تأثیر بینش بر انگیزش در تربیت دینى و اخلاقى
هادى رزاقى
مقدّمه
در تاریخ اندیشه بشرى، همواره این سؤال در ذهن متفکران و دانشمندان وجود داشته است که آگاهى انسان چه نقشى در بروز رفتار یا ایجاد انگیزه براى رفتار دارد؟ آیا علم انسان به خوبى و بدى، در برانگیختن او به سوى رفتار خوب و پرهیز از رفتار بد اخلاقى مؤثر است؟ اگر مؤثر است، آیا مىتوان گفت: بینش و آگاهى شرط کافى براى انگیزش انسان به سوى رفتار است، یا اینکه نیروى محرّکه دیگرى براى بروز رفتار لازم است؟
پاسخهاى متفاوتى به این سؤالها داده شده و دلایل و شواهد عقلى و تجربى نیز براى این پاسخها ارائه گردیده که بر اساس هر یک از آنها روشهاى توصیه شده براى تربیت اخلاقى نیز متفاوت بوده است. در نوشتار حاضر، ضمن اشاره به دیدگاههاى موجود در این زمینه و تأکید بر یکى از آنها، نتایج کاربردى این دیدگاه و روشهاى پیشنهادى حاصل، در تربیت دینى و اخلاقى بررسى مىگردد.
پیشینه بحث
در میان فیلسوفان و متفکران، سقراط و شاگرد او، افلاطون، نخستین کسانى بودهاند که به تأکید بر اهمیت دانایى و بینش در کسب فضیلتهاى اخلاقى شناخته شدهاند. سقراط دانش را بنیاد هنر اخلاقى مىشمرد و بر این باور بود که اگر آدمى حقیقت نیک و بد را بشناسد، به بدى نخواهد گرایید. «بد» کارى از روى نادانى است و کسى دانسته بد نمىکند. از اینروست که براى سقراط، فلسفه حقیقى همانا «فلسفه اخلاق» است و بس. (1) آموزش بنیادى افلاطون نیز همچون استادش، سقراط، آن است که «هنر اخلاقى» نتیجه دانش و بینش است. آنچه سبب مىشود که ثروتهاى معنوى، یعنى دادگرى، جرأت و خویشتندارى ـ همچنان که ثروتهاى مادى ـ چنانکه باید به کار روند، «دانایى» است. از اینرو، اوج تربیت انسانى همانا رو کردن به فهم و شناسایى و برخوردارى از دانش و بینش است. (2)
این اندیشه همچنان در طول تاریخ تاکنون رواج داشته و حتى در دوران معاصر، موضوع بررسىها و تحقیقات تجربى قرار گرفته است. از جمله کسانى که در قرن اخیر به بررسى رابطه بینش اخلاقى و رفتار اخلاقى با روش تجربى پرداختهاند، کهلبرگ است. او از اولین کسانى بود که به تحقیق در این زمینه پرداخت، به گونهاى که پس از او تلاشهایى که براى برنامهریزى به منظور بالابردن سطح رشد اجتماعى و اخلاقى افراد صورت گرفته، شدیدا متأثر از نظریه «رشد اخلاقى» کهلبرگ بوده است. (3) در این نظریه، به نوعى رابطه تقویتکنندگى بین رشد قضاوت اخلاقى و بروز رفتار اخلاقى اشاره شده است؛ یعنى رشد قضاوت و تفکر اخلاقى، که از مقوله شناخت و بینش است، احتمال بروز رفتار اخلاقى را افزایش مىدهد. براى مثال، بزهکاران در مقایسه با افراد مطیع قانون، که از نظر تراز سنّى و هوشى یکسان هستند، از لحاظ قضاوت اخلاقى در سطح پایینترى قرار دارند. (4) شواهد دیگرى نیز در کارهاى او و کسانى که روى نظریه او کار کردند، بر همین نکته تأکید دارند. اگرچه در تحقیقاتى که در زمینه رابطه بین سطوح اخلاقى (طبق نظر کهلبرگ) و رفتار شخص در موقعیتهاى خاص (مثلاً، امکان تقلّب در امتحان یا رفتار همراه با از خودگذشتگى) صورت گرفته ضرایب همبستگى به طور کلى در سطح پایینى بودهاند (5) ، اما تفکر اخلاقى و رفتار اخلاقى مسلّما تا حدى باهم ارتباط دارند. براساس نتایج آزمونى کاربردى که توسط خود او در مورد زندانیان زن انجام شد، به نظر مىرسد حسّاسیت نسبت به موضوعات اخلاقى و ارزشهاى برتر انسانى، در اثر سعى در بالا بردن سطح قضاوت اخلاقى بهبود مىیابد. اما تغییرات عمدهاى در سطوح تحوّل اخلاقى به چشم نمىخورد، و دیگر این که تغییر در کیفیت استدلال اخلاقى ضرورتا موجب تغییر در رفتار اخلاقى نمىشود. (6) بنابراین، حاصل اینگونه تحقیقات تجربى تاکنون گویاى این مطلب بوده است که اگرچه تأثیر قطعى بین این دو ثابت نشده و لزوما تغییر در شناخت و تفکر منجر به تغییر در رفتار اخلاقى و رشد آن نمىشود، اما مسلّما در همه موارد، بى تأثیر نیست و دست کم، مواردى مىتوان یافت که این تأثیر آشکار است؛ مثلاً به عقیده والتر میشل ( Walter Mischel ) موضوع خویشتندارى به طور چشمگیرى متأثر از عوامل شناختى است. هرقدر تحوّلات شناختى کودکان نسبت به رفتارهاى مطلوب بیشتر شود، شکیبایى آنان در برابر وسوسهها بیشتر خواهد شد. (7) البته این مطلب با بروز رفتارهاى مثبت اخلاقى متفاوت است.
رویکرد منابع دینى به بحث
آنچه از منابع دینى در اینباره استنباط مىشود، این است که علم به خوبى و بدى رفتار، شرط لازم براى بروز آگاهانه آن رفتار است، اما کافى نیست و متغیرهاى غیرشناختى دیگرى در بروز رفتار مؤثرند، به گونهاى که ممکن است در مواردى، همین مانند خواهشها و امیال نفسانى تأثیر عوامل شناختى را خنثا کنند و سبب آن شوند که انسان به آنچه علم دارد، عمل نکند. از برخى آیات قرآن به روشنى مىتوان استفاده کرد که ممکن است کسى با وجود علم به آیات روشن الهى، آنها را انکار کند و با پىروى از خواهشها و امیال نفسانى، فریب وسوسههاى شیطان را خورده، گمراه شود:
«و اتلُ علیهم نبأَ الّذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فأتبعهُ الشیطانُ فکانَ من الغاوین.» (اعراف: 175)؛ و خبر آنکس را که آیات خود را به او داده بودیم براى آنان بخوان که از آن عارى گشت، آنگاه شیطان او را دنبال کرد و از گمراهان شد. (8)
درباره قوم فرعون نیز آمده است که با داشتن یقین به حقّانیت حضرت موسى7 و آیات الهى، از روى ظلم و تکبّر، آنها را انکار کردند: «و جَحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و عُلوّا...» (نمل: 14)؛ و با آنکه دلهایشان بدان یقین داشت از روى ظلم و تکبّر آن را نکار کردند... .
اما با وجود این، مسلّم است که دعوت قرآن به مشاهده پدیدهها، تفکر در آیات آفاقى و انفسى و مطالعه احوال گذشتگان، که موجب افزایش علم است، در واقع، براى تقویت ایمان صورت گرفته و در نتیجه، دلیل روشنى بر ارتباط ایمان با علم و آگاهى است. هرقدر علم بیشتر باشد، زمینه براى تقویت ایمان بیشتر فراهم مىشود... در قرآن آمده است: آنان که در علم ریشهدار و راسخند، به همه آیات ایمان مىآورند:
«... والرّاسخون فى العلمِ یقولون آمّنا به کلٌّ من عند ربّنا...» (آل عمران: 7)؛ و ریشهداران در دانش مىگویند: ما بدان ایمان آوردیم، همه (چه محکم و چه متشابه) از جانب پروردگار ماست... .
در آیه 21 سوره «سبأ» نیز به قابل جمع نبودن ایمان با شک اشاره شده است: «الاّ لنعلم من یؤمن بالاخرةِ ممّن هو منها فى شکٍ»؛ جز آنکه کسى را که به آخرت ایمان دارد از کسى که درباره آن در تردید است بازشناسیم.
و این به معناى آن است که ایمان بدون علم ممکن نیست؛ زیرا در این آیه، مؤمن در برابر شاک قرارگرفته است. بنابراین، علم، هم شرط ایمان و هم زمینه حصول آن است.
همچنین از آیات قرآن مىتوان دریافت که ایمان همواره پس از آوردن کتاب، تلاوت آیات یا ارائه آنها، که موجب افزایش علم است، مطرح مىشود و هلاکت مردمان کافر جز پس از تلاوت آیات بر ایشان نبوده است:
«و ما کان ربُّکَ مهلک القرى حتّى یبعث فى أمّها رسولاً یتلوا علیهم آیاتنا...» (قصص: 5)؛ و پروردگار تو (هرگز) ویرانگر شهرها نبوده است تا (پیشتر) در مرکز آنها پیامبرى برانگیزد که آیات ما را بر ایشان بخواند... .
دعوت انبیا همیشه همراه ارائه آیات و تلاوت کتاب بوده و ارائه آیات و تلاوت کتاب و دعوت به مشاهده نشانههاى خداوند و تفکر در آنها مسلّما موجب افزایش علم و ایجاد بینش است. اما تردیدى نیست که افزایش علم و ایجاد بینش نیز هدف اصلى انبیا نبوده، بلکه از اینرو، که در افزایش ایمان تأثیر دارد، بر آن تأکید مىشده است و بینش و علم در دعوت آنها، همچون شرط لازمى براى ایمان آوردن بوده و چون ایمان نیز زمینه عمل و ملازم آن است و التزام به عمل را به همراه مىآورد، در نتیجه، علم و بینش، شرط ایجاد انگیزه براى عمل به شمار رفته است. از اینرو، آیات بالا مىتوانند شواهد خوبى باشند بر اینکه آگاهى و بینش در ایجاد انگیزه براى رفتار مؤثر است.
در آیه دیگرى، خشیت از خداوند، خاص بندگان عالم او دانسته شده است:
«... انّما یخشى اللّه من عباده العلماءُ.» (فاطر: 28)؛ از بندگان خدا تنها دانایانند که از او مىترسند.
ترس و خشیت نیز یکى از مایههاى اصلى انگیزههاى دینى و اخلاقى است: «سیذَّکَّر من یخشى.» (اعلى: 10)؛ آنکس که ترسد به زوى عبرت گیرد.
بدین صورت، باز در قرآن تأثیر علم در ایجاد انگیزه مطرح مىشود.
علّامه طباطبائى قدسسره در مورد عوامل ازدیاد ایمان که نوعى گرایش عمدى و آگاهانه است، نقش ازدیاد علم را یاداور شده، شدت و ضعف ایمان را به شدت و ضعف دو عامل (علم و التزام قلبى) مىداند؛ زیرا «ایمان» عبارت است از: علم به چیزى با التزام به آن، یا عبارت است از: التزام به چیزى (که طبعا این التزام مبتنى بر علم به آن چیز است.) در هر صورت، با تقویت یا تضعیف علم، ایمان نیز تقویت یا تضعیف خواهد شد. (9)
در روایات پیشوایان دین نیز بعضا ضمن تأکید بر اهمیت و ارزشمندى علم، ویژگىها و آثار آن بیان شده است؛ از جمله اینکه علم ریشه و منشأ هر خوبى، و جهل منشأ هر بدى دانسته شده است؛ مانند این حدیث از امام على علیهالسلام : «العلمُ اصلُ کلِّ خیرٍ، الجهلُ اصل کلِّ شرٍّ.» (10)
یا در دو حدیث دیگر که هم ایشان فرمودهاند: «العلم مصباحُ العقل.» (11) و «العلم افضلُ هدایةٍ»، (12) به خوبى نقش روشنگرى و راهنمایى علم بیان شده است و شاید به همین سبب، آن را اصل و ریشه هر خوبى دانستهاند؛ زیرا عقل نیروى تشخیص خوبى از بدى است و علم و آگاهى مىتواند چراغى در دست این نیروى درونى انسان باشد و آن را هدایت کند.
البته هر علمى را نمىتوان روشنگر عقل و برترین هدایت دانست؛ زیرا ـ مثلاً ـ علم به کیفیت ساخت و ترکیبات شیمیایى یا چگونگى تولید اتومبیل و هواپیما، چگونه مىتواند برترین هدایت و روشنگر عقل باشد؟ علمى که برترین هدایت شمرده شده عبارت است از: شناخت و نگرش درست به جهان هستى و مبدأ و منتهاى آن، علم به راه درست زندگى و نیل به هدفهاى عالى انسان، و علمهایى از این دست. (13) چنین علم و بینشى است که با تبیین جایگاه انسان در هستى و ابتدا و انتها و غایت زندگى او و فقر و نیاز ذاتى او به خداوند و هدایتهاى او، مىتواند ارزشها و هدفهاى برتر زندگى را به انسان بشناساند و زمینه را براى ایجاد انگیزه در اوفراهم کند.
رابطه بینش و گرایش
تردیدى نیست که گرایشهاى انسان، مستلزم و نیازمند نوعى آگاهى و شعورند و آگاهى یکى از زمینههاى وجود و نیرومندى گرایش است، هرقدر این آگاهى نسبت به متعلّق گرایش دقیقتر و جامعتر شود، زمینه براى قوّت گرایش در جهت مثبت یا منفى آن در مسیر کمال و سعادت انسان، وضوح بیشترى مىیابد، که نتیجه آن نیز تقویت گرایش به سوى آن است؛ زیرا انسان طالب زیبایىها و کمال سعادت خویش است.
در قرآن کریم، همه یا بسیارى از آیات، در جهت تقویت و رشد آگاهىهاى لازم و سوق دادن جهانبینى انسان به سمت بینش یکپارچه و منسجم توحیدى قرار دارد. شمار زیادى از آیات به توصیف و معرفى خدا و انسان، جهان، دنیا و آخرت، بهشت و جهنم، نبوّت و پیامبران الهى و تعلیمات آنها و نیز ارزشها و اهداف پرداختهاند. در آیهاى که به «آیة الکرسى» معروف است، بسیارى از این بینشها را یکجا ارائه کرده:
«اللّهُ لا اله الاّ هو الحیُ القیّومُ لا تأخذهُ سنةٌ و لا نومٌ له ما فى السموات و ما فى الارض من ذا الّذى یشفع عندهُ الاّ باذنه یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون بشىءٍ من علمه الاّ بما شاء وَسِع کرسیهُ السموات و الارض و لا یؤوده حفظهما و هو العلىُّ العظیم.» (بقره: 255)؛ خداست که معبودى جز او نیست، زنده و برپا دارنده (پابرجا) است، نه خوابى سبک او را فرو مىگیرد و نه خوابى گران، آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن اوست. کیست که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند؟ آنچه در پیش روى آنان و آنچه را در پشت سرشان است، مىداند و به چیزى از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه نمىیابند. کرسى او آسمانها و زمین را در برگرفته و نگهدارى آنها بر او دشوار نیست، و اوست والاى بزرگ.
در این آیه، صفاتى بزرگ و مطلق براى خداوند بیان شده و در ضمن، با ذکر رابطه تمام هستى با خداوند و علم خدا به هستى و علم موجودات در مقابل او و نکاتى دیگر، همه با نظم و ترکیبى خاص، نوعى جهان بینى ویژه و کلنگر به انسان ارائه دادهاند. آیات دیگر نیز هر کدام به شکلى، چنین بینشهایى را براى انسان فراهم مىکنند. (14)
البته شرط اینکه آثار این بینشها در عمل بروز کند آن است که ایمان، تعهد و التزام به نتایج این بینشها حاصل شود. براى کسى که پایینترین درجه ایمان را داراست و حقّانیت آیات قرآن را اجمالاً پذیرفته، این آگاهىها و بینشهاى دقیق، تحریککننده و برانگیزاننده خواهد بود؛ زیرا چنین کسى وقتى خود را در برابر چنین خدایى مىبیند، حس بىنهایتطلبى و گرایش سیرىناپذیر او به کمالهاى مطلق، او را به سوى ایمان و تعهد بیشتر مىکشاند. از همینجا، مىتوان راز تأثیر علم و بینش در ایجاد انگیزه را دریافت و نیز راز اینهمه تأکید بر تدبّر در آیات و سطحى نگذشتن از آنها روشن مىشود؛ زیرا تدبر و اندیشه در بینشهاى ارائه شده در آیات، زوایاى این بینشها را آشکارتر کرده و به گونه روشنترى گمشده انسان را در این آیات به او نشان خواهد داد.
بر اساس آنچه گذشت مىتوان گفت معرفت و بینش، از آن جهت که حجاب از چهره حقیقت برمىدارد و حقیقت، ذاتا زیبا و مطلوب آدمى است، در نتیجه، عواطف و گرایشهاى انسان را به سوى خود جلب مىکند و میل انسان نسبت به حقیقت، تحریک مىشود و همین تحریک، سبب ایجاد انگیزه درونى نسبت به آن خواهد بود، ضمن آنکه این تحریک عواطف زمینهساز تعهد و التزام نسبت به حقیقت نیز خواهد شد. اما اگر امیال و کششهاى متضاد با میل به حقیقت در وجود انسان، فعّال باشد، انگیزههاى متضادى نیز ایجاد مىکند و این دو انگیزه که یکى سازگار با حقیقتِ یاد شده است و دیگرى متضاد با آن، در جدال با هم قرار مىگیرند و هر کدام نیرومندتر باشد در این جدال پیروز خواهد شد.
بنابراین، بینش و معرفت در انگیزه و عمل انسان تأثیر مىکند، به شرط آن بر امیال، کششها و در نتیجه انگیزههاى متضاد غالب شود.
باید براى کنار زدن امیال و جاذبههاى مخالف، فکرى کرد و این کار تنها با ارائه بینش، میسّر نیست، اگرچه ارائه بینش شرط لازم است.
گونهها و روشهاى ارائه بینش
ارائه اطلاعات، گونههاى متفاوتى دارد که از جمله، به دو گونه مىتوان اشاره کرد: یکى ارائه اطلاعات جدید که نسبت به آنها جهل مطلق وجود دارد و دیگرى تصحیح خطاهاى انسان در شناخت مسائل گوناگون که به آنها جهل مرکّب دارد. خداوند با ارائه بینش درست و مستحکم از جهان هستى و آغاز و پایان آن و دادن آگاهىهاى بىخطا از ارزشها و اهداف و راه درست رسیدن به آنها و معرفى راه نادرست، در حقیقت حکمت را به انسان تعلیم مىدهد که یکى از رسالتهاى پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله همین تعلیم حکمت بوده است؛ زیرا «حکمت» عقیدهاى است که در صدق و راستى، محکم بوده و کذبى با آن آمیخته نیست و نفع آن نیز ضررى به دنبال ندارد. (15)
روشهاى ارائه بینش نیز همچون گونههاى آن، متفاوتند؛ زیرا از امکانات ،ابزارها و شیوههاى متعددى مىتوان براى دادن آگاهى استفاده کرد. در اینجا، براى نمونه، سه شیوه به اختصار بیان مىشوند:
1. عرضه مستقیم اطلاعات و بینشها: این شیوه، که به نمونههایى از آن اشاره شد، از رایجترین شیوههاست. مفهوم «عرضه مستقیم» نیز آن است که اطلاعات و آگاهىها به صورت آماده به وسیله فردى آگاه در جریان یک خطاب مستقیم در اختیار مخاطب قرار داده مىشوند، برخلاف روشهاى دیگر که ممکن است به صورت غیرمستقیم یا از طریق کشف درونى صورت گیرند.
در این شیوه، اطلاعات باید در سطح فهم و درک مخاطب و با توجه به مراحل رشد او، ارائه شوند تا هدف از ارائه اطلاعات برآورده شود. همچنین مخاطب باید از حداقل اعتماد نسبت به گوینده سخن برخوردار باشد تا بتواند سخن او را قبول کند یا آن سخن چنان استحکام و اتقانى داشته باشد که حتى با صرفنظر از اعتبار گوینده، پذیرفته شود. با این دو شرط لازم است که مخاطب مىتواند اطلاعات را دریافت کرده، بپذیرد و در نهایت به نتایج آنها ملتزم شود.
2. فراهم نمودن زمینههاى تفکر و تعقّل: اگر بینشها از طریق تفکر و اندیشه فرد حاصل شوند، آنها را جوشیده از درون خود و متعلّق به خویش احساس خواهد کرد و در نتیجه، درجه التزام و تعهدش به آن به مراتب، قوىتر خواهد بود. شاید همین نکته دلیل تأکیدهاى فراوان قرآن و روایات پیشوایان دین بر تفکر، تعقّل و تدبّر بوده است.
در قرآن، با اینکه به شیوههاى گوناگونى بر صدق و قابل اعتماد بودن آیات خود و صادق بودن و مورد اعتماد بودن رسول خدا تأکید کرده و همچنین در مواردى، به اقامه برهان پرداخته و از این طریق، اعتماد مخاطبان خود را جلب کرده است، با این حال، در موارد متعدد و با بیانهاى متفاوت، انسان را به تفکر و اندیشه فرا مىخواند، مانند این آیه شریفه: «قل انّما اعظکم بواحدةِ ان تقوموا للّه مثنى و فرادى ثمّ تتفکّروا...» (سبأ: 46)؛ من فقط به شما یک اندرز مىدهم که دو دو و به تنهایى براى خدا بپا خیزید سپس بیندیشید که... .
ایجاد زمینه تفکر ممکن است از طریق تشویق به تفکر، ارائه موضوعات تفکر برانگیز و نیز طرح سؤال صورت گیرد ـ که البته سؤال باید جهتدار بوده و هدایت با شیوه صحیح فکرکردن همراه باشد، نه به صورت کور و حیرتزا و اندیشهکش.
3. فراهم نمودن زمینه همنشینى با الگوها و عالمان دین: منظور از «عالمان دینى» در اینجا کسانى هستند که علم خویش را با عمل همراه نموده و آراسته به فضایلند، وگرنه از مجالست و مصاحبت با عالمان بىعمل و اهل هوا در منابع دینى نهى و نکوهش شده است؛ زیرا اگرچه ممکن است در افزایش علم مؤثر باشد، اما همنشینى با چنین کسانى، که دور از فضیلتهاى اخلاقى اند، آفت دین و اخلاق است؛ چرا که موجب همرنگى با آنان خواهد شد، و پیشوایان ما نه تنها به مجالست با آنان توصیه نکردهاند، بلکه همنشینى با آنان را نکوهش نیز نمودهاند: «مجالسةُ اهل الهواء منساةٌ للایمان و محضرةٌ للشیطان.» (16)
اما همنشینى با آن دسته از عالمان دینى که علم را با عمل همراه کردهاند، دستکم داراى دو فایده است: یکى ازدیاد علم و تقویت بینشهاى دینى و دیگرى الگو قرارگرفتن آنها در عمل و رنگپذیرى از آنها، و آنچه در این بحث مدّنظر است، رشد آگاهىها و شناختهاى دینى و اخلاقى در متربّى است که این نتیجه عمدتا از طریق شنیدن سخنان آنها به دست مىآید، اگرچه رفتار آنها نیز مىتواند بر آگاهى و شناخت دقیق نسبت به رفتارهاى درست بیفزاید.
در روایات پیشوایان دین، ضمن تأکیدهاى فراوان بر مجالست با دانشمندان، آثار و نتایجى از قبیل زیاد شدن علم، کمال عقل و پاکى نفس نیز براى آن بیان شده؛ مثلاً، آمده است: «جالسِ العلماءَ یزدد علمک و یحسّن ادبُک و یزکو نفسک.» (17)
همچنین آمده است: «جالس العلماء یکمل عقلک و یشرف نفسَک و ینتف عنک جهلک.» (18)
تأکیدهاى بسیار بر ایجاد انواع ارتباط با عالمان ربّانى، از قبیل همنشینى، سؤال کردن از آنها، نظر کردن به صورت آنها، و بهره بردن از کلام آنها، مىتواند ناظر به هر دو فایده مجالست باشد.
سخن پایانى
چنانکه گذشت، علم و آگاهى در ایجاد و رشد انگیزهها مؤثر است، همچنین شرط لازم براى تعهد، التزام و عمل به حساب مىآید. از اینرو، در فرایند تعلیم و تربیت، مربّى باید بخشى از فعالیتهاى خود و متربّى خود را در جهت تقویت بینش و آگاهى او قرار دهد. اما این بدان معنا نیست که همه تربیت دینى در عرضه بینش و آگاهى خلاصه شود و از سایر فعالیتها و اقدامات در جهت رشد عواطف و نیز خنثا کردن کششهایى که مانع پىروى انسان از دانستههایش مىشوند، غفلت گردد، که این غفلت، غالبا تربیت دینى خلاصه شده در تعلیم را عقیم و بىنتیجه خواهد کرد؛ زیرا اثر بینش و آگاهى در رشد انگیزه اگرچه مسلّم است، اما چندان نیست که بتواند با کششها و موانع خنثاکننده آن درافتد و آنها را دفع کند. در نتیجه، در بسیارى از موارد، با اینکه بینشهاى درست دینى وجود دارند، اما جاذبههاى منفى و متضاد با آنها نیرومندتر بوده و مانع پىروى انسان از دانستههایش مىشود.
بدینسان، مىتوان به راز بىنتیجه بودن آموزشهاى پرحجم معارف دین در مراکز آموزشى پى برد و به این سؤال که چرا با این همه آموزش تعلیمات دینى، این همه بىتعهدى و ضعف تدیّن به چشم مىخورد، پاسخ داد. روشن است که وقتى تربیت دینى در آموزش و تعلیم صرف، منحصر گشته، از عوامل دیگر و موانع تربیت غفلت گردید، در نهایت ثمره این شیوه (به فرض آنکه اصول تعلیم و تربیت درست اجرا شده باشد)، کسانى خواهند بود که صد چلچراغ دارند و بىراهه مىروند؛ افرادى که انبانى از اطلاعات درباره عقاید، اخلاق، احکام و معارف با خود حمل مىکنند، اما از آنها بهرهاى نبرده، مهارشان در دست جاذبههاى نفسانى آنهاست. و این همان مَثلى است که درباره عالمان بى عمل در قرآن کریم به کار رفته است:
«مثلُ الّذینَ حُمّلوا التَّوراة ثمّ لم یحملوها کمثل الحمار یحملُ اسفارا.» (جمعه: 5)؛ مثل کسانى که (عمل به) تورات بر آنان بار شد (و بدان مکلّف گردیدند) آنگاه آن را به کار نبستند همچون مثل خرى است که کتابهایى را بر پشت مىکشد.
و چنانکه گذشت، در آیات 14 سوره «نمل» و 175 «اعراف» نیز از کسانى یادشده است که با داشتن یقین و علم، از روى ظلم و تکبّر، دست به انکار زدند.
البته چنین نیست که همه آسیبهاى تربیت دینى ناشى از نحوه کار مربّى و غفلت او از وظایف خود باشد، بلکه ممکن است با اینکه مربّى به همه وظایف خود عمل کرده، متربّى به اختیار خود، از راه هدایت دورى نموده، عناد ورزد، و این ویژگى انسان است که مىتواند حتى برخلاف یقین به درستى یک راه، راه دیگرى برگزیند. اما در اینجا سخن بر سر آن است که وظیفه مربّى و ابلاغ رسالت او، با تعلیم و آموزش صرف پایان نمىپذیرد و علاوه بر آن، تزکیه نیز باید صورت گیرد؛ چنانکه قرآن کریم یکى از رسالتهاى پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله را تزکیه شمرده و حتى آن را بر تعلیم نیز مقدّم کرده است:
«هو الّذى بعث فى الامّیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیّهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة.» (جمعه: 2)؛ اوست آن کس که در میان بىسوادان فرستادهاى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد.
از اینرو، در تربیت دینى، اگرچه تعلیم و ارائه بینشها شرط لازم ایجاد رشد است، اما چشمپوشى از عوامل دیگر، مانند پرورش عواطف و هدایت آنها، زدودن موانع تربیت دینى، الگو بودن مربّى در عمل و مانند آن، مىتواند به راحتى اثر بینشها را خنثا کرده، متربّى را به سوى آنچه مىداند، جذب کند.
··· پىنوشتها
*. در ترجمه آیات این مقاله از ترجمه قرآن کریم توسط محمدمهدى فولادوند استفاده شده است.
1ـ میرعبدالحسین نقیبزاده، درآمدى به فلسفه، تهران، انتشارات طهورى، 1372، ص 16.
2ـ همو، نگاهى به فلسفه آموزش و پرورش، ص 48 و 52
3. F.E.Weinert. "Human Development: Research and Educational practice", The International Encyclopedia of Education, Vol. 5, p. 2668
4و5ـ اتکینسون و دیگران، زمینه روانشناسى، ترجمه براهنى و دیگران، تهران، رشد، 1371، ج 1، ص 152 / ص 153
6. Ibid
7ـ ر.ک: بىریا و دیگران، روانشناسى رشد، قم، دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1375، ج 2، ص 1124
8ـ ر.ک: محمدحسین طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 18، ص 259
9ـ محمد محمدى رىشهرى، میزان الحکمه، ج 6، ص 451، ماده «علم»
10ـ همان، حدیث 13340.
11ـ عبدالواحد الآمدى التمیمى، غررالحکم و درر الکلم، تحقیق میر سیدجلالالدین المحدّث الارموى، دانشگاه تهران، چ دوم، 1360، حدیث 8967.
12ـ ر.ک: امام خمینى، چهل حدیث، ص 336.
13ـ ر.ک: آیات 31 و 34 و 35، یونس، 172و 173 اعراف، 15 فاطر، 60و61 یس، 59 ـ63 نمل ـ که البته این آیات نمونه کوچکى از این موارد است.
14ـ محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 19، ص 270.
15ـ نهجالبلاغه، خطبه 86.
16و17ـ محمد محمدىرىشهرى، پیشین، ج2، ص 63 / ص 61.