. (30)
براساس این تحلیل دینى، باید گفت: خداباورى و دیندارى توهمى بیش نیست و حتى بىمایهتر از فرضیه زمین مرکزى در هیئت بطلمیوس است. زیرا در این فرضیه ما به ظاهر حرکت خورشید را مشاهده مىکنیم و فرضیه مذکور در نظر بدوى درست مىنماید. اما دین امرى توهمى است فقط باید با کشف زوایاى این توهم، تفکر دینى نیز از جامعه رخت بربندد. براین اساس، دیندارى هیچ زمینه سرشتى و فطرى دروجود انسان ندارد. صرفا بر اثر درک نادرست از شرایط زندگى، بعضى امور خیالى و توهمى، واقعى پنداشته شده و این امر با فرهنگ و تمدن آدمى پیوند خورده است. به طور طبیعى با کشف واقعیت دین، زمینه زوال آن نیز فراهم خواهد شد. چنانکه نظریه هیئت بطلمیوس را باید در موزههاى تاریخ جستوجو کنیم.
اولین سؤالى که نظریه روان آزردگى باید پاسخ دهد این است که جهانشمولى دین و گستره رفتار دینى براساس این نظریه چگونه توجیه مىشود؟ زیرا فروید مىگوید: بسیارى از رفتارنورزى در کشاکش رشد فرزندان انسان برطرف خواهد شد. (31) اما چگونه است که انسانها با همه پیشرفتهاى علمى و دانش وسیعى که کسب کردهاند، متوجه این تخیل که اساس بسیارى از جنگ و خونریزىهاى انسانى براى آن بوده است، نشدهاند؟ چرا پس از طرح این دیدگاه فروید، کسانى که فرضیه فروید را شنیدند، از دین دست نکشیدند؟ امروز، پس از گذشت حدود یک قرن از این فرضیه دیدگاه او بیشتر شبیه یک فرضیه منسوخ تاریخى است تا یک نظریه علمى و به راستى امروز بقایاى نظریه فروید را باید در موزههاى تاریخ جستوجو کرد.
از سوى دیگر، فروید فردى ملحد بود که دین را امرى خطرناک مىپنداشت و آن را موجب تنزل اخلاقى مىدانست که با معتقد ساختن مردم به یک توهم و منع تفکر انتقادى، عامل و موجب فقر فکرى بشرى بوده است. (32) بنابراین، فرضیه او براى دینداران و مؤمنان و کسانى که آثار واقعى آن را تجربه کردهاند کاملاً لغو و بیهوده است. به راستى براساس فرضیه فروید، این همه شهامتها، ایثارها و گذشتهاى مؤمنان در راه اهداف دینىشان چگونه توجیهپذیر است؟ سؤال دیگر اینکه، امروز چگونه نظریه روانآزردگى وجود فراوان مؤمنان و متدینان و پیروان ادیان الهى را توجیه مىکند؟ جیمز در همین زمینه مىگوید: انسانها حالتها و تجربههایى دارند که براى آنان واقعى به حساب مىآیند. مثلاً ما لحظهاى تصمیم مىگیریم که بریافتههاى تجربى تکیه کنیم، آیا این تصمیم ما یک توهم است، یا یک تجربه واقعى است؟ یا مثلاً ما خوشحالى دیدن دوست خود را تجربه مىکنیم و هرگز توهم بودن آن به ذهنمان خطور نمىکند؟ به همین صورت، تجربههاى دینى و غم و شادى دینى را هم ما تجربه مىکنیم، اما چگونه است که یکى را براى انسان واقعى و دیگرى را توهمى تلقى مىکنیم. (33) به عقیده تالس، یک فرق اساسى میان روان آزردگى و دین وجود دارد، و آن اینکه مشکل روان آزردهها این است که لیبیدو نمىتواند در جهان واقعى راه خروجى پیدا کند و سرانجام درمانده مىشود. وى از سوى دیگر، عشق مذهبى را متفاوت از حالت روانآزردگى مىداند. زیرا، روان آزرده در تخیلات خود فرو مىرود و هرگز این امر، براى او ارضاکننده نیست. اما عشق به خدا آرامبخشى واقعى و کاملاً ارضاکننده است. بنابراین، معقول به نظر مىرسد که فرض کنیم که راه دین یک حقیقت است و خدا مجعول ذهن خداپرست نیست. (34) علاوه بر اینکه، این سخن با کلام فرانکل که دین را از ضرورتهاى اولیه زندگى انسان مىداند سازگار نیست. فرانکل مىگوید: امروزه حس مذهبى ابتدایى و ذاتى انسان به صورت ناهشیار باقى مىماند اگر نگوییم سرکوب هم مىشود و همین امر موجب مىشود که فرد احساس خلاء وجودى نموده و به افسردگى و اعتیاد و پوچى رو آورد. (35)
البته در عصر فروید امکان قضاوت منصفانه درباره دین معمولاً غیرممکن بود. علاوه بر آنکه، نتیجه تحلیل روانى محقق تابع پیشفرضهاى اوست. اگر از پیش فرضها این باشد که دین هیچگونه اعتبار عینى ندارد و به هیچ وجه، حاکى از حقیقتى متعالى نیست، این نتیجه طبیعى خواهد بود که تجربه، اندیشه، و مناسک دینى فرد برخاسته از نیازها و تمایلات اوست. (36)
یکى از مفاهیم مهمى که فروید وارد عرصه علم نموده، عقده ادیپ مىباشد. وى براساس همین سازه، بسیارى از رفتارهاى آدمى از جمله سلوک مذهبى او را توجیه کرده است. یادآورى نکاتى در اینجا ضرورى است: فروید، کشف عقده ادیپ را از بزرگترین دستاوردهاى خود مىدانست. این عقده به نام پادشاه تبیس ( Thebes ) نامگذارى شده که پدر خود را کشته و با مادرش ازدواج نموده است.
به طور خلاصه، در نظر فروید، عقده ادیپ از تمایل جنسى فرد به والد جنس مخالف خود و نیروى خصومتآمیزى که با والد همجنس خویش دارد، تشکیل مىشود. فرزند پسر مىخواهد مادر خویش را تصاحب و پدرش را از بین ببرد و دختر مىخواهد پدرش را تصاحب و جاى مادر خود را بگیرد. این احساسات کودک، در ضمن خیالپردازىهاى او در استمناء و جابهجایى عشق و اعمال طغیانگرانه نسبت به والدین آشکار مىشود. رفتار کودک در 3 تا 5 سالگى به وسیله عقده ادیپ رقم مىخورد. اگرچه این رفتار پس از سنین پنج سالگى و با سرکوب اصلاح مىگردند، اما به عنوان یک نیروى محورى، عقده ادیپ در سراسر زندگى باقى مىماند. به عنوان نمونه، بازخورد نسبت به جنس مخالف و افرادى که داراى ریاست هستند به شدت متأثر از عقده ادیپ مىباشند. (37)
فروید دین را نیز محصول عقده ادیپ مىداند. بنابراین، اگر فرزندى بدون والدین در این عالم به سر ببرد و یا انسان شبیهسازى شدهاى تکون پیدا کند، دیندارى در زندگى او شکل نخواهد گرفت. او لئوناردو داوینچى نقاش و مجسمهساز پرآوازه ایتالیایى را به عنوان شاهد ذکر کرده، مىگوید: براى ما تعجبآور نیست که لئوناردو، که خارج از یک پیوند زناشویى رسمى متولد شد و به ظاهر در چندین سال اولیه زندگى فاقد پدر بود، موقعیت بازگشت از دین او را فراهم کرده باشد. لئوناردو چون در حضور پدرى ارعابآمیز، در دوران کودکى خود پرورش نیافت، خود را کاملاً از قیود قدرت، که از جمله آنها دین است رها یافت. لئوناردو شاهدى است براى این پیشفرض روانشناسى فروید نسبت به دین که دیندارى به هر شکل و شیوهاى، عمیقترین ریشه آن، در عقده ادیپ نهفته است. (38) در این زمینه باید گفت: اولاً، به طور کلى، در آزمایشهاى به دست آمده، نظریه علاقه به والد جنس مخالف و حسادت نسبت به والد جنس موافق تأییده نشده است. لذا از تحقیقات و پژوهشها و مشاهدات مختلف و بررسىهاى مردمشناسان مىتوان نتیجه گرفت که ساختار اجتماعات مختلف، که افراد در آن پرورش مىیابند، به قدرى با یکدیگر متفاوت است که تعمیم یک نظریه در مورد چگونگى اعضاى خانواده با یکدیگر، آن چنان که فروید معتقد است، امکانپذیر نیست. (39)
ثانیا، فروید دیندارى زنان را فرع دیندارى مردان مىداند. در حالىکه، در نمود خارجى تفاوت قابل توجهى مشاهده نمىشود. فروید مىنویسد: به نظر مىرسد که، جنس مذکر در آشنایى با دین و اخلاق و احساس اجتماعى نقش اصلى را بازى کرده است و سپس به زنان منتقل شده است. (40)
ثالثا، فروید بىدینى خود را چگونه توجیه مىکند، در حالىکه، از حضور پدر برخوردار بود و قطعا عقده ادیپ هم داشت. فروید در پاسخ پزشک امریکایى که از علت بىدینى وى مىپرسد، نمىگوید من عقده ادیپ ندارم، بلکه مىگویم من صداى خدا و سخن او را همانند شما درک نمىکنم و آنچه که براى تو تحقق یافته است براى من حاصل نشده است. (41)
رابعا، افراد زیادى نظیر لئوناردو وجود دارند که تحت قیمومیت پدر یا مادر نیستند اما کاملاً، بر عکس عمل کردهاند، چه بسیارند کسانى که در پرورشگاهها تربیت مىشوند و یا کسانى که پیش از تولد یا کمى پس از تولد پدر خود را از دست مىدهند و جایگزین پدر هم ندارند، اما از متدینان و دینداران برجسته به شمار مىآیند.
از آنچه گذشت به این نتیجه مىرسیم که توهمى بودن دین و خدا در زندگى انسان، نظریهاى است که هیچ یک از رفتار دینى آدمى را توجیه نمىکند و هرکسى با سپر توهم به سراغ تبیین دین برود، به ناچار باید این حفاظ شیشهاى را کنار نهد و قلهاى آهنین برگزیند. در این مقال، ما به اختصار رویکرد قرآن و روایات را در این زمینه بررسى مىکنیم. در ادیان توحیدى، به ویژه اسلام چهار عنصر مهم دیندارى است که اجمالاً در اینجا بررسى مىشود.
فطرت از ماده «فَطَرَ»، در لغت به معناى شکافتن، گشودن شىء و ابراز آن، ابتدا و اختراع، شکافتن از طول، و ایجاد و ابداع آمده است و از آنجا که آفرینش و خلقت الهى به منزله شکافتن پرده تاریک عدم و اظهار هستى امکانى است، یکى از معانى این کلمه، آفرینش و خلقت است. (42) در ادیان توحیدى، به ویژه اسلام مراد از فطرت و فطرى بودن، آمیخته بودن وجود آدمى با چیزى است که او را در مسیرى خاص سوق مىدهد. این اصطلاح غیر از اصطلاح فطریات است که در فلسفه مطرح مىشود و نیز غیر از غریزه است که در حیوانات و در بُعد حیوانى انسان مطرح است، بلکه امور فطرى از چند ویژگى برخوردارند:
1. معرفت فطرى و گرایشهاى عملى انسان تحمیلى نیست، بلکه در نهاد او تعبیه شده است.
2. زایل شدنى نیست و همانندى غبارى نیست که چیزى بتواند آن را از بین ببرد.
3. فراگیر و جهانشمول است، چون حقیقت تمام آدمیان با آن سرشته شده است. (43)
این معنى در آیات زیادى در قرآن مطرح شده است. خداوند مىفرماید: آنگاه که خداوند تو از آدمیزادها از پشت آن نسلهاى آنها را برگرفت و از آنها این گواهى را خواست که آیا من خداوندگار شما نبودم! گفتند چرا ما این گواهى را مىدهیم. چنین کرد خداوند تا مبادا روز رستاخیز بگویید ما از این امر غافل بودیم یا اینکه بگویید قبلاً پدران ما راه شرک رفتند و ما نسل آن (خود به خود دنباله رو آنان) بودیم. آیا ما را به کیفر آنچه باطلاندیشان کردهاند نابود مىسازى؟ (اعراف: 172 ـ 173)
صحنهاى که این آیه از آن سخن مىگوید از آن به عالم «ذر» تعبیر شده است هرچند کم و کیف این عالم، بحث مستقلى مىطلبد اما تذکار نکاتى چند ضرورى است.
الف. در عمق وجود انسان گرایش نسبت به موجودى متعالى و عالى وجود دارد.
ب. این شناخت در وجود انسان با گذر آدمى در این جهان پدید نمىآید، بلکه پیش و پس از تولد با او هست.
ج. این شناخت ممکن است با شرک و انکار این موجود متعالى همراه شود؛ یعنى ممکن است آدمى با مراجعه به سطح هشیار خود به سادگى این موجود متعالى را نیابد و از آن غافل بماند و حتى آن را انکار نماید.
د. در روز قیامت این عذر، که پدران، مشرک بودهاند از کسى پذیرفته نیست. به طورى که با اندک توجهى مىتوانست این موجود متعالى را بیابد، بلکه با اندک تأملى درخواهد یافت که در زندگى روزمره بارها و بارها آن وجود مؤثر را درک کرده و با او کاملاً آشناست.
انسان موجودى است که در گهواره طبیعت، با همه توانایىهاى شناختى خود، ناتوانىهاى خویش را لمس مىکند. عمیقا درک مىکند که به این جهان به اختیار خود نیامده در تمام ابعاد وجودى نیازمند است. به چیزهایى دل مىبندد که اگر از دست بدهد، مضطرب مىشود و در حسرت آنها مىسوزد. به نظر مىرسد، اینها همه جلوههایى از فقر ذاتى آدمى است. انسان که موجودى تعلقى و ربطى است، ماهیت واقعى خود را در اعمال و رفتار خود بروز مىدهد. بنابراین، دینى بودن، که همان تقدیس و تکریم نیروهاى ماورایى است، از وجود آدمى مىجوشد. خداوند در همین زمینه مىفرماید: «اى مردم شما همگى نیازمند به خدایید؛ تنها خداوند است که بىنیاز و شایسته هرگونه حمد و ستایش است (فاطر: 15) یا به تعبیر دقیقتر در درون شما چنانکه، فلاسفه و عرفا مىگویند نیاز جوشش دارد نیازمندى با وجود شما پیوند خورده است و خداوند تنها بىنیاز است. نیازمند باید به فرد بىنیاز مراجعه کند. اما گاهى به بىنیاز تخیلى و موهوم روى مىآورد.درجاى دیگر قرآنمىفرماید: «هرگزاموال و فرزنداناینافرادآنهاراازخدا بىنیاز نمىسازد.(آلعمران:10)بههرحال،آدمىموجودنیازمند محض است و اگر گاهى احساس پوچى و بىهدفى نماید و دریابد که در زندگى چیزى ندارد، چه بساازتزلزلحاصل،بهنابودىخود روى آورد.
مراد از عقل، همان ابزارى مىباشد که وسیله استدلال است، قوهاى که در حوزه معلومات آدمى سیر مىکند و او را به مجهولات رهنمون مىنماید. همه افراد بشر از این نیرو برخوردارند. از جمله امورى که موجب مىشود آدمى به دیندارى روى آورد، قضاوت قطعى و آمیخته با تأکید عقل است. این بُعد انسان او را، به باور عمیق به وجود چیزهایى مىرساند که در سرنوشت او تأثیر دارند و مىداند که آنها خارج از حیطه قدرت و اراده او هستند. چون علم به وجود آنها پیدا مىکند در مقابل آنها به زعم خود رفتارى راضى کننده انجام مىدهد. (44)
قرآن از همین شیوه استفاده کرده و شناخت نیروهاى مافوق را مسلم فرض مىکند. آنجا هم که افراد سرکشى مىکنند، اینگونه رفتار را به نقصان عقل نسبت نمىدهد، بلکه موانع روانى دیگر را خاطر نشان مىسازد. این بُعد فطرى آدمى از اساسىترین ابزار شناخت است که در جاىجاى قرآن از او خواسته شده تا قدرت تعقل خود را به کار بیاندازد. مىفرماید: «به یادآور هنگامى راکه ابراهیم به پدر خود آذر گفت: آیا بتان را خدایان خود مىگیرى؟ من همانا تو و قوم تو را در گمراهى آشکار مىبینم. اینگونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقینکنندگان باشد. پس چون شب بر او پرده افکند ستارهاى دید و گفت: این پروردگار من است و آنگاه چون غروب کرد. گفت: من غروب کنندگان را دوست ندارم. چون ماه را در حال طلوع دید، گفت: این پروردگار من است. آنگاه چون ناپدید شد گفت: اگر پروردگار من مرا هدایت نکند کاملاً گمراه خواهم شد. پس چون خورشید را برآمده دید گفت: این پروردگار من است، این بزرگتر است و هنگامى که افول کرد گفت: اى قوم من از شریکانى که براى خدا مىسازید بیزارم. من از روى اخلاص و پاکدلى روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورد و از مشرکان نیستم. (انعام: 79 ـ74)
روشن است این آیات نشان مىدهند که آدمى در برخورد با این عالم، به حضور و وجود نیرویى برتر معتقد مىشود. این آیات در حقیقت برخورد انسان و درک او را از عالم هستى تشریح مىکنند. از سوى دیگر، توان عقلى او را نیز نمایان مىسازند؛ یعنى اگر انسان دقت کند با استدلالهاى منطقى مىتواند به خداى مؤثر در سرنوشت خود برسد. چنانکه، ابراهیم علیهالسلام با پیمودن چنین مسیرى به واقعیت دست یافت. این آیات یک امر را مفروض مىگیرند و آن اینکه، آدمیان در برخورد با جهان هستى بدون شک پى به وجود قدرتى قاهر مىبرند که همه چیز در دست اختیار اوست و وجود او هیچ تردیدى ندارند. اما در تعیین مصداق آن به دو دسته تقسیم مىشوند:
1. کسانى که به محض تصور اینکه قدرت فائقه وجود دارد و ممکن است در سرنوشت او تأثیر داشته باشد، او را به عنوان نیروى قاهر مىپذیرند. این افراد، نظیر افراد روان رنجور عمل مىکنند و امرى خیالى را به جاى امور واقعى مىپذیرند.
2. کسانى که جمیع احتمالات ذهنى را بررسى نموده و در یافتن مصداق با دقت و کنکاش فراوان فردى را که داراى تمام کمالات لازم و به دور از جمیع نقائض باشد، مىپذیرند و این همان خدایى یگانه است. در واقع، این گروه به ندایى که از عمیقترین لایههاى وجود انسان برخاسته پاسخ دادهاند.
این دو دسته در هر حال، در وجود قوه برتر و متعالى هیچ تردیدى ندارند و با بىقرارى دنبال گمشده خود مىگردند به گونهاى که تا آن را نیابند آرام نمىگیرند. بنابراین و براساس این آیات الهى اگرچه انسان براى پیدا کردن نشانههاى آن موجود قادر متعال مشکلاتى دارد اما این امر غیر ممکن نیست؛ یعنى با امکاناتى که در سرشت او نهاده شده، مىتواند به شناخت آن نیروى موثر واقعى نایل آید.
بُعد فطرى دیگر، همان گرایش آدمى به عمل کردن بر اساس شناختها، تجارب درونى و عواطف است. آدمى نمىتواند بدون عمل باشد. همین بُعد فطرى آدمى نیز، دینساز است همانطور که، انقلابساز، تحولساز و آیندهساز مىباشد. از سوى دیگر، نیاز او به عمل را هم فراهم مىسازد. آدمى اگر کسى را ارجمند بیابد حتما او را تعظیم مىکند. اگر باور کند موجودى فوقالعاده است، در مقابلش کرنش مىکند. در قرآن حدود 350 آیه وجود دارد که ماده عمل به گونهاى در آنها به کار رفته است و همواره آدمى را در مرحله عمل سر دو راهى صلاح و فساد در نظر مىگیرد، یعنى انسان یا راه درست را مىرود که در این صورت، عمل او موجب رستگارى و سعادت او است و یا مسیر فساد را طى مىکند که در این صورت، عمل او در حقیقت گامزدن به سوى هلاکت است.
این چهار بُعد فطرى، عاطفى، عقلى و گرایش به عمل را مىتوان در وجود انسان از محرکهاى وجودى او دانست که موجب مىشوند انسان دیندارى شود و دیندارى در زندگى او استمرار یابد و روز به روز عمیقتر شود. قرآن و منابع اسلامى این جنبههاى آدمى را مورد تأکیدقرار دادهاند و براساس همینابعاد وجودى انسان برنامهریزى کردهاند.
این ابعاد دینساز براى انسان، دست به دست هم مىدهند و رفتار دینى او را شکل مىدهند و نمىتوان گفت: سهم کدام یک بیشتر است. بلکه دینخواهى پایههایى در وجود آدمى دارند که زدودن آنها از انسان به منزله سلب انسانیت او است. از نظر قرآن و سایر منابع دینى جهت فطرت و عقل یکى است. یعنى آیه میثاق و فطرت همان چیزى را مىگویند که آیات تدبر و اندیشه بیانگر آن هستند. به عبارت دیگر از نظر قرآن سرشت آدمى با خدا آشناست، او را مىشناسد، و او را تجربه مىکند. عقل او نیز با منطق و استدلال پس از جستوجوى فراوان از خدا، مفهومى مىسازد که مصداقى غیر از همان وجودى که با علم حضورى و تجربه درک مىشود براى آن باقى نمىماند. در این مرحله، آدمى از بند استدلال رها گشته و به تجربه واقعى خود و درک حضورى نسبت به خدا نایل مىآید. بنابراین، اگر عقل انسان با دقت به کندوکاو بپردازد، قطعا به وجود خداى متعال پى خواهد برد. به عبارت دیگر، فطرت چراغ درونى، مشعل همیشه فروزان است که همواره در عمق وجود آدمى زبانه مىکشد و عقل نیز راهنماى آن است تا آن را به سرمنزل مقصود و اوج شکوفایى، که همان درک حضور و بىواسطه خدا در همه اوضاع و شرایط است، برساند.
بنابراین، دیندارى انعکاس عمیقترین ابعاد وجود انسان مىباشد. این ابعاد همانطور که عمیق هستند، از واقعىترین ابعاد سرشتى او نیز محسوب مىشوند. بنابراین از منظر قرآن و منابع دینى، دینخواهى با تکثر و تنوع خود در سایه دیدگاههاى روانشناختى قابل تبیین نمىباشد، بلکه دیدگاه عارضىنگر به هیچ وجه توان توجیه دینگروى انسان را ندارد. اما از نظر قرآن دینخواهى برآیند عوامل متعدد درون آدمى است که همه آنها به یک معنا آمیخته با ذات انسان مىباشند.
1ـ عبداللّه مبلغى آبادانى، تاریخ ادیان، قم، انتشارات حر، 1376
2ـ روبرت هیوم، 1، مترجم 4؛ گواهى، 1369، ادیان زنده جهان، تهران، دفتر نشر فرهنگ
3.4. Strunk. Jr, o, (1989). Readings in the Psychology of Religion - New York, Abingdon press
5.6.7.8. Wulff, D. (1997). Psychology of Religian. America: Jhon wiley and Sons, Inc
9. James, william, (1984). The Varieties of Religious experience, America . Penguin Books
10. Wulff, D. Idb
11. Jung, C.G. (1938). Psychology and Religion. In Colected Works vol. 11 (2 end ed.), 1969, pp. 3 - 105
12. 13.14. Jung, CG, Idb
15.16.17.18.19.20.21. Wulff, D. Ibd
22. 23. Strunk, Ji, O, Idb
24.25.26.27. Iames, william, Ibd
28.29. Eliade, Mircea (1993). The Encyclopedia of Religion, New York Macmillan Publiching Conpany
30.31. Strunk, Jr. O, Ibd
32ـ فروم اریک، مترجم آر. نظریان، 1363، روانکاوى و دین، تهران، پویش
33. 34. Strunk, Jr, O, Ibd
35.36. Wulff, D. Ibd
37. Hall. C.S and Lindzey, G, (1957). New York, Wilev and Sons
38. Woulff, D, Idb
39ـ دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، مکتبهاى روانشناسى و نقد آن، 1373، ج 1، قم، قمر
40. Woulff, D, Idb
41. Strunk, Jr. O, Ibd
42. 43ـ عبداللّه جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن کریم: فطرت در قرآن، قم، 1378، نشر اسراء
44ـ مؤسسه در راه حق، هیئت تحریریه، درسهایى از اصول دین، قم، 1370، مؤسسه در راه حق