لب دوخته
در اعماق افکارش غریق
آرام نگاهش راه میرود
چشمه حقایق در نهادش خفته
ابهام خاطر را در آغوش میگیرد
عقلش بازیچه شهوات نفسانی
شرم عقبی روحش را می آزارد
متکبرانه خنجر پاسخ بر سینه سوال گذارد
دوستی آغازین در نطفه باقی
مهر ناسزا نقش بسته بر پیشانی اش
فام در گریبان کتمان فرو می برد
شاهد غضبان در آینه بدو گفت
کین کیست در شرفای باطن عبث
روزق عشقش بر ساحل عزلت نشست
ماهها سرگردان در تلاطم امواج سهل انگاریها
شاه سفید در بیابان حملات اسیر
پشت قلعه ریا پنهان است شه سیاه
نوای آزادی ساده اندیشان طنین افکن
بی تفاوت از کنار دریای بخت عبور میکند
سر وجودش مملو از حقایق مخفی
گوش جانش پرشده از خواهشهای مبین
سر نیازش بر آستان خاک پاک فرود آمده
صدای چنگ دلش در سینه محبوس
آهسته نگاهش به آسمان می رود
ای وای بر ما لبانش دوخته است