کیچ چیست ؟
فقط در عرصهی هنر نیست که با مفهومی به نام کیچ مواجهایم. کیچ در تمام عرصههای زندگی حضوری غیرقابل انکار دارد و میتوان آن را در سیاست، مد آرایش و لباس، سنت و حتی رفتار و دیدگاه آدمها نسبت به زندگی نیز کشف کرد یا به شکل گلهای مصنوعی، فیلم «تایتانیک» و رمان «بامدادخمار» دید. اما کیچ واقعا چیست؟ متن زیر تلاشی است در جهت روشن کردن برخی از جنبههای این پدیده
تبارشناسی واژه
دربارهی ریشهی اصلی واژهی کیچ نظریههای متفاوتی وجود دارد. آنچه روشن است این کلمه نخستینبار در سال 1878 در مونیخ در مورد تابلوی یک نقاش بکاربرده شده. به همین خاطر برخی براین نظرند که «کیچ» واژهای آلمانی است و شاهد دیگر مدعایشان وجود این کلمه به شکل kitschen در جنوب غربی آلمان به معنی «روفتن گل و لای» است. عدهی دیگری براین نظرند که کیچ از کلمهی انگلیسی Sketch گرفته شده که طرح یا نقاشی سردستی بود که جهانگردان آمریکایی و انگلیسی آن زمان به قیمتی ارزان به عنوان سوغاتی ازبازارهای هنری مونیخ میخریدند. از ابتدای قرن بیستم کیچ به مفهوم ارزشی منفی در متون نقد هنری بکار برده شد و پس از به نقد دیگر شاخههای هنر تعمیم یافت.
سیر تاریخی کیچ
کیچ در معنای محدود و کلاسیکاش پدیدهای است مربوط به دوران جدید. این مفهوم در عصر رسانس در میانهی قرن شانزدهم به وجود آمد و با انقلاب صنعتی پا گرفت و در قرنهای نوزدهم و بیستم به اوج خود رسید. همراه با تحولات عمیق اجتماعی ناشی از انقلاب صنعتی که در طی آن هنر از انحصار طبقات بالای اجتماع بیرون آمده و به دست طبقهی متوسط تازه پاگرفته رسید، کیچ نیز سربیرون آورد. قرن نوزده بویژه دوران شکوفایی کیچ است. در همین دوران است که با دیگرشدن سیستم ارزشی، بویژه با اختراع عکاسی، دیدگاه آنتیک به هنر، که وظیفهی هنر را بازتولید واقعیت میدانست، از اعتبار ساقط میشود.
مشخصات کیچ
تعریفی جامع و مانع از کیچ ممکن نیست. اما میتوان چند ویژگی آن را برشمرد. نخست اینکه کیچ رابطهای تنگاتنگ با کلیشهها دارد. او با به خدمت گرفتن کلیشهها، احساسات رقیق مخاطب را نشانه گرفته و با انگشت گذاشتن مبالغهآمیز بر آنها، احساساتاش را برمیانگیزد، تا مقبول واقع شود. اما این برانگیختگی، کممایه و آبکی است، چرا که محتوایاش در سطح جریان دارد و به عمق نمیرسد، چون کیچ اساسا ناتوان از رسیدن به عمق است. کیچ پدیدهها را رمانتیک کرده و با آب و تابی اغراقشده آنها را غیر واقعی جلوه میدهد. او واقعیت را مخدوش بازتاب میدهد و آن را به شکلی بسیار ساده شده و نادقیق به سلیقههای تربیت نشده و غیرانتقادی عرضه میکند. کیچ همواره و در همهی عرصهها، تقلید صرف و غیرانتقادی و تابعی از سلیقهی تودهها است و اغلب نقش و کاربردی غیر از دکور ندارد.
پس کیچ برای این که کیچ باشد نیاز به احساساتیگری، ایجاد توهم و فرار از واقعیت دارد و در نتیجه در خدمت بیگانهسازی درمیآید.
در یک کلام کیچ هنر ناقص است، اما این تعریف هم ناکافی است، چرا که نقاشیهای روی غار بازمانده از قرون وسطا ناقص است، اما کیچ نیست. تودهای و فراگیر بودن اثر نیز نمیتواند دال بر کیچ بودن آن باشد، چرا که به مثل آثار شکسپیر کیچ نیست، اما تودهای و فراگیر است.
صفت ذاتی کیچ اما سادگی اوست. جهان کیچ، جهانی ساده و روشن است و از هرگونه پیچیدگی احتراز میکند. در کیچ همه چیز یا خوب است یا بد، خیر است یا شر، درست است یا غلط. در جهان کیچ دو رنگ بیشتر وجود ندارد: سیاه و سفید. و همین ویژگی کیچ است که آن را برای مخاطباش به راحتی قابل هضم میکند. چرا که کیچ از مخاطب چیزی نمیطلبد و تکلیف مخاطب با او معلوم است. جهان کیچ، جهانی خوش رنگ و لعاب و مطبوع، اما مثل گل مصنوعی جعلی است.
با اینهمه آن چه برشمردیم جوهر واقعی کیچ، یعنی معیارهایی که هنر را تبدیل به کیچ میکند، همچنان نیمه روشن باقی میماند. به مثال اگر یکی از محکهای کیچ را انگیزش احساسات بدانیم، آنگاه در برابر آثاری قرار میگیریم که به شدت روی احساسات تاثیر میگذارند اما کیچ نیستند.
شاید بتوان یکی دیگر از مهمترین خصیصهی کیچ را ناهمخوانی شکل و محتوا و یا به عبارت دیگر برتری یکی بر دیگری دانست.
هنر و کیچ
هنر و کیچ در ارتباط تنگاتنگ با یکدیگر قرار دارند. در بیشتر موارد مرز بین هنر و کیچ مخدوش و ناروشن است. باید تعریف دقیقی از هنر داشت، تا بتوان به تعریف دقیقی از کیچ دست یافت. به عنوان نمونه اگر معتقد باشیم هنر باید تاثیرگذار و تفکربرانگیز باشد، میبینیم کیچ هم میتواند گاهی از این ویژگیها برخوردار باشد.
اما شاید بتوان ازچند تفاوت اساسی نیز بین هنر و کیچ نام برد: هنر، مخاطب را در برابر عمل انجام شده قرار نمیدهد و فضا را برای داوری ارزشی و انتقادی او باز میگذارد، اما ارزشهای کیچ ارزشهایی متداول است و در دسترس. اگر کار هنر برگذشتن از مرزهایی باشد که در سطوح اجتماعی - سیاسی و یا زیباییشناسانهی جامعهای موجوداند، در کیچ همه چیز از پیش تعریف شده است و به همین خاطر است که کیچ به هیچ وجه قدم از مرزهای تعیین شده توسط جامعه بیرون نمیگذارد. در کیچ برخلاف هنر، گستردگی افق دید مخاطب نه ممکن است و نه کیچ اصلا آن را میخواهد. یا اینکه در هنر نه تنها امکان تعبیر و تفسیر اثر موجود است، بلکه هنر در جوهر خود اساسا تعبیر میطلبد، اما در کیچ نیازی به تاویل نیست، چرا که همه چیز روشن و یک سویه است. کارهنری، اصیل و تازه و یکتا است، کیچ اما تنها آن چیزی را بازتولید میکند که مصرفکنندهاش میشناسد. به این ترتیب شاید بتوان کیچ را به عنوان هنر غیراصیل، پست، مبتذل، یا هنر بیارزش و غیرواقعی توصیف کرد.
با این همه، نباید کیچ را پدیدهای صرفا منفی ارزیابی کرد، چرا که دیدن عکس تابلوی گل آفتابگردان وانکوگ، به هرحال بهتر از ندیدن آن است. در یک جامعهی آزاد، تا زمانی که کیچ موجبات خوشبختی دیگران را فراهم کند، بیآنکه به آنها دروغ بگوید، حق حضور دارد. زیرا در چنین جامعهای هرکسی مجاز است مرز بین هنر و کیچ را خودش تعیین کند.
کیچ در ادبیات
ادبیات عامهپسند نمونهی بارزی از نمود کیچ در ادبیات است. این نوع از ادبیات متهم به پرداختن به درونمایههایی از قبیل عشق، مرگ، جنایت، جنگ و غیره با شیوهای بیگانه با واقعیت و کلیشهوار است. ادبیات عامهپسند در زبان و فهمپذیری از آن چنان ساختاری برخوردار است که انتظارات تودههای وسیعی را برآورده میکند. به این ترتیب که جهانی به دور از پلشتی به او عرضه میکند، جهانی که در آن تفاوت نیک و بد کاملا روشن است. این ادبیات پا را از مرز انتظارات خوانندهی عامی بیرون نمیگذارد. در ادبیات کیچ، فقرا، ثروتمند میشوند و عاشقان مبارزه میکنند و سرانجام پیروز میشوند. و این یعنی طی کردن سیری قهقرایی در فرار از واقعیت به جهانی به مراتب زیباتر، سادهتر و آشناتر.
کیچ امروز
از آنجا که مفهوم هنر دستخوش تغییر شده، به طبع آن مفهوم کیچ نیز تغییر کرده است. چنان که اشاره شد، حالا دیگر کیچ ارزشی صرفا منفی نیست. امروز خود کیچ در هنر پست مدرن به صورت کیچ آرت، درونمایهی اثرهنری قرار میگیرد.