منصوره فرخزاده
در شماره قبل مهمترین خصوصیت روح زن را که دگرخواهی بود توضیح دادیم. اینک به دومین خصوصیت میپردازیم.
2 - تعلّق انفعالات روحی زن به دیگران
از خصوصیات دیگر روح زن این است که انفعالاتش برای دیگران است. همان طوری که در گذشته اشاره کردیم، زن بر خلاف مرد، دیگران را تکیه گاه وجودی خویش قرار میدهد، به این خاطر که حساسیت و واکنشی که نسبت به شادیها ودردهای ناشی از دیگران دارد، نسبت به خوشیها و دردهای خودش ندارد؛ تحمل دردهایی که از ناحیه دیگران به او میرسد، برایش بمراتب آسانتر از تحمل دردهایی است که به واسطه ایجاد شدهاست؛ از ناراحتیها و گرفتاریهای دیگران، بیشتر غمناک و افسرده میشود تا ناراحتیهای خودش.
آن چیزی که موجب تمایز روح زن و مرد میشود، همان حساسیت دگرخواهی اوست. خلاصه اینکه، این حس در زن، باعث حساسیت فوق العاده او نسبت به احوال دیگران شده، لذت و دردهای شخصی را در نظرش نابود میسازد. بطور یقین میتوان گفت: آن شادی و لذتی که زن در انجام وظیفه مادری خویش احساس میکند، از فطرت و طینت الهی او ناشی میشود. هنگامی که زن
دوران شیردهی کودک با زحماتی که دارد، برای مادر یکی از شیرینترین لحظات عمرش محسوب میشود.
دارای طفل خردسالی باشد، این لذت به اوج خود میرسد، زیرا وجود او لذتهای دیگری برایش به دنبال دارد. بطور مثال، دورانشیردهی کودک برای مادر با زحماتی که دارد، یکی از شیرینترین لحظات عمرش محسوب میشود. از این رو هنگام سپردن طفل به دیگری (دایه یا مهد کودک ...) با آنکه زحمت زن با این جدایی، کمتر میشود اما درد فراق و اضطراب تمام وجودش را در بر میگیرد.
زن به منظور پرورش کودک باید دارای نیرویی باشد که بتواند خویشتن را فراموش کرده، به لذتهای شخصی خود، پشت پا زندکه این نیرو را خداوند متعال به وی افاضه کرده است.
3 -برتری زن در دنیای انفعالات
از خصوصیات دیگر روح زن، برتری او در دنیای انفعالات است. زن به خاطر انفعالات زیاد روحی میتواند به دل دیگران راه یافته و شادیها و غصههای آنها را کشف کند. (یعنی خیلی زودتر از مرد پی میبرد و بر خلاف علمی است که مرد بطور اجمال پیدا میکند)
زن حتی قدرت دارد که آنها را تغییر دهد که این عامل برتری او و مزیّت او شمرده میشود. این خصوصیت بحدی ریشهدار است که از مختصات روحش محسوب میشود، بگونهای که اگر زنی در این زمینه، عاجز باشد و نتواند دردهای دیگران را کشف کرده و تسلّی بخشد، فاقد هنر زن بودن محسوب شده، یک موجود ناقص به شمار میآید.
اشخاص، مناظر، کتابها، ... در صورتی توجه زن را به خود جلب میکند که بتواند هیجان زن را بر انگیزد و در روحش تأثیر گذارد. مشاغلی که زن بدانها علاقهمند میشود، تفریحاتی که بطور حقیقی او را سرگرم میکند و ... اموری هستند که احساسات زن را بر میانگیزد و در پی آن، زن با هنر زن بودن خویش دریای احساسات دیگران به تلاطم میاندازد. اغلب گفتگوهایی که خانمها با یکدیگر دارند، در زمینه رنجهایی است که زمانی کشیدهاند یا در زمینه خویشهایی است که از التیام بخشیدن به دردهای دیگران برایشان حاصل شده یا در زمینه محبتها غصههایی است که ابراز داشته یا در آن شریک بودهاند.
خلاصه، ما زنها چه مادر باشیم، چه معلم، چه کارگر... هیچ یک از این امور نمیتواند ما را از وظیفه دشوارمان که همانا مراقبت از حیات دیگران و رفع دردهای آنهاست ، باز دارد و به همین علت است که گاهی زن در نظر مرد، موجودی مافوق طبیعت، جلوه میکند.
4 - وابستگی بر اثر دلبستگی
ویژگی دیگر روح زن، وابستگی او بر اثر دلبستگی است. وجود زن به واسطه مهر و محبت که جزء غرایز فطری اوست، بناچار او را وابسته به دیگران میسازد. برای موجودی مانند زن، زندگانی ساده، بلایی سخت و ناگوار خواهد بود.
حب ذات یکی از محکمترین پشتیبانان حیات هر انسانی محسوب میشود که وجود شخص بر آن متکی است. مرد که بیش از زن
ما بانوان در هر موقعیتی که باشیم نمیتوانیم از وظیفه دشوارمان که مراقبت از حیات دیگران و کمک به رفع دردهای آنهاست بازبمانیم.
زن در دنیای انفعالات بر دیگران برتری دارد.
دارای این خصوصیت (حب ذات) است،برای رسیدن به هدفی که دانسته آن را انتخاب کرده، نیاز به پشتیبان دیگری ندارد، در حالیکه زن در زندگی، به هدایت و کمک دیگران، سخت نیازمند است.
خانم لمبوزو میگوید: «زن همانند یک بوته پر از گل نیلوفر است که طالب چوب خشک یا دیوار سخت و عریان است تا آن را پر از گل و سبزه کند و اگر چنین دیوار و چوب خشک را نیابد، نابود خواهد شد.»
اگر زن نیازمند به همسر، مادر، فرزند و ... است از این روست که او گلی است که محتاج نقطه ثابتی میباشد که از هیجانات دائمی بدانها پناهنده شود. این واقعیت به شکل زیبایی در کلام حضرت علی (ع) چنین آمده است :
« فانّ المرأة ریحانةٌ و لیست بقهرمانةٍ»(15)
زن بسان گلی خوشبوست نه کار فرما و مسوءول امور سنگین و دشوار.
او نیازمند نیرویی است که قوای او را در نقطه واحدی تمرکز داده، در جهت معیّنی به فعالیت وا دارد و در یک کلام او نیازمند به سرپرست است تا از پا در نیاید. چنان که قرآن کریم در سوره مبارکه نساء، آیه 34 میفرماید:
الّرجال قوّامون علیالنساء.
مردان عهده دار امور زنانند.
با توجه به مفهوم لغوی کلمه قوّام که به معنی «به پادارنده و سرپرست» است، تشبیه فوق (بوته گل) مناسب با حال زن است یعنی زن بطور کامل شبیه به بوته گل نیلوفری است که برای دوام حیات خود نیازمند ستونی است تا بر او تکیه زند و در سایه استحکام او رشد کرده، به سوی کمال حرکت کند. این نکته را باید یادآور شوین که این آیه، چنان که بعضی از صاحب نظران تصریح نمودهاند، مربوط به چارچوب روبط همسری است و همه روابط اجتماعی را در بر نمیگیرد. از طرف دیگر، اینکه بگوییم این ویژگی برگشت به قوّت بعد عاطفی بانوان میکند، دلیلی ندارد.
به عنوان مثال، برای زن از نظر منافع شخصی و قوه عاقله، داشتن فرزندی که شب و روز خود را صرف آن نموده و سختیها را متحمل شود، سود مادی ندارد، زیرا فرزند نه تندرستی او را بر میگرداند و نه قوای تحلیل رفته و نه جوانی و شور و نشاط او را. چه سودی خواهد داشت که در زمان مناسب برای فرزندان خود تشکیل خانواده دهد و هنگامی که به محبت آنها بینهایت نیاز دارد، از آنها دور باشد و با فراق تنهایی دمساز گردد؟!
آنچه مسلم است این است که اگر زن بر پایه تربیت صحیح و اصولی و بر اساس نظام فکری مبتنی بر شناخت، برنامه و هدف، برنامه ریزی نکند، چه بسا بر اثر عشق و علاقههای ناموزون و در پی آن وابستگیهای نادرست، این دلبستگی به غیر- که یکی از امتیازات بزرگ روح او شمرده میشود - به دلیل وابستگی به فردی که شایستگی این مقام را ندارد و دارای انحطاط فکری و روحی است، دچار انحطاط و فساد گردد. اینجاست که به تأکیدات بحق اسلام مبنی بر شناخت زوجین در مقدمات اولیه ازدواج، پی میبریم.
شاید فلسفه نیاز اجازه پدر در عقد ازدواج نیز برگشت به همین نماید که دختر جوان به دلیل خصایص بی شماری که دارد (احساسات قوی و ...) زمینه تأثیرپذیری بیشتری در او وجود دارد و چه بسا با همین تأثیر پذیری دست به اقدامی زند که خاطره تلخی از بهترین و مهمترین حادثه زندگیاش در ذهن او بر جای گذارد و به وسیله آن رو به ناکامی و شکست برود.
پس بسیار بجاست که زنان ما در نوع علاقه و انتخاب، دقت لازم را بجا آورند تا بر اثر بیتوجهی به معیارهای صحیح، سلامت روحیشان به خطر نیفتد و از زندگی سالم محروم نگردند.ادامه دارد.
1 - نهجالبلاغه، نامه 31